#حضرت_زینب علیهاالسلام
#اربعین_حسینی
#مثنوی
🔹چهل منزل🔹
باز آمدم، از آن سفر مشکل آمدم
با پای خود نرفتم اگر، با دل آمدم
باز آمدم، اگرچه پناهم نمیشود
سرشار از تو شوق نگاهم نمیشود
این سرزمین که جلوهای از محنت من است
حس کردهام خمیدهتر از قامت من است
این دشت پاره پاره پر از بوی آشناست
تنها لباس یوسف این خاک بوریاست
یک روز میهمان همین سرزمین شدیم
هر یک برای حلقهٔ خاکی نگین شدیم
این سرزمین که حرمت مهمان نمیشناخت
این سرزمین که جمع عزیزان نمیشناخت
این سرزمین حکایت حالی غریب داشت
حال و هوای غمزدهای بیشکیب داشت
در باد وحشتی ابدی زوزه میکشید
گیسوی نخلها همه آشفته میوزید
با بادهای اوجنشین ضجه میزدند
انگار آسمان و زمین ضجه میزدند
شوم و غریب بود صدا در گلوی آب
آشفته و تنیده به خون بود بوی آب
در کامها فقط عطش و زخم تیر بود
در جامها سکوت سراب و کویر بود...
هر نیزهای که رفت به آغوش آسمان
یک کوه درد بود که بر دوش آسمان...
دیدی که دل نمیکنم و با سر آمدی
با سر به دستگیری از خواهر آمدی
من روی ناقه و سر تو بر فراز نی
دیدی چه رفت بر سرم از اهتزاز نی
من خطبه خواندم و سر تو در میان تشت
من زخم خوردم و سر تو بر فراز دشت
من خطبه خواندم و به نگاهت نگاه من
تو کهف خواندی و شدی آنجا پناه من
روی لب تو نور و به کف، شام سنگ داشت
با روشنی، سیاهی از آغاز جنگ داشت
تا آیهای شکفت و به روی لبت نشست
دندان تو به سنگترین کینهها شکست
با کاروان خسته چهل منزل آمدی
با موجهای تبزده تا ساحل آمدی
این خاک داغدیده کسی را پناه نیست
باید به حال و روز همین خاک هم گریست...
این خاک زخمهای تنت را شمرده است
این خاک مثل پیکر تو زخم خورده است
داغی نشسته بر دلش از ماجرای تو
خون گریه کرده وحش و طیور از برای تو
این خاک با تو همدم و مأنوس گشته است
این خاک با تو مأمن صدا فرشته است
بگذار شرح خاطره را مختصر کنم
این بار هم بدون تو قصد سفر کنم
اینک منم سفیر تو ای پیکر عزیز
این من سفیر قصهٔ تو ای سر عزیز
دیگر برای قافله وقتی نمانده است
از سرزمین پاک تو باید کشید دست...
من میروم که قافله را رهبری کنم
در شرح ماجرای تو پیغمبری کنم
#شهربانو_طوسی
.
#اربعین
باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
تاروز حشر از حسناتى چنین نوشت
از کشتى وسیع نجاتى چنین نوشت
از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت
بر گردن جهان تشیع چه دینى است
این شور بى مقایسه حج حسینى است
کى دیده است جمعیتى اینچنین بگو
شور وشعور و تربیتى اینچنین بگو
یک مکتب و اهمیتى اینچنین بگو
کى دیده است تسلیتى اینچنین بگو
پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که درسى حماسى است
یک مکتب مجرب انسان شناسى است
رزمایش بزرگ عبادى سیاسى است
این کار ریشه ایست پیامش اساسى است
بى سابقه ترین تجمع روى زمین شده است
حالا مدال وحدت ما اربعین شده است
این اربعین هنایشى از اتحاد ماست
یک پرده از نمایش یوم الجهاد ماست
مقیاسى از تلاطم مردم نهاد ماست
این اربعین نشانه اى از اعتقاد ماست
ما سالهاست عاشق یک بى کفن شدیم
تاثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم
اول نجف مقابل میخانه على
جامى بزن ز باده مستانه على
اذن دخول پشت در خانه على
زآنجا سپس زیارت دردانه على
باید ولى شناخت سپس جان به کف گذشت
باید براى کرببلا از نجف گذشت
وقت وصال مى طلبد دل به جاده زد
موکب به موکب از لب پیمانه باده زد
باید در این مسیر قدم بى اراده زد
بوسه به روى تاول پاى پیاده زد
عاشق شدن وسیله آواره بودن است
آوارگى نتیجه بیچاره بودن است
مردم دلى به سوى قرن مى برند آه
جان هاى مست را سوى تن مى برند آه
سر را براى کشته شدن مى برند آه
دنبال خویش بچه و زن مى برند آه
شکر خدا غذاى فراوان رسانده اند
زوار شاه تشنه که تشنه نمانده اند
پاى پر آبله غم مرهم نداشتند
چیزى براى طى سفر کم نداشتند
زنهاى این پیاده روى غم نداشتند
یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند
یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد
یک گوشواره دردسر گوش ها نشد
بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد
خونش که ریخت گریه هرشب شروع شد
در بین دختران حرم تب شروع شد
یک اربعین رسالت زینب شروع شد
گرچه به روى ناقه عریان سوار شد
حیدر شد و همش سخنش ذوالفقار شد
مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت
او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت
در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت
ابن زیاد را سر جایش نشاند و رفت
کاخ یزید را به سر او خراب کرد
ویک تنه به جاى همه انقلاب کرد
شاعر:محمد جواد پرچمی✍
.
صدای ناله
اگرکه خواهرتو رخ کبود می آید
زشام وهجمه ی قوم یهود می آید
همین نه من که بهرکس نگاه اندازی
ازاین سفر سروصورت کبود می آید
اگرچه چله ای از داغ تو گذشت، امّا
هنوز ازجگرم بوی دود می آید
رسیده ام به همان جاکه دیده ام با اشک
چقدر نیزه به جسمت فرود می آید
بیاد لعل لبان کبود و عطشانت
فلک به چشم من این جا ،کبود می آید
هنوز زمزمه ی یا اخای عباست
بگوش ماهمه ازسمت رود می آید
زناله های رباب وسکینه ات ،این جا
چه محشری به تمام وجود می آید
قسم به جان توعمرم، پس ازتو کوتاه است
که زینبت به حضورتو، زود می آید
پیمبران به عزای تو اقتدا کردند
صدای ناله زشیث و زهود می آید
نوشت کلک «وفایی»،زخاک گلشن تو
هماره عطرخُتن، بوی عود می آید
#سید_هاشم_وفایی
#اربعین
.
.
#اربعین امام حسین علیه السلام
ازعمق جان بگو لبیک یاحسین
با هرتوان بگو لبیک یاحسین
با یاد نغمه ی هل من معین او
با عرشیان بگو لبیک یاحسین
گرکه زمین شود پر از یزیدیان
با آسمان بگو لبیک یاحسین
بریاری امام فرقی نمی کند
با هرزبان بگو لبیک یاحسین
درس نماز را از او فرابگیر
وقت اذان بگو لبیک یاحسین
گاهی حبیب باش گاهی زهیر باش
گه توأمان بگو لبیک یاحسین
سوریه وعراق ایران ویا یمن
درهرمکان بگو لبیک یاحسین
مثل مدافعان جان رابه کف بگیر
با نقد جان بگو لبیک یاحسین
گه درهمایشی مانند اربعین
با زائران بگو لبیک یاحسین
با یاد غربتش در دشت کربلا
گریه کنان بگو لبیک یاحسین
مثل «وفایی» نغمه سرای دین
درهربیان بگو لبیک یاحسین
#سیدهاشم_وفایی✍
.
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
در صحن حرم حیرت ما دیدنی است
در وقت سلام، این صدا دیدنی است
دیدیم بهشت میوزد از حرمت
آری، شب جمعه کربلا دیدنی است
#سید_محمد_جواد_شرافت
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
************
دل من با غمِ عشقت شده درگیر ،حسین /
داده دنیای مرا عشقِ تو تغییر ،حسین /
مادرم نذرِ تو کرده است جوانیِ مرا /
تا که یک روز به پای تو شوم پیر، حسین /
مثلِ اصحابِ تو قطعا به سعادت برسم/
بسپارم به تو گر رشته ی تقدیر ،حسین /
یک نگاهِ تو چه ها کرد به احوالِ زُهِیر/
عجبا ، یک نگه و این همه تاثیر، حسین/
رحمتِ واسعه بودن صفتی در خورِ توست/
که شده عشقِ تو این قدر جهان گیر، حسین/
خالصم کن که شوم عابسِ دیوانه ی تو /
کمکم کن بِدَرم جامه ی تزویر، حسین/
گریه در بزمِ عزای تو کند پاک مرا /
قطره ای اشک شده مایه ی تطهیر ،حسین/
قتلگاه و تل و یک خواهر و شمر و سر تو/
زده آتش به دلم این دو سه تصویر، حسین/
بس که انوارِ خدا از تن تو می تابید /
سجده کردند به تو نیزه و شمشیر ، حسین/
وقتِ غارت شد و انگشتر تو رفت که رفت/
زینب آمد به سراغِ تو ولی دیر ، حسین /
آمد و دید که قرآن به زمین افتاده /
سوره فجر چگونه شده تفسیر ، حسین!/
خواهرت بعد تو با رنجِ اسارت چه کند ؟/
زینبت بی تو شد از دارِ جهان سیر، حسین/
**************
رضا یزدی اصل
.
#امام_حسین
السلام علیک یا اباعبدالله
الهی بوسه ای گیرم ، ز خاک دلبر از نزدیک
ز دست یار دیرینم ، بگیرم ساغر از نزدیک
الا ای ساقی مستان ، تمام آرزویم شد
نشینم لحظه ای با تو ، کنار کوثر از نزدیک
به عمرم هر تپش قلبم ، شده لحظه شمارم تا
ببینم لحظه ی آخر ، جمال حیدر از نزدیک
الا ای دلربایی که ، ربودی کل دل ها را
فقط رخسار تو باشد ، خدا را مظهر از نزدیک
هزاران مرتبه از دور ، زیارت کردم از کویَت
بیا تا زائر رویت ، شوم من آخر از نزدیک
شدم دل بی قرار تو ، فتادم بر گذار تو
بیا تا جان نثار تو ، نمایم دیگر از نزدیک
همه گویند رخسارت ، ز یوسف هست زیباتر
بیا تا این حقیقت را ، نمایم باور از نزدیک
میان هاله ای دیدم ، شبی ماهِ رخت از دور
بیا تا روی زیبایت ، ببینم بهتر از نزدیک
اگر چه هستم آلوده ، بوَد اما امید من
که بینم روی تو آخر ، به چشمان تر از نزدیک
تو آن تنها پدر هستی ، که مظلومانه زد بوسه
به خون حنجر سرخِ ، علیِ اصغر از نزدیک
تویی غم دیده بابایی ، که بین یک عبا چیدی
تن صد قطعه و پاکِ ، علیِ اکبر از نزدیک
تویی تنها امامی که ، زدی گل بوسه ای خونین
به دستان جدای آن ، امیر لشکر از نزدیک
به زیر تیر و شمشیر و ، شکسته نیزه ها گفتی :
به سوی قتلگاه من ، بیا ای خواهر از نزدیک
میان مقتلت یک زن ، " غریب مادرم " گوید
به گوش جان شنیدم من ، صدای مادر از نزدیک
گلویت را ببوسیده ، پیمبر حیدر و زهرا
فقط زینب زده بوسه ، به خون حنجر از نزدیک
فقط دخت سه ساله ات ، شبی در کنج ویرانه
به روی دامنش تنها ، ببوسد یک سر از نزدیک
اسارت ها که پایان یافت ، میان آن چه غارت شد
نگاه زینبت مانده ، به یک انگشتر از نزدیک
به روز اربعین وقتی ، همه سوی تو برگشتند
بمیرم در بر قبرت ، نیامد دختر از نزدیک
تمام روضه هایی که ، برایت خوانده شد تنها
شبیه قطره ای باشد ، ز بحر أحمر از نزدیک
به تعداد سلامی که ، دهد هر عاشقی از دور
زیارت می کنی از او ، به قبر و محشر از نزدیک
الهی جان دهم آخر ، به روی تربت پاکت
الهی بوسه ای گیرم ، ز خاک دلبر از نزدیک
#محمدعلی_شهاب
.
#امام_حسین
#مناجات
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است
در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین...
ماند هَل مِن ناصِرَت بیپاسخ اما بارها
آمد از کربوبلا لبیک تا گفتم حسین
نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی
نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین
کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه میفهمم چرا
در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین
عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو
با دلی غمبار گفتم کربلا... گفتم حسین...
#علی_ذوالقدر
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
ای عشق غیر تو چه کسی محرم دل است
مهر تو دلنواز ترین همدم دل است
مهرت دلیل راه در این کوره راه هاست
یاد تو مثل کوه رفیق غم دل است
نام حسین بزرگ ترین عاشقانه هاست
این نام، مُهر حک شده بر پرچم دل است
دیدیم فرش روضه ی تو گوشه گوشه اش
یک قطعه از بهشت ترین عالم دل است
بگذار تا که هست بسوزد برای تو
دل سوختن برای غمت مرهم دل است
این چشم های سوخته از داغ کربلا
از کودکی حسینیه ی اعظم دل است
تنها غم تو سوخته ما را حسین جان
داغ تو جانگداز ترین ماتم دل است
#امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اثر_جدید
#حسن_کردی
در جوار مرقد امام رئوف ( ع )
----------
آمده ام به ارض طوس آینه را جلا دهم
دل به حریم آسمان در حرم رضا دهم
حال و هوای این حرم عینِ بهشت و ، آمدم
کبوتر حرم شوم دل به همین هوا دهم
دل به رضا سپرده ام دیده گشوده ام به وی
بوسه به قبله گه زنم به سینه من صفا دهم
هر که ازو طلب کند حاجت قلب خود ولی
من ز غبار تربتش بر دل خود دوا دهم
آمده ام به ارض طوس ، آمده ام شکسته دل
نامه ی عرض حال خود بر کف مقتدا دهم
آمده ام شکسته دل گر که اجازتم دهید
بر دل خود به اذن تان وعده ی کربلا دهم
ناله ی قلب خسته را توشه ی کربلا کنم
گوهر اشک دیده را بر حرم شما دهم
می روم از حریم تان جانب نینوا رضا
تا که ز عمق جان خود ناله به نینوا دهم
«یاسرم» و به اذن تان بهر ولای سبزتان
به اشتیاق هستِ خود بر شه سر جدا دهم
**
محمود تاری «یاسر»
حرم رضوی ١٩ / ۶ / ١۴٠٢
.
#امام_زمان
#شهادت_حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_واله_وسلم
خورشید عصر ،منجی عالم ظهور کن
تنها دلیل خلقت آدم ظهور کن
دیگر نمانده صبر و قراری به سینه ها
هجرت شده ست درد دمادم ظهور کن
در قلب شیعیان، همه دم در فراق تو
برپا شده ست مجلس ماتم ظهور کن
آخر امام، منتقم آل فاطمه
نور دل رسول مکرّم ظهور کن
وقت عزای جدّ غریب تو مصطفاست
صاحب عزای حضرت خاتم ظهور کن
زخم جبین جدّ تو تازه ست العجل
بر زخم او دوایی و مرهم ظهور کن
او رفت و اشک فاطمه اش شد همیشگی
شد قامتش ز داغ پدر خم ظهور کن
او رفت و بعد او رخ یاسش کبود شد
در کوچه خورد سیلی محکم ظهور کن
روز دوشنبه، کوچه و بغض چهل نفر
شد مبدأ جفای محرم ظهور کن
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
.
.
ایام #رحلت_پیامبر_اکرم
#امام_حسن
اگرچه روز و شب هستیم دائم برسر خوانت
ببخش آقا که کم بودیم عمری مرثیه خوانت
پُر از دردم ولی درد من اصلاً جسم خاکی نیست
بیا روح مرا درمان بکن قربان درمانت
فقط یا رحمة للعالمین یک گوشه چشمی کن
کویرم، خاک بی خیرم، منو امید بارانت
مرا همسفرهی یک وعده نانِ خشک خود گردان
که طعنه میزند بر هر ضیافت، تکهی نانت
برای تا خدا رفتن بهدستان تو محتاجم
بکش دستی سرم، شاید شدم یکروز سلمانت
گدایی را ندیدم از درت نومید برگردد
به هرکس میرسد بی شک و شبهه لطف و احسانت
من اعجاز تو را دیدم میان لحظههایی که...
عیادت رفتی و درجا یهودی شد مسلمانت
**
چه اُنسی با حسن داری که باهم سفره وا کردید
میان عرش غوغا کرده آوای حسن جانت...
✍ #سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_و_آله_و_سلم
.