ا💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
ا🍃🌺🍂
ا🌿🍂
ا🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️
🌞🔹 #اعمال_پُر_برکت_شب_جمعه 🔹🌞
✍ #جمعه، شبش #تابناڪ و روزش بس #روشن است،
✍ و از #امام #صادق عليه السّلام روايت شده:
🔆 #صلوات بر #محمّد و #آل_محمّد در #شب-جمعه با هزار #ڪار #_نيك برابر است و هزار #گناه را پاڪ می ڪند و مقام #انسان را #هزاردرجه بالا می برد و #مستحب است ڪه پس از #نماز #عصر_پنجشنبه تا آخر #روز_جمعه بر محمّد و آل #محمّد بسيار #صلوات فرستند.
✍ و با سند صحيح از #حضرت #صادق عليه السّلام روايت شده:
🔆 هنگام #عصر روز #پنجشنبه #فرشتگان از #آسمان با قلمهاے #طلا و صحيفه هاے #نقره فرود می آيند و در عصر #پنجشنبه و شب و روز #جمعه تا هنگام #غروب خورشيد جز #صلوات بر #محمّد و #خاندان آن #حضرت چيزے ننويسند.
✍🏻 #ذکرهای سفارش شده، در #اعمال #شب #جمعه بسيار گفتن:
🔆 #سبحاناللّه،
🔆 #اللّهاكبر،
🔆 #لاالهالاّاللّه»
🔆 #سبحاناللهوالحمدللهولاالهالااللهواللهاکبر
🔆 و زياد #صلوات فرستادن ، این #صلوات بهتره،👇
💚اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.
🔆 #دعای_کمیل
🔆 #ده_مرتبه_بگويد:👇
💚يا دائِمَ الْفَضْلِ عَلى الْبَريِّةِ،......
🔆 #قرائت این #سورهها در #شب #جمعه سفارش شده :
#اسراء، #کهف، #ص، #سجده، #یس، #واقعه، #دخان، #احقاف، #جمعه، #شعرا، #نمل، #قصص، #زخرف، #طور و...........
🔆 #طلب_آمرزش و #دعا_درحق_مومنان
🔆 #قرائت #سوره_جمعه در #رکعت اول #نماز_مغرب و #عشاء و قرائت #سوره_توحید در رکعت دوم نماز #مغرب و #سوره_اعلی در رکعت دوم نماز عشاء.
🔆 #نماز_برای_والدین:
🔆 #نماز #امام_زمان (عج)
✍ و نيز شيخ فرموده:
#مستحب است در آخر روز #پنجشنبه به اين صورت #استغفار ڪنند:
💚أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ تَوْبَةَ عَبْدٍ خَاضِعٍ مِسْكِينٍ مُسْتَكِينٍ لا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ صَرْفا وَ لا عَدْلا وَ لا نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ لا حَيَاةً وَ لا مَوْتا وَ لا نُشُورا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ الْأَبْرَارِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما .
🔴🔴🔴🔴توجه
تمام ادعیه و زیارات مربوط به امشب شب جمعه در آرشیو ببینید و کپی کنید👇👇👇👇
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌴 @haram110
#حکایت #پانصد_مثقال_طلا
✅زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او طلبم را به من نمیدهد قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت آری ، آن دو مرد #شاهد هستند. قاضی از گواهان پرسید گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد
شاهدان گفتند باید این زن نقاب صورت خود را عقب بزند ببینیم آیا او همان زن است. چـون زن این سخن را شنید، برخود لرزید. شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال #طلا ، همسر من چهرهاش را به شما نشان دهد؟ هرگز! هرگز! من پانصد مثقال
را خواهم دادو رضایت نمیدهم که چهره همسرم درحضــور دو مــرد بیگانه نمایان شود. وقتی زن غیرت شوهـرش را دیــد از شکایت چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید
چه خوب بود که آن مرد با غیرت ، جامعه امروز را هــم میدیــد که چگونه رخ و ســاق به همگان نشان میدهند و شوهــران و پدران و برادرانشان نیز هــم #عقیده آنهایند و در کنارشــان به رفتار آنان مباهات می کنند
audio_2020-02-16_13-42-35.ogg
زمان:
حجم:
2.25M
💞 #درمان با 👇
💞 #طلا و #نقره
حکیم سالم حصاری
audio_2020-02-16_13-45-40.ogg
زمان:
حجم:
784.1K
💞 #درمان با
💞 #طلا و #نقره
حکیم سالم حصاری
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۶
صدای کلید انداختن به در آمد. آقاجون بود.
به مامان سلام کرد و گفت:
_طلا حاضر شو به وقت #ملاقات آقا ایوب برسیم.
اقاجون هیچ وقت مامان را به اسم اصلیش که «ربابه» بود صدا نمی کرد. همیشه می گفت #طلا
خیلی برایم سنگین بود...
من، ایوب را پسندیده بودم و او نه آن هم بعد از ان حرف و حدیث ها...
قبل از اینکه آقاجون وارد اتاق شود چادر را کشیدم روی سرم و قامت بستم.
مامان گفت:
_تیمورخان انگار برای پسره مشکلی پیش آمده و منصرف شده. ایرادی هم گرفته که نمیدانم چیست
وسط نماز لبم را گزیدم.
آقاجون آمد توی اتاق و دست انداخت دور گردنم بلند گفت:
_من می دانم این پسر برمیگردد. اما من دیگر به او دختر #نمیدهم. میخواهد عسلم را بگیرد قیافهام می آید.
یک هفته از ایوب خبری نشد.
تا اینکه باز، تلفن اکرم خانم زنگ زد و با ما کار داشت.
گوشی را برداشتم:
+ بفرمایید؟
گفت:
_سلام
ایوب بود چیزی نگفتم
_ من را به جا نیاوردید؟
محکم گفتم:
_نخیر
_ بلندی هستم.
+ متأسفانه به جا نمی آورم.
_ حق دارید ناراحت شده باشید، ولی دلیل داشتم.
+ من نمیدانم درباره ی چی حرف می زنید. ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست.
_ اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم.
+ شما فعلا #صبر کنید تا ببینم #خدا چه می خواهد. خداحافظ.
گوشی را محکم گذاشتم. از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه.
از عصبانیت سرخ شده بودم.
چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار.
اکرم خانم باز آمد جلوی در و صدا زد:
_شهلا خانم تلفن.
تعجب کردم:
_با ما کار دارند؟؟
گفت:
_بله همان آقاست
ادامه دارد...
✿❀