eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.2هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
5.4هزار ویدیو
203 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_نوزده وقتی ارتباط من با حاج رسول قطع شد دیدم یکی در
چنددقیقه بعد صابرپیام داد به من : «موقعیت جغرافیایی دریافت شد.» حدود 45 دقیقه بعد صابر تماس گرفت... جواب دادم... گفتم: +صابر رسیدی؟ _بله.. ولی کسی نیست اینجا. +وایسا ببینم.. به عاصف گفتم: «بشین پشت سیستمت ببین صابر چقدر با نفر دومی که قرار هست ملک جاسم و از منوچهر تحویل بگیره فاصله داره.» عاصف رفت پشت سیستمش و همونطور که هدفون بیسیمی روی گوشش بود به میثم که در طبقه اول بود گفت: «میثم دقت کن چی میگم ! همین الان خودت یا آرمین که مسئول پشتیبانی این موضوع هست، یه کدومتون بررسی کنید ببینید منوچهر که میخواد ملک جاسم رو تحویل بده به اون دومیه، صابر از طرف ما چقدر با اون تحویل گیرنده فاصله داره.» حدود یک دقیقه گذشت، میثم گفت: +حدود دو کیلومتر.. از جام پریدم به صابر گفتم: +صابر داری صدای من و؟ _بله آقا عاکف. +ببین داداش جان، من نمیدونم میخوای چیکار کنی!! فقط بهت بگم که تو باید همین مسیر و دو کیلومتر دیگه بری.. حالا میخوای طی الارض بکنی بکن.. میخوای با اجنه بری برو. خلاصه من نمیدونم.. تنها چیزی که ازت میخوام اینه که تورو به روح داداش شهید مدافع حرمت که هنوز جنازش از سوریه نیومده، فقط تا کمتر از نیم ساعت دیگه خودت رو برسون 2 کیلومتر اون طرف تر.. یعنی ادامه همین مسیر! اصلا وقت نداریماااا. _چشم الان ادامه میدم. با عاصف از طریق نقشه ی ماهواره ای موقعیت مورد نظر و بررسی کردیم. وقتی تصویر منطقه روی مانیتور اومد بالا، دیدم چه واویلایی هست. انصافا خیلی مسیر سختی بود.. پر از تپه و... خلاصه مسیر ناهمواری بود. حدود سی و پنج دقیقه بعد صابر پیام داد. متن پیام صابر: «نفر دوم رویت شد. ولی قبرم کنده شد تا برسم اینجا.» بهش پیام دادام: «فورا برو سمتش! از هستی ساقطش نکن، موقتا از میدان عملیات حذفش کن! یه جایی دورتر از مکان فعلی ببندش. دهنش و خوب ببند که برات عرررر نزنه. مواظب باش فقط.» به عاصف گفتم: +بررسی کن ببین منوچهر و ملک جاسم با موقعیت نفر دومی که میخواد ملک جاسم و بگیره ببره اونور مرز چقدر فاصله دارن. چون صابر نزدیک نفر دوم هست و میخواد کارش و یکسره کنه. یک دقیقه ای طول کشید تا بررسی کنه... گفت: _فعلا یه جا متوقف شدن. با یک خط امن، با حاج رسول ارتباط گرفتم. وقتی جواب داد گفتم: +سلام پیرمرد. فورا اعلام وضعیت کن. _سلام. همه چیزخوبه، جای نگرانی نیست، اما یه نکته مهم و باید بهت بگم. اینجا سیگنال های مزاحم داریم! +بیشتر توضیح بده! _خطوط ارتباطی ما کُند هست. +با چشمات همه جا رو بررسی کن، بهم بگو چی میبینی؟ _از بالای قلعه دارم میبینم که مهمونا رسیدن. ما بهشون اشراف داریم. اونا خیال میکنن ما نمیبینم اونارو. برای همین دارن از لا به لای دره ها با خیال راحت میرن. اما حدود یک دقیقه ای میشه که فعلا ساکن شدن و نشستند. +دم شما گرم حواستون باشه. فعلا یاعلی. چنددقیقه بعد صابر مجددا پیام داد: «تیک بعدی رو بزنید، بستمش به جایی.» بهش زنگ زدم، جواب که داد گفتم: + شیرمادرت حلالت صابر. تا قبل از اینکه بهت برسن برو روی یه موقعیت دیگه ساکن شو! _چشم. +گوشیش و زدی؟ _آره. هم گوشی رو زدم، هم اسلحه رو. +بسیارعالی داداشم، فقط حواست باشه راه طولانی رو داری! سنگین نکن خودت و! ضمنا، آخرین شماره ای رو که نفر دومی تماس داشته برام بخون! شماره رو خوند، منم نوشتم و دادم به سیدعاصف عبدالزهراء، گفتم: +بررسی کن ببین شماره منوچهر هست یا نه؟ عاصف بررسی کرد و از طریق سیستم تایید شد که شماره منوچهر هست که با نفر دوم در ارتباط بود.به صابر گفتم: +صابرجان، با گوشی همون نفر دومی که الان بستیش! به همون شماره آخر که الآن برای من خوندی پیام بده! اون شماره شخصی به نام منوچهر هست! بهش پیام بده خودش نیاد سمت تو! تاکید کن فقط ملک جاسم و بفرسته بیاد به سمتت! اسم ملک جاسم و ننویس براش! چون اون نباید بفهمه که تو اسمش و میدونی! اگر بفهمه شک میکنه و عملیات شکست میخوره! فقط بگو مهمون و برام بفرست بیاد! چون منوچهر خودش بیاد میفهمه که تو نفر اصلی نیستی! تاکید میکنم بعد از پیامکت به منوچهر، از فاصله دور براش دست تکون بده که ملک رو بفرسته. همینطور که گوشی دستم بود و داشتم با صابر حرف میزدم، همزمان میثم اومد روی خطم توی گوشم گفت: «مهمونای صابر دارن میرن سمتش.. نزدیکن بهش.. به صابر بگید حواسش باشه.» پیغام میثم و به صابر رسوندم. بهش گفتم به محض رویت شدن بهم خبر بده. دقایقی از آخرین ارتباطات ما با عواملون که در سطح منطقه مورد نظر پخش شده بودن گذشت، عاصف گفت: «عاکف سیستمت و ببین. منوچهرو ملک جاسم مجددا ثابت شدن. اصلا حرکتی ندارن!» ازحرف عاصف تعجب کردم.میثم گفته بود به سمت موقعیت صابرکه خودش و زده جای اون آدم تحویل گیرنده ی ملک جاسم در حرکت هستند.ازطرفی عاصف اینطورمیگفت.ترسیدم که نکنه برای صابراتفاقی افتاده باشه.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست چنددقیقه بعد صابرپیام داد به من : «موقعیت جغرا
چندلحظه بعد یه هویی عاصف با مشت کوبید روی میز!! گفت: « ای وااااای بر من.. لعنت بر این شانس...ارتباطمون چرا قطع شد؟» عاصف که اینطور گفت معطل نکردم، بلافاصله بلند شدم رفتم پایین سمت طبقه اول. در زدم بچه ها درو باز کردن فورا رفتم سمت آرمین و میثم. گفتم: +چرا ارتباط بالا قطع شده؟ معلومه اینجا چه خبره؟ آرمین گفت: _نمیدونم حاجی.. دارم بررسی میکنم. چون برای ما هم الآن قطع شد. +مگه ما در سطح اون منطقه پوشش شبکه ای و مخابراتی نداریم؟ _داریم. ولی نمیدونم چه مرگش شده.. البته اگر از چندکیلومتریِ اون منطقه ای که قلعه های مرزبانی مستقر هستند خارج بشن ما دیگه پوشش نداریم، چون دیگه میرن در خاک افغانستان. +خب فورا بررسی کن ببین چی شده. خانوم افشار اومد کنارم گفت: _صابر و بگیرم براتون؟ +نه.. چون اصلا به صلاح نیست.. ممکنه رسیده باشن بهش.. ما الان ارتباط تلفنی نمیخوایم، الان میخوایم از طریق سیستم به طور فنی رهگیری کنیم.. ولی حاج رسول و برام بگیر. همونطور که هدفون بیسیمی روی گوشم بود و دور اتاق قدم میزدم و استرس صابر و قطع شدن پوشش شبکه ای رو داشتم، حاج رسول اومد روی خطم: _ چیشده عاکف؟ +چی میبینی؟ کجان؟ _از دید ما خارج شدن.. واقعا هنگ کردم.. آخه مگه میشد یه هویی اینطور بشه.. سعی کردم آرامشم و حفظ کنم تا درست تصمیم بگیرم.. نگران صابر بودم.. گوشی تلفن رو که جلوی میثم روی میزش بود گرفتم، دکمه یک و زدم. وصل شد به عاصف که توی اتاقم بود.. جواب داد.. گفتم: +عاصف همین الآن خیلی فوری وضعیت 1000 و بررسی کن. _چشم. +اصلا بیارش روی خط من. چنددقیقه ای گذشت دیدم عاصف میگه «نمیتونیم با 1000 ارتباط بگیرم.» کلم داشت خراب میشد. همه ی دسترسی ها قطع شده بود. نه صابر در دسترس بود ، نه پوشش شبکه ای داشتیم، نه 1000 که تعقیب و رهگیری جاسم و منوچهر به عهدش بود در دسترس بود. از طرفی رسول و بچه هاش هم دیگه موقعیت دیداری نداشتن وَ به صلاح نبود نزدیک سوژه ها بشن... از طرفی تموم رهگیری های سیستمی ما هم قطع شده بود. این اتفاق اونم وسط عملیات برای من خیلی عجیب نبود! چون باگ داشتیم. از طرفی بنا بر خیلی از ملاحظات امنیتی نمیخواستم بیشتر از این از بچه های اداره مشهد استفاده کنم، چون این پرونده پیچیدگی های خودش رو داشت. تنها شانسمون سایه ی 1000 بود. ارتباط گرفتم باهاش. سایه ی 1000 یک خانوم بود. زنی که هر چی از شجاعتش بگم کم گفتم. تنها امید ما در تهران به اون بود. زنی که برای خودش یه پا رنجر بود. زنی 33 ساله که شیرزن بود. سایه ی 1000 که میخوام براتون معرفیش کنم، کارمند ستاد تهران بود که مستقیما از اینجا فرستادیمش بره مشهد برای این ماموریت.. مثل کف دستش اون مناطق رو میشناخت.. دلیلش هم سال ها زندگی و دیدن دوره های مهم اطلاعاتی در اون منطقه بود ! در یک کلام، زیر و رو کردن اون منطقه خوراکش بود! همسرش هم از نیروهای اداره ما بود که سال 93 در درگیری با تروریست های کومله دموکرات در یکی از مناطق مرزی بخاطر اثابت ترکش به کمرش قطع نخاع میشه !! سایه ی 1000 زنی ساکت بود، ولی پرتوان و پر عمل ! این زن که سایه 1000 بود، چندسال فقط آموزش های چریکی دیده بود. مدت ها در پاکستان برای ایران کارهای اطلاعاتی انجام داد. قد و قواره ای هم نداشت، ولی کاربلد بود ! یه پسر داشت اسمش شُبِیر بود. فورا تماس بر قرار شد و با یک خط امن رفتم روی خطش !! دیدم داره نفس نفس میزنه. اسم مستعارش وفا بود... گفتم: + سلام خانومِ وفا ؟ صدای من و واضح داری؟ با صدایی که نشون میداد صاحبش غرق در سختی و رنج هست، اما همچنان پر از صلابت، جواب داد: _سلام. خداقوت برادرم. +وفا، نگرانم.. تموم دسترسی های سیستمی ما از تهران قطع شده. دستت خالیه یا پُرِه؟ _حدس میزدم! اما خیالتون جمع. دستم پره. نفس راحتی کشیدم، گفتم: +خدا بچت و برات نگه داره. خدا به همسرت سلامتی بده. وضعیت اونجا چطوره؟ لطفا تشریح کن. _1000 کمین کرده. از دور یکی رو میبینم که داره دست تکان میده برای سوژه ها که برن سمتش. توی دلم خداروشکر کردم صابر هم سالمه، وَ داره طبق نقشه پیش میره. ادامه داد گفت: «بین سوژه ها بزن بزن هست.» چیزی نگفتم... فقط دلم میخواست وسط عملیات بودم. یعنی بین مرز ایران_افغانستان، تا حداقل میتونستم از نزدیک میدان عملیات رو هدایت کنم. نیم ساعتی گذشت ولی نتونستیم به هیچکسی وصل بشیم.. رفتم بالا.. دیدم عاصف داره با تلفن حرف میزنه. تا من و دید گفت: «همین الان میثم از پایین زنگ زده.. گفته آقا عاکف داره میاد بالا.. بهش بگو وصل شده.» فورا 1000 رو گرفتم.. جواب که داد، گفتم: +1000 کجایی. داری صدای من و !! _صداتون قطع و وصل میشه !! +الان داری صدای من و!؟ _بله ولی خیلی ضعیفه. +چی میبینی؟ وضعیت تحویل گیرنده چطوره؟ ✅ کپی فقط با ذکرمنبع ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
🔵 افشای جاسوسی رژیم صهیونیستی از کاخ سفید یکی از مقامات ارشد آمریکا در گفت‌وگو با «پولیتیکو»: 🔹طی
خبرنگار نشریه پالتیکو آمریکا می‌گوید اطلاعاتی که این نشریه در مورد منتشر کرده، موثق است ولی آمریکا به دلیل برخی مسائل دوست ندارد به آن واکنش نشان دهد. ✅ @kheymegahevelayat
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجَاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اِكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
🚩 چه روغن‌هایی در بازار ایران "ناسالم و خطرناک" هستند؟/ تراریخته بودن بیش از ۹۰ درصد "روغن‌های مایع" کارشناس دفتر بهبود تغذیه جامعه وزارت بهداشت: 🔹بر اساس مطالعه سیمای مرگ، نخستین علت مرگ در ایران بیماری‌های قلبی و عروقی و دومین علت آن سرطان‌‌ها هستند. 🔹با تغذیه مناسب می‌‌توان از 80 درصد بیماری‌های قلبی و عروقی و از 30 درصد سرطان‌‌ها پیشگیری کرد 🔹میزان روغن مصرفی هر فرد در ایران حدود 46 گرم است که این میزان 11 گرم بیشتر از میزان توصیه شده مصرف روغن است 🔻لازم به یادآوریست، در حال حاضر بخش عمده روغن‌های مصرفی خانوارهای ایرانی را "روغن‌های مایع" تشکیل می‌دهند که تقریبا بیش از 90 درصد روغن‌های مایع موجود در بازار کشورمان از "مواد اولیه تراریخته" مانند ذرت و سویای تراریخته(GMO) تهیه می‌شوند. 🔻 متاسفانه در کشورمان با وجود صراحت قانون در الزامی بودن درج عبارت "تراریخته" یا همان GMO در محصولاتی که در تهیه آنها از مواد اولیه تراریخته استفاده شده اما تا به امروز جز در موارد بسیار محدود، این قانون، اجرا نمی‌شود. 👤 ادمین: حاج عماد 💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را به جهت آگاهی جامعه با دوستان خود به اشتراک بگذارید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
خبرنگار نشریه پالتیکو آمریکا می‌گوید اطلاعاتی که این نشریه در مورد #جاسوسی_رژیم_صهیونیستی_از_کاخ_سفی
✅ تجهیزات جاسوسی و دستگاه های شنود سیستم جاسوسی و اطلاعاتی "اسرائیل" در کاخ سفید و اطراف آن. 💻 1️⃣ به گزارش " یک پایگاه الکترونیکی اسرائیلی، تجهیزات به کار رفته در شنود رژیم صهیونیستی علیه کاخ سفید را افشا و تصریح کرد که همه این تجیزات ساخت این رژیم هستند. 2️⃣ پایگاه "i24NEWS" دیروز عصر در گزارشی به نقل از سه مقام آمریکایی که پیشتر در پست های اطلاعاتی و جاسوسی حضور داشته اند اعلام کرد: 🔷 آمریکا بر این باور است اسرائیل کوچکی موسوم به دستگاه اسرارآمیز ردگیری تلفن همراه بین المللی) یا را در فضایی نزدیک کاخ سفید و مراکز حساس دیگر در سراسر واشنگتن کار گذاشته است. 3️⃣ یکی از مقامات عالی رتبه آمریکایی گفته است: 🔷 "ظاهرا این دستگاه ها برای علیه شخص و معاونان و همکاران ارشد وی طراحی شده اند؛ البته هنوز مشخص نیست که تلاش های به نتیجه رسیده است یا خیر". 4️⃣ یک خاطرنشان کرد که در سال 2010 نیز سوء ظن هایی درباره احتمال جاسوسی "اسرائیل" مطرح شده بود. وی در این خصوص گفت: "در آن زمان به اسرائیلی ها مشکوک شده بودیم. آنها همیشه اطلاعات دقیقی داشتند، نمی شد به راحتی فهمید این اطلاعات دقیق را از کجا آورده اند. آنها حتی از نحوه فکر کردن ما هم خبر داشتند؛ گاهی عبارت ها و کلمه هایی را به کار می بردند که ما فقط در پیش نویس ها و چک نویس ها از آنها استفاده می کردیم." 5️⃣ در این گزارش آمده است برای مثال زمانی که دولت اوباما سرگرم تدارک مقدمات مذاکره بین "اسرائیل" و فلسطین بود، اسرائیلی ها تلاش می کردند مفاد و مفاهیمی را که در مذاکرات مطرح می شود را از قبل بفهمند. 6️⃣ در این گزارش تصریح شده است که Sting_Rays# قادر به هستند و پلیس به منظور کنترل و ردیابی تماس های مظنونین در تحقیقات جنایی از این دستگاه ها استفاده می کنند هر چند که استفاده از این دستگاه از آنجا که بدون حکم قضایی صورت می گیرد همیشه بحث برانگیز بوده است. 7️⃣ دو سال پیش پس از ارزیابی و برآورد میزان خطر این دستگاه ها توسط وزارت امنیت ملی، تعداد نامشخصی از آنها در داخل واشنگتن شناسایی و جمع آوری شدند. در گزارش این وزارت خانه برای در ماه مه 2018 آمده است که این دستگاه ها اغلب در مناطق نزدیک به «مراکز و تأسیسات حساس و حیاتی» مثل کاخ سفید کار گذاشته شده بودند. 8️⃣ البته در آن زمان هویت کسانی که این دستگاه ها را کار گذاشته بودند شناسایی نشد. تنها چیزی که می شد گفت این است که برای ، رئیس جمهور آمریکا کار گذاشته شده بودند. در همین راستا ، نخست وزیر رژیم صهیونیستی دیروز پنج شنبه به شدت از گزارش انتقاد کرد؛ این پایگاه، را به متهم کرده است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
⭕️ 1-خودسوزی یک دختر بدلایل شخصی 2-جازدن آن بعنوان کس دیگری 3-دمیدن اصلاح‌طلبان وسلبریتی‌ها به مسئله 4-درگیرشدن ذهن مردم وتحریک به شورش 5-سوارشدن رجوی ومنافقین روی موج 6-نهایتا به آتش کشیدن شهرها همین طرح را قبلا درباره حاتم مرمضی،سارو قهرمانی و...هم اجرا کرده بودند @kheymegahevelayat
🚩پناهیان: رئیس‌جمهور هم علیه دوقطبی‌سازی سخن می‌گوید ، هم خود دوقطبی‌ ایجاد می‌کند رئیس حوزه علمیه دارالحکمه در سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه تهران: 🔹وجود اختلاف نظر در جامعه اسلامی مایه برکت است. 🔹دوقطبی کردن جامعه و ذلیل کردن یک قطب و عزیز دانستن قطب دیگر، رفتاری منافقانه است. 🔹از رئیس‌جمهور بابت موضع‌گیری اخیر خود علیه دوقطبی‌سازی در جامعه تشکر می کنم. 🔹از ایشان عجیب بود که در یک سخنرانی، هم علیه دوقطبی‌سازی سخن می‌گویند هم اینکه با طرح موضوع زن، یک دوقطبی را برای انتخابات آتی ایجاد می‌کنند و به تبلیغات‌چی‌ها گرا می‌دهند که از این موضوع برای ایجاد دوقطبی استفاده کنند. ✅ @kheymegahevelayat
■ سالروز شهادت فرزند سیدحسن نصرالله ● «سید هادی نصرالله» یکی از شهدای جنبش مقاومت اسلامی لبنان(حزب‌الله) است. وی ۲۲ شهریور ماه سال ۱۳۷۶ در سن ۱۸ سالگی، پیش از آزادسازی جنوب لبنان ( درسال ۷۹ ) در درگیری رزمندگان حزب‌الله با نیروهای کماندوی رژیم صهیونیستی، به شهادت رسید. ● پیکر شهید هادی نصرالله و ۴۰ شهید دیگر به همراه ۶۰ اسیر، سال بعد در مبادله با جسد نظامی صهیونیست به لبنان بازگشت و در «روضه الشهیدین» گلزار شهدای حزب‌الله در جنوب بیروت به خاک سپرده شد. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_یک چندلحظه بعد یه هویی عاصف با مشت کوبید روی
وقتی به 1000 گفتم چی میبینی و وضعیت تحویل گیرنده چطور هست، گفت: _سوژه ها کمی مشاجره لفظی داشتن. الانم یکی از سوژه ها داره میره سمت تحویل گیرنده. هم 1000 وَ هم سایه ی 1000 که خانوم وفا بود، هردوتاشون همه ی موارد و زیر نظر داشتن، اما هیچ کدومشون نمیدونستن اون کسی که قرار هست ملک جاسم و تحویل بگیره عامل خودمون هست، یعنی صابر ! همینطور که هدفون بیسیمی روی گوشم بود و داشتم با 1000 حرف میزدم دیدم موبایلی که خط امن داخلش بود صدای دریافت پیامکش در اومد... صابر بود... پیام داد: «داره میاد سمتم..  100 متر فاصله داریم.» خداروشکر کردم و پیام دادم بهش: «سیم کارتت و حالا عوض کن. گوشیتم نابود کن.برو روی خط امن دوم و گوشی جدید. موبایلی که از اون یارو زدی توی لباست جاساز کن اصلا در نیار. سایلنتش کن.» بعدش به حرفام با 1000 ادامه دادم گفتم: +خوب گوش کن ببین چی میگم.. میری سراغ منوچهر برای دستگیری.. بعدشم کَت بسته میبریش اداره مشهد و منتظر دستور بعدی از تهران می مونی. _چشم. سَمعاً «شنیدم» و طاعةً «اطاعت میکنم». الساعه. «درهمین ساعت». ارتباطم با 1000 قطع شد... تماس گرفتم با حاج رسول... جواب که داد گفتم: +حاج رسول توجه کن لطفا چی میگم. _بگو عاکف. +میگم بچه ها مختصات یه نقطه ای درهمون حوالی تیررس شما رو برات بفرستند.. با حفظ شرایط امنیتی برید سراغ موقعیت انتظار صابر... اونی رو که صابر ساکتش کرده رو دستگیر کنید منتقلش کنید اداره مشهد بچه ها منتظرن. _چشم آقا عاکف. +فدای چشمات. برو حاجی. دعای آقا صاحب الزمان بدرقه راهت. به سایه 1000 (خانومِ وفا ) پیام دادم: « تا درب ستاد مشهد به همون کاری که بهت محول شده ادامه بده. وقتی هم رسیدی، به من خبر بده تا پایان ماموریتت و اعلام کنم !» «اما از تهران چه خبر...» برگردیم به تهران و کمی از اتفاقات تهران براتون توضیح بدم. افشین عزتی شدیدا تحت رصد امنیتی _اطلاعاتیِ تیم من بود. تموم ارتباطات افشین عزتی رو کنترل میکردیم. شدیدا دنبال پیدا کردن اون باگ بودم. داخل خونه امن 4412 تموم اعضای تیم مرتبط با این پرونده رو در طبقه اول دور هم جمع کردم.. بدون اینکه توضیح اضافی بدم گفتم: «از این لحظه به بعد تمامی نیروهای این خونه بعد از ورود گوشی های غیرکاریشون و میارن میزارن داخل ماکروفر اتاق من.. هر خسارتی هم به گوشیتون وارد شد یا شخصا میدم یا اداره محول میکنه. البته خیالتون جمع باشه که اتفاقی برای گوشیتون نمی افته.» بچه ها چیزی نگفتن.. اما خب طبیعتا خودشون متوجه شده بودن.. دلیل اینکار من برای این بود که از شنود گوشی در غیر زمان فعال و گفتگو هم جلوگیری بشه. چون نمیدونستم چطور داره نقشه های ما در 4412 لو میره. حدودا 24 ساعت بعد صابر بهمون خبر داد که ملک جاسم و رسونده به یکی از آبادی های افغانستان وَ در اونجا مستقر شده. برای صابر از زمان ورود به آبادی یکی از ولایت های افغانستان سایه قرار دادیم. سایه صابر یکی از بچه های خودمون به اسم داریوش بود که در افغانستان مستقر بود. بعد از اینکه صابر ملک جاسم و رسوند، پایان ماموریت صابر هم توسط من از تهران اعلام شد. طبیعتا ملک جاسم دیگه به صابر نیاز نداشت، چون به مقصدش رسیده بود. ملک جاسم نمیدونست کسی که این و از مرز افغانستان رد کرده رفیق منوچهر نبوده، بلکه عامل سرویس اطلاعاتی ایران بوده. کاری که ما با خیلی از جاسوس ها کردیم و میکنیم روی پروژه مربوط به ملک جاسم هم اجرا شد. داریوش برای ادامه فعالیت های رهگیری جایگزین صابر شد. بزارید جناب داریوش و براتون معرفی کنم... داریوش مردی 35 ساله بود که 2 متر قدش بود با 100 کیلو وزن. تنومند و هیکلی و ورزیده بود. دوره های مهم اطلاعاتی و امنیتی رو برای ماموریت ها و عملیات های برون مرزی آموزش دیده بود. تجربه کاری بسیار بالایی داشت. حتی یه ماموریت به اسراییل داشت که در 1389 به مدت 23 روز اونجا بود و خداروشکر به سلامت برگشت. داریوش و با مشورت وَ تایید حاج هادی وَ حاج کاظم، برای مأموریت افغانستان انتخاب کردم. درب گاو صندوق رو باز کردم سیم کارت مربوط به ارتباط با داریوش رو گرفتم گذاشتم داخل موبایل چهارم.. اول وضعیت آب و هوای افغانستان در اون ساعت وَ منطقه ای که داریوش و ملک جاسم حضور داشتن مورد بررسی و ارزیابی قرار دادم، بعد بهش پیام دادم... متن پیام: «وسیله ها رو خوب بگیر زیر چتر تا یه وقتی خیس نشه. مواظب باش سرما نخوری پسرم.» رمز گشایی این پیام انحرافی به داریوش: «ملک جاسم رو از اینجا به بعد خوب بگیر زیر چتر اطلاعاتی خودت، مواظب هم باش که لو نری اونور مرز.» پاسخی که از طرف داریوش دریافت کردم این بود: «سلام پدر. چشم. رسیدم خونه. دیگه مشکلی ندارم.» منظور از خونه یعنی همون خونه امن مشرف محل مستقر شدن ملک جاسم. اینم از داریوش که جایگزین صابر شد.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_دو وقتی به 1000 گفتم چی میبینی و وضعیت تحویل
یه شب ساعت 22 وقتی تموم کارها رو چک کردم و خیالم جمع شد که مشکلی نیست، عاصف و گفتم بمونه بالای سر بچه ها و در غیاب من همه چیزو تحت کنترل داشته باشه. تصمیم گرفتم بعد از حدود 10 روز برم خونه... حالا چرا بعد از حدود 10 روز؟؟ چون  هم وقت نبود، هم بعد از اتفاقاتی که برای من و عاصف توی خونه فائزه و ملک جاسم افتاد به صلاح نبود همسرم بفهمه و من و با اون وضع ببینه. چون اگر میفهمید یک حسین واویلایی راه مینداخت که منم حوصله اعتراضات زنانش و نداشتم. از خونه امن زدم بیرون و در مسیر منزل برای همسرم یه دسته گل رز خریدم.  اون شب برعکس همیشه اصلا زنگ نزدم به همسرم که دارم میرم خونه. تعجب کردم که چرا خانومم تا اون ساعت از شب زنگ نزده بود که آیا میرم خونه یا نه. چون همش دور و بر ساعت 21 تماس می‌گرفت و می‌پرسید شب میرم خونه یا نه، که اگر نمیرم بره خونه مادرم یا مادرش. اون شب وقتی رسیدم خونه، ساعت حدود 23 شده بود. در خونه رو که باز کردم دیدم برقا خاموشه. تعجب کردم. آخه خانومم بدون هماهنگی بامن، حداقل برای زمانی که در تهران بودم محال بود جایی بره. از طرفی هم اصلا سابقه نداشت اگر خونه بود در اون تایم از  شب بخوابه. چون خونه ما ساعت 1 صبح تازه سر شب بود چه برسه ساعت 23. خم شدم که کفشام و بزارم داخل فایل جایِ کفشی، دیدم کفش و کتونی و چکمه و... هرچیزی که متعلق به بیرون رفتن فاطمه میشد داخل اون فایل هست. پس یعنی خونه بود وَ مهمونی یا خونه مادرش نبود! عجیب بود برام. برقارو زدم دیدم داخل هال و پذیرایی که خبری نیست. یه لحظه دلم شور افتاد.. در کمتر از صدم ثانیه اطرافم رو بررسی کردم تا یه وقت خطری احساس نشه. دلیل این فکر و حساسیت، بخاطر ترورهای قبلی و لو رفتن خونه و موقعیت زندگیم بود. رفتم سمت آشپزخونه و گل و گذاشتم روی اُپن. همینطور که داشتم کُتم و در می آوردم گفتم: «صاب خونه، کجا جا خوردی؟ اصلا هستی خونه یا نه؟ نکنه رمز شب میخوای برای جواب دادن.» اما صدایی نیومد. رفتم سمت اتاق خوابمون خیلی آروم چندتا به در زدم اماجوابی نشنیدم. با خودم گفتم شاید خانومم با دوستانش بیرون بوده و وقتی رسید خونه خیلی خسته بود و رفته خوابیده..  درب اتاق و باز کردم برق و روشن کردم دیدم فاطمه روی تخت دراز کشیده صورتشم کرده سمت عروسک هایی که داخل کمد بود. خواستم صداش کنم اما دلم نیومد، با خودم گفتم بزار بخوابه. داشتم برق اتاق و خاموش میکردم که بیام بیرون، صدای فاطمه اومد... گفت: _برق و خاموش کن. گفتم: +به به... سلام والا مقام..تو بیداری اما تحویل نمیگیری... _گفتم برق و خاموش کن محسن... +چشم خاموش میکنم.. چرا این همه صدات میکنم جوابم و نمیدی عزیزم ؟؟!! _برق اتاق و خاموش کن. خاموش نکردم، رفتم سمت تخت و دیدم چشماش و با چشم بند بسته. همونطور که ایستاده بودم و داشتم به خانومم نگاه میکردم، گفتم: +سابقه نداشته این وقت شب بخوابی. چیزی شده؟! حالت خوب نیست؟ با اوقات تلخی گفت: _مهمه برات؟ خیلی آروم گفتم: +نمیفهمم حرفات و فاطمه؟ یعنی چی؟ منظورت چیه؟ _هیچچی. ولش کن اصلا. +خب عزیزم چرا ناراحتی؟ من که چیزی نگفتم. فقط پرسیدم چیزی شده یا نه؟ همین ! معنای این رفتارت و نمی‌فهمم. صداش و کمی برد بالا گفت: _خیلی واضح پرسیدم.. مهمه برات؟ +بله که مهمه. ولی دلیل این رفتار الآنت چیه؟ _آره مشخصه. صندلی میز آرایش و گرفتم کشیدم سمت خودم گذاشتمش کنار تخت و نشستم.. به عکس های آتلیه ای خودم و فاطمه که مربوط به عروسی و دریا و جنگل و تفریح و... بود نگاهی انداختم... حسرت روزهایی که کارم کمتر بود و خوردم... به فاطمه گفتم: +چشم بندت و باز نمیکنی ببینمت؟ _نمیخوام.. دوست ندارم.. نور چراغ های داخل لوستر زیاده چشمام و اذیت میکنه. +آها... قبلا اذیت نمیکرد؛ الآن اذیتت میکنه؟ بعدشم بهت یاد داده بودم و عادتت داده بودم که گاهی نیازه با روشنایی هم بخوابی. _محسن تمومش کن لطفا این حرفارو!! بعد از 10 روز اومدی خونه، لطفا برای من فلسفه ی امنیتی نباف چون دیگه اصلا حوصله این چیزارو ندارم. الانم بی حالم. سر درد دارم. خستم. تموم تنم درد میکنه... فقط میخوام بخوابم. لطفا برقارو خاموش کن بعدشم با یه خداحافظی خوشحالم کن. +این چه طرز صحبت کردنه فاطمه زهرا.. واقعا خودتی؟ _بله..خودممم. +خب اگر حالت خوب نیست بلند شو لباست و بپوش ببرمت دکتر ! _نیازی نیست. خوب میشم. همیشگیه !!! +چییی؟؟ همیشگیه؟ _بله ! +از کی تا حالا؟ فاطمه چشم بندش و برداشت و پتوش و کشید روی صورتش. همزمانی که داشت پتو رو میکشید روی صورتش به چشمای نیمه بازش که یه لحظه من و دید، خیره شدم، فهمیدم چون گریه کرده چشماش قرمز شده.. بهش گفتم: +چرا چشمات قرمز شده. سکوت کرد ! گفتم: +گریه کردی فاطمه زهرا؟
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_سه یه شب ساعت 22 وقتی تموم کارها رو چک کردم
فاطمه گفت: _محسن، من واقعا حالم خوب نیست. خواهشا، لطفا، التماست میکنم درک کن.. بزار یه کمی استراحت کنم. دیگه داری اعصاب من و به هم میریزی. دیگه چیزی نگفتم و بلند شدم از اتاق اومدم بیرون، رفتم سمت آشپزخونه.. گلی که خریده بودم برای فاطمه گذاشتمش داخل ظرف شیشه ای مخصوص گل.. ظرف و پر آب کردم و  بردم گذاشتم روی میز کوچیکی که کنار تخت بود. برق اتاق و  خاموش کردم و در و بستم. اما مگه دلم طاقت میاورد. نه. شاید یک دقیقه ای رو پشت درب اتاق موندم و همینطور دستم روی دستگیره در بود. صدای کشیده شدن ظرف گل و از روی میز کنار تخت شنیدم.. فهمیدم که گل و گرفته بو کنه. لبخندی زدم و خوشحال شدم اما دلم بی تاب بود.. رفتم سمت آشپزخونه از یخچال یه نون و پنیری گرفتم خوردم. اون شب خیلی از رفتار فاطمه تعجب کردم. چون اصلا سابقه نداشت طی چندسال زندگی مشترک این نوع رفتارها ازش بروز کنه. شاید گاهی لوس و ناز نازی میشد، که خصلت تموم خانوم ها هست اما اینکه بخواد سربالا بهم جواب بده یا اینکه اصلا جواب نده وَ بپیچونه سابقه نداشت. بعد از خوردن چندلقمه نون و پنیر و سبزی کمی مطالعه کردم و بعدشم دوش گرفتم رفتم خوابیدم. ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال در که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) ❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با آغاز کنیم... آیا سزاوار است انسان با انفعال در برابر مستکبران، ربوبیت و حاکمیت الهی را رها کند و تن به سلطه و حاکمیت اربابان دروغین بدهد؟ سوره يوسف (12) : آيه 39 ● أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ● آيا خدايان متعدّد و گوناگون بهتر است يا خداوند يكتاى مقتدر؟ ● يوسف مى‏ خواهد بگوید كه چرا شما آزادى را در خواب مى ‏بينيد، چرا در بيدارى نمى ‏بينيد؟ چرا؟ آيا جز اين است كه اين پراكندگى و تفرقه و نفاق شما كه از شرك و بت پرستى و ارباب متفرقون سرچشمه مى ‏گيرد، سبب شده كه طاغوتهاى ستمگر بر شما غلبه كنند، چرا شما زير پرچم توحيد جمع نمى‏ شويد و به دامن پرستش" اللَّه واحد قهار" دست نمى ‏زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى‏ گناه و به مجرد اتهام به زندان مى ‏افكنند از جامعه خود برانيد... ✅ @kheymegahevelayat
‏️ رییس جمهور فیلیپین از مردم خواسته اگه جایی دیدن که مقامات و مسئولان از آن‌ها درخواست رشوه می‌کنند، به آن‌ها شلیک کنند جوری که طرف کشته نشه اگه این قانون رو بخوان تو ایران اجرا کنن باید جلسات هیئت دولت روحانی رو تو بیمارستان برگزار کنند. ✅ @kheymegahevelayat
🔺مقایسه مراسم عاشورای امسال و چهار دهه پیش در لبنان 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_چهار فاطمه گفت: _محسن، من واقعا حالم خوب نیس
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم! مسجد محل هم طنین اذانش با روح من بازی می‌کرد و شوق من و به نماز بیشتر می‌کرد. بلند شدم رفتم وضو گرفتم اومدم سجادم و انداختم نمازم و خوندم. نمازم که تموم شد لباس ورزشیم و پوشیدم یه کلاه گذاشم سرم از خونه زدم بیرون رفتم سمت یه پارک نزدیک خونمون برای ورزش صبحگاهی. بعد از ورزش نون خریدم و برگشتم خونه. وارد خونه که شدم رفتم نون و گذاشتم روی میز آشپزخونه، برگشتم سمت اتاق خوابمون خانومم و بیدارش کردم اگر میخواد نمازش و بخونه بلند شه. وقتی بیدار شد گفت: _اذان شده؟ گفتم: +بله.. یک ساعتی میشه که اذان شده. چشماش و مالید. نگام کرد گفت: _واقعا؟ آروم گفتم: +بله واقعا. _امروز برای چندمین بار هست که خواب می مونم. +فدای سرت. حتما خسته بودی خواب موندی. بلند شو نمازت و بخون. من چای و صبحونه رو آماده میکنم. فقط نمازت و خوندی، بیا سر میز صبحونه. _چشم. گوشیم و گرفتم به راننده پیام دادم: «45 دقیقه دیگه باش جلوی خونه.» فاطمه نمازش و خوند بعدش اومد نشستیم پشت میز برای خوردن صبحونه. همیشه عادتم بود موقع خوردن صبحونه یا نهار و شام، برای شروع غذا دو تا لقمه اول و خودم براش میگرفتم. طبق معمول همیشگی این کار و کردم، بهم گفت: _بدعادتم کردی. لبخندی زدم به مزاح گفتم: +دیگه چه کنیم. ما اینیم دیگه. تو باید جنبه داشته باشی بدعادت نشی. _آره تو راست میگی. +مگه تا حالا از من دروغ شنیدی. _ نه... اصلا.. دروغ میگی و نَه میپیچونی. چون اخلاقت و میدونم. +چقدر خوبه که من و میشناسی. _ما اینیم دیگه. +یه اعتراف کن ببینم. فاطمه زهرا خندید.. گفت: _باز شروع شد ؟! من متهمت نیستم، اینجاهم خونه امن یا ادارتون نیست. منزل شخصی هست. +مگه فقط متهم ها اعتراف میکنن؟ _نه. +پس مثل همیشه اعتراف کن برام. چون شیرین ترین اعترافات و تو داری. اونقدری که تو برام اعتراف میکنی به جونم میشینه، اعترافات جاسوسایی که ازشون بازجویی میکنم به دلم نمیشینه! مکث کوتاهی کرد، لبخند دلبرانه ای برام زد گفت: _اوممم... راستش موقع هایی که نیستی، انگار در و دیوار خونه میخواد من و بخوره !! اصلا خونه بدون تو یه جوریه محسن.. وقتایی که تلفن زنگ میخوره، یا شماره ها ناشناس هست، یا شماره «0» هست و میفهمم ادارتونه اما تو پشت خطی، یه استرسی میاد روی قلبم حاکم میشه.. همش استرس این و دارم که نکنه میخوان خدایی نکرده خبر... فاطمه تا به اینجا که رسید بغض کرد، ولی خودش و کنترل کرد. چشماش تر شده بود. نگاهی به من کرد، لبخندی زد گفت: _ببخشید، دست خودم نیست واقعا... +خب بحث و عوض کنیم.. یه چیز دیگه رو اعتراف کن. خندید گفت: _ ای کلک.. میخوای به زور ازم اعتراف بگیری !! +نه بگو.. اعترافاتت برام جالبه. _چرا یه بار خودت اعتراف نمیکنی؟ +صدبار برات اعتراف کردم! حالا تو بگو.. ببینم چی میخوای بگی! فاطمه خندید گفت: _ وقتایی که نیستی یا اشتها ندارم برای غذا خوردن، یا اگر هم بخوام چیزی بخورم، لذت خاصی نداره. باورت میشه؟ من دوست دارم همش کنارم باشی. +آره. خوب میشناسمت. ولی شکمویی! تعجب میکنم چیزی میل ندرای ! خندید گفت: _اعتراف بسه ! +یه دونه دیگه اعتراف کن... لحظاتی مکث کرد گفت: _من دوست دارم محسن. ولی زندگیمون بدون بچه بی معنا شده. خانوادم دائم بهم گیر میدن. +باشه! فعلا بسه ! سعی کردم فضا رو عوض کنم، کمی سر به سرش گذاشتم تا از فضای بغض آلود بیاد بیرون. لا به لای شوخی بهش گفتم: +دیشب چت بود. این و که گفتم خانومم لقمه ای رو که دستش بود گذاشت روی میز. نگام کرد، بعدش یه لبخند مصنوعی زد. گفت: _بحث و عوضش کن. ضمنا بلند شو دیگه داره دیرت میشه. الان همکارت میاد. نگاه کردم به چشماش.. زل زدم بهش.. خیلی آروم بهش گفتم: +تو نگران من نباش. وقتش بشه خودم میرم. لطفا بهم بگو دیشب چی شده بود. کسی ناراحتت کرده ؟ حرفی از کسی شنیدی؟ باز پدرت چیزی گفته درمورد من؟ از نبودنم گِله کرده؟ باز بهت گفته جداشو ازش چون بچه دار نمیشید؟ دوستانت براشون اتفاقی افتاده؟ _نه ! نه ! نه ! محسن جان ول کن ! +با من حرف بزن. چشماش و به حالت التماس ریز کرد.. چندثانیه ای به هم دیگه نگاه کردیم. خواستم چیزی بگم، اما فاطمه زهرا گفت: _محسن جان چیزی نبود. من میرم کیفت و بیارم ، لباساتم آماده میکنم. بلند شد بره، گفتم: +بشین لطفا. نشست روی صندلیش.. گفتم: +دیشب چت بود. اول بهم بگو بعدش برو زحمت بکش وسیله های منو آماده کن. _باور کن چیزیم نبود. فقط یه دلتنگی زنانه بود. لبخندی زد، ادامه داد به حرفش، گفت: _یه کم لوس شدم. اتفاق دیشب و جدی نگیر. کمی نگاهش کردم، نفس عمیقی کشیدم، گفتم: +باشه. هرجور راحتی. یادت باشه داری از پاسخ دادن به سوالاتم طفره میری.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_پنج صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم! مسجد
ادامه دادم به حرفام،گفتم: +من خودم یه پا روانشناسم ! خنده مصنوعی میفهمم چیه! تموم لبخندهای امروز صبحت تصنعی بوده! چرا؟ چون که فقط میخوای من شک نکنم. تموم شوخی کردنای امروزتم ساختگی هست! _من میرم لباست و آماده کنم. فاطمه بلند شد رفت و منم دیگه به سوال پیچ کردنش ادامه ندادم. بلند شدم رفتم داخل اتاق لباسام و پوشیدم، کم کم آماده شدم رفتم پایین. راننده رسیده بود، وقتی سوار ماشین شدم فقط سلام علیکی کردم و دیگه تا اداره یک کلمه حرف نزدم. چشمام و بستم، فقط به اتفاقات شب قبل و رفتارهای همسرم فکر کردم. 45دقیقه بعدوقتی رسیدیم، وارد حیاط اداره شدیم. به راننده گفتم وسط حیاط اداره بزنه کنار پیاده بشم. داخل حیاط ادارمون فضای سبز و گل کاریهای قشنگی شده بود.آقا رضا و دو نفر دیگه از نیروهای فضای سبز اداره، طبق معمول هر روز صبح مشغول آب دادن به گل ها وَ رسیدگی به امور درخت ها و فضای سبز ستادمون بودند. کمی کنار گل ها نشستم و بهشون نگاه کردم. یه انرژی مضاعفی گرفتم. بچه های اداره به آقا رضا میگفتن دایی رضا. حدود 70 سال سنش بود. یه پیرمرد نورانی و باصفا، که لبخندش دل من و میبرد. دست های کارگری زبر و خشنش رو وقتی روی صورتم میکشید آرامش میگرفتم. یه کم باهم صحبت کردیم، ازش انرژی گرفتم. از دایی رضا خداحافظی کردم، رفتم سمت اتاق کنترل. نکته: اتاق کنترل اتاقی هست که کیف و میزاریم روی یک دستگاه متحرک.. مثل فرودگاه.. اون دَستگاه بررسی میکنه و کارمندهای سازمان هم از یک گیت مخصوص لیزری که کل بدن شخص رو کنترل میکنه رد میشن تا اگر شیء مخصوصی که نباید وارد اداره بشه و مشکوک هست نشون بده. البته اینم بگم که من اسلحه داشتم وَ یه سری وسائل و تجهیزات دیگه ای که طبق نظر تشکیلات همیشه باید برای دفاع از خودم به همراه می داشتم. کسانی هم که در یک اتاق مجزا، پشت اون سیستم وَ دستگاه ها بودند وَ از دوربین همه ی موارد و کنترل میکردند، درجریان اسامی ما وَ همکارانی که شرایط مشابه حقیرو داشتن بودند. بعد از تایید وارد سالن شدم؛ رفتم سوار آسانسور شدم تا برم دفتر کارم. دقایقی از ورودم به اتاقم گذشته بود همینطوری که در حال خودم بودم و به زمین و زمان فکر میکردم، بهزاد تماس گرفت که میخواد بیاد پیش، من. رفتم اثر انگشت زدم در باز شد روزنامه ها رو آورد گذاشت روی میزم بعدش رفت سمت تخته وایت برد اتاقم یه سری نکات رو نوشت، بعدشم رفت. نشستم در حد 15 دقیقه وقت گذاشتم تیتر روزنامه هایی که برام آورده بود مطالعه کردم. حوصله نداشتم دیگه به جزئیات بپردازم. حالم از سیاست بازی اصولگراها و اصلاح طلب ها و پایداری ها و... در این مملکت به هم میخورد. وقتی اسمشون و میدیدم احساس تهوع بهم دست می‌داد. هر روز این جناح به اون میپرید وَ اون یکی به دیگری. حالا این مابین مردم شده بودن گوشت قربونی آقایون. روزنامه ها رو انداختم یه کنار. نگاه به تخته وایت برد کردم، تا ببینم بهزاد چی نوشته.. برنامه روزانه رو برام یادداشت کرده بود: « بسمه تعالی » جلسات وَ برنامه های امروز معاونت بخش ضدجاسوسی: الف: ساعت 8 الی 9:45 دقیقه صبح جلسه با معاونت کل اداره پیرامون پرونده ا.ع. ب: ساعت 10 و 30 دقیقه صبح الی 13 جلسه با رده ی برون مرزی ضدجاسوسی ج: ساعت 14:30 الی 18:30 حضور در کمیسیون امنیت ملی بعنوان نماینده وَ معاون مدیرکل بخش ضدجاسوسی برای پاره ای از توضیحات پیرامون پرونده ( ........ ) خب، تکیلف صبح تا بعد از ظهرمون و حسابی مشخص کرده بودند. کلی جلسه که گاهی اوقات واقعا اذیت کننده بود. بخصوص زمانی که باید بعنوان نماینده مدیرکل بخش یا گاهی هم بعنوان امینِ معاونت کل در جلسات با کمیسیون امنیت ملی شرکت میکردم. هرچی دیگران از این جلسه بدشون میومد، من بیشتر. دلیلشم سیاسی رفتار کردن آقایون در مورد مسائل امنیتی بوده! بگذریم. چون یک سینه حرف موج زند در دهان ما ! ساعت 6 و نیم صبح بود. همیشه سعی میکردم تا جایی که ممکنه یک ساعت زودتر برم اداره و به کارام بیشتر برسم. یک ساعتی رو وقت گذاشتم و همه ی مسائل مربوط به افشین عزتی و ملک جاسم و قتل فائزه ملکی رو تا اینجایی که رفتیم جلو مورد پایش وَ بررسی قرار دادم و تموم گزارشات رو خوندم. ساعت 7 و چهل و پنج دقیقه شده بود و کم کم آماده شدم برم بالا پیش حاج کاظم. زنگ زدم به دفترش. ازمسئول دفترش جویا شدم که جلسه قطعیه که گفت: «بله حاجی برای ساعت 8 منتظرته.» قدم زنان پله ها رو رفتم بالا و عمدا از آسانسور استفاده نکردم. وقتی رسیدم حاج کاظم هم داخل دفترش بود. مسئول دفترش هماهنگ کرد و درب دفترش باز شد، منم طبق معمول کله کردم رفتم داخل. سلام علیکی کردیم و نشستم پشت میز جلسه ی اتاقش. حاجی پشت میز کارش بود. بلند شد و اومد روبروی من نشست. کاغذ و خودکارش و انداخت روی میز و گفت: _امروز حالم خوش نیست. گفتم: +میخوای برم بعدا بیام ؟
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_شش ادامه دادم به حرفام،گفتم: +من خودم یه پا
حاج کاظم گفت: _باید زمان و جوری پیش ببرم که به جلسه بعدی برسم. توشروع کن اون مواردی که بهت مربوط میشه گزارشت و بده، چون حاج هادی گفته نمیتونه بیاد. +چشم. _بسم الله.. میشنوم. از پرونده مربوط به عزتی چخبر؟ سرفه ای کردم و یه کم روی صندلی جابجا شدم گفتم: +بنام خدا. عرضم به حضورتون که، عزتی درحال حاضر سرکار میره با پای چلاقش. و مطلب بعدی اینکه شدیدا این روزها به گوشی فائزه زنگ میزنه و پیامک های رکیک می‌فرسته. _چرا؟ +میگه که چرا جواب من و نمیدی. _گوشی کجاست؟ +دست عاصف هست. _جواب هم داده؟ +آره به پیامکش یکبار جواب داده و از طرف فائزه برای دکتر افشین عزتی نوشته، فعلا تماس نگیر، کمی اوضاع درهم برهم شده. _دکتر عزتی چی جواب داد؟ +چندساعت چیزی نگفت و دوباره شروع کرد به پیام دادن و زنگ زدن. _چقدر ابله هست. +برای همین انتخابش کردن چون از ضعف هایی که داشته  با خبر بودند. _وضعیت ملک جاسم چطوره؟ +اونور زیر چتر داریوش هست. شخصی به نام منوچهر قرار بوده این و قاچاقی بفرسته از سمت مرز تایباد بره... حتمی اومد وسط حرفم گفت: _وضعیت منوچهر و بگو؟ +دستگیر شده. _کجا وَ چطور؟ برنامت رو چطور چیدی؟ +کسی که قرار بود ملک جاسم و از منوچهر تحویل بگیره، صابرو فرستادم سمتش تا حذف کوتاه مدت انجام بده. بعد از این مرحله که با موفقیت انجام شد بهش گفتم بدون اینکه منوچهر بهش نزدیک بشه، سوژه رو تحویل بگیره. _سوژه الان کجاست؟ +سوژه الان در یکی از روستاهای قندهار زیرچتر داریوش هست که در جریانید، وَ درموردش با شما و حاج هادی مشورت کردم. _وضعیت صابر؟ +الحمدلله سالم هست. هیچ مشکلی نداره.. ریسک بزرگی کردیم. چون با باگی که وجود داره شانس آوردیم تا الان شهید نشده. فعلا خودش و گم و گور کرده. _بسیار عالی... بهم بگو که منوچهر وقتی ملک جاسم رو برد تا مرز، اون چی؟ درموردش بیشتر توضیح بده !! _همونطور که عرض کردم بازداشت شده.. اما فعلا در اختیار بچه های اداره مشهد هست. قراره  طی چندساعت آینده منتقل بشه به تهران تا بازجویی ها آغاز بشه. بعد از اینکه پرواز مشهد در فرودگاه مهر آباد تهران نشست، عاصف وَ دوتا از بچه ها منتقلش می‌کنند سمت خونه امن 4412. _گفتی صابر با دستور تو موقتا تحویل گیرنده ی جاسم و حذف کرد. اون کجاست؟ +اونم داره منتقل میشه تهران. با همون پرواز. _در گزارشاتت نوشتی که شخصی که ماشین رو برای ملک جاسم آورده داخل پارکینگ فرودگاه گذاشته، اسماعیل عظیمی بوده. +بله درسته حاج آقا. _این آقای اسماعیل عظیمی، از قبلتر سابقه ی اقدامات علیه امنیت ملی داشته؟ +نه حاجی جان. این آدم مال این حرفا نیست. یه گاگولی هست که بهش پیشنهاد دادن و پول کلان ریختن جلوش پشماش فر خورد رفت سمت این کار. دیدم حاجی داره نگام میکنه. گفتم: +چیزی شده حاجی؟ حالت خوب نیست؟ میخوای تموم کنیم جلسه رو بریم بهداری!؟ اصلا میخوای بگم تیم پزشکیتون بیاد؟ حاج کاظم نگاهی بهم انداخت گفت: _ جدیدا یه جوری شدی. این چه طرز حرف زدنه ! پشماش فررر خورد چیه دیگه؟!!! +شرمنده حاجی. از دهنم در رفت. اخمی کرد گفت: _خب ادامه گزارشت و بده. +چشم! عارضم خدمت حضرتعالی، بچه ها پلاک اون ماشینی رو که اسماعیل عظیمی برای ملک جاسم مهیا کرده بود بررسی کردند. تقلبی نبوده. اما هنوز مشخص نشده که صاحب خودرو چه نسبتی با اسماعیل عظیمی و منوچهر پرونده ما داره. _مگه میشه؟ +فعلا که شده. _خب راه حلش از نظر تو ! +صاحب خودرو و خانوادش خارج از کشور هستن. احتمال میدم..... صحبت‌ها به اینجا که رسید، تلفن دفتر حاجی زنگ خورد. بلند شد رفت سمت میز کارش. گوشی و گرفت شروع کرد به حرف زدن. حاجی خیلی آروم حرف میزد. منم گوشام و تیز کرده بودم ببینم چی میگه... اونایی که شنیده بودم و تاالان یادم مونده براتون مینویسم.. گفت: «بله چشم ، میرم ، میام و باهم میریم ، حتما بهش میگم. چشم حاج آقا. میگم مسلح نیان که یه وقت شبهه برانگیز نشه! حتما...نه نه‌. چندتا تیم از حفاظت حضور دارن. حالا رسیدم خدمتتون بیشتر توضیح میدم.» بعد از اینکه قطع کرد.. بهم گفت: _رییس بود. باید فوری برم پیشش. داریم میریم جایی برای یه جلسه بسیار مهم. ببخشید عاکف جان. ادامه جلسه رو میزاریم برای همین امروز عصر، البته اگر برگشتم. +نه خواهش میکنم. منم تقریبا دو/سوم گزارشاتم و دادم. _عاکف... +جانم آقا. _ مطمئنم این کار تو بدجور سر و صدا میکنه. جوری سر و صدا میکنه که اونوریا رو به لرزه میندازه و آبروشون میره. ریسک بالایی داری در این سن میکنی. ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است، وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تصاویر زیبایی از انفجارهای گسترده در مجتمع نفتی شرکت آرامکو عربستان منتشر شده است. این انفجارها هنگام اذان صبح رخ داده و همزمان با آن صدای تیراندازی نیز شنیده شده است. اگر این انفجارها ناشی از حمله موشکی یا پهپادی یمنی ها باشد باید به دست و بازوی رزمندگان انصارالله یمن بوسه زد. ✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با آغاز کنیم... ● پیشاپیش هفته دفاع مقدس بر پیشکسوتان جهاد و مبارزه در راه حق مبارک باد... 🔸 ایام الله دفاع مقدس باید زنده نگه داشته شود. سوره إبراهيم (14) : آيه 5 ● وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5) ● همانا موسى را همراه معجزاتى (به سوى مردم) فرستاديم (و به او گفتيم:) قومت را از تاريكى ‏ها به سوى نور خارج ساز و روزهاى (نزول قهر يا لطف) خدا را به آنان يادآورى كن، همانا در اين (يادآورى) براى كسانى كه صبر و مقاومت و سپاس فراوان داشته باشند نشانه ‏هايى از قدرت الهى است. 🔸امام خامنه ای در دیدار دست ‌اندرکاران راهیان نور ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ ● یک نکته این است که ما یاد روزهای بزرگ را نباید بگذاریم به دست فراموشی سپرده بشود. روزهای بزرگ هر کشوری و هر ملّتی آن روزهایی است که یک حادثه‌ی الهی به وسیله‌ی مردم و با دست مردم در آن انجام گرفته است. ذَکِّرهُم بِاَیّامِ ‌الله؛ خداوند متعال در قرآن دستور میدهد به پیغمبر که آنها را به یاد ایّام‌الله بینداز... ● ایّام‌الله همین روزهای بزرگ تاریخ‌ساز است. خب، هشت‌ سال دفاع مقدّس - به یک معنا هر روزش را حساب کنیم - جزو این ایّام‌الله است؛ نباید بگذاریم که این حوادث به دست فراموشی سپرده بشود. قرآن ما را تعلیم میدهد؛ این یادهایی که در قرآن شده است: وَ اذکُر فِی‌ الکِتٰبِ ابراهیم ؛وَ اذکُر فِی ‌الکِتٰبِ موسیٰ؛وَ اذکُر فِی ‌الکِتٰبِ اِدریس؛وَ اذکُر فِی ‌الکِتٰبِ مَریَم؛ نباید بگذاریم فراموش و دیگر داستانها در قرآن چقدر تکرار شده؛ باید به یاد آورد، باید نگذاشت فراموش بشود. ● ما البتّه در این زمینه شاهد تلاشهایی هستیم. من به آقای سرلشکر باقری خیلی خوش‌بینم و خیلی اعتماد دارم و گفتند که این کارها را داریم میکنیم یا کرده‌ایم... ✅ @kheymegahevelayat
🔴 شلیک به ستون فقرات سعودی، ترامپ را نگران کرد. 🔷 با حمله به شرکت نفتی و اقتصاد نقتی عربستان را هدف گرفت. 🔹«» عضو دفتر سیاسی از همکاری نیروهای داخل عربستان! برای حمله به شرکت نفتی در ، خبر داد. «کارشناسان سیاسی و امنیتی» معتقدند که استفاده ارتش و کمیته های مردمی یمن از ظرفیت مخالفان حکومت عربستان سعودی در داخل این کشور که نشانه های واقعی ان در عملیات دیروز بروز و ظهور پیدا کرد بزودی شرایط کاملا متفاوتی را در میدان نبرد رقم خواهد زد که در کنار اختلافات درون حاکمیتی می تواند، خاندان بن سلمان و حاکمیت آنها بر عربستان سعودی را با چالشهای شکننده مواجه سازد. 🔷 واکنش : تولید ۵ میلیون بشکه نفت عربستان مختل شد. سه منبع آگاه به اعلام کرده اند که تولید و صادرات پس از حمله پهپادها به از بزرگترین تأسیسات فرآوری نفت در جهان مختل شده است. یکی از منابع گفته است که این حملات تولید ۵ میلیون بشکه نفت (تقریبا نیمی از تولید فعلی عربستان سعودی) در روز را تحت تأثیر قرار داده است‌. 🔷 . در تماس تلفنی با گفت: حمله به تاسیسات نفتی عربستان، آرامکو بر اقتصاد جهانی تاثیرگذار است. 🔷 . مایک پمپئو ایران را مسئول حمله پهپادی به قلمداد کرد و از جامعه جهانی خواست که آشکارا و قاطعانه حملات ایران را محکوم کند. ✅ انتهای خبر/... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelaya
خیمه‌گاه ولایت
✅ تجهیزات جاسوسی و دستگاه های شنود سیستم جاسوسی و اطلاعاتی "اسرائیل" در کاخ سفید و اطراف آن. 💻 #عاک
ترامپ: ■ باور نمی‌کنم اسرائیل از ما جاسوسی کرده باشد. شبکه آمریکایی "الحره" به نقل از دونالد ترامپ در جمع خبرنگاران بیان کرد: ● باور نمی‌کنم که اسرائیلی‌ها از ما جاسوسی کرده باشند، باور این سخت است، هر چیزی ممکن است اما من این را باور ندارم، من روابط خوبی با اسرائیل دارم. ● پایگاه خبری پولتیکو به نقل از مسئولان آمریکایی آورده که رژیم صهیونیستی اقدام به نصب سیستم‌های جاسوسی از تلفن‌های همراه در اطراف کاخ سفید به منظور جاسوسی از ترامپ و نزدیکان او کرده است. ● مسئولان آمریکایی تاکید کردند که رژیم صهیونیستی سیستم‌های جاسوسی را در اطراف کاخ سفید نصب کرده که سال 2017 این مساله فاش شده است. ● به گفته یکی از این مسئولان سابق آمریکایی، دستگاه‌های شنود بسیار کوچک که به آن«StingRays» گفته می‌شود، آن طور که به نظر می‌رسد برای نظارت بر شخص دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا و معاونان و مشاوران نزدیک به وی کار گذاشته شده است. ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
ترامپ: ■ باور نمی‌کنم اسرائیل از ما جاسوسی کرده باشد. شبکه آمریکایی "الحره" به نقل از دونالد ترام
✅ نگاهی به سابقه جاسوسی رژیم صهیونیستی در آمریکا در این سه گزارش، به سوابق جاسوسی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی از آمریکا میپردازم. قبلا به این مهم اشاره کرده بودیم که یهودیان در دنیا آنقدر قدرتمند هستند که در تمام مراکز تصمیم ساز جهان حضور دارند. دیگر نفوذ در کاخ سفید و جاسوسی از اطراف آن چیزی نیست. بخش اول 1⃣ از سال 1970 اخباری به صورت پراکنده در دستگاههای خبری و مطبوعات آمریکا مبنی بر انتقال اطلاعات سیاسی و امنیتی توسط یهودیان یا غیریهودیان شاغل در دولت و کنگره ایالات متحده به نمایندگان و دستگاههای امنیتی اسرائیل منتشر شد، اما سابقه نخستین [ |جاسوسی اسرائیل در آمریکا] که تبدیل به یک رسوایی بزرگ شد، مربوط به دستگیری در 21 نوامبر 1986 می باشد. 2⃣ پولارد که دانشجوی دانشگاه بود به دلیل توانایی فردی در تحلیل داده ها، به استخدام واحد تحلیل اطلاعات نیروی دریایی آمریکا درآمد و در یکی از مسافرت هایش به اسرائیل، ضمن ملاقات با و شخص ، مأموریت رسما به و همکاری وی با یکی از موسوم به  « » آغاز گردید. 3⃣ بخشی از فعالیت های پولارد به انتقال اطلاعات جمع آوری شده سازمان های جاسوسی آمریکا به اسرائیل باز می گشت که عمدتا اطلاعاتی در مورد محموله های نظامی و تسلیحاتی ارسال شده از سوی شوروی سابق به سوریه و عراق، فعالیت های هسته ای پاکستان و تجهیز سیستم هوایی لیبی بود. بخش دیگر فعالیت های وی به استناد اظهارات در مجله نیویورک تایمز، انتقال نسخه هایی از جزوه راهنمایی بود که در تمامی مذاکرات و مکالمات به صورت کدگذاری مطرح می شود. 4⃣ به عبارت دیگر این جزوه حاوی کلیدهای رمزشکن بود. شناسایی هویت جاسوسان آمریکا در شوروی سابق، خاورمیانه و سایر نقاط جهان، از دیگر اقدامات پولارد محسوب می شوند. نهایتا پولارد در سال 1985 در محلی خارج از و به جرم جاسوسی برای دستگیر شد. 5⃣ پس از دستگیری وی، صهیونیست ها ضمن تکذیب وابستگی به ، اعلام کردند: 🔷 روابط نزدیک با ایالات متحده به هیچ وجه اجازه نمی دهد اسرائیل به فعالیت های اطلاعاتی در آمریکا بپردازد. شیمون پرز نخست وزیر وقت اسرائیل نیز جاسوسی در آمریکا را در تضاد کامل با سیاستهای اسرائیل دانست. 6⃣ سیاست انکار صهیونیست ها علی رغم مصاحبه های متعدد پولارد در اعتراف به همکاری با موساد و درخواست از اسرائیل برای تأیید این همکاری و تسلیم این درخواست از سوی وکیل او به دیوانعالی اسراییل، تا نوامبر 1995 ادامه داشت که در نهایت در ماه می 1998 دولت نتانیاهو باصدور بیانیه ای از پولارد به عنوان مأمور رسمی دولت اسرائیل یاد کرد. حتی پس از قبول اتهام و به دنبال آن برگزاری دادگاه و احراز جرم، تحلیلی مبنی بر اینکه فعالیت پولارد در راستای خدمت به یک کشور دوست که نگران امنیت اسرائیل بوده است مطرح گردید.