eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
427 عکس
124 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ اولاد مجتبی همه اهل کرامتند از نسل کوثرند و همه با سخاوتند خلقا و منطقا همگی مجتبایی اند زیبا رخ اند و شیر دل و سرو قامتند بیش از نیاز سائلشان لطف می کنند چون خانواده ی کرم و استجابتند در مکتب شهادت احلی من العسل اینان همیشه طالب رزق شهادتند بین بزرگ و کوچکشان این شباهت است هنگام مرگشان همه در اوج غربتند «این مصرع ست ورد لبم در رثای او عالم فدایی حسن و بچه های او» ◾️◾️◾️◾️◾️ وا کرد چشم و دید ته قتلگاه را می دید رقص و هلهله ی آن سپاه را از دور دید شمر به گودال می رود فهمید بغض و کینه ی آن رو سیاه را یا مرگ یا اسارت بازار و کوچه ها پس انتخاب کرد یکی از دو راه را می رفت یکتنه به هواداری عمو می خواست یاوری کند آن بی پناه را لعنت به آن قبیله که با هرچه داشتند کشتند آن یتیم بدون گناه را «درد یتیم بودن او هم دوا شده مانند ماه علقمه دستش جدا شده» ◾️◾️◾️◾️◾️ چون مادرش که در وسط کوچه ها زدند شمشیر را به بال و پرش بی هوا زدند فرزندهای فاطمه را بین قتلگاه نامردها برای رضای خدا زدند با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر و هر چه شد... یک عده هم به پیکرشان با عصا زدند جانی نمانده بود به عبدالله و حسین بسکه میان دشت بلا دست و پا زدند کم بود خولی و شبث و زجر با سنان رفتند شمر و حرمله را هم ، صدا زدند «از شدت قساوت این قوم رو سیاه سالم نمانده پیکرشان بین قتلگاه» ◾️◾️◾️◾️◾️ شمشیر چون زدند ، یقین بال و پر شکست دستی که شد برای عمویش سپر ، شکست بی اختیار ناله زد ، ای وای مادرم افتاد یاد فاطمه که پشت در شکست در ازدحام و کشمکش بین قتلگاه اعضاش قطعه قطعه ز پا تا به سر شکست شمشیرها بلندتر از قد و قامتش مثل نهال بود و به ضرب تبر شکست وقتی که تاختند سواران به قتلگاه جسمش نحیف بود کمی بیشتر شکست... ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ ✍امیر قربانی فر
زینت پنج تن آل ولایت زینب کربلا از قدمت یافت شرافت زینب با تو در کرببلا عشق به پایان نرسید ناجی مرحله ی سخت امامت زینب عصمت از بردن نام تو به عصمت برسد چیست عصمت به خدا خاک سرایت زینب امتحانی ز ازل بود که الله گرفت با شهادت ز حسین و به اسارت زینب ما کجا شرح یکی از همه اوصاف شما شرح اوصاف تو باشد به قیامت زینب سایه انداخته بر دین نخی از چادر تو مریم از درس تو آموخت نجابت زینب کوفه در عمر خودش مثل تو زن دید؟ ندید آفرین بر جگر کوه بلاغت زینب مثل چشمان پر از خون تو در عصر دهم که چنان رفته به دنبال زیارت، زینب؟ یافتی در دل آن دشت به خون آکنده آن پراکنده تن غرق جراحت زینب
این نفس ها فدای هر نفسش من بمیرم برای هر نفسش با نفس هاش خون زند بیرون از تنش روی صفحه ی هامون به کدامین گناه کشته شود؟ اینقدر بی پناه کشته شود؟ یک نفر یک سپاه عدالت نیست عمه بگذر ز من که مهلت نیست او که امید لحظه هایم بود هم عمو هم پدر برایم بود نفسش در تلاطم افتاده زیر شمشیر مردم افتاده زخم هایش ستاره باران است نه یکی نه دو تا هزاران است بدنش نیزه زار گردیده زیر پا چند دست چرخیده پنجه ای می رسد به گیسویش خنجری می رود به پهلویش سهمش از هر کرانه شمشیر است از زمین نیزه از هوا تیر است من یتیمم ولی جگر دارم غیرت از حضرت پدر دارم می شوم چون پسر، عمویم را پیش کش میکنم گلویم را آمدم من ولی نگو دیر است چقدر قتله گاه دلگیر است سنگ ها وحشیانه می بارند با عمویم چه دشمنی دارند؟ صبر کن مهربان که در راهم تو نباشی نفس نمی خواهم ای که دست تو بوده مأمن من دست بی تو وبال گردن من قتله گاهت شبیه کوچه و من سپرت می شوم به جای حسن قامتم مثل قاسمت گر نیست از علی اصغرت که کمتر نیست
پرچم سبز افتخار حسن نور در نور یادگار حسن روح بی باک ذولفقار حسن مردِ رزمِ جملْ شکار حسن چون پدر از سقیفه بی زار است یازده ساله مرد پیکار است عزت مجتبی ست عبدلله روح قالو بلاست عبدلله سپر نیزه هاست عبدلله غرق خون خداست عبدلله از لبش یا حسین می بارد دست از این عشق بر نمی دارد ناگهان دید کربلا لرزید عمو افتاد خیمه ها لرزید دست عمه که بی هوا لرزید تن فرزند مجتبی لرزید عمو از صدر زین غریب افتاد گیر یک عده نا نجیب افتاد خسته از زخم ها عمویش شد نیزه ای تشنه ی گلویش شد هر چه شمشیر روبه رویش شد وای من پنجه پنجه مویش شد داد زد لا اُفارِقُ عَمي تا ابد لا اُفارِقُ عَمي گفت بر نسل خویش می نازم جملی از دوباره می سازم نیزه ها، من هنوز سربازم دست ها را سپر می اندازم تا عمو لحظه ای بیاساید یا ز گودال پا شود شاید سنگ ها بگذرید از سر او نیزه ها پاشوید از بر او جای سالم بود به پیکر او؟ رفته از حال،عمه خواهر او بدنش را به خاک ها نکشید رمقی نیست در تنش بروید من یتیمم پسر نمی خواهی؟ من که هستم سپر نمی خواهی؟ دست من را مگر نمی خواهی؟ عکسی از پشت در نمی خواهی؟ پدرم بغض های خود را برد حسرت کوچه را فقط می خورد استخوان های دست وا اُمّا لحظه اي كه شكست وا اُمّا تنش از هم گسست وا اُمّا حرمله حاضرست وا اُمّا هدف تیر سهمگین گردید با عمو نقش بر زمین گردید
ماه را در ته گودال به خون غلتان دید تیرها دور سر غربت او چرخان دید دید از چشم و دل سوخته اش خون جاری ست خون مظلومی او در دل هامون جاری ست نه علی اکبر و عباس و نه عابس مانده عمو از زخم سنان خسته و بی حس مانده تیغ ها راه گلویش همگی سد کردند نیزه ها با تن تنهای عمو بد کردند شانه اش دید که آماج بلا گردیده چند باری ست تنش روی زمین چرخیده رفت با ناله ی لا اُفارقِ از عمویش تا که با دست سپر گشته به راه گلویش آفتاب است که بر زخم تنش می تابد هر که با هر چه که می خواست عمو را میزد متل یک رود پر احساس به دریا افتاد دست او پیش نگاه غم مولا افتاد حرمله باز مهیای شکاری تازه ست روضه اش روضه ی بازِ غمِ بی اندازه ست ذبح شد در بغل ذبح عظیمِ الله سخت شد لحظه ی ذبحش به اباعبدلله
تا نگاهت کرد، یک دل نه! که صد دل باختی گرچه بستی راه را؛ مغرور گرچه تاختی حرمتِ زهرا(س)‌ برایت بود سنگین آنچنان قیمتی کردی خودت را؛ جان و دل پرداختی از سیاهی ها به سمت نورِ مطلق آمدی کفش هایت را به دور گردنت انداختی آمدی جبران کنی هر اشتباهِ رفته را حر شدی و با ادب کارِ خودت را ساختی گفت "إرفَع رأسَکَ" فوراً حسین بن علی(ع) حیف از عمری که اربابِ مرا نشناختی سر بریدی لحظهٔ توبه؛ یزیدِ نفْس را اینچنین بین شهیدان رفته؛ سر افراختی شد میانِ خاک و خون عاقبتَت ختم ِ به خیر آمد آقایی که بر آقایی اش دل باختی!
❁﷽❁ ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ قارداشیمیـن شیرین دیلی رقیه قــالدی ائلینـدن آیریلــــی رقیه سارالدی صُولدی کنج ویرانه ده اولــدی خــــرابه منــــزلی رقیه ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ سیلی دَیَن صورتیــوه آغلارام ئورگیمی بو دردینـن داغلارام گؤل بدنون قبر ائوینه قویاندا قانه دولان گؤزلریمی باغلارام ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ سن کیمی محنت لی باشی بلالی اولماز آچیلمامیش غنچه چمن ده بِئلَه صولماز کم اولدی عمرون ولی نیسگیلون چوخ اولدی هیچ بالانون شیشهٔ عمری بئله دولماز ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ ✍رقیه سعیدی(کیمیا)
یه نگاهی کن عمه توو گودال عمو افتاده گوشه ای بی حال نفسش روی لب رسید عمه داره جون میده بین این جنجال اومدن سمتش ، همه با نیزه روی هر نقطه از تنش شده جا نیزه بخدا عمه ، داره دیر میشه زیر شمشیر و دشنه ها داره پیر میشه یا اباعبدالله عموی من ببین عمه چجوری  با کینه داره شمر روی سینه می شینه توی دستش گرفته موهاشو بی حیا حالشو نمی بینه میزنن ضربه ، همه با نیت میشن آماده عده ای واسه ی غارت شبس و خولی ، اومدن با هم چی میخان این دوتا از این بدن درهم یا اباعبدالله عموی من ببین عمه عموی تنهامو بخدا ول کن این دو دستامو باید عمه برم برا یاری تا کنم راضی دله بابامو نمیتونم من ، بشینم آروم بزنن عده ای عمو رو جلوی روم سپرش میشم، توو دله گودال نمی ذارم عمورو تنها توی جنجال یا اباعبدالله عموی من
بسم الله الرحمن الرحیم به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتنم نه پسرهای من‌اند این دو نه خواهر زاده به تو سوگند که هستند دو حیدر زاده تیغ آماده رویِ دامنشان است ببین حرزِ یا فاطمه بر گردنشان است ببین این دو پولادِ جگر تافته یعنی زینب این دو سرباز و دو سرباخته یعنی زینب بر سر عهد تو هستیم و همان خواهد شد خواهرت مرد شود این دو جوان خواهد شد یار بی یار رسیدم که دلت غم نخورد آمدم در دلِ تو آب تکان هم نخورد دست و بازوی علمدار حرم آوردم پیشِ تو بر سرِ دوشم دو علم آوردم دو سپاه حرمِ فاطمه را می‌بینی ذوالفقار دو دم فاطمه را می‌بینی به درِ خیمه امّیدم امید آوردم تا که ردم نکنی موی سپید آوردم خواهرت موقع حج نذر دو قربانی کرد وقت نذرش شده قربانی عید آوردم دو علی‌اکبر و عباس ولی کوچکتر دو سلحشور دو شیر و دو رشید آوردم دو حسن روی دو سید دو حسینی زاده قابلت را که ندارد دو شهید آوردم این دم و بازدمم این ضربانهای من‌اند این حسین و حسن و تیر وکمان‌های من‌اند ای جوانمرده بگو که جگرم را چه‌کنم سر به زیرِ حرمِ دو رو برم را چه‌کنم تو اگر اذن دهی لشگر عالم با من مادرم گفته برو اذنِ حسینم با من.... * * * * مانده دایی که چگونه خبرش را بِبَرد خبر سوختن بال و پرش را بِبَرد با چه رویی برود دیدن زینب از دشت با چه جانی به حرم دو پسرش را بِبَرد دو جگرگوشه‌ی او روی زمین می‌غلتند ولی از خیمه نیامد جگرش را بِبَرد یک نفر آمده این‌سو بزند تیغش را یک نفر رفته به آن‌سو تبرش را بِبَرد یک نفر آمده این‌سو تن این را بکشد یک نفر رفته به آن‌سو که سرش را ببرد تنشه بودند و نشد جرعه‌ی دیگر بینند یا که یکبار دگر چهره‌ی مادر بینند  دید آخر چه بلایی سرشان آوردند زخمها بر جگرِ مادرشان آوردند قصدِ جانِ دو برادر دو برادر کردند ضربه‌ی تیغ و سنان را دوبرابر کردند مانعِ بُردنشان پشتِ خَمِ دایی بود  اِرباًاِربا شدنِ این دو تماشایی بود کمرش خم شده باید که عصا بردارد باید او خیمه رود تا دو عبا بردارد زینب انگار نه انگار که بی سر شده‌اند دید بر نیزه  ولی سایه مادر شده‌اند (حسن لطفی)
بين اين مردم خداوندا سپر شد لازمم كوفيان من مسلمم آمدم اينجا ولى از اعتمادم نادمم كوفيان من مسلمم در ميان كوچه ها شد مثل گريه، خنده ام يا حسين شرمنده ام ياد طفل بى گناهت اصغرم تا زنده ام يا حسين شرمنده ام سوى پيشانى من شد سنگ از هر سو روان اى امان از كوفيان اين جماعت شد خيانت در امانت كارشان اى امان از كوفيان آب را پس مى زنم ياد گلوى اصغرت من به قربان سرت كوفيان شمشير مى سازند بهر اكبرت من به قربان سرت غصه ام اين است سوى كوفه مى آيد حسين كاش برگردد حسين كاش مى زد بر پيام كوفه دست رد حسين كاش برگردد حسين مرتضى را كه رها كرديد بين كوچه ها كوفيان واى از شما حال مى جنگيد عليه خامس آل عبا كوفيان واى از شما گر بيفتد پيكرم من باز هم سوى تو ام يا حسين بن على بر سر دار العمارة من دعاگوى تو ام يا حسين بن على پيكرم از پشت بام افتاده پايت يا حسين من فدايت يا حسين اشك مى ريزم براى بچه هايت يا حسين من فدايت ياحسين هيچ می دانى چه كارى با دل ما كرده اى؟ يا حسين و يا حسين كودكانت را چرا با خويشتن آورده اى؟ يا حسين و يا حسين پیش مرگت می شوم شکر خدا در کوفه من ای شهید بی کفن اولین تن می شوم از بین هفتاد و دو تن ای شهید بی کفن دست بسته می کنم تعظیم آقا محضرت رحم کن بر خواهرت التماست می کنم برگرد جان مادرت رحم کن بر خواهرت همه ی دار و ندارم به تو تقدیم کنم لک لبیک حسین با تن بی سر از اینجا به تو تعظیم کنم لک لبیک حسین گرچه آواره شدم خانه ات آباد حسین جان زهرا برگرد بین راه تو و زینب سرم افتاد حسین جان زهرا برگرد من امیر کوفه ام پشتم به شاه خیبر است مقتدایم حیدر است نام اربابم حسین بالاتر از صد لشگر است مقتدایم حیدر است این صدای مسلم تنهاست بین کوچه ها یا حسین کوفه میا بر سر دارالعمارة شد سرم از تن جدا یا حسین کوفه میا اولین قربانی سلطان جانبازان منم حامی قرآن منم بر عزیز فاطمه افسرده و نالان منم حامی قرآن منم أیُّها العُشّاق! هذا مسلمٌ إبنُ عقیل سینه زن ها الرحیل! هم صدا با هم بگویند آدم و نوح و خلیل سینه زن ها الرحیل! تا که بر نیزه سرت خطبه نخواند برگرد جان زینب برگرد تا که انگشتر و انگشت بماند برگرد جان زینب برگرد لب و دندان تو در نقشه ی اعداست نیا یا حسین کوفه میا نیزه و سنگ زدن حرفه ی اینجاست نیا یا حسین کوفه میا یا حسین دلشوره دارم بهر معجرها نیا جان دخترها نیا وای می بینم که رفته روی نی سرها نیا جان دخترها نیا ترسم که بیایی و شوی بی کس و بی یار میا کوفه حسین جان ترسم هدف تیر شود چشم علمدار میا کوفه حسین جان مسلم است یا این علمدار حسین در کوچه ها محشری کرده بپا کوفه را لرزانده با ذکر علی مرتضی محشری کرده بپا می کشند در وسط کوچه و بازار مرا یا حسین یا مولا فکر بی سر شدنت می دهد آزار مرا یا حسین یا مولا من شدم بی یار و یاور در میان کوچه ها یا حسین کوفه میا با لب و دندان خونین مسلمت دارد نوا یا حسین کوفه میا قاصِدَت می ترسد از این کوچه و بازارها کوفه و کفتارها وای از زخم زبان و طعنه و آزارها کوفه و کفتارها از بادِ صبا حالِ مرا خوب بپرسید سرِ دارِ حسینم تشنه لبم و رویِ لبم روضه ی خورشید گرفتارِ حسینم بر دارِ بلایِ تو شدم زار و پریشان میا کوفه حسین جان دارند به سر نقشه ی بی سر شدنِ تان میا کوفه حسین جان بر سَرِ دارم به سر دارم هوایِ قافله الامان از حرمله با سه شعبه می زند حلقوم و می گیرد صله الامان از حرمله آب را پس مى زنم ياد گلوى اصغرت من به قربان سرت كوفيان شمشير مى سازند بهر اكبرت من به قربان سرت جز نمک بر جگر سوخته مرهم نکنم به فدای سر تو سر من می شکنند و سر خود خم نکنم به فدای سر تو مسلمت دارد به لبها نغمه ی امن یجیب یا حبیبی یاحسین اول شب شد عزیز و آخر شب شد غریب یا حبیبی یاحسین فکر و ذکرم سر و گیسوی تو آقاست میا یا حسین کوفه میا ته گودال سر نعش تو دعواست میا یا حسین کوفه میا کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا جان دخترها نیا بینشان بغض علی واضح و پیداست نیا جان دخترها نیا