eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
930 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شمیمِ اشک و آه ای وای مادر زِ هر سو بسته راه ای وای مادر زِ تَل می کرد نگاه ای وای خواهر میانِ قتلگاه ای وای مادر
محشر همان ساعت که تن به نیزه دادی بود آن لحظه که بر گونه ات از زین فتادی بود یا که همان ساعات حمله به حرم، که تو با یاری نیزه شکسته ایستادی بود ای خاک عالم بر سر دنیای بعد از او محشر زمانی که پسر از دست دادی بود پیر و جوان در کشتنت همدست هم بودند در قتل صبرت بین دشمن اتحادی بود حجم سلاحی که ته گودال افتاده‌ست حتی برای قتل یک لشکر زیادی بود آنقدر آهسته قدم روی تنت می زد گویا برایش سیر در عرش امر عادی بود اصراف در قتل تو کرده کوفی نامرد اینگونه کشتن با چه حکم و اجتهادی بود؟ یک تن نگفت ای شمر بعد از کشتنش دیگر پیش نگاه خواهرش چه جای شادی بود غارتگران را دست پر به کوفه برگرداند جسمت برای دشمنان باب مرادی بود می‌ریخت خون تازه از حلق تو بر نیزه چل منزل از کیفیت ذبح تو یادی بودی معنا ی آیات تو را بر نی نفهمیدند در شام و کوفه حافظان بی سوادی بود با دیدن حال ربابت شامیان گفتند ذبح گلوی اصغرش دیگر زیادی بود
آن تندباد تیر، بگو با تنت چه کرد؟ با قلب مثل آینه روشنت، چه کرد؟ وقتی که عرش را به تلاطم کشیده است با ما ببین که روضهٔ افتادنت چه کرد می‌‌گفت روضه‌‌خوان: که تنت غرق تیر بود هر تیر، واژگون که شدی، با تنت چه کرد افتادی و سه ساله خبر دارد و خدا بر خاک، سنگ، با رخِ بی‌جوشنت چه کرد انداخت این سه شعبه تو را، باغبان! ببین با حلق نازکِ گل در گلشنت، چه کرد؟ جان داد خواهرت، به خدا تا که دید، شمر با چکمه، در کشاکشِ جان دادنت، چه کرد ای بوسه ‌گاه مادر دریا گلوی تو! آن تیغ کُند، با رگ و با گردنت چه کرد از حال رفت و بی ‌رمق افتاد، روضه‌ خوان دیگر نگفت از اینکه پس از کشتنت چه کرد یا ایها العزیز! پس انگشترت کجاست؟ آن گله گرگ، با تن و پیراهنت چه کرد؟ لرزید آسمان، چو دویدند اسب‌ها بر سینه زد رسول، مگر دشمنت چه کرد؟
گویند وداع خواهرت طول کشید چون بوسه به جای مادرت طول کشید از جای کشیدن قدم هات به خاک پیداست بریدن سرت طول کشید قلب همه را پر از تاسف می کرد دارایی خیمه را تصرف می کرد از بس پی آزار حرم ، حرمله بود گاهی به رباب آب تعارف می کرد
4_5978951310504890071.mp3
زمان: حجم: 2M
🔺سبک شعر شمر اگه بره ، سنان نمی گذره توو قتلگاهِ تو ، زمان نمی‌ گذره حتی ازت دمِ ، اذان نمی‌ گذره توو قتلگاهِ تو ، زمان نمی‌ گذره غروب شد ، آفتاب نشست شمر ولی از تنت پا نشد اذون شد ، نمازش رو بست راهِ حلقت ولی وا نشد یک زنِ تنهام چطور شمرو ازت جدا کنم پاشو اذون مغربه من به کی اقتدا کنم سید مظلوم من... با مرکب از تنِ ، برادرم گذشت آب از سرت گذشت ، آب ا سرم گذشت خودم دیدم چیا ، به مادرم گذشت آب از سرت گذشت ، آب از سرم گذشت خلاصه ، راحت شدی من بمیرم بهت سخت گرفت میدونم ، این نصف روز قدر یک عمر ازت وقت گرفت نذار جلو نامحرما تو رو بلند صدا کنم پاشو اذون مغربه من به کی اقتدا کنم سید مظلوم من... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
این نیزه در نیامده آن نیزه میرود داد از فلک که داد تورا در مى‌آورد مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن الآن برات آب پیمبر مى‌آورد بعد از تو من زیاد نمیمانم اى حسین داغت ببین چه بر سرم آخر می‌آورد خواهر نگشته‌اى که بدانى برادرى با داغ خود چه بر سر خواهر مى‌آورد من هرچه داد میزنم اى شمر نانجیب سر را کنار خیمه نیاور مى‌آورد پا بر زمین کشیدن تو میکشد مرا جان دادن تو جان مرا در مى‌آورد
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم با تو ولی باکی از این لشکر ندارم از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله» نقشی به‌جز این، روی انگشتر ندارم یک کهکشان جان را به تو تقدیم کردم ماه و ستاره داشتم، دیگر ندارم «یا رادَّ یوسف عَلی یعقوب» بنگر دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم «یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت حالا به‌غیر از غنچه‌ای پرپر ندارم دارم سر و سرّی در این هنگامه با تو می‌آید آن ساعت که دیگر سر ندارم با عضو عضو پیکرم می‌گویم اینک ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم هر زخم با تو حرف‌هایی تازه دارد یا رب! مناجاتی از این بهتر ندارم این‌گونه می‌خواهی مرا، این‌گونه زیباست فکری به‌جز خشنودی‌ات در سر ندارم «فَاللّهُ خیرٌ حافظاً» وقت وداع است دلشوره‌ای در این دم آخر ندارم هم زنده‌ام با اشک، هم مقتول اشکم آری به‌جز این اشک‌ها یاور ندارم
ظاهرش اشک است اما باطن آن گوهر است پس خوشا چشمی که  پایِ این مصیبت ها تر است گریه یعنی غیر این بیرق ندارم مأمنی گریه یعنی باز هم یک بی نوا پشت در است اشک هایم را امانت می دهم دست خودش اشک هایی که تمام ثروتم در محشر است ابر و باد و ماه و خورشید  و فلک سینه زنند خوش به حال هر که جزءِ این سیاهی لشکر است راه در خلوت سرای او ندارد هر کسی بیشتر می سوزد اینجا هر کسی عاشق تر است من چه از  خود داشتم ؟ زهرا به من داد آبرو بانیِ این اشک ها این نوکری ها مادر است ما همه عبدیم ، عبدِ بچه های فاطمه پادشاهی مختصِ ایل و تبارِ حیدر است در دلِ گودال هم آقای کل عالم است این سرِ بر نیزه رفته از همه عالم سر است ای که از حالا به فکر اربعینی ،غم مخور مادر سادات فکر کربلای نوکر است . . باز هم حرف سنان و روضه ی گودال شد روضه از جسمی که در خونِ خودش غوطه ور است چشم هایش نیمه باز و تیکه اش بر نیزه هاست بیشتر از هر چه فکرِ بی کسیِ  خواهر است یک نفر آمد که در گودال سیرابش کند دیر آمد ...دیر... دیگر لحظه های آخر است شمر دستت بشکند، کمتر بچرخان نیزه را این گلوی پاره  جایِ بوسه ی پیغمبر است چیزی از پیکر نمانده ، آه اما ساربان چشمِ نحسش در پیِ دزدیدن انگشتر است
اینجا کفن از بوریا بهتر نداری که گیرم به تشییع آمدم ، پیکر نداری که باید یکی باشد تو را از خاک بردارد دیگر کنارت قاسم و اکبر ، نداری که «گفتم تو را از خاتم انگشت بشناسند» اما به روی دست،  انگشتر نداری که رسم است سمت قبله باشد سر میان قبر صد پاره پیکر داری اما ،سر نداری که ... یک بوسه قبل از دفن دلگرمی مادرهاست از دور من می بوسمت ،مادر نداری که گیرم که مردم پیکرت را دفن هم کردند چه فایده ،گریه کنِ دختر نداری که
گفتند که ناگزیر جمعت کردند ای سوخته تن چه دیر جمعت کردند آقای عوالم جهان بودی و مردم بین حصیر جمعت کردند
غیر از این خاک بلاکَش ، وطنی نیست تو را جز سنان و نی و خنجر ، چمنی نیست تو را گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم تو که انگشت نداری ، یمنی نیست تو را تو پس از قتل حسن ، گفتی غارت زده ام حال غارت شده ای ، پیرهنی نیست تو را استخوان های تنت مثل دلت نرم شده جز من و مادرمان ، سینه زنی نیست تو را بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی تا رسیدم به تو دیدم ، بدنی نیست تو را بوریا بود بهانه ، که بدن جمع شود ورنه جز خاک بیابان ، کفنی نیست تو را
گودال چشم جبرائیل بر گودال خونی مات شد مقتل تو جای پای عده ای الوات شد ارباً اربا بودی و یک طرفة العینی حسین پیکرت در پیش مادر بانی خیرات شد