حکایت۲۰باب_اول_گلستان.mp3
790.3K
حکایت شمارهٔ ۲۰
باب اول در سیرت پادشاهان
غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفتهاند هر که خدای را عزّ و جلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد
آتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل دردمند
سر جمله حیوانات گویند که شیر است و کمترین جانوران خر و به اتفاق خر باربر به که شیر مردم در
#روایت
#استاد_مهدی_امین_فروغی
#سعدی_نامه
@hafez_adabiyat
ادامه حکایت۲۰_باب اول.mp3
724.5K
ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد
با خلق خدای کن نکویی
آوردهاند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت
نه هر که قوّت بازو و منصبی دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
#روایت
#استاد_مهدی_امین_فروغی
#سعدی_نامه
@hafez_adabiyat
هدایت شده از اشعار "احمدرفیعی وردنجانی"
غم مادر.mp3
12.51M
#نسخه_صوتی 🎧
🥀 قطعه ”غم مادر“
🎙گروه سرود شهیدجوانتاش تهران
شاعر: احمد رفیعیوردنجانی
آهنگساز : سید ایمان عباسی
تنظیمکننده: خانهسرود گیلان
میکس : سید محمد حسینی
مربی:سیدمحمدحسین ترابی
دو خوانش غزل ۳۲۱ حافظ.mp3
4.84M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
✨
غزل ۳۲۱
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدای
بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز حرف و صوت وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات میکند
چندان کاین این چنین زدم و آن چنان شدم
زان روز بر دلم در دولت گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
#استاد_آهی
#استاد_موسوی_گرمارودی
#حافظ_خوانی
@hafez_adabiyat
💫
✨
☘
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
حکایت هشتم باب اول گلستان.mp3
13.81M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
✨
حکایت شمارهٔ ۸
#خوانش_حکایت_۸_باب_اول
#ژاله_صادقیان
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان
هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفتهاند
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
بر آرد به چنگال چشم پلنگ
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
@hafez_adabiyat
💫
✨
☘
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
سعدی غزل ۱۷۵.mp3
1.19M
غزل ۱۷۵
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد
چندین وفا که کرد چو من در هوای تو
وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد
بگریست چشم ابر بر احوال زار من
جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد
گفتم لب تو را که دل من تو بردهای
گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد
سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست
ما را غم تو برد به سودا تو را که برد
توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت
باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد
جز چشم تو که فتنه قتال عالمست
صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد
سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد
#روایت_استاد
#مهدی_امین_فروغی
#سعدی_نامه
@hafez_adabiyat
غزل آفتاب.mp3
798.9K
قویی کشید بال و پر آن سوی ابرها
گم شد غریب و در به در آن سوی ابرها
من ماندم و سکوت و سیاهی، زمینِ سرد
او بود و آفتاب، در آن سوی ابرها
رؤیایی از بشارت باران زندگیست
افسانه ی دو چشم تر آن سوی ابرها
دیری ست روی قله ی کوهی نشسته ام
باید بیفکنم نظر آن سوی ابرها
فریاد میزنیم من و کوه، کوه و من:
آه ای خدا مرا ببر آن سوی ابرها
آه آه، آه... آه مگر می رسد خدا
این آههای شعله ور آن سوی ابرها...
من بال و پر ندارم و تو ای امید خاک!
پیدا نمیشوی مگر آنسوی ابرها
#شعرخوانی
#محمدسعید_میرزایی
@hafez_adabiyat
حکایت ۹ باب اول.mp3
14.1M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
✨
حکایت شمارهٔ ۹
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان
یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف به جملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت.
بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدگر بکنید
بر منِ اوفتاده دشمن کام
آخر ای دوستان گذر بکنید
روزگارم بشد بنادانی
من نکردم شما حذر بکنید
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
@hafez_adabiyat
💫
✨
☘
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨