#امام_حسن_شهادت
آتشی بر جگر شعله ورش بود حسن
شاهد آتش دل چشم ترش بود حسن
نفسش تنگ میآمد ز رمق می افتاد
اگر از کوچه ی تنگی گذرش بود حسن
داغ او را نه دوا بود به عالم نه طبیب
که فقط زهر ، شفای جگرش بود حسن
مادر و کوچه و سیلی نرود از نظرش
عمری آن منظره پیش نظرش بود حسن
گاهی از درد کسی جان به لبش میاید
داشت دردی که از آن جان به سرش بود حسن
مثل مادر که تمنای اجل داشت و بس
ز خدا مرگ، دعای سحرش بود حسن
زیر بار فقرا پینه زد و گشت کبود
هر دو کتف اش ، که شبیه پدرش بود حسن
فخر دارد که دو سرباز حسین است ازو
زانکه عبداله و قاسم پسرش بود حسن
دیدن صورت زیبای اباالفضل و حسین
خوشتر از دیدن شمس و قمرش بود حسن
کام او تلخ شد از جرعه ی آلوده به زهر
آن شب تلخ که وقت سفرش بود حسن
بر غم و محنت آن سوخته جان سنگ صبور
خواهرش بود که نور بصرش بود حسن
صبر میکرد به هر زخم زبان تا چه کند
عبد راضی به قضا و قدرش بود حسن
قاتل مادر خود دیدن و دم بر نزدن
بدتر از زهر به کام و جگرش بود حسن
ز یتیمان و فقیران و مساکین همه جا
هر کسی بود همه زیر پرش بود حسن
بارها آمد اجل دور سرش گشت و گذشت
به سراغش همه جا در به درش بود حسن
چه دوا بود بمیرم که یکی جرعه ی زهر
آب بر آتش داغ جگرش بود حسن
گر چه بسیار رثا گفت غریبانه "یتیم"
ناظر مرثیه در هر اثرش بود حسن
#مرتضی_جام_آبادی
#امام_حسن_مدح
#امام_حسن_شهادت
سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن
معرفت رنگ گرفته است از عرفانِ حسن
خاکِ سلمان همه هستند مسلمان حسن
پس بگوئید به ما ساکنِ ایران حسن
زیر چتر حسنی پیر نخواهم گردید
قدرِ یک لحظه زمینگیر نخواهم گردید
هرگز از عشق حسن سیر نخواهم گردید
تا خود حشر منم دست به دامان حسن
عطر او پخش که شد باد ، وصالش را دید
حُسن زیباییِ مخلوق ، مثالش را دید
آن که در صبح ازل نورِ جمالش را دید
از همان روزِ نخستین شده خواهان حسن
روضه خواندیم که این دیده ی تر ثبت شود
گریه کردیم که این هفت صفر ثبت شود
نام من در دل تاریخ اگر ثبت شود
بنویسید مرا بی سر و سامان حسن
ذکر پر برکت او تذکره ی ما شده است
با عنایات حسن رزق ، مهیا شده است
این شعارِ همهی ما ، حسنیها ، شده است:
" تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن"
خاک خشکیم که لبتشنهی جامی بودیم
کوه رنجیم که سرگرم سلامی بودیم
کاش..،ای کاش که ما مردِ جذامی بودیم
می نشستیم سر سفره ی احسان حسن
من از آن روز که در بند شدم ، خوشحالم
فقط از دوری معشوق خودم مینالم
پوزه بر خاک قدمگاهِ حسن میمالم
بلکه سهمم بشود تکه ای از نانِ حسن
عاقبت گردِ خوشی بر سرِ غم می ریزد
از دل صحن حسن نوحه و دم می ریزد
هنرِ فرشچیان پای حرم می ریزد
حک شود شعرِ حِسان سردرِ ایوان حسن
روضهتر از غم آقای کریمان ،غم نیست
وای بر زخمیِ غربت که بر آن مرهم نیست
مادریتر ز حسن در همه ی عالم نیست
تو نگو حضرت صدّیقه..،بگو جانِ حسن!
آه! اربابِ کرم خیره به مسمارِ در است
از مصیبات حسن ، خونِ خدا خونجگر است
سخت تر از غم گودال ، غم آن گذر است
گریهکُنهای حسیناند پریشان حسن
کوچهای تنگ برای غم او بانی بود
قاتلش آنچه که میدانم و میدانی بود
بدتر از زهرِ هلاهِل..،زدنِ ثانی بود
داغ ناموس گرفتهاست گریبان حسن
سیلی محکمِ آن پست که بر حَورا خورد
من بمیرم! حسن از دیدنِ آن، بد جا خورد
پیش چشمان پسر ، چادر مادر پا خورد
تا ابد خشک نشد دیده ی گریان حسن
#بردیا_محمدی
#امام_حسن_مدح
#امام_حسن_شهادت
هر قطره ای که وصلْ به دریا نمیشود
هر قامتی که قامتِ رعنا نمیشود
این حرفِ آخر است که اول می آورم
(هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود)
.
هرکس که از ولایت و مِهرش جدا بُوَد
هرکس که هست ؛ در بَرِ من بی بها بود
از حُسن و خُلقِ نیکْ رُخان دم مزن دگر
وقتی که حرفْ از حسنِ مجتبی بود
.
بر چشم های فاطمه نور و ضِيا شده
مجموعه ی جمال و جلال خدا شده
در شوکت و شهامتِ خود ، مرتضى على
در هیبت و سیادتِ خود ، مصطفی شده
.
ذکرِ خدایِ عزوجل بر لبش بُوَد
صدها فرشته محوِ نمازِ شبش بود
جائی نشسته است که از عرشْ برتر است
او کودک است و دوش نبی مَرکبش بود
.
در بزمِ عشق حرفِ ریا جمع میشود
بی نان دوست، سفره ی ما جمع میشود
بی خود شلوغ نیست در خانه ی کسی
وقتی کریم هست،گدا جمع میشود
.
لال است در بیانِ کراماتِ او زبان
شرح کرامتش كه نگُنجَد در این بیان
هرگز ندیده است کسی اینچنین کریم
بَخْشَد سه بار زندگى اش را به این و آن
.
روی خدایْ مَنْظَر و قلبی رحیم داشت
تنها به دوستان که نه،لطفی عَمیم داشت
هرکس رسید بر درِ او بی نیاز شد
از بسکه پور فاطمه دستی کریم داشت
.
درمانده را ز درگه خود رَد نمیکند
راه بهشت را به کسی سَد نمیکند
صدها چو مرد شامی اگر هم بدی کنند
او حِلْم پیشه میکند و بَد نمیکند
.
باید سرم به مَقدمِ او خاكِ پا شود
تا اینکه قَدْر و قیمت من کیمیا شود
باید امید داشت به دریای رحمتش
وقتی که با گرسنه سگی هم غذا شود
.
مردی کریم و زندگی اش صاف و ساده است
هربار میرود سفر حج، پیاده است
لرزه فِتَد به پیکرِ او موقع نماز
یعنی که در حضور خدا ایستاده است
.
(مهرش به كائنات برابر نمیشود)
بی خود که خاکِ مَقدم او زَر نمیشود
فرموده اند: هرکه بر او گریه میکند
در روز حَشْر دیده ی او تَر نمیشود
.
شمعی که بین انجمنش هم غریب بود
دور از وطن-نه-در وطنش هم غریب بود
یک عُمْر ناسزا به على را شنید و سوخت
مولا غریب بود،حسنش هم غریب بود
.
از بسکه داغْ بر دلِ زارش عدو بریخت
خونابه جایِ اشکِ روان در سبو بريخت
شعر وصال بر همه شد فاش تا که او
(خونی که خورد در همه عمر از گلو بريخت)
.
از زَهْر گرچه در بدن او توان نبود
گردید سبز چهره ی او، ارغوان نبود
می ریخت لخته های جگر را درون طشت
اما هزار شُکر دگر خیزران نبود
#على_اصغر_انصاريان
#امام_حسن_مدح
از کرم پهن است هرسو سفرهی اِنعام او
او که پیچیده ست در دنیا به خوبی نام او
از گدایانِ سحرخیزِ قدیمش آفتاب
نور بر میخیزد از صبحِ بلند بام او
دستِ خالی برنگشته از مسیرش هیچکس
دست و دل باز است از بس وسعت اکرام او
ای که میگردی به دنبال صراط المستقیم
چشم وا کن! این تو و این روشنای گام او
من که میگویم صلای جنگ دارد در قفا
صلحِ تیغِ مصلحت اندیشِ ناآرام او
میتوان فهمید از بسیاریِ خون جگر
زهر را عمری ست میریزد جهان در کام او
#رضا_ابوذری
#امام_حسن_شهادت
خون می چِکَد حَسن، زِ لَب تو، سُخَن مَگو
گُفتی به زِینَبَت تو هَر آنچه، به مَن مَگو
مَن مِثلِ تو که صَبر ندارم، عزیزِ من
از خاطراتِ کوچه و سیلی زَدَن مَگو
اَصلاً بیا به فکرِ خودَت باش و این کَفَن
اصلاً بیا و روضه از این بی کَفَن مَگو
دیدم تَنِ کبودِ تو، آتَش گِرِفته ام
حالا تو از مَنی که شَوَم پاره تَن مَگو
مادَر به دَستِ خواهرِمان داد اَمانَتَش
از غارت و نماندنِ آن پیرُهَن مَگو
یک پیرِمردِ کور به پای تو نِیزه زَد
اَمّا تو اَز گَلوی مَن و نِیزه زَن مَگو
از غارَتِ تَنَم سُخنی را وَسط مَکِش
از دَسته دَسته روی سَرم ریختَن مَگو
وَقتی به جای گُل به تَنَت تیر ریختَند
از زیرِ نَعل ماندَنم، عُریان بَدَن، مَگو
طَشتِ مَدینه ی تو کُجا! طَشتِ مَن کجا!
از خِیزَران نِشَستَنِ بَر این دَهَن مَگو
یومُ الحُسِین گُفتی و زِینب زِ تاب رَفت
دیگَر تو اَز عَزای حُسِین، اِی حَسَن مَگو
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اصغر
#آب
روزی دوبار دربِ بقیع باز میشود
روزی دوبار گریهات آغاز میشود
روزی دوبار روضهی تو: وا حسن....حسین
ای وای بی حرم حسن و بی کفن حسین
سهمِ دو چشمِ خیسِ شما خونِ تازه است
روزی دوبار انیسِ شما خون تازه است
این مهرِ مادرِ تو چهها کرده بادلت
یعنی که آب شعله به پا کرده با دلت
دیدی که آب با جگر فاطمه چه کرد
دیدی که آب با پسرِ فاطمه چه کرد
تقصیرِ آب شد دل زهرا شراره شد
تقصیر آب شد دو جگر پاره پاره شد
از کوزه آب تا که حسن خورد آب شد
وای از حسین آب نخورد و کباب شد
بعدِ حسین بعدِ حسن سربزیر آب
میسوزد آنقدر که شود چون کویر آب
از آن به بعد آب فرودست میرود
روزی هزار مرتبه از دست میرود
از آن به بعد زیرِ سرِ آب آتش است
فهمیدهام که در جگر آب آتش است
سیراب میکند همه را ، تشنه است خود
شرمنده است فاطمه را ، تشنه است خود
پیش حسین بغضِ قدیمِ حسن شکست
در بینِ خانه قلبِ کریمِ حسن شکست
الماس ریزهها جگرش را دو نیم کرد
یک ضربِ دست امام حسن را یتیم کرد
از سینه داغِ روز و شبش ریخت روی طشت
دیدی جگر زِ کنج لبش ریخت روی طشت
خونش نه ، پاره پاره زِ لبها جگر چکید
بر طشت نه به دامنِ زهرا جگر چکید
زینب رسید و گفت که ای وای مادرم
"آیا تویی برادر من نیست باورم"
در کربلا به خیمه نیامد عمویِ آب
از مَشکِ پاره ریخت زمین آبرویِ آب
مجبور شد به خاطرِ آب التماس کرد
رو زد برای طفلِ رُباب التماس کرد
بودند دیو و دَد همه سیرابِ آب
حیف
مَشکی نبود تا که نسوزد رُباب حیف
با التماس گفت عزیزم علی بمان
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
اما چه زود آب دوباره شراره شد
دیدی که وقتِ گریهی زهرا دوباره شد
#امام_رضا_شهادت
شد بازهم بساط غمش جور وایِ من
شد آب زهر و زهر شد انگور وایِ من
انگور شعله شد جگرش را به هم که ریخت
آه از دلش که بیشترش را به هم که ریخت
هِی بر زمین نشت نشد چاره ایستاد
ای وای من که با جگرِ پاره ایستاد
آه ای کبود بال و پَرَت را زمین نزن
پیش جوادِ خویش سرت را زمین نزن
...
گفتم که اشک از چه چنین رنگ و بو گرفت
گفتی زِ چشم گریه کنان آبرو گرفت
روزی دوبار درب بقیع باز میشود
روزی دوبار گریهات آغاز میشود
#حسن_لطفی
#امام_حسن_شهادت
می شَوَم دلتَنگ، مانندِ هَوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم، از ماجَرای کوچه ها
کودکی بودم که با غُربت دلم پِیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها
سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده اَست
نَعره های زِشتِ مَردِ بی حَیای کوچه ها
بیشتر اَز سیلیِ او بر دِلم آتَش زَنَد
بی تَفاوُت بودَنِ هَمسایه های کوچه ها
قَدِّ من کوتاه بود و دیدَم آنجا شُد بُلند
دَستِ ثانی، آهِ مادَر، وای وایِ کوچه ها
مادرم میگُفت: هَرگِز اِی حَسَن چیزی مَگو
با عَلیِ غِیرَتی، از ناسِزایِ کوچه ها
آسِمان را مِه گرفت و میکِشیدَم در غُروب
مادَرَم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
وای اگر از تن قُمری پر او را بزنند
جلوی چشم پسر ، مادر او را بزنند
سبب قتل حسن کوچه وآن غائله بود
آی مردم . بخدا مادر ما حامله بود
#حسین_قربانچه
#حضرت_رسول_مدح
#حضرت_رسول_شهادت
آسمان بود و زمین تشنهی بارانش بود
قدرِ هجده نفَسش فاطمه مهمانش بود
به همه ، دستِ خداوند شرافت دادش
شصت و سه سال به این خاک امانت دادش
او شرافت به رسالت به نبوتها داد
او شرف را به تمامیِ عبادتها داد
هرکجا بود بلا سینهی او طالب بود
خیمهاش گوشهای از شعب ابی طالب بود
جز خدا غیر علی دید که همسایه نداشت
مرتضی سایهی او بود اگر سایه نداشت
آسمان فتنه زمین فتنه ولی میخوابید
چه غمی داشت بجایش که علی میخوابید
شصت و سه سال فقط برکت از او میبارید
هرکجا بود فقط رحمت از او میبارید
جای هر زخم که میخورد تبسم میکرد
رحمتش را همه جا قسمتِ مردم میکرد
چهرهاش وقتِ تبسم ملکوتِ محض است
تا که او هست علی نیز سکوت محض است
گرچه دنیا متوسل به عبایش میشد
دل او شاد فقط با نوههایش میشد
کارش این بود در آغوش حسن را گیرد
عادتش بود به یک دوش حسن را گیرد
تا به مسجد برود نور در آغوشش بود
عشق میکرد حسینش که قلمدوشش بود
پشت او با حَسنین اُنس گُلافشانی داشت
موقع بازیشان سجدهی طولانی داشت
سر او بر روی دامان علی بود فقط
مرکب بازی طفلان علی بود فقط
سالها برکت باران مدینه او بود
مرکب بازی طفلان مدینه او بود
گرچه در خانه فقط عطرِ سلامش میریخت
دست ملعونه شبی زهر به کامش میریخت
ناکسی شب زده دشنامِ لَیَهجُر میگفت
او نفَس داشت که از آتش و چادر میگفت
روضهها را همه میدید ولی لب میبست
دور از فاطمه میگفت علی لب میبست
آنقدر فتنه و غم دید که از پا اُفتاد
بسترش را علی انداخت و زهرا اُفتاد
تب و لرزی به بدن داشت خدا میداند
با علی حرف کفن داشت خدا میداند
غش که میکرد علی بر جگر خود میزد
او نفَس میزد و زهرا به سرِ خود میزد
لحظهی رفتن او بود ولی غمگین بود
پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود
عاقبت بر جگرِ فاطمه آتش اُفتاد
حسن اُفتاد بر آن سینه حسینش اُفتاد
پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود
محتضر بود ولی بودنشان تسکین بود
خواست برداردشان گفت که زهرا جان نه
صبرکن صبر من و دوریِ این طفلان نه
آه امروز بر این سینه حسین است ولی...
وای از آنروز که تشنه است ولی باران نه
وای از آن روز که بر سینهی او میآید
نانجیبی که حیا دارد از آن عطشان نه
زینبت هست ولی نالهی او کاری نیست
که رهایش بکن ای شمر ولی عریان نه
میبُرَد تیغ ولی زیر گلو را هرگز
میبُرَد تیغ ولی کُند شود آسان نه
#حسن_لطفی
#امام_حسن_شهادت
مردِ غریبِ شهر، که نیلی ست پیکَرَت
آهِسته تر شد از چه نفس های آخَرَت؟
باور کنم در آن وطنِ مادریِ تو
یک مرد هم نبود، شَوَد یار و یاوَرَت؟
خاکَم به سَر، که خانه شُده قتلگاهِ تو
خاکَش به سر، که قاتلِ تو بوده هَمسَرَت
چون تِکّه پاره ی جِگرت را، به طَشت دید
آهی کِشید از دل و میگُفت خواهَرَت؛
ای بَعدِ مادر و پِدَرم سَرپناهِ مَن
آوَرده زَهرِ سوده ی دُشمن چه بَر سَرَت؟
گُفتی: زَمانِ مَرگِ تو بوده به کوچه ای
روزی که بود، دَستِ تو دَر دَستِ مادَرَت
روزی که پیشِ چَشمِ تو آئینه ی رَسول
اُفتاد روی خاکِ مَدینه، بَرابَرَت
خون میچِکَد زِ گوشه ی لَبهای تو، وَلی
تَصویرِ کربَلاست، دَر آن دیده ی تَرَت
مَعلوم شُد، فِراقِ تو داغی عَظیم بود
با سوگنامه ای که سُروده بَرادَرَت
عَبّاس با حُسین، چِگونه کِشیده اَند...
...هَفتاد تیرِ تیزِ جَفا را زِ پِیکَرَت؟
حالا تویی و آن کَرَمِ بی نهایَتَت
حالا مَنَم گِدای قَدیمیِ این دَرَت
یِک لُقمه نان دَهی نَدَهی شُکر میکُنَم
ما را نِوِشته اَند: " بِمانیم نوکَرَت "
یِک روز اَگَر که گُنبَدِ زَردَت بَنا شَوَد
میخواهَم از خُدای، که باشَم کَبوتَرَت
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_مدح
به درباری که، حاتم هم در آنجا از خدم باشد؛
کنار سفرهاش هر وعده سائل بیش و کم، باشد!
جهان را زیر و رو کردم پی مضمون و فهمیدم
غزل خوب است در مدح حسن _شاه کرم_ باشد
دقیقا مثل حیدر میشود وقتی که در میدان
بدست پر توانش قبضهی تیغ دو دم باشد
قمر دور زمین نه دور آن شهزاده میگردد
برای احترام او هلال اینگونه خم باشد
کجا دیدی امیری را که رعیت را به لبخندی
کند دلخوش ولی قلب خودش دریای غم باشد؟
کجا دیدی امیری را که دنیا سائلش، اما؛
تمام سهمش از دنیا مزاری بی حرم باشد؟
برای افتخار کل ما ایرانیان کافیست
همین که طرح صحنش دست معماری عجم باشد
سراسر در رواقش از طلا با خط نستعلیق
صد و هجده کتیبه شعرهای محتشم باشد
النگو و گلوبند خودش را نذر او کردهاست
مگر بخشی ز ایوان از طلای مادرم باشد
.
.
به یاد کوچه و محراب هر شب اشک میریزد
تعجب نیست کام او اگر مشتاق سم باشد
#میثم_کاوسی
#امام_حسن_شهادت
تو سَرو بودی و حالا خَمیده ای تنها
به دوش، بارِ مُصیبت کِشیده ای تنها
اگر که پیر شُدی عِلَّتَش زِ کودکی اَست
چِها گُذشت به کوچه! چه دیده ای تنها؟
نکُشت زَهر تو را، خاطِراتِ مادر کُشت
کُنون به بَستَرِ مَرگ آرَمیده ای تنها
کَسی نَدیده بِجُز مادرت، که دُنبالش
پِیِ مسیرِ پُر از خون، دَویده ای تنها
کَسی ندیده بجُز خواهرت، که هَر شَب را
به های های، زِ خوابَت پَریده ای تنها
چه زَخم های زَبانی که خورده ای دَر جَمع
چه طَعنه ها که به جانَت، خَریده ای تنها
میانِ شَهر اَگَر ناسِزا نِثارَت شُد
میانِ خانه ی خود هَم شِنیده ای تنها
زِ دَستِ هَمسرِ خود جای آب و شیر و غَذا
دو کاسه زَهرِ هَلاهِل چِشیده ای تنها
به هَر نَفَس زَدَنَت پاره ی جِگَر ریزَد
دَرونِ طَشتِ بَلایی که چیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، اَز این طَشتِ خون، به طَشتِ شَراب
کُجای قِصّه ی سَر را تو دیده ای تنها؟
دلِ تو رَفت، به گودالِ کُشته ای مَظلوم
کنارِ پِیکرِ دَر خون تَپیده ای تنها
دلِ تو رَفت، دَر آن خِیمه های شُعله نِشین
که سوخت دامَنِ زینب، رَشیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، به شَهری، که میزَدَند زِ بام
هَماره سَنگ، به رَاسِ بُریده ای تنها
#رضا_رسول_زاده