eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
929 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آه مظلوم      تو رو کشتن با دلی مغموم آه مظلوم      زدنت با تیرایِ مسموم آه مظلوم      از یه قطره آب شدی محروم میخونم انا الیه راجعون    ای غرق بخون کاش میشد خونتو ریخت به آسمون  ای غرق بخون ای شهید بی کفن حسین من   حسین من   حسین من آه عطشان      شد ترک های لبت سوزان آه عطشان     روی خاکی وسطِ میدان آه عطشان    صورتت رو به حرم گریان وا شده پای سنان به خیمه هات   ای جان بفدات نگرانی برای مخدرات      ای جان بفرات ای شهید بی کفن حسین من   حسین من   حسین من آه بی کس    شمر اومد با خولی و اَخنس آه بی کس   سر تو میگرده دست به دس آه بی کس   کهنه  خنجر آخرین ضربه اس خدا از صبر تو میگه مرحبا    ای خون خدا حالا جسمت میمونه با مرکبا  ای خون خدا ای شهید بی کفن حسین من   حسین من   حسین من
علیه‌السلام 🔹نام تو تکراری نیست🔹 مصحف نوری و در واژه و معنا تازه وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه هرچه تکرار شود، نام تو تکراری نیست ما و شیرینی این شورِ سراپا تازه و جهان داغ تو را تازه نگه‌داشته است نه! نگه‌داشته داغ تو جهان را تازه موج در موج به سر می‌زند و می‌گرید مانده داغ لب تو بر دل دریا تازه آه ای تشنۀ افتاده به هامون، زخمی آه ای زخم تو در غربتِ صحرا تازه تازه می‌خواست کمی معرکه آرام شود نعل‌ها تازه شد و داغ دل ما تازه کاروان رفت به مهمانی کوفه که در آن کوچه در کوچه شود غربت مولا تازه کاروان رفت به مهمانی شام، آه از شام زخم‌ها کهنه ولی زخم زبان‌ها تازه کاروان رفت ولی راه تو در عالم ماند با شکوه قدم زینب کبری تازه اربعین است و قدم در قدم اعجاز غمت پر طپش، گرم، پرآوازه، شکوفا، تازه ای که امروزِ جهان مات شکوه تو شده‌ست مانده غوغای تو در جلوۀ فردا تازه تا که غم هست و حرم هست و علم هست و قلم جلوۀ توست در آیینۀ دنیا تازه
شعر عصر عاشورا...🖤 مناسب دشتی خوانی... الهی خواهری هرگز به چشمش زمین خورده برادر را نبیند... نبیند قاتلی با خنجر خود به روی سینه ی یارش نشیند الهی خواهری در بین گودال برادر را نبیند غرق در خون نبیند پَنجه ی قاتل بگیرد کُنَد موی برادر را پریشون... که زینب دید آن روز مصیبت برادر تشنه بود در زیر خنجر به مَقتل دست و پا میزد حسینش که صحرا پُر شد از فریاد مادر حسینم وا حسینم وا حسینم غریب و شاه بی لشکر حسینم حسینم وا حسینم وا حسینم شهید تشنه و بی سر حسینم الهی کُشته را راحت گذارند رها سازند دیگر آن بدن را دگر دشمن نسازد سنگ باران تَن صد پاره ی آن بی کفن را الهی خواهری جسم برادر بدون پیرُهن عریان نبیند نبیند جسم خونین بردار به زیر سُمّ مَرکب ها نشیند که زینب دید با چشمان خونبار شهیدش را به صحرا سر بُریده و جسم پَرپَرش مانند یک گُل خزان گردیده و در خون تَپیده حسینم وا حسینم وا حسینم غریب و شاه بی لشکر حسینم حسینم وا حسینم وا حسینم شهید تشنه و بی سر حسینم (دلسوخته)
کسی که سفره‌ی افلاک را بی وقفه نان میداد چرا با تشنه کامی زیر پای شمر جان میداد به زیر دست و‌ پا روح عبادت دست و پا میزد همان ساعت کسی در لشکر دشمن اذان میداد مناجاتش به مقتل رو‌به پایان بود بی تردید سنان تنها اگر یک لحظه‌ی دیگر امان میداد گمانم این خطا از کارهای قاتلش باشد کجا سلطان عالم پشت  سوی آسمان میداد لگد کوب آن‌چنان شد زیر پای مرکب دشمن نسیمی پیکر او را در آن صحرا تکان  میداد حسینی را که من فهمیده ام حاجت اگر میدید خود انگشتر بدون زخم دست ساربان میداد رها شد  کشته زیر آفتاب داغ آن صحرا کسی که قد و بالایش به زهرا سایه بان میداد سر او را اگر چه برد خولی با خودش کوفه ولی انگشت او تنها مخیم را نشان میداد
مادرت خورده زمین تا که تو را دیده، چرا؟! قاتلت این همه از قتل تو ترسیده چرا؟ به سر و صورت تو سنگ تراشیده زدند خورده بر وجه خدا سنگ تراشیده چرا؟ بوسه بر زیر گلوی تو فقط حق من است نیزه ای حق مرا خورده و بوسیده چرا مگر این آب روان مهریه زهرا نیست؟ پسر مادر من با لب خشکیده چرا؟ آسمان را لب عطشان تو گریانده و شمر پیش تو آب زمین ریخته خندیده چرا؟ نکند شمر دوباره به تنت سر زده است بند بند تن عریان تو پاشیده چرا همه ی حرف من این است که با خنجر کند  گل پرپر شده ی باغ مرا چیده چرا؟! آفتاب از تن عریان شده ات شرم نکرد؟ به تن بی سر تو یکسره تابیده چرا؟ به تو وابسته ام و بعد تو دق خواهم کرد به تو احساس مرا کوفه نفهمیده چرا؟!
از حَرَم تا قَتلگه زِینَب صَدا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین سُوی دُشمَن عِصمتِ کُبرا هَراسان آمَدِه پا بِرهنِه وا اَخا گُویان بِه میدان آمَدِه زِینَبِ بی خانمان با چِشمِ گریان آمَدِه از بَرای دِیدَنِ شاهِ شَهیدان آمَدِه دِید دَر دُریای خونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین اَمر بَر آن دُختَرِ زَهرا چِنِین دُشوار شد دَر میانِ مَعرکه بی یار و بی غَمخوار شد چارِهء دِیگر نَدِیدِه عاقِبَت ناچار شد مُلتجی بَر اِبنِ سعدِ کَافَرِ غدّار شد دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین دَستها بَر سَر بِزَد با نالِه و فَریاد و آه گُفت زِینب اِی عُمر سَعدِ لَعین و رُو سیاه می‌کُشند اِین قُوم حُسینم را تُو می‌نمائی نِگاه یک مُسلمان نِیست آیا دَر میانِ اِین سِپاه دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین صُوتِ زِینَب را شِنیدِه چِشمِ خُونِین کَرد وا بَر تَکَلّم آمَدِه گُفتا غَرِیبِ کَربَلا تو مَکُن اِینجا تَوَقُف رُو بِخیمِه خواهرا از بَرای قَتلِ مَن می‌آیَد آن شِمرِ دَغا دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین مُنتَظِر بَرگشت آن غَمخوارِه بَر سُوی خِیام جَمع می‌کَرد آلِ طاها را بیک خِیمِه تَمام شد بُلَند آوازِ تَکبِیرِ صَدای اَهلِ شام بانگ زَد از آسمان رُوح الاَمین قُتِل الاِمام دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین زِین مُحنَتِ غَم جُمله ذَرّاتِ جَهان ضَجِه و نالِه کُنان بودِه هَمِه قُدُوسیان فاطمِه بَر سَر بزَد آمَد بفَریاد و فَغان گُفت یا جَدّا بِبین آیا چِه کَردِه است اُمّتان دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین
زمزمه های عاشورایی برام سخته اینجور سرت رو ببینم رگای بهم ریخته ی حنجرت رو ببینم رد خیزرون رو چشای ترت رو ببینم بابا منو بغل کن و ببر دیگه خسته شدم من مثل سرت به نیزه ها به زمین بسته شدم من 2 کجا بودی توی شلوغی بازار توی خنده بازار یه عده مردم بی عار اونجایی که افتادش از نیزه سرِ علمدار چشمام هنوز زخمه مثه زخم چشای عمو جونم یه حرفایی هست که فقط میگم برای عمو جونم 3 عمو رفتی و پشت خیمه شکست نمی گم که کی دستای خواهرتونُ رو بست من اونجا برا اولین بار دیدم یک مرد مست چه جور با عمه حرف میزد عمو بمونه برا بعدن فقط ببین که خواهرت رو کیا به اسیری بردن برام سخته اینجور سرت رو ببینم گلوی بهم ریخته ی پر پرت رو ببینم سه شعبه تیرِ مونده توو حنجرت رو ببینم سرت به مویی بنده رو دستام بگو چه کار کنم من با این سه شعبه ای که مونده تو گلو چه کار کنم من 2 سر تو چی آورده تیر سه شعبه تموم گلوی تو رو برده تیر سه شعبه به حلق تو نه، قلب من خورده تیر سه شعبه فکر نمی کردم ببینم تو رو توو این دریای خون هر چی که رو زدم بازم به رحم نیومد دلاشون 3 با دست خودم توی قبرت می زارم الهی نبینم تو رو روی نیزه کنارم سر تو کجا و سرِ نیزه ها ای نگارم ای کاش نبینه مادرت به روی نیزه ها سر تو ای کاش نخنده حرمله به گریه های مادر تو حضرت علی اکبر علیه السلام برام سخته اینجور تنت رو ببینم هزاران رد نیزه رو پیرهنت رو ببینم برام سخته رقصیدن دشمنت رو ببینم نظم تنت ریخته بهم بابا فقط شرمنده میشه این نیزه های بی حیا مگه ز سینه ت کنده میشه 2 تو رو هر طرف می کشیدن سوارا چقد نیزه کاشتند توی پیکرت نیزه دارا چقدر پخش شده توی صحرا تنت ای نگارا از بس که صیحه ها زدم گفتن حسین جون میده اینجا باور نمی کنی ولی عمه ببین رسیده اینجا حضرت ابالفضل علیه السلام برام سخته چشم ترت رو ببینم شکاف عمیق رو فرق سرت رو ببینم هزار تا تیر مونده توو پیکرت رو ببینم اون قامت رشید تو چه جوری تا خورده ابالفضل تن بدون دست تو از همه پا خورده ابالفضل 2 برا چشم تو حرمله نقشه داشته دقیقاً تیرش رو به جایی که می خواسته کاشته یکی آخریشم برا سینه ی من گذاشته چهار هزار تا تیر همه نشونه رفت بر بدن تو وقتی که از اسب افتادی تیرا فرو رفت تو تن تو عاشورایی غروب شد نیومد خبری از احوال تو دویدم من از خیمه تا قتله گا رو به دنبال تو خمیده خمیده به دنبال پیکر پامال تو دیدم که شمر می چرخه با خنجر به دور پیکر تو آماده است با خنجر کندش برا ذبح سر تو 2 سنان با سنانش ز جونت چی می خواد چقدر سنگای بدتر از نیزه سمت تو میاد دیدم شمرِ خوشحال با چکمه ش رو سینه ت راه افتاد افتادی و افتادم و چادر خواهر تو پا خورد تا ذبح بشی دیدم حسین که چند دفعه سر تو پا خورد 3 سه شعبه به سینه ت نشست و تو رو کشت دیدم که تیر حرمله رو کشیدی تو از پشت چقدر توی گودال کتک خوردی با پا و از مشت مادرُ هی صدا زدی وقتی که دست و پا زدی جلوی من تو دست و پا به زیر نیزه ها زدی
مرثیه عاشورایی بر تنش هر چه داشت را بردند عشق را روی نیزه ها بردند لنگر آسمان زمین افتاد عرشِ تنها ز صدر زین افتاد تیرها را دقیق زد دشمن نیزه ها را عمیق زد دشمن گلویش را به نیزه آزردند بدنش را به زیر پا بردند بر تنش بی شماره زخم افتاد قامتش از فشار زخم افتاد صبر کردند و با خیالی تخت می کشیدند از تن او رخت سنگ زن های ماهر آوردند تیر بسیار نادر آوردند با سه شعبه دگر ز پا افتاد خواهرش دید و داشت، جان می داد چون غریبان حسین را کشتند نا نجیبان حسین را کشتند
زمزمه های عاشورایی برام سخته اینجور سرت رو ببینم رگای بهم ریخته ی حنجرت رو ببینم رد خیزرون رو چشای ترت رو ببینم بابا منو بغل کن و ببر دیگه خسته شدم من مثل سرت به نیزه ها به زمین بسته شدم من 2 کجا بودی توی شلوغی بازار توی خنده بازار یه عده مردم بی عار اونجایی که افتادش از نیزه سرِ علمدار چشمام هنوز زخمه مثه زخم چشای عمو جونم یه حرفایی هست که فقط میگم برای عمو جونم 3 عمو رفتی و پشت خیمه شکست نمی گم که کی دستای خواهرتونُ رو بست من اونجا برا اولین بار دیدم یک مرد مست چه جور با عمه حرف میزد عمو بمونه برا بعدن فقط ببین که خواهرت رو کیا به اسیری بردن برام سخته اینجور سرت رو ببینم گلوی بهم ریخته ی پر پرت رو ببینم سه شعبه تیرِ مونده توو حنجرت رو ببینم سرت به مویی بنده رو دستام بگو چه کار کنم من با این سه شعبه ای که مونده تو گلو چه کار کنم من 2 سر تو چی آورده تیر سه شعبه تموم گلوی تو رو برده تیر سه شعبه به حلق تو نه، قلب من خورده تیر سه شعبه فکر نمی کردم ببینم تو رو توو این دریای خون هر چی که رو زدم بازم به رحم نیومد دلاشون 3 با دست خودم توی قبرت می زارم الهی نبینم تو رو روی نیزه کنارم سر تو کجا و سرِ نیزه ها ای نگارم ای کاش نبینه مادرت به روی نیزه ها سر تو ای کاش نخنده حرمله به گریه های مادر تو حضرت علی اکبر علیه السلام برام سخته اینجور تنت رو ببینم هزاران رد نیزه رو پیرهنت رو ببینم برام سخته رقصیدن دشمنت رو ببینم نظم تنت ریخته بهم بابا فقط شرمنده میشه این نیزه های بی حیا مگه ز سینه ت کنده میشه 2 تو رو هر طرف می کشیدن سوارا چقد نیزه کاشتند توی پیکرت نیزه دارا چقدر پخش شده توی صحرا تنت ای نگارا از بس که صیحه ها زدم گفتن حسین جون میده اینجا باور نمی کنی ولی عمه ببین رسیده اینجا حضرت ابالفضل علیه السلام برام سخته چشم ترت رو ببینم شکاف عمیق رو فرق سرت رو ببینم هزار تا تیر مونده توو پیکرت رو ببینم اون قامت رشید تو چه جوری تا خورده ابالفضل تن بدون دست تو از همه پا خورده ابالفضل 2 برا چشم تو حرمله نقشه داشته دقیقاً تیرش رو به جایی که می خواسته کاشته یکی آخریشم برا سینه ی من گذاشته چهار هزار تا تیر همه نشونه رفت بر بدن تو وقتی که از اسب افتادی تیرا فرو رفت تو تن تو عاشورایی غروب شد نیومد خبری از احوال تو دویدم من از خیمه تا قتله گا رو به دنبال تو خمیده خمیده به دنبال پیکر پامال تو دیدم که شمر می چرخه با خنجر به دور پیکر تو آماده است با خنجر کندش برا ذبح سر تو 2 سنان با سنانش ز جونت چی می خواد چقدر سنگای بدتر از نیزه سمت تو میاد دیدم شمرِ خوشحال با چکمه ش رو سینه ت راه افتاد افتادی و افتادم و چادر خواهر تو پا خورد تا ذبح بشی دیدم حسین که چند دفعه سر تو پا خورد 3 سه شعبه به سینه ت نشست و تو رو کشت دیدم که تیر حرمله رو کشیدی تو از پشت چقدر توی گودال کتک خوردی با پا و از مشت مادرُ هی صدا زدی وقتی که دست و پا زدی جلوی من تو دست و پا به زیر نیزه ها زدی
غیر از این خاک بلاکَش ، وطنی نیست تو را جز سنان و نی و خنجر ، چمنی نیست تو را گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم تو که انگشت نداری ، یمنی نیست تو را تو پس از قتل حسن ، گفتی غارت زده ام حال غارت شده ای ، پیرهنی نیست تو را استخوان های تنت مثل دلت نرم شده جز من و مادرمان ، سینه زنی نیست تو را بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی تا رسیدم به تو دیدم ، بدنی نیست تو را بوریا بود بهانه ، که بدن جمع شود ورنه جز خاک بیابان ، کفنی نیست تو را
کسی که سفره‌ی افلاک را بی وقفه نان میداد چرا با تشنه کامی زیر پای شمر جان میداد به زیر دست و‌ پا روح عبادت دست و پا میزد همان ساعت کسی در لشکر دشمن اذان میداد مناجاتش به مقتل رو‌به پایان بود بی تردید سنان تنها اگر یک لحظه‌ی دیگر امان میداد گمانم این خطا از کارهای قاتلش باشد کجا سلطان عالم پشت  سوی آسمان میداد لگد کوب آن‌چنان شد زیر پای مرکب دشمن نسیمی پیکر او را در آن صحرا تکان  میداد حسینی را که من فهمیده ام حاجت اگر میدید خود انگشتر بدون زخم دست ساربان میداد رها شد  کشته زیر آفتاب داغ آن صحرا کسی که قد و بالایش به زهرا سایه بان میداد سر او را اگر چه برد خولی با خودش کوفه ولی انگشت او تنها مخیم را نشان میداد
مادرت خورده زمین تا که تو را دیده، چرا؟! قاتلت این همه از قتل تو ترسیده چرا؟ به سر و صورت تو سنگ تراشیده زدند خورده بر وجه خدا سنگ تراشیده چرا؟ بوسه بر زیر گلوی تو فقط حق من است نیزه ای حق مرا خورده و بوسیده چرا مگر این آب روان مهریه زهرا نیست؟ پسر مادر من با لب خشکیده چرا؟ آسمان را لب عطشان تو گریانده و شمر پیش تو آب زمین ریخته خندیده چرا؟ نکند شمر دوباره به تنت سر زده است بند بند تن عریان تو پاشیده چرا همه ی حرف من این است که با خنجر کند  گل پرپر شده ی باغ مرا چیده چرا؟! آفتاب از تن عریان شده ات شرم نکرد؟ به تن بی سر تو یکسره تابیده چرا؟ به تو وابسته ام و بعد تو دق خواهم کرد به تو احساس مرا کوفه نفهمیده چرا؟!