#لحظه_نگاشت
درختان با ساز باد می رقصند و باران بر سرشان شادباش می بارد.
من این بزم دلنواز را از پشت پنجره ی بیمارستان تماشا می کنم.
این طرف پنجره، ما در بزم روزگار نشسته ایم و تماشا می کنیم لحظه ها را.
روزگار ما هم بهار است.
مثل بهار از آسمان روزگار برایمان می بارد.
گاه رنج است که بر سر و رویمان می ریزد و گاه بعد از نم باران روزگار، رنگین کمانی روی حال و روزمان کمان می زند و لبخند هم روی لب ما قوس می زند.
نشسته ام روبه روی پنجره ی بیمارستان، بزم بهار را تماشا می کنم.
باران چشم هایم را پاک می کنم و با خودم فکر می کنم: «زندگی من نیز بهار است و من مهمان خاص این بزم شده ام... .»
✍️انسیه سادات یعقوبی
#مادرانه
#بانوی_ایرانی
#صبرواستقامت
@jaryaniha
ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا
گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا
حال من آمده ام حالِ مرا بهتر کن
دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
حلول ماه پر برکت رمضان، فصل رویش انسان بر دوستان محترم جریان مبارک باد 🌙✨
@jaryaniha
بهار فصل قلمه زدن است، هنگامه تکثیر. هر گیاهی دلش می خواهد در این روزها پاجوش بزند، یا حاضر است جزئی از وجودش را ببخشد به خاک تا تولّدی صورت بگیرد.
امسال با خودم فکر میکنم که شاید قلم هم یک گیاه است.
می دانید چرا؟
دیگر مثل قبل ها برای نوشتن محتاج خودکار و کاغذ و یا حتی نیازمند صفحه کلید نیستم.
قلمم تکثیر شده در لحظه ای که سیب زمینی را پوست میگیرم،
ریشه دوانده میان لقمه هایی که برای پسر کوچکم آماده می کنم،
سبز می شود بین دو ظرفی که دارم میگذارمشان توی کابینت.
میدانم که باور میکنید،
حتی این روزها صدای قلمم را در هیاهویی که جارو برقی راه انداخته می شنوم.
راستی، مدتی است که دیگر پشت بهانه های جورواجورم برای نوشتن پناه نمیگیرم. یعنی سکوت و تنهایی و تمرکز را هم از شروط نویسندگی حذف کرده ام.
چرا اینطور شد را بگذاریم برای داستانی بزرگتر،
حالا حرفم این است:
بگذار قلمت راه برود، رهایش کن در این جوش و خروش بهارانه.
بگذار واژه ها مثل هوا دور و برت باشند .
آنقدر بنویس که فراموش کنی مینویسی.
چطور یادت می رود که داری نفس می کشی؟
همانطور باش با نوشتن.»
✍ فهیمه فرشتیان
#بهار
#نویسندگی
#زنِ_نویسنده
#قلم
@jaryaniha
«می دانی سبزی تنه ها از چیست؟!
بوی دوستی می دهد، بوی عشق می دهد، بوی هواداری می دهد، بویی از جنس خدا می دهد...
سبزی تنه ها یعنی یکی هست سیاهی های ما را بپوشاند...
ای ستار العیوب با سبزی وجودت بپوشان سیاهی مرا...»
✍ممشلی
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
سلام دوستان جانِ جریانی.
انشاءالله که حالتون در شروع سال جدید خوب خوب باشه، بهاری و شاداب.
از طرف خانواده جریان شروع ماه مبارک رمضان رو به شما تبریک میگم.
این گلهای شاداب بهاری، تقدیم به شما.
امسال ماه رمضان متقارن شده با بهار طبیعت.
به عبارت بهتر بهار جانها با بهار طبیعت تلفیق شده...
این شروع فوقالعاده زیبا رو به فال نیک می گیریم و از خداوند متعال میخوایم که امسال رو سالی پر از حرکت های مفید و رشد دهنده برامون قرار بده.🤲
✨در این شبهای روشن و پرنور التماس دعا✨
@jaryaniha
نویسندگان جریان
به نام خالق هستی بخش «بهار سال ۹۵ بود. شاید اواخر اردیبهشت ماه. آن روزهایی که هوا بیشتر حالا بارانی
دوستان عزیزی که تازه به جمع ما پیوستند ، این پست آشنایی رو مطالعه بفرمایند.
#لحظه_نگاشت
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
«ناهار گاهی مهمان شهدا»
دختر کوچیکه میگه:مامان گرسنمه. همین جا ناهار بخوریم؟
مامان:هنوز زوده، یه کم دیگه صبر کن.
دخترک با کله ی کج و صورت در هم کشیده:نه مامان، خیلی گرسنمه
مامان شونه هاشو بالا میندازه و میگه باشه. اگه خیلی گرسنه ای الان ساندویچ شما رو میدم بخوری.
دخترک با نه کشیده ای میگه :می خوام با هم بخوریم. اصلا نخواستم. صبر می کنم.
نیم ساعت بعد کم کم همگی صدایی از دورن شکم هاشون خبرشون می کنه و همسر جان در آفتاب سوزان سر ظهر اونم وقتی به سمت شهرهای کویری حرکت میکنی در جستجوی خنکای سایه ی درختی می گرده تا به ندای درونی شکم ها که خیلی ظریف صدا می کنه پاسخ بدیم.
اما در اطراف اون جاده های خشک آفتاب سوخته درختی و آبادی ای خودنمایی نمی کنه.
و ناگهان از دور در کنار جاده ای که آثاری از آبادی در آن نمایان نیست قبرستانی آباد به چشم می خوره
همسر جان :بریم اونجا ناهار بخوریم
ناخودآگاه میگم اگه مزار شهدا هم داره بریم.
جلو که رفتیم با دیدن نوشته ی روی سر در ورودی قبرستان غافل گیر شدم.
گلزار شهدای روستای زمین آباد(بهشت علی)
ممنونم شهدای روستا زمین آباد که امروز ما رو مهمون خودتون کردین.
برامون دعا کنید و زمین دلمون رو هم آباد کنید.
✍ مرضیه پوستچیان
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
#پنجشنبههای_نوشتنی
🍀ایام تون پربرکت...
شروع ماه روزه داری مبارک😊
امیدوارم این روزها براتون سرشار از رزق معنوی باشه.
بریم برای یک تمرین دیگه از جنس نوشتن👌
«نقش یک قاضی را بازی کنید»
🍀یک تمرین جذاااب و متفاوت!
سعی کنید حتما انجامش بدید. انشاءالله پنجشنبه هفته آینده دلیل این تمرین رو براتون میگم. حالا چطوری ؟!
تصور کنید در اتاقی هستید که دو تا کودک خردسال در حال بازی هستند. یا این بچهه، فرزندان شما هستند یا فرزندان خواهر، برادر یا فامیل... فرقی نمی کند. ناگهان بچهها سر یک اسباب بازی دعوایشان میشود.
شما چه واکنشی نشان میدهید؟
واکنش خود را با ظرافت و جزئیات بنویسید.
اگر گفتگویی دارید یا حرکتی انجام میدهید یا.... همان را بنویسید.
اگر دوست داشتید نوشته تان را با ما به اشتراک بگذارید😍
لذت نوشتن نصیبتان 😋
آخر هفتهی آرامی داشته باشید✨
@jaryaniha
در ادامه یک نظرسنجی داریم و از اونجایی که جمعهها کانال فعالیتی نداره، ممنون میشم که زمان کوتاهی از فردا رو برای پاسخ به این نظرسنجی قرار بدید.🙏💐
محتوای کانال جریان را از طریق هشتک های زیر ببینید:
#کتابگردی
#لحظه_نگاشت
#اخبار_جریان
#گزارش_جریان
#قاب_جریان
#پاراگراف_شروع
#توصیههای_نویسندگی
#چگونه_خوب_بنویسیم
#بزرگــــواژه
#معرفی_کتاب_نوجوان
#دیالوگ_ماندگار
#روایت_کتابپردازان
#پنجشنبههای_نوشتنی
#قصه_شب
لینک نظرسنجی که دیشب خدمت تون گفتم.
ممنون میشم وقت بذارید و نظرتون رو که خیلی برامون مهمه بگید. 🙏💐
هدایت شده از رونویسی از بهار
«گردنش را کج کرد جلوی دوربین.
با دست صافش کردم... نشد، بازهم چرخید.
خیره نگاهش کردم.
زبان باز کرد: از غنچههای در حال شکفتنم عکس بگیر، ببین این دوتا رو.
راست میگفت. چه ترکیب زیبایی...
غنچههای نارس
برگهای پاییزی
برگ سبز تازه جوانه زده
و شکوفههای سفید گیلاس که قاب شفاف شبنم میدرخشیدند.»
✍️ خانم زهرا انصاری زاده
کانال رونویسی از بهار در ایتا:
🆔 @runevisiazbahar
کانال جریانی ها:
🆔 @jaryaniha
🔸 ذکر نام نویسنده در انتشار متن الزامی است.