eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
666 دنبال‌کننده
470 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ادبخانه
۱۱ ۱ زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت نکته دانِ عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدومِ بی عنایت رندانِ تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکبِ هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود زِنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت ای آفتابِ خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم جور از حبیب خوشتر کز مُدَّعی رعایت عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ حافظ قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت @adabkhane
هدایت شده از ادبخانه
3147.mp3
932.8K
🔴حافظ خوانی @adabkhane
💢امام حسین علیه السلام در شعر حافظ شیراز و تفسیر آن مريد پير مغانم زمن مرنج اى شيخ چرا كه وعده تو كردىّ و او بجا آورد  حافظ مرحوم آیت الله سید ضیاء الدین درّی استاد علوم منقول و معقول، یکی از وعّاظ وارسته و برجستة تهران بود، در شب های دهه آخر محرّم در یکی از مساجد تهران منبر می رفت. (مسلک حِکَمی و عرفانی در منبر داشت، بیانش جالب و منبرش محققانه بود). یک شب از دهه محرّم جوانی قبل از منبر ایشان پرسید: مراد از این شعر چیست؟: مريد پير مغانم زمن مرنج اى شيخ چرا كه وعده تو كردىّ و او بجا آورد مرحوم درّی پاسخ داد: جواب این سؤال را در بالای منبر می دهم تا برای همه قابل استفاده باشد. ایشان در فراز منبر داستان نهی آدم ابوالبشر علی نبینا و آله و علیه السلام از خوردن گندم، و قضیه نان جوین خوردن حضرت علی عیه السلام را در تمام مدت عمر شریفش بیان می کند. در ادامه گفت: مراد از «شیخ» در این بیت حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام است  که وعدة نخوردن از گندم را در بهشت داد ولی به وعدة خود وفا نکرد و از آن خورد و از بهشت رانده شد. و مراد از «پیر مغان» حضرت علی علیه السلام است که در تمام مدت عمر نان گندم نخورد، با این که خداوند او را از تناول گندم منع نکرده بود، و حضرت هم عهدی با خدا نبسته بود که از آن نخورد، با این حال وعدة عدم تناول را وی ادا کرده و به اتمام رسانید. یعنی: مرید امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستم، ای آدم از من مرنج، زیرا تو وعده نخوردن گندم را به خدا دادی ولی علی علیه السلام به آن وعده وفا کرد. این مجموع تفسیر این بیت بود که مرحوم درّی بر فراز منبر شرح داد. ایشان در همان سال فوت می کند و از دنیا فانی به دار باقی می رود. درست در سال بعد در همان شب از شب های دهه محرّم، همان جوان سؤال کننده، در عالم خواب مرحوم سید ضیاء الدین را می بیند، که نزد آن جوان آمد و گفت: ای جوان! تو در سال قبل در چنین شبی از من معنی این بیت را پرسیدی و من آن گونه پاسخ دادم. ولی وقتی که به عالم برزخ آمدم، معنی و شرح آن به گونه دیگری برایم کشف گردید و آن این که: مراد از «شیخ» حضرت ابراهیم علیه السلام است، و مراد از «پیر مغان» امام حسین علیه السلام است، و منظور از «وعده» ذبح اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم است، که حضرت ابراهیم وعده وفای قربانی کردن اسماعیل را به خدا داد، اما حقیقت وفا را امام حسین علیه السلام در کربلا با شهادت فرزندش حضرت علی اکبر علیه السلام در راه احیای دین خدا انجام داد. بنابراین، معنی شعر چنین است: مرید امام حسین هستم از مرنج ای ابراهیم، زیرا تو وعدة قربان دادی اما امام حسین علیه السلام به آن تحقق بخشید. آن جوان فردای آن شب، به مجلس روضة سیدالشهدا آمد و خوابش را برای مردم با لحن خاصی تعریف کرد، مردم منقلب شدند و شور و حال شدیدی در آن مجلس بوجود آمد.[1] البته مفهوم این بیت از شعر حافظ، عام است؛ یعنی مراد از شیخ همان عالمان ظاهرند که از باطن عالم خبری ندارند، و معنی پیر مغان عالِمان ربّانی و استاتید اخلاق است که رشتة تربیت نفسانی به دست آنهاست. «وفقکم الله»   [1]. اقتباس از کتاب روح مجرّد، نوشتة مرحوم علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی،ص482-484. https://eitaa.com/hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محکم گِره بزن دلِ ما را به زُلفِ خویش ای دستگیرِ در گنه افتاده‌ها حسین..💔
هدایت شده از شعر هیأت
او رفت که بی‌تاب کند لشکر را از شرم عطش آب کند لشکر را؟ او در پی تشنۀ حقیقت می‌گشت می‌رفت که سیراب کند لشکر را 📝 @ShereHeyat
هدایت شده از حامد انتظام
4_424957245520871606.mp3
2.99M
اماما، آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام؛ مرادم آن کسانند که یالیتنا کنا معکم گفته اند پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم ... متن : سید مرتضی آوینی راوی : حامد.انتظام تنظیم : حامد جهانبخش @hamedentezam
می آمد و سر به زیر و شرمنده تو با گریه اش آمیخت شکر خنده تو حر بود اسیر تا امیری می کرد آن روز امیر شد که شد بنده تو از خویش تهی شد ، از تو پر شد آخر یک قطره نبود بیش و در شد آخر آن سر که ز شرمندگی افکند به زیر اسباب سرافرازی حر شد آخر"خورشيد خورشید مي تابد از دور با حالتي غمگنانه بر خيمه هايي كه دارند از كوچ سرخي نشانه اين قرص سرخ مدور انگار يك تشت خون است خونی کزو مي تراود هرم غمي جاودانه اين جرم تار مكدر، آيينه بوده ست روزي و امروز از آن روشنايي مانده فقط يك فسانه توفان سرخی وزيده ست بر باغ سبزي كه پيداست بر شانه هاي كبودش زخم دو صد تازيانه از سينه ی داغ صحرا تا آسمان قد كشيده ست آه بلندي كه گیرد از آتش دل زبانه طومار داغي بزرگ است اين جاده ی پيچ در پيچ با رد پايي كه دارد از كارواني نشانه گلبانگ خورشيد امروز از حنجر ني بلند است يا نينوا مي سرايد شعر بلند زمانه؟ اين كاروان را برانيد منزل به منزل در اين راه با رقص جمازه هاتان، با بانگ چنگ و چغانه رهزن تر از هر حرامي! كوفي تر از هر چه شامي! عامي تر از هر چه عامي! وزجهل خود شادمانه! تختي كه طعم ستم را چون شهد نابي چشيده ست يا لانه ی عنكبوت است يا طعمه ی موريانه اين موج هاي كف آلود، فرعونيان را حريف اند موساي ما، در عبور است از معبر رودخانه بر قامت صبر زينب شولاي غم ها چه كوتاست! گويي دو ركعت نياز است در پيشگاه يگانه گو هر چه ديده است زيباست در اين مسير خطرخيز آيينه اش حيرت افزاست اين جلوه ی بي نشانه همرنگ تو كس نديده ست اي جاري كوثر تو آبي ولي آسماني، دريا ولي بي كرانه با آن كه دور از حبيبي، سرشار از عطر سيبي سيبي كه دلشوره هايت گيرد برايش بهانه در كوچه هاي مدينه، عطر حضور تو جاري ست اي در بقيع خيالم درد تو کرد آشيانه در برگ ريز محبت، نخل بلند تو گل كرد آنك بهار است در راه با دامني از جوانه"
*مقبل کاشانی* شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده. هر وقت سایر افراد کربلا می رفتند اشک حسرت می ربریخته و آرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته. یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا. در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان، قافله رو تاراج میکنند. یک عده از افراد بر میگردند کاشان. یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن . اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری. از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده. دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت. با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه. همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه. چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرّم از راه رسید . مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرّم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد …. همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرّف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن. *مقبل میگه* ؛ با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند . یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت . پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند. *مقبل میگه* : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید. ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد. حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود. حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان. و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش : *کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا* *در خاک و خون طپیده میدان کربلا* *گر چشم روزگار بر او زار میگریست* *خون میگذشت از سر ایوان کربلا* *نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک* *زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا* *از آب هم مضایقه کردند کوفیان* *خوش داشتند حرمت مهمان کربلا* *بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید* *خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا* *زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد* *فریاد العطش ز بیابان کربلا* - اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد … حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود : ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان . *محتشم ادامه داد :* *روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار* *خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار* - در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود ؛ باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده. محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله : *این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست* *وین صید دست و پا زده در خون حسین توست* *این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی* *دود از زمین رسانده به گردون حسین توست* *این ماهی فتاده به دریای خون که هست* *زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست* - با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند. و مَلَکی این شعر محتشم را میخواند: *خاموش محتشم که دل سنگ آب شد* *بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد* *خاموش محتشم که از این حرف سوزناک* *مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد* - محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد. پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت. *مقبل میگوید* : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود . مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند. *مقبل گوید* رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر ... 👇👇ادامه👇👇 🇮🇷 @Sh_Aviny ✴️ Eitaa.com/Sh_Aviny
*مقبل گوید* رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم مقام محتشم از من خیلی بالاتر است. شروع کردم به خواندن اشعارم: *نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت* *نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت* *هوا زجور مخالف چو قیرگون گردید* *عزیز فاطمه از اسب سر نگون گردید* *بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد* *اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد* تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد . مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود . ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد : ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند. 🇮🇷 @Sh_Aviny ✴️ Eitaa.com/Sh_Aviny
ای پیک راستان.mp3
703.5K
غزل شمارهٔ ۴۱۵     ای پیک راستان خبر سرو ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو ما محرمان خلوت انسیم غم مخور با یار آشنا سخن آشنا بگو بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان با این گدا حکایت آن پادشا بگو دلها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت رمزی برو بپرس و حدیثی بیا بگو   https://eitaa.com/hafez_adabiyat
مکن ای صبح طلوع... ترکیب بندی برای شب عاشورا سروده و‌ صدای دکتر احمدجلالی؛ سفیر سابق ایران در یونسکو با استفاده از موسیقی لوریس چکناواریان، محمدرضا علیقلی در این توسل عاشورائی، از رودِ غزل های مولانا و حافظ، بیت ها یا مصرع هائی به جویبار نازکِ زمزمه های درونی این فقیر می پیوست که از راه تضمین یا اقتباس مدد رسانید و جانی در کلام دمید تا مگر ذوق ها را، از مسیر تصویرسازی ها و معناپردازی های نابِ این استوانه های ادب، به ساحت اسطوره ای این شب بکشاند و از این زلال بچشاند و هم ضعف مرا بپوشاند و اگر نیت توسل و توصل نمی بود، البته نه چنین حجمی از تضمین و اقتباس روا می بود، و نه سراینده را چنین بی مهابا جسارتی مهیا.. https://t.me/Safinehyetabriz @hafez_adabiyat
4_5933894432100190198.mp3
3.58M
مکن ای صبح طلوع... برای شب عاشورا شب وصل است و تبِ دلبری جانان است ساغر وصل لبالب به لب مستان است ‌صدای احمدجلالی موسیقی لوریس چکناواریان، محمدرضا علیقلی https://t.me/Safinehyetabriz @hafez_adabiyat
روزیست این که حادثه کوس بلا زدست.mp3
1.84M
  روزیست اینکه حادثه کوس بلازده‌ست کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ست روزیست اینکه دست ستم ، تیشه جفا بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ست روزیست اینکه بسته تتق آه اهل بیت چتر سیاه بر سر آل عبا زده‌ست روزیست اینکه خشک شد از تاب تشنگی آن چشمه‌ای که خنده بر آب بقا زده‌ست روزیست اینکه کشتهٔ بیداد کربلا زانوی داد در حرم کبریا زده‌ست امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش بر نیل جامه خاصه پی این عزا زده‌ست امروز ماتمی‌ست که زهرا گشاده موی بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده‌ست یعنی محرم آمد و روز ندامت است روز ندامت چه ، که روز قیامت است روح القدس که پیش لسان فرشته‌هاست از پیروان مرثیه خوانان کربلاست این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان آری در آن جهان دگر نیز این عزاست کرده سیاه حله نور این عزای کیست خیرالنسا که مردمک چشم مصطفاست بنگر به نور چشم پیمبر چه می‌کنند این چشم کوفیان چه بلا چشم بی‌حیاست یاقوت تشنگی شکند از چه گشت خشک آن لب که یک ترشح از او چشمهٔ بقاست بلبل اگر ز واقعه کربلا نگفت گل را چه واقعست که پیراهنش قباست از پا فتاده است درخت سعادتی کزبوستان دهر چو او گلبنی نخاست شاخ گلی شکست ز بستان مصطفا کز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفا" https://eitaa.com/hafez_adabiyat
از پس بهاری سبز و بعثتی شکوفا.mp3
611.3K
"گزیده ای از شقایق نامه سید حسن حسینی از پس بهاری سبز و بعثتی شکوفا، و از پس فراز و فرودهای برگ‌ریزی که بر باغ گذشته بود، جهان، آشکارا و نهان، به شدت رو به زردی می‌رفت و مردی، مفهومی رو به انقراض بود. آیه‌های آسمانی را سایه‌های خاکی می‌فرسود و تازیانه زیان، باز بر گرده انسان فرود می‌آمد. زبان حال مردان بهاری و شلاق‌خورده و از فریاد، سودی نبرده بر این مفهوم می‌چرخید: به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان که رنگ سرخ، به خون جگر شود پیدا https://eitaa.com/hafez_adabiyat
شعرخوانی احمدعزیزی.mp3
1.23M
"شاه ابوالفضل من، مطلع انوار من زاده ام البنین، حیدر کرار من جان تو شاه جهان، رحم نما چون شهان بر دل مجروح من، بر تن بیمار من دود دلم را ببین، دامن گلها گرفت بین چه فغان می کند مرغ گرفتار من تشنه برون شد ز شط، وز دل دریا چو بط چون دل طفلان شدست، دیده خونبار من مست نباشم ز می، جان من و جان وی سوز دل زینب است آتش رخسار من فخر کنم بر فلک، ناز کنم بر ملک ماه بنی هاشم است، دلبر و دلدار من کاش در آید به ناز، زین چمن دلنواز شاخه شمشاد من، سرو کماندار من ماه منیرم کجاست، شاه دلیرم کجاست خیمه صبرم بسوخت، شعله افکار من احمد عاشق بگوی، مدح اباالفضل شاه کز اثر طبع توست، رونق بازار من عازم کرب وبلاست، بهر تو عباس شاه طبع شکر ریز من، کلک شکر بار من" https://eitaa.com/hafez_adabiyat
ترکیب بندحزین لاهیجی.mp3
1.93M
"توفان خون ز چشم جهان جوش می‌زند بر چرخ، نخل ماتمیان دوش می‌زند! یا رب! شب مصیبت آرام‌سوز كیست امشب كه برق آه، رهِ هوش می‌زند؟ روشن نشد كه روز سیاه عزای كیست صبحی كه دَم ز شام سیه‌پوش می‌زند آیا غم که تنگ کشیدست در کنار چاک دلم که خنده ی آغوش می زند بی نوش‌داروی دل غم‌دیدگان بُوَد آبی كه اشک بر رُخ مدهوش می‌زند ساكن نمی‌شود نفس ناتوان من زین دِشنه‌ها كه بر لب خاموش می‌زند گویا به یاد تشنه‌لب كربلا، حسین توفان شیونی ز لبم جوش می‌زند تنها نه من، كه بر لب جبریل، نوحه‌هاست گویا عزای شاه شهیدان كربلاست شاهی که نور دیدۀ خَیرُالأنام بود ماهی که بر سپهر مَعالی، تمام بود شد روزگار در نظرش تیره از غبار باد مخالف از همه‌سو بس‌‌که عام بود آب از حسین گیرد و خنجر دهد به شمر انصاف روزگار، ندانم کدام بود! آبی که خار و خس، همه سیراب از آن شدند آیا چرا بر آل پیمبر، حرام بود؟ خون، دیده‌ها چگونه نگرید بر آن شهید کز خون به پیکرش کفنِ لعل‌فام بود دادی به تیر و نیزه تن پاره پاره را زان رخنه ها چو صید مرادش به دام بود آن خضرِ اهل‌بیت به صحرای کربلا نوشید آب تیغ، ز بس تشنه‌کام بود تفتند زآتش عطش آن لعلِ ناب را سنگین‌دلان مضایقه کردند آب را" https://eitaa.com/hafez_adabiyat
ترکیب بندعاشق اصفهانی.mp3
2.27M
امروز روز تعزیه ی آل مصطفاست امروز روز ماتم سلطان کربلاست روزی است این که نخل فتوّت ز پا فتاد روزی است این که شور قیامت به پای خاست برگرد عرش مرثیه خوان است جبرئیل در آسمان به حلقه کرّوبیان عزاست خامش نشسته بلبل از این غم به طرف باغ وز بانگ نوحه سر به سر آفاق پرصداست بر لب حدیثشان غم فرزند فاطمه است حور و پری که بر تنشان پیرهن قباست از مصطفی و آل حیا در جفا نکرد با ما زمانه را سر و برگ وفا کجاست؟ جمعی که عالم است طفیل وجودشان بنگر به حالشان ز جفا و ستم چه هاست چون خون نور دیده زهرا به خاک ریخت خون گر رود ز دیده گریان ما رواست از قصه لب ببندم و گریم در این عزا خود طاقت شنیدن این ماجرا چراست جن و ملک به نوحه در آمد عزای کیست این شور در زمین و فلک از برای کیست ای دل جهان ز گریه چو دریای خون نگر دیدی درون سینه ما را برون نگر بشکافت سینه من و بنگر که حال چیست گاهی برون نظر کن و گاهی درون نگر با آل مصطفی بنگر کید آسمان افسانه زمانه شنیدی فسون نگر در حلقه حلقه ثقلین این عزا ببین از جن و انس شور ملائک فزون نگر ارواح قدس را که نی اند آشنای غم از جای رفته پای ثبات و سکون نگر خون ریخت شاه را ز لعالی دریغ داشت رحمت ببین و ریزش گردون دون نگر وارونه کاری فلک کج مدار بین افعال زشت او همگی واژگون نگر با آنکه کرد این همه چشم بد سپهر از این عزاش جامه به تن نیلگون نگر آمد محرم و غم او شد یکی هزار از دست چرخ گریه عاشق کنون نگر در این عزا به حلقه هر جمع گریه کن بنشین به حلقه حلقه و چون شمع گریه کن https://eitaa.com/hafez_adabiyat
ترکیب بندصباحی بیدگلی کاشانی.mp3
1.53M
"چون تشنگي عنان ز كف شاه دين گرفت از پشت زين قرار بروي زمين گرفت پس بي حيائي آه كه دستش بريده باد از دست داد دين و سر از شاه دين گرفت داغ شهادت علي ايام تازه كرد از نو جهان عزاي رسول امين گرفت در طشت مجتبي جگر پاره پاره ريخت پهلوي حمزه چاك ز مضراب كين گرفت هم پاي پيل خاك حرم را بباد داد هم اهرمن ز دست سليمان نگين گرفت از خاك خون ناحق يحيي گرفت جوش عيسي ز دار راه سپهر برين گرفت گشتند انبيا همه گريان و بوالبشر بر چشم تر ز شرم نبي آستين گرفت كردند پس به نيزه سرير را كه آفتاب پوشيد در سحاب رخ زرد در حجاب شد بر سر سنان چو سر شاه تاجدار افكند آسمان بزمين تاج زرنگار افلاك را ز سيلي غم شد كبود روي آفاق را ز اشك شفق سرخ شد كنار از خيمه ها ز آتش بيداد خصم رفت چون از درون خيمگيان بر فلك شرار عريان تن حسين و بتاراج داده چرخ پيراهني كه فاطمه اش رشت پود و تار" https://eitaa.com/hafez_adabiyat