#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#امام_حسین_ع
بادِ سردی آمد و برگ و برش را جمع کرد
پُر شد از پاییز تا کوچه ، پرش را جمع کرد
ابرِ تاریکی رسید و کوچه را تاریک کرد
غم وزید و شادمانی دفترش را جمع کرد
شادیِ یک کودکِ زیبا چرا کوتاه بود؟
غم زد آتش بر دلش خاکسترش را جمع کرد
تکیهگاهِ مرتضی را دید از مسجد که رفت
نانجیبی لب گزید و لشکرش را جمع کرد
گِرد او اوباش بودند و برایش بس نبود
از حرامی اولش تا آخرش را جمع کرد
وای ناموسِ علی را پیشِ راهش تا که دید
در دلِ خود کینههای همسرش را جمع کرد
کاش میشد که حسن هم قَدِ مادر بود کاش
رویِ پا برخاست چشمان تَرش را جمع کرد
یک صدا آمد... صدای سیلی و دیوار بود
چشم وا کرد... از زمین نیلوفرش را جمع کرد
تا که او را زد علی درخانهاش بر خاک خورد
تا که نامحرم نبید مادرش را جمع کرد
آه بر خاکِ زمین یک گوشواره پخش شد
وای از زیر قدمها چادرش را جمع کرد
* * *
یک پسر در کربلا هم پیشِ بابایش نشست
عاقبت روی حصیری پیکرش را جمع کرد
پیکرش اینجا و سر بازیچهی سرنیزهها
بارها عمه کتک خورد و سرش را جمع کرد
آنقدر سرنیزه خورده بود و خنجرهای کُند
دخترش تا دیدش اول حنجرش را جمع کرد...
#حسن_لطفی
#زمینه
#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#احساسی
حسن جان مادر
میدونم سخته برات چیزایی رو که دیدی
حسن جان مادر
میدونم سخته برات چیزایی که شنیدی
ولی مادر
فراموش کن
شدیم توی کوچه گرفتار
فراموش کن
که شد آسمون چشام تار
فراموش کن
که من خوردم اون روز به دیوار
تو دیگه واسه خودت یک مردی
اون روزم سعی خودت رو کردی
نزاری بابات بفهمه مادر
که زده به صورتم نامردی
حسین جان مادر
چرا آسمون چشمات شده پر ستاره
حسین جان مادر
یکمی برای دلخوشیم بخند دوباره
بیا مادر
فراموش کن
که دیدی منو پشت اون در
فراموش کن
تو آتیش چطور سوخته مادر
فراموش کن
که اومد تو خونه یه لشکر
پسرم گریه نکن آروم باش
غم و غصه تو نبینم ای کاش
دوباره میام پیشت روزی که
آسمون خونه برا تو چشماش
بیا زینب جان
کمکم کن که بلن شم از میون بستر
بیا زینب جان
موهاتو شونه کنم برای بار آخر
دیگه مادر
فراموش کن
اگه خون پهلومو دیدی
فراموش کن
کبودیه بازومو دیدی
فراموش کن
اگه زخم ابرومو دیدی
کاش میشد پیشت بمونم اما
دیگه خسته شدم از این دنیا
زینبم گریه نکن واسه من
بزار اشکاتو برا عاشورا
#محسن_میرزائی
#رباعی
#حضرت_زهرا_س
#کوچه_بنی_هاشم
روزی که عدو به فاطمه راه گرفت
از سیلی او مدینه را آه گرفت
برخیز علی نمازِ آیات بخوان
هم زلزله شد به کوچه، هم ماه گرفت
✍#سیدرضا_مؤید
#طلیعه_فاطمیه
اگر صاحب عزای فاطمیه
بیاید با لوای فاطمیه
چه میگوییم اگر از ما بپرسد
چه کردی تو برای فاطمیه
✍ #سیدمجتبی_شجاع
#حضرت_زهرا_س
#کوچه_بنی_هاشم
تا شب به مسیر صبحدم راه گرفت
سرتاسر صحنِ سینه را آه گرفت
دستی _که شکسته باد_ آمد بالا
"خورشید" میانِ کوچه ناگاه گرفت
✍ #ابراهیم_سنائی
#حضرت_زهرا_س
#کوچه_بنی_هاشم
آیینهی پلکها ترک میخواهد
زخم جگر انگار نمک میخواهد
با گریه بیایید به دادَش برسیم
مادر وسط کوچه کمک میخواهد
✍ #وحید_قاسمی
#حضرت_زهرا_س
#امام_زمان_عج
#مناجات_فاطمی
گرفتم دین و آیین از تو زهرا
به درد خویش تسکین از تو زهرا
برای آنکه مهدی تو آید...
دعا از ما و آمین از تو زهرا
✍ #سیدمجتبی_شجاع
#شهادت_حضرت_زهرا_س
گنجینۀ راز در دل فاطمه است
اوج ملکوت، منزل فاطمه است
با نالۀ محسنش همآواز شویم
لعنت به کسی که قاتل فاطمه است
✍#سیدحسن_خوشزاد
#شهادت_حضرت_زهرا_س
بر دشمن و دوست اعتبارش پیداست
در قد خمیده اقتدارش پیداست
کی گفته که قبر فاطمه پنهان است
در سینهی عاشقان مزارش پیداست
✍ #محمود_مربوبی
بسمالله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#امام_حسن_ع
غم میوزید شادیِ ما مختصر کُنَد
شب میرسید کامِ مرا تلخ تر کُنَد
کو مَحرمی که بر درِ این خانه سر زَنَد
کو مَرحمی که بر جگرِ ما اثر کُنَد
مادر که میرود همهی خانه بی کَساند
مادر که هست خنده از اینجا گذر کُنَد
باشد ، مریض هم شده باشد به خانهات
کافیست در نماز که چادر به سر کُنَد
او هست نانِ تازه و گرمیِ خانه هست
کافیست در قنوت دعایی اگر کُنَد
من روضه خوانِ خویشم و دیدی که روزگار!
آتش نکرد آنچه که غم با جگر کُنَد
نامردِ شهر با همه ولگردها رسید
تا که تمام قصهیِ دیوار و در کُنَد
گردن کشید ...دید علی نیست...شیرشد
تا بی خیال طعنه زنَد خنده سر کُنَد
اول قبالهیِ فدک از دستِ ما گرفت
میخواست تا غرورِ مرا خُرد تر کُنَد
محکم گرفته مادرِ من چادرش ، ولی
فرصت نشد که دست به رویش سپر کُنَد
عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد
تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کُنَد
یک تن میانِ چند نفر حرفِ ساده نیست
مادر زدن به پیش پسر حرف ساده نیست
(حسن لطفی)
بسمالله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#امام_حسن_ع
بر شانهاش میآورد بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد
پروانه بود و دورِ مادر چرخ میزد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد
تا دید میآید حرامی سویشان گفت
ای کاش راهِ نانجیب این سو نیافتد
خیلی حواسِ مجتبیٰ جمع است اینجا
زخمی دگر این دفعه بر بازو نیافتد
وقتی که زد سیلی تقلا کرد طفلی
یعنی اگر اُفتاد هم با رو نیافتد
پهلویِ او تازه شکسته بود اُفتاد
اما نشد بر خاک از پهلو نیافتد
ای کاش دیوارِ گذر احساس هم داشت
ای کاش جایِ سنگ بر اَبرو نیافتد
یکروز در گودال هم میگفت مادر
زینب بیا از رویِ زین با رو نیافتد
قاتل رسید و مادرش فریاد میکرد
ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد
ای کاش آبی رویِ این لبها بریزد
یا اینکه دستش بر سرِ گیسو نیافتد
#حسن_لطفی
#فاطمیه
#مزد_رسالت
#هجوم_به_خانه
#کوچه_بنی_هاشم
یا فاطمه جُرمت اگر ارث پدر بود
شش ماهه محسن را چه تقصیری مگر بود
حقّ ذَوِ القربیٰ مگر قصد خلافت
مزد رسالت قتل مادر با پسر بود
گیرم فدک حقّت نبود و داد بوبکر
سیلی زدن آیا مگر آسان دگر بود
سیلی زدن آیا مگر حقّ عمر بود
ای کاش او هم آن سند را پس نمیداد
یا راه برگشت تو از سوئی دگر بود
کوی بنی هاشم نمیدانم که آن روز
تنها مگر راه عبور یک نفر بود
ثانی نمیدانم درآمد از مقابل
یا در پی فرصت روان از پشت سر بود
کز انتخاب آنجا که میشد کوچه باریک
یا رهگذاری را که دور از رهگذر بود
با ضرب یک سیلی نمیدانم چهها کرد
چون کشتنت منظور آن بیدادگر بود
سیلی ز دشمن یک طرف دیوار یکسو
این ضربه دور از انتظار و بیخبر بود
افتاد از گوشت کدامین گوشواره
سیلی و یا دیوار ضربش بیشتر بود
گویند راه خانه را گم کرده بودی
این ضرب کاری تر مگر از ضرب در بود
بر طفل معصومت نمیدانم چه بگذشت
آنقدر میدانم که جانش در خطر بود
فریاد مادر مادرش در کوچه پیچید
امّا به قلب سنگ قاتل بیاثر بود
بودت «امید» یاری مولای مظلوم
ورنه کجا از دادن جانت حذر بود
#محمدموحدیان_قمی
#زمزمه
#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#زبانحال_امیرالمؤمنین_ع
عزیز زخمیِ من میشه نری ز پیشم
بی تو من اون علیِ همیشگی نمیشم
اگه بمونی من از چشاتو جون می گیرم
اگه بری با یاد مهربونیت می میرم
هوای گریه دارم با یاد غربت تو
هیچ وقت نمیره از یاد زخمای صورت تو
کی دیده محرمی از عزیزش رو بگیره
یه خانوم جوونی دس به پهلو بگیره
خمیده می گرفتی پهلو با دست زخمی
جبیره می گرفتی وضو با دست زخمی
جراحتهای سیلی رو صورتت زیاده
امروز دیدم توو کوچه مغیره خیلی شاده
وقتی که می گرفتی اشک منو با زحمت
سوختگیا رو دیدم مونده به روی دستت
فراموشم نمیشه به خاطرم چه دیدی
با زخم باز مسمار دنبال من دویدی
قلاف و تازیانه امون تو بریدن
با خون دست و بازوت تو کوچه خط کشیدن
من بمیرم برای اون قلب بی قرارت
چند روز دیگه قرار بود محسن باشه کنارت
#حسن_کردی
#فاطمیه
#نوحه_سنتی
#کوچه_بنی_هاشم
قطره قطره می سوزم _ لاله لاله دلخونم
سرو قامت شکسته _ از وفایت ممنونم
از علی دفع خطر شد
دست و بازویت سپر شد
غریبم زهرا.......
در میان کوچه من _ کعبه و تو در طواف
عاقبت حجت شکست _ ضربه ی تیغ و غلاف
دستت از دستم جدا شد
هر چه شد در کوچه ها شد
غریبم زهرا......
خسته شد بازوی تو _ بسته شد بازوی من
من خجل از روی تو _ تو خجل از روی من
ای کبودی در کبودی
یاورم تنها تو بودی
غریبم زهرا......
#میثم_مومنی_نژاد
#فاطمیه
#نوحه_سنتی
#هجوم_به_خانه
#کوچه_بنی_هاشم
یا حُجَّهَ اللهِ عَلی الحُجَج زهرا
شهیده ی علی مادر عاشورا
واویلا واویلا یا زهرا یازهرا
یاس بهشتی و دختر یاسینی
پشت در ناله ات یا فضه خذینی
واویلا....
شان تو انما سفره ات هل اتی
تو کجا ، سیلی و تو کجا ، کوچه ها
واویلا....
اگر چه خلقت عالم دست تو بود
با تازیانه ها بازویت شد کبود
واویلا.....
#میثم_مومنی_نژاد
بسمالله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#زبانحال_امام_حسن_ع
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمیاُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد
غرورم را شکسته خندهی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمیاُفتد
جماعت داشت میآمد دلم لرزید میگفتم
که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمیاُفتد
کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه میاُفتد
نشد حائِل کند دستش گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمیاُفتد
به رویِ شانهام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمیاُفتد
سیاهی رفت چشمانش سیاهی رفت چشمانم
وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمیاُفتد
میانِ خاک میگردیم و میگویم چه ضربی داشت
خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمیاُفتد
دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم
تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمیاُفتد
(حسن لطفی)
بسمالله الرحمن الرحیم
#فاطمیه
#کوچه_بنی_هاشم
#زبانحال_امام_حسن_ع
بر شانهاش میآورد بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد
پروانه بود و دورِ مادر چرخ میزد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد
تا دید میآید حرامی سویشان گفت
ای کاش راهِ نانجیب این سو نیافتد
خیلی حواسِ مجتبیٰ جمع است اینجا
زخمی دگر این دفعه بر بازو نیافتد
وقتی که زد سیلی تقلا کرد طفلی
یعنی اگر اُفتاد هم با رو نیافتد
پهلویِ او تازه شکسته بود اُفتاد
اما نشد بر خاک از پهلو نیافتد
ای کاش دیوارِ گذر احساس هم داشت
ای کاش جایِ سنگ بر اَبرو نیافتد
یکروز در گودال هم میگفت مادر
زینب بیا از رویِ زین با رو نیافتد
قاتل رسید و مادرش فریاد میکرد
ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد
ای کاش آبی رویِ این لبها بریزد
یا اینکه دستش بر سرِ گیسو نیافتد
(حسن لطفی)
#فاطمیه
#هجوم_به_خانه
#کوچه_بنی_هاشم
#امام_حسین_ع
پرتلاطم مثل دریا پشت این در ایستاده
پشت این در، جاریِ آیات کوثر ایستاده
آنطرف طوفان غیرت، پای دین حق نشسته
اینطرف دریای عصمت، پشت حیدر ایستاده
ریشه در خاک ازل دارد که اینسان راستقامت
روبروی -تا قیامت قوم ابتر- ایستاده
پشت این در، جبرئیل -آن عند ذیالعرش المکین- تا
اذن از ناموس ِحق گیرد، مکرر ایستاده
تا ببوید عطر آن سیب بهشتی را دوباره
بر در این خانه، صبح و شب پیمبر ایستاده
اینک اما... آتشی بر دامن این در نشسته
پشت در، پروانهای افروخته پر ایستاده
شعله از شرم بد اقبالیِ خود میسوزد آنک
دست بر دامان در، بیتاب و مضطر ایستاده
شعله در اقبال شومش دیده شاید دختری را
در بیابان -آتش افتاده به معجر- ایستاده
یک پدر -افتان و خیزان- هر قدم را پیر میشد
هر قدم، بر تکهای از نعش اکبر ایستاده
مادری آنسوی خیمه، بر لبش لالایی اصغر
تا نبیند شرم شوهر را، عقبتر ایستاده
کربلای چار بود و دستبسته تهنشین شد
چشم بر در، مادرش تا روز آخر ایستاده
امر فرمانده به ماندن بود، تا فرمان بعدی
او چهل سال است -تنها- تنگ معبر ایستاده
اینطرف گودال خونپالا و آنسو تل مضطر
آنطرفتر مادری با دیدهی تر ایستاده
خواهری تا یک نشان از کهنه پیراهن بیابد
روی تلی از سنان و تیر و خنجر ایستاده
وارثان غیرتاند این قوم، آنک نوجوانی
بی لباس رزم، رودرروی لشکر ایستاده
سالهای پیش هم، در غربت دلتنگ کوچه
کودکی -بر پنجه- بالاخواه مادر ایستاده
ساکت و غمبار -خانه- بغض، در جانش نشسته
مدتی را... مادرِ این خانه، کمتر ایستاده
میفروغد -همچنان- این ماه، حتی در مُحاقش
تا فلک برپاست -با خورشید و اختر- ایستاده
لیلةالقدری که دنیا، وسع درکش را ندارد
در طلوعندهترین آفاقِ محشر ایستاده
#وحید_اجاقی