#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
صبح هنگام که از پرده برون شد خورشید
شرمسار آمد و کم کم ز پس پرده دمید
دید آنروز فلک را که بهحال دگریست
پشتِ دروازهی غمبار مدینه خبریست
زنگ یک قافله از دور به غم میآید
کاروانیست که با نوحه و دم میآید
آه از قافلهسالار که سالار نداشت
وای از داغ علمدار، علمدار نداشت
قافله از سفر کرب و بلا میآمد
بلکه از کوفه و از شام بلا میآمد
دستها بود که با گریه به سرها میخورد
تیرها بود که از غم به جگرها میخورد
بین فریادِ زنان، نالهی زینب برتر
بود از اشکِ همه، گریهی زینب سرتر
بانویی بین زنان، ره سوی او وا میکرد
نالۀ اُمِّ بنین بود که غوغا میکرد
گفت ای وای، چرا قامت زینب شده خم
سایهی یار مگر از سر زینب شده کم!
آمدی زینب مظلومه، حسینم به کجاست؟
دختر فاطمه! پس نور دو عینم به کجاست؟
گفت: مادر! بخدا کشته شد آن شاه غریب
بین رأس و بدنش فاصله افتاد عجیب
بعدِ عباس چها کرد عطش با جگرش
تن او زیر سم اسب و بریدند سرش
بگذارید که این قافله هر دم گِریَد
فاطمه همره پیغمبر اکرم گِریَد
بگذارید ز دل فاطمه فریاد کند
زینب از مشهد گودال کمی یاد کند
تیغها بود که با هلهله بالا میرفت
روحها بود که تا عرش معلی میرفت
مادر! از درد چه گویم که چه آمد به سرت
دیدم آن لحظه که شد نیزه به قلب پسرت
نانجیبی که به چکمه به روی سینه نشست
حُرمَتِ خون خدا را ته گودال شکست
رفت عباس و حرم دست جسارت را دید
خیل ناموس خدا، روز اسارت را دید
کوفه و شام بلا یک طرف اما، مادر!
وای از توطئهی شوم یزید کافر
تیر چشمان عدو بر دل ما کاری بود
سر فرزند تو در طشت طلا، قاری بود
"خیزران بود و سر قاری قرآن در طشت"
چشم کفار بهما، چشم یتیمان در طشت
خطبهی سید سجاد، سکینه، زینب
بی اثر بود به دلهای حرامی، اغلب
هرکه فریاد برآورد، شهیدش کردند
پیش چشم همه قربان یزیدش کردند..
✍ #محمود_ژوليده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
دلی پُرخون برايش مانده و چشمان تر زينب
چه سوغاتی به همراه آوَرَد از اين سفر زينب
پريشان شد زمين، هفت آسمان پيچيد و درهم شد
ولي از اين جهان دارد دل آشفتهتر زينب
در آن صحرا که هر کس را نصيبی از مصيبت شد
همه داغ جوان ديدند، اما بيشتر زينب
غروب از سر گذشت و "سر" گذشت و سرگذشتش را...
که دنيا خوب میداند چه آوردهست بر زينب
زمانی را که دنيا در تب سجاد میسوزد
امامی نيست پرچم را بَراَفرازد، مگر زينب
به حقْ که سفرهی زهرا چه مردان بزرگی را
نمک پروردهاش کرده، پدر، همسر، پسر، زينب!
✍ #وحيده_گرجی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
کاروان عشق را سوی وطن آوردهام
نوغزالان حرم را در چمن آوردهام
آن نسيم خانهبردوشم که از گلزار عشق
بوی چندين لالهی خونينکفن آوردهام
هر مسافر تحفهای آرد براي دوستان
هان ببينيد اين رهآوردی که من آوردهام
خاطرات تلخ و جانفرسای شام و کربلاست
آنچه را از اين سفر با خويشتن آوردهام
سينهای از غم کباب و قامتی همچون کمان
کتف و بازو نيلی از بند و رسَن آوردهام
در دل افسردهام بنشسته هفتاد و دو داغ
ماتم جانسوز هفتاد و دو تن آوردهام
از جفای کوفيان با اهل بيت مصطفی
شکوهها نزد رسول مؤتمن آوردهام
يا رسول الله! حسينت را نياوردم اگر
يادگار از يوسفت يک پيرهن آوردهام
شد سر او بر سنان و جسم پاکش غرقِ خون
رازها از آن سر و از آن بدن آوردهام
چون بنوشيد آب ياد آريد کام خشک من
اين پيام از او برای مرد و زن آوردهام
جسم عبدالله و قاسم ديدهام در خون و خاک
اين خبر با سوز دل بهر حسن آوردهام
جان سپرد از غم سهساله دختری در شام و من
حسرتی بر دل از آن شيرينسخن آوردهام
عاقبت پيروز گشتم گرچه بس ديدم ستم
تک مدال افتخار اندر وطن آوردهام
پيش رو بگذاشتم آئينهی مهر حسين
تا "مؤيد" را چو طوطی در سخن آوردهام
✍مرحوم #سیدرضا_مؤید
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
گفت مادر، از پسر بهرت خبر آوردهام
دخترت زينب منم، شرح سفر آوردهام
گر دهم شرح سفر، ترسم بيازارم دلت
کز عزيزانت خبر با چشم تر آوردهام
رفتم از کويت ولي باز آمدم دل غرق خون
زاشک خونين، دامني پر از گهر آوردهام
از عراق و شام با سنگ جفا، سوی حجاز
طايران قدس را بشکستهپر آوردهام
يوسفت شد صيد گرگان در زمين کربلا
ارمغان پيراهنِ آن نامور آوردهام
مادران را با جوانان از وطن بردم ولی
جمله را در بازگشتن بیپسر آوردهام
مادر اصغر، رباب خستهجان را همرهم
با دلی پُر درد از داغ پسر آوردهام
هرچه گويم باز مانَد ناتمام، اين شرح حال
قصهی جانسوز خود را مختصر آوردهام
قصّهی پُر غُصهی زينب، «صفا» بنوشت و گفت
بهر دلها مايهی سوز و شرر آوردهام
✍ #صفا_تويسرکانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
مدينه! کاروانی سوی تو با شيون آوردم
رهآوردم بُوَد اشکی که دامن دامن آوردم
مدينه! در بهرويم وا مکن چون يک جهان ماتم
نياورد ارمغان با خود کسي، تنها من آوردم
مدينه! يک گلستان گُل اگر در کربلا بُردم
ولي اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم
اگر موی سياهم شد سپيد از غم ولی شادم
که مظلوميت خود را گواهی روشن آوردم
اسيرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم
که پيروزی به کف در رزم با اهريمن آوردم
مدينه! اين اسارتها نشد سدّ رهم بنگر
چهها با خطبههای خود به روز دشمن آوردم
مدينه! يوسُف آل علی را بردم و اکنون
اگر او را نياوردم، از او پيراهن آوردم
مدينه! از بنیهاشم نگردد با خبر يک تن
که من از کوفه پيغام سرِ دور از تن آوردم
مدينه! گر به سويت زنده برگشتم مکن عيبم
که من اين نيمهجان را هم به صد جانکندن آوردم
✍ #محمدجواد_غفورزاده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
من از سفـر، جگر داغدیـده آوردم
سرشک دیـده و قدّ خمیده آوردم
من از دیـار شهیـدان عشق میآیم
پیامهـــا ز گلــوی بریــده آوردم
رسیده بـر جگـرم زخم نیزۀ خولی
خبر ز سینـۀ از هم دریـده آوردم
گـزارش بـدن پــارهپــاره را دارم
خبر ز پیکر در خون کشیده آوردم
ز دشت کربوبـلا پارهپاره پیرهنی
ز شش برادر در خون تپیده آوردم
خجالتم مده ای باغبان گلشن وحی
سلام بر تو ز گلهای چیده آوردم
برای مـادر مظلومه چادری خاکی
از آن سهساله یتیم شهیده آوردم
در این سفر عوض درّ و گوهر و یاقوت
برای مـادر خـود اشک دیـده آوردم
من از محل یهـودینشین شـام آیم
ز بام سنگ به فرقم رسیـده میآیم
ز آفتاب رسالت از این سفر «میثم!»
خبر ز مـاه به خـون آرمیـده آوردم
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
آه از آن دم که کاروان امید
دم دروازهی مدینه رسید
سوی آن کاروان به صدها آه
بادلی خسته آمد عبدالله
اشک حسرت زدیدگانش سفت
تسلیت بر امام چارم گفت
بعد ازآن هرطرف نظر انداخت
زینبش را درآن میان نشناخت
ناگه از دل کشید زینب آه
گفت با همسرش که عبدالله
منم آن جان آمده برلب
به کجا میروی؟ منم زینب
آبلهپا وخسته آمدهام
قدخمیده، شکسته آمدهام
گر بپرسی چرا خمیدم من
یک جهان بار غم کشیدم من
زینب تو که جامهاش نیلیست
چهرهی او کبود از سیلیست
تو چه دانی که من چه غم دیدم
دستهایی زتن قلم دیدم
یک طرف قاسمم فدا گردید
یک طرف اکبرم به خون غلطید
غرق خون تا گلوی اصغر شد
حنجر خشک او زخون تر شد
سورهی والضحی به نی دیدم
سراز تن جدا به نی دیدم
شمع جانم اگر که آب شده
سینهی من زغم کباب شده
آه از جان و دل کشیدم من
نالهی فاطمه شنیدم من
گه گلم را به گریه بوئیدم
گه گلوی بریده بوسیدم
گر چنین پیرم و زمینگیرم
کرده داغ حسین من، پیرم
از غم یوسفم سخن دارم
در کفم کهنه پیرهن دارم
گربه شام و به کوفه رفتم من
بی بهار و شکوفه رفتم من
بر دلم داغ و غم فزونتر شد
چون گلم در خرابه پرپر شد
دلم از داغ لالهها افروخت
صدجگر خسته چون «وفایی» سوخت
✍ #سیدهاشم_وفایی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
ز جا برخیز مادر! شور محشر را بپرس از من
نه، عاشورای از محشر سیهتر را بپرس از من
زصحرای بلا با داغ هجده لاله میآیم
به خون غلطیدن گلهای پرپر را بپرس از من
به این پیراهن صد پارۀ خونین نگاهی کن
شمار زخمهای جسم بی سر را بپرس از من
اگر لیلا نبوده کربلا، من بودهام مادر
به خون آغشتن رخسار اکبر را بپرس از من
رباب از شدّت غم گریه بگرفته گلویش را
لب خشک و تلظّیهای اصغر را بپرس از من
همان ناگفته بهتر، قصّۀ پیشانی و محمل
سر نی صوت قرآن برادر را بپرس از من
پس از مرگ شهیدان در میان آنهمه دشمن
وداع آخر بابا و دختر را بپرس از من
اگر از لالههای بوستان خود نمیپرسی
غم گلهای عبدالله جعفر را بپرس از من
تن پاک حسینت زخم روی زخم شد امّا
به حلق تشنۀ او آب خنجر را بپرس از من
اگر چه کُشت بانگ العطش پیوسته زینب را
خجالتهای عبّاس دلاور را بپرس از من
ز سوز خویش (میثم!) تا که عالم را بسوزانی
مصیبتنامۀ آل پیمبر را بپرس از من
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
نسیم طف که در این کوچهها گذر دارد
برای چشم به در ماندهای خبر دارد
چنان عظیم بود این خبر چنان جانسوز
بشیر حادثه هم، شِکوه از بشر دارد
کجاست مادر آن سرو سر بریده؟ کجاست؟
مگو کجاست! چه مادر ! مگر پسر دارد؟
به آسمان خمیده خبر چگونه دهند؟
که خانهی تو، نه خورشید نه قمر دارد
تمام شهر به پای بقیعِ آهش سوخت
دعا کنید که از گریه دست بر دارد
✍ #میثم_مؤمنی_نژاد
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
ای مدینه سوی تو با دیدۀ تر آمدم
با برادر رفته بودم، بی برادر آمدم
ای مدینه تاکه گویم شرح حال خویش را
همچو مادر برسر قبر پیمبر آمدم
ای مدینه همره یک کاروان رنج و ملال
سوی تو با کودکان نازپرور آمدم
ای مدینه سوختم از آتش داغ حسین
چون پرستویی مهاجر گرکه بیپر آمدم
کاخ استبداد را با خطبهام آتش زدم
دشمنان را ناتوان دیدم، توانگر آمدم
وقت رفتن قاسم و عباس و اکبر داشتم
بی علیِ اصغر و عباس و اکبر آمدم
دیدهام خونین بدن گلهای باغ عشق را
ازکنار گلشنی در خون شناور آمدم
یوسف آل علی را دشمنان کشتند و من
همره پیراهنش با دیدۀ تر آمدم
گرکه ریزم برسر خود خاک غم، عیبم مکن
کزکنار پیکری صد چاک و بیسر آمدم
گرکه نشناسد مرا عبدالله جعفر بگو
زینبم من، کز سفر با دیدۀ تر آمدم
با «وفایی» کز خودم دادم نشان، از این دیار
اشک ریزان رفتم و، با دیدۀ تر آمدم
✍ #سیدهاشم_وفایی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
مـن حامــل ســلام سـران بریـدهام
مادر! سؤال کن که بگویم چه دیدهام
داغ حسین تو کمرم را شکسته است
تیر شکسته یا کـه کمـان خمیدهام؟
جانم به لب رسیده در این ره هزاربار
تـا در کنـار تـربت جــدم رسیـدهام
جز آب تیغ و نیزه و شمشیر کوفیان
آبـی ندادهانـد بــه گلهـای چیدهام
بار غمی کز آن کمر آسمان شکست
من با قد خمیده بـه دوشم کشیدهام
از لحظهای که چشم به دنیا گشودهام
نـاز غم حسیـن بـه جانـم خریـدهام
مـن داغــدار فاطمـۀ چــارسالــهام
سوغات، گشتـه پیرهن آن شهیدهام
در زخمهـای آبله گمگشتـه پای من
از بس بـه روی خار مغیلان دویدهام
هم گریه بر حسین تو کردم قدمقدم
هم لحظهلحظه خنـدۀ دشمن شنیدهام
در قتلگه چو کـوه، مقـاوم بُـدم، ولی
در مجلس یزیـد، گریبــان دریـدهام
«میثم» به سوز سینه از آن سوخته که من
آتــش درون سینــۀ او آفــریــدهام
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#حضرت_زینب_س_مصائب
زينب آئينهی جلال خداست
چشمهی جاری كمال خداست
ردّ پايش مسير عاشوراست
خطبههايش سفير عاشوراست
مثل كوهِ وقار برگشته
وه چه با افتخار برگشته
غصّه و ماتم دلش پيداست
رنگ مشكی محملش پيداست
پشت دروازه خواهری آمد
خواهر بی برادری آمد
نيمهجانی كه كاروان آورد
با خودش چند نيمهجان آورد
كاروانی كه شيرخواره نداشت
گوشهايي كه گوشواره نداشت
گرچه خورشيد عالمين شده
چند وقتیست بی حسين شده
چند وقتست ديدهاش ابریست
بر سرش سايهی برادر نيست
آسمان بود و غم اسيرش كرد
خاطرات رقيه پيرش كرد
بهر اُمّ البنين خبر آورد
از ابالفضل يك سپر آورد
از حسينش فقط كفن آورد
چند تا تكّه پيرهن آورد
✍ #علی_اکبر_لطیفیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e