eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
765 دنبال‌کننده
492 عکس
225 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سعدی غزل ۱۷۵.mp3
1.19M
غزل ۱۷۵     بازت ندانم از سر پیمان ما که برد باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد چندین وفا که کرد چو من در هوای تو وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست ما را غم تو برد به سودا تو را که برد توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد جز چشم تو که فتنه قتال عالمست صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد @hafez_adabiyat
غزل آفتاب.mp3
798.9K
قویی کشید بال‌ و پر آن ‌سوی ابرها گم شد غریب و در به‌ در آن ‌سوی ابرها من ماندم و سکوت و سیاهی، زمینِ سرد او بود و آفتاب، در آن ‌سوی ابرها رؤیایی از بشارت باران زندگی‌ست افسانه‌ ی دو چشم تر آن‌ سوی ابرها دیری‌ ست روی قله ‌ی کوهی نشسته ‌ام باید بیفکنم نظر آن‌ سوی ابرها فریاد می‌زنیم من و کوه، کوه و من: آه ای خدا مرا ببر آن‌ سوی ابرها آه آه، آه... آه مگر می‌ رسد خدا این آه‌های شعله ‌ور آن سوی ابرها... من بال ‌و پر ندارم و تو ای امید خاک! پیدا نمی‌شوی مگر آن‌سوی ابرها @hafez_adabiyat
حکایت ۹ باب اول.mp3
14.1M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨ حکایت شمارهٔ ۹   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف به جملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت. بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز که آنچه در دلم است از درم فراز آید امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک امید نیست که عمر گذشته باز آید کوس رحلت بکوفت دست اجل ای دو چشمم وداع سر بکنید ای کف دست و ساعد و بازو همه تودیع یکدگر بکنید بر منِ اوفتاده دشمن کام آخر ای دوستان گذر بکنید روزگارم بشد بنادانی من نکردم شما حذر بکنید @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
لینک عضویت شاعران محترم آیینی کشور در گروه(تخصصی شاعران آیینی) به خدمتگزاری کانون شاعران آیینی استان قم https://eitaa.com/joinchat/257818855C4d21f881c0
سعدی غزل ۵۱۱.mp3
1.28M
غزل ۵۱۱     هر کس به تماشایی رفتست به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش آن کش نظری باشد با قامت زیبایی گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی من دست نخواهم برد الا به سر زلفت گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی گویند تمنایی از دوست بکن سعدی جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی @hafez_adabiyat
خوانش و شرح غزل ۳۲۱.mp3
7.39M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨غزل شمارهٔ ۳۲۱     هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایه تو بلبل باغ جهان شدم اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می‌کند هرچند کاین این چنین شدم و آن چنان شدم من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم زان روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
🌺جمع صمیمانه ی اهالی شعر و ادب🌺 🌺 در خطه ی پردیسان 🌺 لینک دعوت به گروه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4167041496Cbc50b4da4e ❌❌❌❌❌ارسال مطالب سیاسی و غیرادبی ممنوووووع ❌❌❌❌❌❌❌ لطفا به نشانی جدید دقت کنید
خوانش و شرح غزل۱۵۵.mp3
2.21M
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد صاحب نظران این نفس گرم چو آتش دانند که در خرمن من بیشتر افتاد نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد سعدی نه حریف غم او بود ولیکن با رستم دستان بزند هر که درافتاد   @hafez_adabiyat