eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.7هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نابغه‌ی جنگ رو بهتر بشناسیم... برش‌هایی کوتاه و زیبا از زندگی شهید غلامحسین اَفشُردی [حسن باقری] 🔸۹بهمن؛ سالروز شهادت غلامحسین افشردی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔅 ۴۸ 🌺 شهید غلامحسین افشردی [حسن باقری] : |تا زمانی که ظلم هست؛ مبارزه هم هست... بی‌تعارف بگویم: نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی‌تواند بجنگد... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۴۸) با کیفیت اصلی ________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای کشتیِ شگفت‌انگیز شهید ابراهیم هادی 🔸۲۲بهمن؛ سالروز شهادتِ پهلوان ابراهیم هادی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
۱۳۲ 🔸واکنش شهید ابراهیم هادی به تعریف دخترها از او... |ابراهیم با شلوار و پیراهنِ شیک، و ساک به دست اومد باشگاه. یکی از بچه‌ها بهش گفت: ابرام جـون! هیکلت خیلی جالب شده، توی راه دیدم دو تا دختر پشتِ سرت دارن میان و ازت تعریف می‌کنن. ابراهیم خیلی ناراحت شد. فرداش با پیراهنِ بلند و شلوار گشاد اومد باشگاه به جای ساک هم یه کیسه پلاستیکی دستش بود. بچه ها گفتند: ما باشگاه میایم تا اندام ورزشکاری پیدا کنیم و لباس تنگ بپوشیم؛ این چه لباسیه پوشیدی؟ ابراهیم گفت: ورزش اگه برای‌ خدا باشه عبادته؛ به‌ هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره... 👤خاطره‌ای از زندگی پهلوان شهید ابراهیم هادی 📚منبع: کتاب “سلام بر ابراهیم” ، صفحه ۴۱ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شما آرزوی شهید ابراهیم هادی را با صدای خودش می‌شنوید آرزویی که به زیبایی محقق شد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸خاطراتی از مراقبه‌های طلبه‌ی شهید هادی ذوالفقاری شهیدی که کنترل نگاه را از شرایط لازم برای رسیدن به شهادت می‌دانست 🌼 |اواخر اقامتش توی ایران که حوزه‌ی علمیه حاج ابوالفتح پ خان درس می‌خوند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد با هم برگردیم. توی مسیرِ برگشت چند خانم بدحجاب رو دید، با صدای بلند گفت: خواهرم حجابت رو حفظ کن... بعد بهم گفت: دیگه از اینجا خسته شدم؛ این حجابها بوی حضرت زهرا (س) نمیده؛ بعد از سفر کربلا دیگه دوست ندارم برم توی خیابون؛ من مطمئنم چشمی که به نگاهِ حرام عادت کنه، خیلی از چیزها رو از دست میده. چشم گناهکار لایق شهادت نمیشه... 🌼 | این اواخر وقتی می‌یومد ایران، توی خیابونا احساس راحتی نمی‌کرد و چفیه‌اش رو روی صورتش می‌انداخت. می‌گفت: از وضعیتِ حجاب خانوم‌ها خیلی ناراحتم و توی رفت و آمدها نمی‌تونم سرم رو بالا بگیرم. معتقد بود اگه به نامحرم نگاه کنه، از لحاظ معنوی خیلی عقب می‌افته و راه شهادت به رویش بسته میشه... 🌼 |یه روز با همدیگه از سامرا رفتیم بغداد. توی مسیر ازم پرسید: وضعیت حجاب توی بغداد چطوره؟ گفتم: مثل تهران. گفت: برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمون باشیم، تا توفیق شهادت رو از دست ندیم. بعد هم چفیه‌اش رو روی صورتش انداخت و در کل مدتی که بغداد بودیم همین‌طور بود؛ تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم... 📚منبع: کتاب پسرک فلافل فروش 🔸۲۶بهمن؛ سالروز شهادت هادی ذوالفقاری گرامی‌باد
🔸نماز اول وقتش رو ترک نکرد؛ خدا هم هوایش را داشت... خاطره‌ای زیبا از نوجوانی شهید احمدعلی نیّری |احمدعلی به شدت مراقب نماز اول وقتش بود و تا اذان میشد، همه‌ی کارهاش رو تعطیل می‌کرد و می‌رفت سمت نماز. اونم چه نمازی! مثل ما نبود که برا رفع تکلیف نماز بخونه؛ طوری می‌خوند که انگار اصلا توی این دنیا نیست... "یه روز قرار بود معلم ازمون امتحان بگیره. چند دقیقه مونده به امتحان، صدای اذان از مسجدِ محل بلند شد. احمدعلی آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخونه. بهش گفتم: این معلم خیلی حساسه؛ اگه دیر بیای، راهت نمیده و ازت امتحان نمی‌گیره‌ها... می‌خواستم منصرفش کنم، اما گوش احمدعلی بدهکار نبود. رفت نمازخونه و من هم رفتم سر جلسه‌ی امتحان... بیست دقیقه گذشت؛ اما نه از آقای معلم خبری بود، نه از احمدعلی... ناظم هم مدام دانش‌آموزان رو به سکوت دعوت می‌کرد، تا معلم برگه‌ی سؤالات رو بیاره. من هم مدام از داخل کلاس سرک می‌کشیدم و منتظر بودم احمدعلی بیاد. تا اینکه بالاخره معلم برگه‌ به دست وارد شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر؛ کلی وقت ما رو تلف کرد تا برگه‌ها آماده بشه... بعد برگه‌ها رو داد به یکی از بچه‌ها تا پخش کنه، که یهو دیدم احمدعلی رسید به چارچوب دربِ کلاس... با اینکه معلم عادت داشت بعد از ورود خودش، هیچکسی رو راه نده، اما گفت: نیّری برو بشین سر جات... انگار خدا بخاطر اهتمام احمدعلی به نماز اول وقت؛ امور دنیا رو باهاش هماهنگ کرده بود..." 📚 منبع: کتاب عارفانه؛ صفحه ۲۴ 🔸۲۷بهمن؛ سالروز شهادت احمدعلی نیّری گرامی‌باد
۱۳۵ 🔸آخرین کلامی که قبل از شهادت بر زبان شهید نیّری جاری شد... |لحظه‌ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم؛ وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش رو روی سینه گذاشت و به عنوان آخرین‌ کلام گفت: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت افتاد؛ شهید شد و به دیدار اربابِ بی‌کفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا(س) تابوتش رو باز کردند، هنوز دستش روی سینه‌اش بود... 👤خاطره‌ای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری 📚منبع: کتاب “عارفانه” ، صفحه ۱۲ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸شهید شمیران‌نشینی که جبهه را به آمریکا ترجیح داد 🌼 |شهیدعبدالحمید شاه‌حسینی متولد بالاشهر تهران بود و تمام اعضای خانواده‌ش گرین‌کارت آمریکا داشتند. همون ایامی که خانواده‌ش مشغول فراهم کردنِ مقدمات ادامه تحصیلش توی آمریکا بودند، سر از لبنان و همنشینی با شهید چمران، در آورد. توی ۱۸سالگی هم جای موندن و لذت بردن از زندگی پرناز و نعمت در شمیران، ترجیح داد بره جبهه. 🌼 |شوخ‌طبع بود و توی جبهه به بچه‌های جنوب شهر تهرانی به شوخی می‌گفت: شهدای شمیران افضل مِن شهدای میدون خراسان... واقعا هم راست می‌گفت؛ اینکه کسی بتونه از زندگی لاکچری و دنیای پر زرق و برق بگذره و جونش رو برا خدا بده، هنر بزرگی کرده. 🌼 |بین رزمنده‌ها عرف بود به همدیگه می‌گفتند: انشاء‌الله شهید بشی... اما شهید شاه‌حسینی در جواب این حرف می‌گفت: زبونت رو عقرب بزنه؛ من نمی‌خوام شهید بشم، می‌خوام بجنگم... ولی روز آخر وقتی سوار کامیون شدیم برا رفتن به منطقه عملیاتی، یکی از بچه‌ها به شاه‌حسینی گفت: الهی شهید بشی... اینبار عبدالحمید نگفت زبونت رو عقرب بزنه، گفت: آره! انشاء‌الله. من هم از رفقام جاموندم. بعد هم چشماش پر از اشک شد... توی مسیر کنار دستم بود. اون ایام هواپیماهای بعثی زیاد بالا سر فاو پیداشون میشد. یهو یه هواپیما رو از دور دیدم. عبدالحمید گفت: اون هواپیما داره میاد ما رو بزنه. عجیب بود که همون هواپیما اومد و ما را زد. همه‌ی بچه‌ها شهید شدند جز من. عبدالحمید افتاده بود روی دستم. لباش تکون می‌خورد، اما نمی‌تونست حرف بزنه. دستش هم به پهلوش بود که شهید شد.
🔅 ۵۰ 🌺 شهید اسدالله پازوکی: |اگر به رئیس‌جمهور با مُرکّبِ سیاهِ خودکار رأی داده‌ایم؛ به ولیِ‌فقیه با جوهرِ سرخِ خون که در خودکارِ رگ جریان دارد، رأی داده‌ایم. 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۵۰) با کیفیت اصلی 🔸۱۱ اسفند؛ سالروز شهادت اسدالله پازوکی گرامی‌باد _______________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۴۰ 🔸اینجوری هوای دلِ مادرت رو داری؟!!! |یه روز با همسرم رفته بودیم خرید. محمد رضا کوچیک بود و سپردمش به همسایه. وقتی برگشتم دیدم سرش خونی شده و داره گریه می‌کنه. ظاهراً با دوچرخه خورده بود زمین. تا من رو دید، گریه‌اش رو قطع کرد. می‌خواست ناراحت نشم. گفتم: محمدرضا! چی شده مادر؟!!! با همون شیرین زبونیِ بچگی‌ گفت: هیچی نشده مامان. ناراحت نشیا! درد ندارم... از همون کودکی مراقب بود کاری نکنه که من غصه بخورم. سرش رو شستم و زخمش رو بستم. اما به جای آه و ناله مدام تکرار می‌کرد: مامان! درد ندارم... گریه نکنیا... غصه نخوریا... من خوبم ... هیچیم نیست... نگرانم نشیا... 👤خاطره‌ای از زندگی کودکی شهید محمدرضا مرادی 📚منبع: کتاب “حلوای عروسی” ؛ صفحه ۶۰ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸دو برادر که در کنار هم سوختند؛ اما سربند یازهرای آنها سالم ماند شهیدان مصطفی و مرتضی نعمتی جم ▪️|توصیه‌ی جالبِ مادر... پایِ سفره‌ی آخرین ناهاری که با بچه‌هاخوردیم، برگشتم به مصطفی و مرتضی گفتم: یه وقت عراقی‌ها الکی الکی شما رو نکشندها. جلوی تیرشون نباشید، اول شما بکشیدشون... بعد از شهادت مصطفی و مرتضی همرزماشون تعریف می‌کردند که پسرهام فيلمای خوبی از عمليات فتح‌المبين تهيه کرده بودند. ظاهراً تعدادی از رزمنده‌ها به اسارتِ بعثی‌ها در اومده بودند،‌ اما همون زمان امداد غیبی به دادشون میرسه و طوفانِ گرد و غبار رخ میده شد و فرار می‌کنن. میگن مصطفی و مرتضی اين شرايط رو ضبط کرده بودند... حتی میگن پسرام تعداد زيادی اسير و غنيمت می‌گيرند؛ اما در حالیکه از خط دور می‌شدند، بعثی‌ها ماشين‌شون رو با آرپی‌جی میزنن. متاسفانه به خاطر انفجار ماشین و سلاح‌های غنیمتی ، هم پیکر دو پسرم می‌شوزه، هم فیلم‌هایی که ضبط کرده بودند... 📚منبع: گفتگوی مادر شهیدان نعمتی‌جم با خبرگزاری فارس ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: