eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
660 دنبال‌کننده
469 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زاغ سفید
27.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. سرکار خانم گیتی معینی بازیگر قدیمی و کارکشته سینما و تلویزیون برای نماز صبح وارد امامزاده ای می‌شود که از قضا نمایشگاهی به مناسبت هفته بسیج در آنجا برگزار هست ، بقیه ماجرا را حتما ببینید تماشایی است ... 👌 یادبگیرند سلبریتی های غرب زده ی دوزاری که برای کسب درآمد و اقامت بی شرف شدند ! ┄┅═✧☫✧●زاغ سفید●✧☫✧═┅┄ ┄┅═‌☞⁩‌@zaghsefid☜═┅┄
حکایت۲۰باب_اول_گلستان.mp3
790.3K
حکایت شمارهٔ ۲۰   باب اول در سیرت پادشاهان   غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّ و جلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل دردمند سر جمله حیوانات گویند که شیر است و کمترین جانوران خر و به اتفاق خر باربر به که شیر مردم در @hafez_adabiyat
ادامه حکایت۲۰_باب اول.mp3
724.5K
ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی خواهی که خدای بر تو بخشد با خلق خدای کن نکویی آورده‌اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت نه هر که قوّت بازو و منصبی دارد به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف توان به حلق فرو بردن استخوان درشت ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت پایدار @hafez_adabiyat
غم مادر.mp3
12.51M
🎧 🥀 قطعه ”غم مادر“ 🎙گروه سرود شهیدجوانتاش تهران شاعر: احمد رفیعی‌وردنجانی آهنگساز : سید ایمان عباسی تنظیم‌کننده: خانه‌سرود گیلان میکس : سید محمد حسینی مربی:سیدمحمدحسین ترابی
دو خوانش غزل ۳۲۱ حافظ.mp3
4.84M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨   غزل ۳۲۱   هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدای بر منتهای همت خود کامران شدم ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایه تو بلبل باغ جهان شدم اول ز حرف و صوت وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می‌کند چندان کاین این چنین زدم و آن چنان شدم زان روز بر دلم در دولت گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
شرح غزل ۳۲۱ حافظ❇️
حکایت هشتم باب اول گلستان.mp3
13.81M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨ حکایت شمارهٔ ۸   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم وگر با چنو صد بر آیی به جنگ از آن مار بر پای راعی زند که ترسد سرش را بکوبد به سنگ نبینی که چون گربه عاجز شود بر آرد به چنگال چشم پلنگ @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
سعدی غزل ۱۷۵.mp3
1.19M
غزل ۱۷۵     بازت ندانم از سر پیمان ما که برد باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد چندین وفا که کرد چو من در هوای تو وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست ما را غم تو برد به سودا تو را که برد توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد جز چشم تو که فتنه قتال عالمست صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد @hafez_adabiyat
غزل آفتاب.mp3
798.9K
قویی کشید بال‌ و پر آن ‌سوی ابرها گم شد غریب و در به‌ در آن ‌سوی ابرها من ماندم و سکوت و سیاهی، زمینِ سرد او بود و آفتاب، در آن ‌سوی ابرها رؤیایی از بشارت باران زندگی‌ست افسانه‌ ی دو چشم تر آن‌ سوی ابرها دیری‌ ست روی قله ‌ی کوهی نشسته ‌ام باید بیفکنم نظر آن‌ سوی ابرها فریاد می‌زنیم من و کوه، کوه و من: آه ای خدا مرا ببر آن‌ سوی ابرها آه آه، آه... آه مگر می‌ رسد خدا این آه‌های شعله ‌ور آن سوی ابرها... من بال ‌و پر ندارم و تو ای امید خاک! پیدا نمی‌شوی مگر آن‌سوی ابرها @hafez_adabiyat
حکایت ۹ باب اول.mp3
14.1M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨ حکایت شمارهٔ ۹   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف به جملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت. بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز که آنچه در دلم است از درم فراز آید امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک امید نیست که عمر گذشته باز آید کوس رحلت بکوفت دست اجل ای دو چشمم وداع سر بکنید ای کف دست و ساعد و بازو همه تودیع یکدگر بکنید بر منِ اوفتاده دشمن کام آخر ای دوستان گذر بکنید روزگارم بشد بنادانی من نکردم شما حذر بکنید @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
لینک عضویت شاعران محترم آیینی کشور در گروه(تخصصی شاعران آیینی) به خدمتگزاری کانون شاعران آیینی استان قم https://eitaa.com/joinchat/257818855C4d21f881c0
سعدی غزل ۵۱۱.mp3
1.28M
غزل ۵۱۱     هر کس به تماشایی رفتست به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش آن کش نظری باشد با قامت زیبایی گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی من دست نخواهم برد الا به سر زلفت گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی گویند تمنایی از دوست بکن سعدی جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی @hafez_adabiyat
خوانش و شرح غزل ۳۲۱.mp3
7.39M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨غزل شمارهٔ ۳۲۱     هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایه تو بلبل باغ جهان شدم اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می‌کند هرچند کاین این چنین شدم و آن چنان شدم من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم زان روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
🌺جمع صمیمانه ی اهالی شعر و ادب🌺 🌺 در خطه ی پردیسان 🌺 لینک دعوت به گروه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4167041496Cbc50b4da4e ❌❌❌❌❌ارسال مطالب سیاسی و غیرادبی ممنوووووع ❌❌❌❌❌❌❌ لطفا به نشانی جدید دقت کنید
خوانش و شرح غزل۱۵۵.mp3
2.21M
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد صاحب نظران این نفس گرم چو آتش دانند که در خرمن من بیشتر افتاد نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد سعدی نه حریف غم او بود ولیکن با رستم دستان بزند هر که درافتاد   @hafez_adabiyat
قوانین‌ ⛔️توهین و اهانت ممنوع ⛔️ارسال مطالب غیرمرتبط با ادبیات و شعر ممنوع ⛔️ارسال تبلیغات ممنوع ⛔️تصاویر نامناسب ⛔️شاعرانی که اشعار خودشان را ارسال میکنند فقط دو شعر در روز https://eitaa.com/joinchat/1899692313C12e4ca3fb1 گروه شعر مطلع
شهدای گمنام .mp3
1.06M
وانهاده است به میدان بدنش را این بار همره خویش نبرده است تنش را این بار تا ز مرز خودی خود گذرد، تجربه کرد پا نهادن به سر خویشتنش را این بار زین سپس خلوت او معبد ابراهیمی است که شکسته است بت ما و منش را این بار آنقَدر رفته در این مرحله از خویش که من خوانده ام فاتحه ی آمدنش را این بار مثل یک موج در آغوش خطر حس می کرد لحظه ی آبی دریا شدنش را این بار تا از او گَرد تعلق نشود دامنگیر همه دیدند به دریا زدنش را این بار دل من چشم تو روشن که نسیم آورده است بویی از رایحه ی پیرهنش را این بار سینه سرخان مهاجر که روایت کردند بال در بالِ مَلَک پر زدنش را این بار: دیده بودند به تشییع شقایق هامان بر سر دست ملایک، بدنش را این بار بی نشانی است نشانی که ز ما می ماند می سپاریم به خاطر، سخنش را این بار @hafez_adabiyat
حکایت مثنوی.mp3
1.07M
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم   چار هندو در یکی مسجد شدند بهر طاعت راکع و ساجد شدند هر یکی بر نیتی تکبیر کرد در نماز آمد به مسکینی و درد مؤذن آمد از یکی لفظی بجست کای مؤذن بانگ کردی وقت هست گفت آن هندوی دیگر از نیاز هی سخن گفتی و باطل شد نماز آن سوم گفت آن دوم را کای عمو چه زنی طعنه به او خود را بگو آن چهارم گفت حمد حق که من در نیفتادم به چه چون آن سه تن پس نماز هر چهاران شد تباه عیب‌گویان بیشتر گم کرده راه ای خنک جانی که عیب خویش دید هر که عیبی گفت آن بر خود خرید زان که نیم او ز عیبستان شدست وان دگر نیمش ز غیبستان بدست سالها ابلیس نیکونام زیست گشت رسوا بین که او را نام چیست در جهان معروف بد علیای او گشت معروف او به عکس ای وای او تا نه‌ای ایمن تو معروفی مجو پاک شو از خوف پس از عمد گو @hafez_adabiyat
هدایت شده از فراخوان شعر
چهاردهمین سوگواره شعر فاطمی «محبوبه خدا» ▪️سخنران؛ آیت‌الله فاضل لنکرانی ▪️شعرخوانی؛ استاد محمدعلی مجاهدی جواد محمد زمانی احمد علوی محمدزارعی مجید تال محمدجواد الهی‌پور سیدحمیدرضا برقعی ▪️با اجرای؛ نجم‌الدین شریعتی ▪️مرثیه سرایی؛ حاج مهدی رسولی ▪️زمان؛ پنجشنبه ۸ آذرماه به‌همراه اقامه نماز جماعت مغرب‌وعشاء ▪️مکان؛ میدان معلم، مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
غزل سنایی.mp3
1.23M
شمارهٔ ۱۴۲     در طریق دین قدم پیوسته بوذر وار زن ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن اندر ایمان همچو شهباز خشین مردانه باش بر عدوی دین همیشه تیغ حیدروار زن گرد گلزار فنا تا چند گردی زابلهی در سرای باقی آی و خیمه در گلزار زن لشکر کفرست و حرص و شهوت اندر تن ترا ناگهان امشب یکی بر لشکر کفار زن حلقهٔ درگاه ربانی سحرگاهان بگیر آتشی از سوز دل در عالم غدار زن عالم فانی چو طراریست دایم سخره گیر گر تو مردی یک لگد بر فرق این طرار زن بلبلی دانم همه گفتار داری گرد گل باز شو یک چند لختی دست در کردار زن جز برای دین نفس هرگز مزن تا زنده‌ای چون سنایی پای سنت بر سر سیار زن ای به خواب غفلت اندر هان و هان بیدار شو در ره معنی قدم مردانه و هشیار زن   @hafez_adabiyat
مناجات.mp3
474.5K
الهی ، الهی دانستم که حیرت به وصال تو طریق است، و تو را بیش جوید،آنکه در تو غریق است.‏ چو دانستم خرمن نشان خویش فراباد نهادم الهی الهی، فروزنده نفسهای دوستانی و آرام دل غریبانی چون در میان جان حاضری از بیدلی می گویم که کجایی جان را زندگی باید تو آنی. به حق تو که بر تو ما را در سایه غرور ننشانی و به عزّ وصال خود برسانی @hafez_adabiyat
حکایت ۱۰ باب اول گلستان.mp3
12.58M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ حکایت شمارهٔ ۱۰   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست درویش و غنی بنده این خاک درند و آنان که غنی ترند محتاج ترند آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی. به بازوان توانا و قوت سر دست خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
کنون که صاحب مژگان شوخ وچشم سیاهی.mp3
4.91M
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی مده به دست سپاه فراق ملک دلم را به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی @hafez_adabiyat
1_2268760155.mp3
6.28M
کجاست خانه ي من؟ هرچه هست اين جا نيست يکي به ماه بگويد که راه پيدا نيست غريب نيست به چشم من آسمان و زمين ولي نه... شهر و ديار من اين طرف ها نيست نشسته گرد سفر روي شانه ي روحم رفيق راه من اين جسم بي سر و پا نيست تمام شهر به تعبير خواب سرگرمند کسي معبّر بيداري من اما نيست کسي نگفت سؤال جوابهايم را به جمله ها خبري از چرا و آيا نيست ز ريگ ريگ بيابان شنيده زخم زبان حريف درد دل رود غير دریا نيست @hafez_adabiyat
449-20-Esfand-ما ز بالاییم.mp3
21.4M
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۶ آتشینا آب حیوان از کجا آورده‌ای دانم این باری که الحق جان فزا آورده‌ای مشرق و مغرب بدرد همچو ابر از یک دگر چون چنین خورشید عقلی از خدا آورده‌ای خیره گان روی خود را از ره و منزل مپرس چون بر ایشان شعله‌های کبریا آورده‌ای احمقی باشد اگر جانی بمیرد بعد از این چون چنین دریای جوشان از بقا آورده‌ای از قضا و از قدر مر عاشقان را خوف نیست چون قدر را مست گشته با قضا آورده‌ای می‌نگنجد جان ما در پوست از شادی تو کاین جمال جان فزا از بهر ما آورده‌ای شمس تبریزی جفا کردی و دانم این قدر کز میان هر جفایی صد وفا آورده‌ای @hafez_adabiyat