❓تا چه زمانی مردم در آسایش هستند؟
✍ امر به معروف و نهی از منکر، دو واجب از فروع دین و از بزرگترین واجبات دینی است. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
☀️«وَلْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّةٌ یدْعُون إِلی الْخَیرِ وَیأَمُرونَ بْالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ المُنْکرِ وَأُوْلَئِک هُمْ الْمُفلِحُونَ». عمران/ ١٠٤
باید از شما «اُمّت اسلامی» گروهی باشند که به سوی نیکی دعوت کنند، و امر به معروف و نهی از منکر نمایند. و آنان هستند که رستگارند.
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این خصوص می فرمایند:
مردم پيوسته در آسايش به سر مى برند، تا وقتى كه امر به معروف و نهى از منكر كنند[ و ]يكديگر را بر نيكى و تقوا ياور باشند. هرگاه چنين نباشند، بركت ها از آنان گرفته مىشود و برخى بر برخى چيره مىشوند. آنگاه نه در زمين و نه در آسمان، ياورى نخواهند داشت.
🌹قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
لا يَزالُ النّاسُ بِخَيرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ ونَهَوا عَنِ المُنكَرِ وتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوى. فَإِذا لَم يَفعَلوا ذلِكَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَكاتُ، وسُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ، ولَم يَكُن لَهُم ناصِرٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ.
📚 تهذيب الأحكام، ج ۶، ص ۱۸۱.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
#حضرت_ایت_الله_کوهستانی
✨ حجت الاسلام و المسلمین آقا سید جعفر موسوی از مرحوم حجت الاسلام شیخ غلامحسین زیارتی چنین نقل می کند:
✨ در بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان که هواخیلی گرم بود، برای دیدار آقاجان به کوهستان رفته و خدمتشان شرفیاب شدم، در محضرشان بودم که عدهای از اهالی محل نیز آمدند و از خشکسالی و نیامدن باران شکایت کردند و از آقا جان خواستند که دعایی کنند تا باران رحمت الهی نازل شود.
آقاجان فرمود :ان شاالله خداوند رحم می کند و باران رحمت را می فرستد.
آن چندنفر پس از مدتی حضور آقا را ترک کردند، وقتی دیدم که آقاجان
می خواهد مشغول خواندن صحیفه سجادیه شود، من نیز گفتم: اگر اجازه میفرمائید، مرخص میشوم چون با اسب باید بروم و می ترسم به شب بیفتم. آقا جان درجوابم فرمود: شیخ نرو باران می آید، من امتثال امر کردم و در محضرشان ماندم. هنوز دعای اقاتمام نشده بود که دیدم هوا تیره شد و باران بسیار خوبی باریدن گرفت. ✨
برقله ی پارسایی ص259
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_124 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• احسان نیم ساعتی از رسیدن به عمارت پدری گذشته
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_125
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
دستم ، تمنای فشردنِ دستهای ظریفِ دیبا رو داشت که مطمئن بودم در این لحظه از شدتِ استرس بی شک یخ زده !
- آروم باش !
- آرومم !
آرامش بیشتر از هر زمانِ دیگه ای با من و دیبا بیگانه شده بود ولی هر دو سعی می کردیم با نگاهی که هر لحظه به یک سمتِ این عمارتِ بی روح کشیده میشد ، چشم از هم بدزدیم و این حالِ خراب رو مخفی کنیم ...
- اَلا بِذِکرِ الله تَطمَئِنَّ القُلوب !
بسم الله بگو که ،
" دل آرام گیرد بنام خدا ... "
- احسان !
قلبم داره میاد توی دهنم
لبخند زدن و چشم بر هم نهادن بی هیچ کلام و سخنی ، تنها کاری بود که در اون لحظه از من و تمام وجودم ساخته بود
ای کاش تحملِ این همه فشارِ روحی نتیجه ای دلخواه داشته باشه ...
با دو تقهء کوتاه وارد اتاقی شدم که هیچ وقت برام جذابیتی نداشت
از همون بچگی بهترین نقطه در این خانهء بزرگ و ظاهراً زیبا ، آشپزخونه ای بود که بیشتر وقت ها با حضورِ ننه گلناز برام تبدیل میشد به بهشتی روی زمین !
" ننه گلناز "
هم آشپز این خونه بود و هم دایه ای که در دامانِ اون رشد کرده بودیم
مامان اعتقادی به پیر کردنِ خودش در راهِ بزرگ کردنِ بچه ها نداشت !
نمیخوام زحماتش رو نادیده بگیرم ولی همیشه با خودم فکر می کردم آیا جز به دوش کشیدن زحمتِ نُه ماه بارداری و دو سال شیر دادن ، کار دیگه ای هم کرده که در آلبومِ خاطراتِ زندگیم ثبت و ضبط شده باشه ؟
- سلام
پروانه از قبل خبر داده بود که همراه با دیبا برای دیدنش اومدیم پس حالا این نگاهِ خونسرد و خالی از هیجان چندان عجیب نبود
- بالاخره اومدی !
یه روزی گفتی دیگه نه میمونی و نه بر میگردی !
چی شد که باز گذرِ پوست به دَباغ خونه افتاد ؟
- مامان !
سلام را من کرده بودم و دیبا همچنان ساکت و سر به زیر رو به روی جهان تاج خانومِ این عمارت ایستاده بود ولی روی صحبتِ مادر با او بود
بدونِ حتی کوچکترین توجهی به من و قلبی که به شدت خودشو به در و دیوارِ سینه ام میکوبید ولی راهی برای فرار نداشت ...
- سلام
- میشنوم !
دلم بیشتر از هر زمانی برای دیبا و مظلومیتی که در این لحظات به اون محکوم شده بود ، سوخت
مامان اونو حتی لایقِ جواب سلام که واجب بود هم نمیدونست چه رسد به ...
- من .... یعنی ما ....
من به آقا احسان گفتم که ما به هم نمیخوریم ولی ....
- ولی نتونستی از جوونِ رعنای من با این پشتوانهء خانوادگی و ارثیهء خاندانِ پرتو بگذری !
درسته ؟
نمیدونم این همه جسارت چطور در دیبای لرزان پشتِ در این اتاق بیدار شد و حرفهای دلش رو بر زبانش جاری کرد ؟!
- من .... من چشم و دلم اونقدر سیر هست که طمعی به مال و اموالِ شما نداشته باشم !!!
آتشِ خشمی که با این جمله در چشمهاش زبانه کشید از دیدم پنهان نموند ولی دیبا همچنان بی هیچ نگاهی به او که حرف اول و آخرو در این خونه و زندگی میزد به حرفهاش ادامه داد :
- من سرِ سفرهء پدری بزرگ شدم که نه از مهر و محبت چیزی برام کم گذاشت و نه خواسته هامو بی اجابت رها کرد !
بالاخره سر بلند کرد و خیره به نگاه مامان که بیشتر مبهوتِ جسارت لانه کرده در صدا و جملاتش بود ، تیرِ آخر را رها کرد !
- من عاشقِ پسر شما هستم همون اندازه که خودش ادعای عاشقی داره !
الان اگه اینجا هستم و گُذَرم دوباره به این خونه و شما افتاده بخاطرِ حُرمتیه که هم اون و هم من برای شما و حقِ مادریتون قائلیم
لطفاً به ازدواجِ ما راضی باشید
دیبا ..... دیبا ...... دیبا .......
تو چکار کردی ؟
جوری که تو با حرفهات پشتِ این فرماندهء مقتدرو به خاک مالیدی امکان نداره حرفی به دلخواه و خوشایند ما از دهانش خارج بشه
دیگه تو رو داشتن واسه من آرزویی محاله !
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_ 126
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
" یارب این نوگلِ خندان که سپردی به مَنَش
میسپارم به تو از دستِ حسودِ چمنش "
شنیده بودم
حالا با گوشت و پوست و استخوانم به عمیق ترین درکِ ممکن از این دو بیت رسیدم
گاهی !
نه ... همیشه باید سپرد به او که انتهای تمامِ راه هاست !
دیبا را به خداوندی سپردم که خودش روزی عشقِ پاکش رو به قلبم هدیه داد و زندگیمو به زیباترین رنگهای عالم آراست
انتظارم برای تغییرِ موضع از طرف مامان بالاخره به سرانجام رسید ولی چه انجامی و چه پایانی !
در نهایت با پافشاری های من و حرفهای جسورانهء دیبا در کمالِ ناباوری قبول کرد !
پذیرفت وصلتی را که با هیچکدوم از معیارهای عقل و دلش هماهنگ نبود
ولی ....
" قبوله
بالاخره تو بُردی
با اینکه حتی ذره ای از وجودم راضی به این حماقت نیست ولی قبولش میکنم
دختری که نه ظاهرش و نه باطنش سر سوزنی به ما شبیه نیست ولی تو رو خامِ خودش کرده ! "
اینبار هم نگاهش و هم روی صحبتش من بودم ... حرفها را دیبا زده بود و جواب رو من میگرفتم !
خیلی وقت بود تحملِ توهین و تحقیر نسبت به دیبا رو نداشتم به خصوص الان که خودش هم اینجا حضور داشت و همین باعث شد تا صدای اعتراضم به این لحن و گفتار بلند بشه :
" مامان ...."
پشت به ما و رو به پنجره ای که با آن پرده های ضخیمِ مخملی بیشتر منو به یادِ اتاق و خانهء خانومِ هاویشام در سریالِ آرزوهای بزرگِ چارلز دیکنز می انداخت ، با دستی که به علامتِ سکوت بالا رفته بود ، ادامه داد :
" هییییش
دیبا شریف میشه عروسِ خاندانِ پرتو
ولی .... "
با همین یک کلمه که بی پسوند و پیشوند کاملاً بی معنا بود بندِ دلم پاره شد !
یعنی چه چیزی در انتظار ما و تقدیدمون بود ؟
" ولی چی ؟! "
برگشت ... استوار و تمام قد .... مثل همیشه چنان پشتِ سنگرِ غرور و خود بزرگ بینی سنگر گرفته بود که در بهترین حالت ، حتی من هم جرات نداشتم روی حرفش حرفی بزنم چه برسه به الان و این روزها که دستم زیرِ سنگش بود و برای رسیدن به خواستهء قلبیم چاره ای جز اطاعتِ محض نداشتم !
" یه مراسمِ آبرومند میگیری
چیزی که در شانِ خاندانِ با اصالتِ پرتو باشه نه لیاقتِ پاپتی های پایینِ شهر ! "
منظورش از پاپتی های پایینِ شهر دیبا و خانوادهء آبرومندش که نبودند ، بود ؟
" توی همین عمارت ...
اونجوری که من میخوام ....
اونجوری که پدرت اسدالله خان آرزو داشت
اونجوری که هیچ حرف و سخنی باقی نَمونه ! "
جوری که او میگفت و میخواست یعنی مراسمی مختلط که در آن هر محرم و نامحرمی دست در دستِ هم و شانه به شانهء یکدیکر با انواعِ مُسکرات و حرامهای خدا که بر خودشان حلال کرده بودند ، شبی خاطره انگیز بسازند برای هوسِ سیری ناپذیر و چشمهای تا ابد گرسنه شان ؟!
" و .... دستِ دخترِ بی لیاقتی که به زور میشه عروسِ این خونه ، میگیری و میاری همین جا
درست کنار گوشم ...
جلوی چشمم ...
زیر نظرِ خودم زندگی میکنید ! "
برق که میگویند ناگهان از سر آدم میپره و شخص رو حیران و سرگردان میکنه همین بود دیگه !
همین که مامان کار خودشو کرد و منو دیبا رو گذاشت لای منگنه ای که بی شک تا مدتها باید فشارشو تحمل کنیم و حق نداریم لب از لب باز کنیم !
" ولی مامان !!! "
" مامان بی مامان !
یک کلام بود که شد ختمِ کلام ! "
برگِ آسَش را رو کرده بود !
دستم را داخلِ پوستِ گردو گذاشته بود !
جان می سپردم ولی آرزوهای محالِ دیبا را به رختِ اجابت می آراستم !
جان می سپردم ولی اجازه نمی دادم حسرتِ مراسمی که ذوق و شوقش را داشت ، بر دلش سایه اندازد !
جان می سپردم و از آنچه حقّ خودم و دلم و احساسم می دانستم دفاع می کردم !
اینجا قلعهء هزار اژدها که نبود ....
خانه بود دیگر ....
سقف داشت و در و دیوار و ....
اندکی نیش و کنایه و درشت گویی !
که آن هم به مددِ عشقمان قابل تحمل میشد ....
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ دوشنبه 👈 22 دی 1399
👈 27 جمادی الاول 1442👈 11 ژانویه 2021
🕌 مناسبت های دینی اسلامی .
🏴وفات جناب عبد المطلب جد پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم ( به روایتی)
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش زیبا خوشرو دوست داشتنی و حشر و نشر خوبی با مردم دارد. ان شاءالله
🤒 بیمار امروز شفا یابد. ان شاءالله
✈️ مسافرت :مسافرت مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👩❤️👩حکم مباشرت امشب .
مباشرت امشب (شب سه شنبه )شهادت در راه خدا روزی فرزند گردد و بسیار نرم دل و مهربان است . ان شاء الله
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز انجام امور زیر نیک است :
✳️ ختنه نوزاد.
✳️ به خانه نو منتقل شدن.
✳️ شروع به کسب. و کار .
✳️ خرید خانه .
✳️ داد و ستد .
✳️ جابجایی و نقل و انتقال .
✳️ اشتغال به تجارت و امور بازرگانی .
✳️ و آغاز تعلیم و تعلم نیک است .
📛ولی فروش طلا و جواهرات.
📛فروش احشام و حیوانات.
📛 وقرض و وام دادن و گرفتن را نشاید.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، پشیمانی دارد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از ترس می شود .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد .
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود .
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از آیه ی 28 سوره مبارکه " قصص " است .
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین..
و از مفهوم ان استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح امور گروهی . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما
تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
025 377 47 297
0912 353 2816
0903 251 6300
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتمابا لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_ 126 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• " یارب این نوگلِ خندان که سپردی به مَنَش میس
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_127
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
" عشق یعنی شعله ها افروختن
عقل و جان در هیمهء دل سوختن "
احسان خوشحاله ...
مامان از شادی روی پاهاش بند نیست ...
دنیا از شدت هیجان در پوست خودش نمیگنجه ...
زمین و زمان از سرگرفتنِ این وصلت مَسرور و شادمان شدن ولی این تازه شروعِ دلنگرانی های نا تمامِ منه ...
احسان میگه :
" آروم باش عزیزم
من هستم ... همیشه و همه جا
من هستم ...
کامل و تمام قد پُشتت ایستادم ... "
ولی !!!
ترس از زنی که با تک تکِ جملاتش من و احترام و شخصیتِ خودم و خانوادهء مظلومم رو زیرِ پاهاش له کرد تا اقتدارشو به اثبات برسونه و من در نهایتِ ناباوری نتونستم در برابرش قد علم کرده و جوابِ توهین های استخوان خُرد کُنشو بدم ، لحظه ای رهام نکرده !
گرچه با ازدواج ما موافقت کرد ولی نه برای خواستگاری و نه آشنایی با مادرم ، قدم به خونه و زندگیمون نذاشت !
مامان سعی داره روی صورتش نقابِ بی تفاوتی بزنه ...
احسان سعی داره با الفاظِ شیرین و جملاتِ امیدبخش و رفتارهای سرشار از عشقی که خرجم میکنه ، دلمو به آیندهء این زندگی گرم کنه ....
طناز دائم سعی داره با پررنگ کردنِ مُحسناتِ این زندگی ، معایب و سختی هاشو پیشِ چشمم بی رنگ کنه ...
ولی بچه که نیستم !
خودم بهتر از هر کسی می دونم قدم گذاشتن به اون عمارت یعنی پایانِ لبخندهای بی غم !
یعنی پایانِ آزادی های بی حصار !
یعنی اسارت و اسارت و اسارت ...
احسان قول داده بعد از فارغ التحصیلی تو شرکتِ خودش منو به کار بگیره تا مجبور نباشم توی خونه صبح تا شب زیر نگاهِ آنالیزگرِ مادرش زجر بکشم
و شاید این بزرگترین روزنهء امیده برای من که دلم لحظه ای نبودن و نداشتنِ احسانم رو نمی خواد !
- کجایی خانومم ؟
سینیِ انگشتر های زیبا را پیش رویم گذاشته و منتظره تا من حلقهء عشقمون رو انتخاب کنم
صبحِ امروز با امید به خدا و نام و یادش ، از زیرِ قرآنی که مامان بالای سرمون گرفت رد شدیم تا مسیرِ خوشبختی و زندگیِ مشترک رو با خریدنِ قرآن کریم آغاز کنیم
و حالا دومین هدیهء عشق !
"حلقهء ازدواج ... "
- این چطوره ؟
حلقهء درشت و زیبایی بود
یک نگین برجسته وسط و یک ردیف نگین ریز پائین و ردیفی دیگه بالای اون خودنمایی می کردن
- سنگین نیست ؟
- حالا انگشتت کن تا نظر بدم
- چشم
هم زیبا بود و هم برازنده
دستم درشت نبود ولی انگشتهام گوشتی و به قولِ مامان تُپُل بودن ، پس عجیب نبود که این حلقه به این زیبایی روی اون خودنمایی کنه
- عالیه .... می پسندی ؟
- قشنگه
- دوستش داری ؟
- آره
- مهرداد جان همین ست حلقه رو بر میداریم
در حالی که با گفتنِ نرخ طلا و بعد از فهمیدنِ وزنِ حلقهء احسان در ذهنم عددها را بالا و پایین میکردم تا ببینم با خریدش چیزی در کارتِ پس انداز مامان باقی میمونه یا نه
احسان بی توجه به مخالفت های من قیمت هردو تا رو حساب کرد !!!
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_128
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
خرید حلقه از بهترین جواهر فروشی شهر ...
خرید ساعت برای ثبت دقایقِ زندگیِ عاشقانهء بعد از این روزها ...
خرید لباس عروس از بهترین مزون در بهترین نقطهء شهر ...
رزروِ محل عروسی در یکی از مجلل ترین تالارهای شهر ...
بهترین ماشین و کت و شلوار و سفارش چندین نوع غذا برای مراسم و ...
تمام اینها کارهایی بود که با برنامه ریزی و هزینهء جهان تاج خانم صورت گرفت و این در حالی بود که از همان روز و مکالمه ای که بین ما صورت گرفت تا حالا که پای سفرهء عقدمون نشستیم هیچ حرفی و سخنی بین ما رد و بدل نشده !
ظاهرِ همه چیز زیباست و به گمان اونهایی که راه به دلم ندارن همه چیز بر وِفقِ مراد است ولی ...
تمام این زیبایی ها به یک طرف !
برای من حمایتِ احسان در انتخابِ لباسی کاملاً پوشیده و آراستنی به سبکِ عروسِ اسلامی که باعث شده بود بینِ این همه زن و مردِ هوسباز و چشم چران ، نگرانِ به حراج رفتنِ زیبایی های جسمم نباشم ، بیش از هر چیز ارزش داشت !
کاری که تا زمانِ ورود به تالار از همه ، حتی مامان مخفی مونده بود و دیدنِ چهرهء متعجب ، غضبناک و ناراضیِ جهان تاج بانو آبی بود که در اون لحظه روی تمامِ اندوهم از بی احترامی های این مدتش ریخته شد !
- سرکار خانوم دیبا شریف !
آیا بنده وکیلم با مهریهء معین شده از سوی آقا داماد که شامل
یک جلد کلام الله مجید که انشالله چراغ راهِ شما در زندگی مشترک باشه
یک جام آینه شمعدان که به امید خدا دلهاتون به زلالی و صداقتِ اون آراسته باشه
یک شاخه نبات به نیت شیرین کامی در لحظه لحظهء زندگیتون
و شش دانگ آپارتمان مسکونی به همراه چهارده شاخه گل نرگس میباشه
به عقد دائم جناب آقای احسان پرتو در بیاورم ؟
بنده وکیلم ؟
دلم حالِ عجیبی داشت ...
لذتِ این به هم رسیدن از یک طرف ...
ترس از عاقبتِ این وصال و عاشقی از یک طرف ...
جای خالیِ بابا و حمایتی که امشب سخت محتاجش بودم از یک طرف ...
نگاه های تحقیر آمیزِ مادر و تمومِ فامیل های احسان که اعتماد به نفسمو هدف قرار داده بودند از یک طرف ..
احساس می کردم از هر جهت تحتِ فشارم و این فشار به بدتربن شکلِ ممکن با بُغضی خفه کننده که درست جایی وسطِ گلوم جا خوش کرده بود خودشو نشون میداد
- دیبا جان ! عزیز دلم !
لبهای خوشگلتو از هم باز کن و بله بگو تا دلم آروم بگیره آرومِ جونم ...
واقعاً در این لحظاتِ سخت و شیرین و تکرار نشدنی شنیدن صدای گرمش بهترین آرامبخش بود برای روحِ درماندهء من
نگاهم لحظه ای بالا اومد و بی توجه به آدمهایی که هیچ شباهتی به من و خانوادم و اعتقاداتم نداشتند ، خیره به نگاهِ نمناک و منتظرِ مامان لب زدم :
- با توکل به خدا
با یاد پدرم که میدونم روحش همیشه در کنارم و مراقبمه
و با اجازهء مادرم ....
بله !
صدای نفس آسوده ای که احسان از سینه بیرون فرستاد در صدای جیغ و کف زدن های جوونای اطرافمون گم شد و بعد از بله ای که احسان با کسب اجازه از مادرش به عاقد داد مراسم به طور رسمی شروع شد !
- الهی سفید بخت بشی مادر !
احسان جان ، شیشهء عمرمو سپردم دستت .... مراقبش باش
سکوت بلند ترین صدایی بود که در واکنش به تبریک خالصانهء مامان روی لبهام جاری شد و صدای گرم احسان که سعی داشت خیالِ زنِ درد کشیدهء رو به روش رو آروم کنه :
- مطمئن باشید دیبا هم روی سرم و هم توی قلبم جاداره مامان جان !
نمیدونم این مامان جان گفتنش بود یا اطمینانی که بابت خوشبختیم از حرفهایی که زد به دل مامان راه پیدا کرد و باعث شد وسط بُغض ، خنده مهمون لبهاش بشه ؟!
- عشق و عاشقی تضمینی واسه خوشبختیِ آدما نیست ولی خداکنه بتونید همدیگه رو یک عمر تحمل کنید
و این دعای خیرِ زنی بود که به گمونم نه بویی از مهر مادری برده بود ک نه خبری از انسانیت در وجودش بود !!!
جهان تاج بانوی عمارتِ هزار رنگِ خاندان پرتو در بهترین لحظاتِ عمرم ، بدترین زخم زبان رو به دلم و روحم زد تا هیچ وقت فراموش نکنم
این راه تا ابد از سنگلاخ و دست اندازهای پیش بینی نشده خالی نخواهد بود ...
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ سه شنبه 👈 23 دی 1399
👈 28 جمادی الاول 1442👈 12 ژانویه 2021
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز بسیار خوب و شایسته ای است برای :
✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج .
✅ درختکاری .
✅ مناظره و گفتگو .
✅ ورود بر روسا و مسولین .
✅ تهیه ضروریات .
✅ دیدار دفترداران و منشیان .
✅ و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است .
👶 زایمان خوب و نوزادش زیبا و روزی دار خواهد شد . ان شاءالله
🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود .
🚘 مسافرت :مسافرت خوب است .
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز برای امور زیر نیک است .
✳️ جراحی .
✳️ برداشت محصول .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ کشاورزی و امور زراعی .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ و وام و قرض نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، فرزند چنین شبی امکان سقط شدنش زیاد است .
🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، خوب نیست .
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث قوت دل می شود .
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 29 سوره مبارکه " عنکبوت " است .
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین ....
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود . و شما مطلب خود رادراین مضامین قیاس کنید .
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن : 025 377 47 297
0912 353 2816
0903 252 6300
📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۳ دی ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 12 January 2021
قمری: الثلاثاء، 28 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️15 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️22 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️31 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️32 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 سه شنبه ۲۳ دی ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۲۹
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۵۴
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۰۱
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۷:۰۸
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۲۷
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۱۹
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♻️ بدترین امت
🌷 فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود که پیامبر (ص) فرمود:
بدترین امّت من كسانى هستند كه از انواع نعمتها تغذیه می كنند و خوراكى هاى رنگارنگ می خورند، و لباسهاى گوناگون می پوشند، و هر چه بخواهند می گویند.
🌹عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(علیها السلام) قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم)، شِرارُ أُمَّتى الَّذینَ غَذُّوا بِالنَّعِیم، الَّذینَ یأكُلُونَ أَلْوانَ الطَّعامِ، وَ یلْبَسُونَ أَلوانَ الثِّیابِ وَ یتَشَدَّقُونَ فِى الْكَلامِ.
📗 مسند فاطمة الزهراء، ص۷۰
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
هدایت شده از ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز
جوان کومونیست یوگوسلاوی.mp3
7.96M
🔈 جوان کمونیست که با نهج البلاغه مسلمان شد!
👌 قصه ای کوتاه و شنیدنی!
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🌹 @baalitamahdimaybod
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_128 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• خرید حلقه از بهترین جواهر فروشی شهر ... خرید
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_129
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
تبریکِ پریا اما لبریز از مهربونی بود
جوری که هم به دل من نشست و هم به دل احسان
- تبریک میگم احسان جان ....
دیبا جون امیدوارم خوشبخت بشید
- ممنون دختر دایی ... خوش اومدی
- لطف کردید ..... ممنونم
احساس می کردم با ده سال تفاوت سنی که بین اون و احسان وجود داره ، وصلتی که عمه جانش اصرار به سر گرفتنِ اون داشت چندان هم برای دختر بیچاره جذاب نبود و فهمیدنِ این موضوع با دیدنِ خندهء از ته دلی که یک لحظه هم از روی لبهاش پاک نمی شد و البته نگاه های زیر زیرکی و پُر تمنای ، فرشاد ، پسر خالهء احسان ، که بی شک درتبِ عشقِ دخترک میسوخت کار چندان سختی نبود !
- تو هم فهمیدی فرشاد دلشو باخته ؟
صدای احسان بود که بعد از دیدن نگاهِ خیرهء من به فرشاد و پریا کنار گوشم نجوا کرد
- ایهیم ..... دختر خوبیه
- خوب .... خوشگل .... دوست داشتنی
امیدوارم خوشبخت بشه
نمیدونم چرا ! ولی انتظار نداشتم اینقدر راحت پیشِ چشم من از زیبایی و دوست داشتنی بودن پریا حرف بزنه گرچه خودم شاهدِ امتناع از پذیرفتنش بعنوان همسر از طرف احسان بودم ولی مثل اینکه حسادت زنانه کم کم داشت در من زنده میشد !
- مبارکت باشه داداش !
خوشبخت بشی زن داداش !!
استاد پرتو !!!
باعث و بانیِ این حالِ خوب و وصلتِ شیرین بی شک خودش بود
و من ، از بابتِ راهی که برای درمانِ مامان پیش روم باز کرده بود و به سببِ همون راهِ زندگیم از دلِ احسان و زندگیش رد شده بود ، ازش ممنون و سپاسگزار بودم
- ممنون استاد .... ببخشید آقا پیمان !
- مرسی داداش .... ایشالا عروسیت
- نمیدونم آخرِ این راهی که با هم و به قول خودتون با عشق شروع کردید به کجا ختم میشه ولی براتون آرزوی خوشبختی می کنم ....
این هم نوعِ دیگه ای از تبریک بود البته به سبکِ خانوادهء پرتو !
طناز و مهربونی هاش و جدایی که بدون شک حالا و با اتمام سال تحصیلی بین من و اون اتفاق می افتاد ...
دنیا و دلتنگی از دوریش که از همین لحظه به دلم چنگ انداخته بود ....
فامیل های عزیزی که با رفتنِ بابا راحت تر از آب خوردن ، عطای رابطه با یک زنِ بیوه که میتونست پرحاشیه باشه و دو بچه یتیم که بی شک پُر دردسر بودند رو به لقاش بخشیده و ارتباط چندانی با ما نداشتند و امشب با چنان حسرتی به تجمل و ریخت و پاشِ مجلس چشم دوخته بودند که انگار هنوز براشون باورکرونی نبود حتی یه بچه یتیم هم میتونه خوشبخت بشه !
همه و همه باعث شده بود تا حواسم از جهان تاج و خوابی که برای تلخ کردنِ شیرینیِ امشب به کامم دیده بود ، پرت بشه ....
درست تا لحظهء آخر و بعد از اینکه مامان ما دو تا رو دست به دست هم داد و به خدا سپرد
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_130
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
- عمارت !!!
صدای جهان تاج خانوم بود که تا خارج شدن و بدرقهء آخرین میهمان از تالار صبر کرد و حالا بر سرِ احسان بلند شد
- مامان .... این چه اصراریه آخه ؟
گفتی از کارناوالِ عروسی و بوق بوق توی شهر خوشت نمیاد ، گفتم چشم
گفتی به سبکِ خودت میخوای مهمونا رو با همدیگه تا آخرین نفر بدرقه کنیم و بعد بریم ، گفتم چشم
نمیفهمم این اصرار شما برای اینکه همین امشب بریم عمارت چیه !
- گمونم قبلاً در این مورد صحبت کرده بودم
اونم نه با توی خیره سر ! با این دخترررر ....
- ولی مامان !
عجب !
احسان به قول خودش هزاران برنامه داشت برای امشب
هزار نجوای عاشقانه در گوشم خوانده بود که با هر کدام رنگ به رنگ شده بودم و او از تهِ دل خندیده بود به این حُجب و حیای دخترانه !
حالا مادرش قصد داشت هرچه در ذهنش رِشته بود پنبه کند تا شاید تلافیِ خودسری های ما را کرده باشد ....
- مادر من !
اجازه بده امشب بریم خونهء خودمون
چشم ! من نامردم اگه از صبح فردا پیش چشم شما کارت نزنم داخل عمارت
- گفتم که ! با تو کاری ندارم پسر جون
حرفامو یکبار گفتم.
شکست ....
اینبار هم دلم و هم غرورم و هم چینیِ نازکِ احساسم ...
تمام تصوراتم از عاشقانه های این شبِ بی تکرار به آنی دود شد و به هوا رفت.
- مامان !!! خواهش می کنم
- بریم !!!
حُکمِ گوسفند قربانی را داشتم که بی ارادهء خودش به سلاخی می برند و این ظاهرِ زیبا و مراسمِ دهان پر کن همان آب گوارایی بود که در لحظهء آخر به کامش می چشاندند !
هوای گرم روزهای پایانیِ بهار نفس گیر است
حتی حالا که داخلِ ماشینی لوکس نشستم و کولر هم روشنه ولی انگار اکسیژن برای نفس کشیدنِ سه نفر به اندازهء کافی وجود نداره !
تصورِ اینکه بعد از مراسم عروسی و در مسیرِ رسیدن به حجله ای که در انتظارمونه باید مثلِ مسافر ، روی صندلیِ عقب بشینم و مادر شوهری که امشب شمشیر از رو بسته درست کنار همسرم جابگیره ، از محال ترین هابود
ولی امشب انگار قراره تمومِ محال ها در زندگیم اتفاق بیوفته !
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ چهارشنبه 👈 24 دی 99
👈 29 جمادی الاول 1442 👈 13 ژانویه 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴 وفات محمد بن عثمان عمروی نایب دوم امام زمان علیه السلام " ۳۰۵ ق " .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 صدقه اول صبح لازم است .
📛 نویسندگی و نگارش و قسم دادن افراد خوب نیست .
📛 گرفتن چیزی از افراد و وصیت نامه نوشتن خوب نیست .
👶 مناسب زایمان و نوزادش صبور و شجاع خواهد شد . ان شاء الله
🚘مسافرت :
مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ جراحی .
✳️ برداشت محصول .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ و وام و قرض نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ،
فرزند ممکن است یاور ستمگران گردد .
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث نجات از بیماری می شود .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث پرهیز از خلق ( و گوشه گیری و انزوا) می شود.
😴🙄 تعبیر خواب .
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 30 سوره مبارکه " روم " است .
فاقم وجهک للدین حنیفا ....
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را امری پیش آید که جماعتی می خواهند او را از آن کار منصرف کنند و او سخن آنان را گوش نکند و همین درست است . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ پنجشنبه👈 25 دی 1399
👈 30 جمادی الاول 1442 👈14 ژانویه 2021
🎇امور دینی و اسلامی .
❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یمنی است برای همه امور خصوصا :
✅ طلب علم .
✅ تجارت و داد و ستد .
✅ خرید وسیله سواری .
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ امور کشاورزی و زراعی .
✅ ملاقات های سیاسی .
✅ خواستگاری و عقد و ازدواج .
✅ جابه جایی و نقل و انتقال .
✅ شرکت زدن و مشارکت کردن .
✅ و آغاز معالجات نیک است .
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزادش صبور و خوش قدم خواهد شد . ان شاءالله.
🚘 مسافرت:مسافرت بسیار خوب و مفید و سودمند است.
🔭احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ ختنه نوزاد و نام گذاری فرزند .
✳️ آغاز بنایی و تعمیرات خانه .
✳️ معامله خانه و آپارتمان .
✳️ کشاورزی .
✳️ درختکاری .
✳️ و شرکت زدن نیک است .
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، مباشرت مکروه و ممکن است فرزند و مادرش دیوانه گردند .روز جمعه نیز همین حکم را دارد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث ایمنی از بلیات است .
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد حکمی ندارد .
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 1 سوره مبارکه " حمد " است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین
و چنین برداشت میشود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و مایه خوشحالی وی گردد . ان شاء الله شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
025 377 47 297
0912 353 2816
📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک نقل مطلب ممنوع و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۵ دی ۱۳۹۹
میلادی: Thursday - 14 January 2021
قمری: الخميس، 30 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹وفات محمد بن عثمان نائب خاص دوم امام زمان، 304یا305ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️13 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️20 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️29 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️30 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 پنجشنبه ۲۵ دی ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۲۹
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۵۳
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۰۲
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۷:۱۰
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۲۹
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۲۰
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_130 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• - عمارت !!! صدای جهان تاج خانوم بود که تا خا
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_131
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
شبِ عمارت را برای اولین بار بود که می دیدم
سایهء درختها روی دیوارهای بلند ، تصویرِ رُعب انگیزی ایجاد کرده بود
صدای جیرجیرکها که از لابه لای درختها سرودِ زندگی سر داده بودند حتی الان که عقربه ها روی ساعت دو ایستاده بودند هم لحظه ای ساکت نمیشد و من با خودم فکر می کردم یعنی این حشراتِ بی آزار خواب ندارن ؟
- بریم عزیزم
دوباره صدای احسان بود که اینبار بعد از پیاده شدنِ مادرش ، در را برای من باز کرده و دستشو به سمتم گرفته بود تا پیاده بشم
لبخند تلخی گوشهء لبش نشسته بود و
دیدنِ این حجم از ناچاری و در بند بودن دلمو به درد می آورد
- تو دیگه ساکت نباش قربونت برم
خودم از درون متلاشی شدم
تو حالمو خوب کن دیبا جان !
پس چه کسی باید حال منو درک کنه و تسلای خاطرم باشه بی انصاف ؟
من بیشتر از هر کسی احساسِ تنهایی و غُربت و بیچارگی می کنم
فقط بی اندازه خوشحالم از این درایت و تیزبینیِ مامان که انگار دستِ جهان تاج رو از قبل خونده بود و چیزی که من حتی در آینه هم موفق به دیدنش نمی شدم در خشتِ خام تجربه هاش دیده بود
" دیبا جان !
میدونم سختته
میدونم خجالت میکشی
میدونم احساس میکنی بهت بی احترامی میشه
ولی چند لحظه تحمل کردن ، بهتر از اینه که یه روزی مادر شوهرت هزار حرف درست و غلط به پای تو ببنده "
بی حضورِ پروانه فضای عمارت زیادی سرد و سنگین بود
یه جورایی نفس گیر و غیر قابل تحمل
- نگران نباش فدات شم
اتاق من یه سوییتِ کامله !
میتونی راحت و آسوده باشی
- احسان !
بیا اتاقم باهات کار دارم
مادر فولاد زره وارد اتاقش شد و من با همراهی و حمایتِ احسان پا به درونِ اتاقی گذاشتم که بدترین موقعیتِ مکانی رو در این عمارت داشت ...
درست روبه روی اتاقِ مادر شوهر !
- راحت باش عزیزم
دست به چیزی نزن تا خودم برگردم و کمکت کنم
سری به تایید تکان دادم و لبهء تخت نشستم
اتاقِ بزرگی بود ، شاید ۲۴ متر !
راست می گفت یک سوییتِ کامل ، سرویس بهداشتی و حمام ، یک تراس رو به باغ ، کمد دیواری ، تخت دو نفره و میز آرایش ....
چند روز قبل به اصرار خودش وسایل اتاق رو از نو و به سلیقهء من سفارش داده بودیم و چیدمان جدید درست بر اساس علایق و نظر من بود ....
پرده های نقرآبی رنگ ....
دیوارها و در های کمد و اتاق شیری رنگ ...
سرویس خوابِ سفید رنگ با روتختیِ زیبایی که ترکیبی از حاشیهء تیره با گلهای سرخِ آتشین بود
به قول احسان این رنگِ پُرهیجان بین این همه سفیدی و روشنی خواسته یا ناخواسته آدمو به هیجان میاره
حالا من میون این همه هیجانِ تزریق شده بینِ آرامش نشستم
وسطِ تخت .... بینِ این همه گلِ زیبا ....
آروم و با حوصله دامنِ بلند و پف دارم رو دور تا دورم پخش کردم ، گرد و منظم ...
پرده ها کشیده شده و نورِ ملایمِ آباژور درست روی من افتاده !
دختری میانِ گل بوته های آتشینِ عشق نشسته و غرق در احساساتِ نابِ اولین شبِ زندگیِ مشترک به فرداهایی فکر میکنه که بی اندازه مجهول و ناپیداست ...
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab