eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
428 عکس
126 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره غم داره باز آسمون میباره غم خاک کوچه روی چادرت نشست زندگیمونو گرفت غباره غم همدم دردی بعد ازاون سیلی،راه خونه رو گم کردی دست غم رو شد ضربه سنگین بود،چشمِ تو دیگه کم سو شد من خودم عصای دستت میشم من کمک میکنم و راه میری دیگه چشمای تو تار میبینه پسراتو اشتباه میگیری .......................................... دلم شکست ابر تیره راه خورشید و بست سایه یه دست رد شد از رو سرم رد دستش روی صورتت نشست خیلی ترسیدم من کبودیه، زیر چشم تورو دیدم کاشکی میمردم کاش تو کوچه من، جای تو زمین میخوردم مگه میشه که فراموش کنم اشکتو وقتی که فریاد میزد میپیچه هنوز صداش توو گوشم جلو چشم من سرت داد میزد
دخت پیغمبر اگر بیمار شد هرچه شد بین در و دیوار شد پیشمرگ حیدر کرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد از کنیز خویش می‌ گیرد مدد تا از این پهلو به آن پهلو شود چاره ساز خلق کارش زار شد هرچه شد بین در و دیوار شد دیگر از آیینه اش رو میگرفت شب که می شد پهلوی او میگرفت بارها از درد آن بیدار شد هرچه شد بین در و دیوار شد وقت دفنش بوالحسن خون گریه کرد بر جراحاتش کفن خون گریه کرد نیمه شب کار علی دشوار شد هرچه شد بین در و دیوار شد در هجوم دشمن و وقت خطر کی شنیده زن بیاید پشت در در دفاع از مرتضی ناچار شد هرچه شد بین در و دیوار شد من نمی گویم ، ز میخ در بپرس از گل نشکفته پرپر بپرس سینه زهرا چرا خونبار شد هرچه شد بین در و دیوار شد یاس ما را جوهر نیلی زدند آنچنان بر صورتش سیلی زدند هر دو چشم مادر ما تار شد هرچه شد بین در و دیوار شد داغ شد میخ در و بیراهه رفت بعد از مادر سوی شش ماهه رفت راه شش ماهه کُشی هموار شد هرچه شد بین در و دیوار شد . . گر نمی‌شد کشته محسن پشت در بین خون اصغر نمیزد بال و پر تیر کین هم‌دست با مسمار شد هرچه شد بین در و دیوار شد از مدینه تیر آمد بی هوا خورد بر قلب غریب کربلا ناله زد هرچه به ما آزار شد هرچه شد بین در و دیوار شد تیغ قنفذ از غلاف آمد برون گودی گودال شد دریای خون قطعه قطعه سیدالاحرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد آتش این خانه وقتی گُر گرفت کربلا بر دامن و چادر گرفت عمه سادات کارش زار شد هرچه شد بین در و دیوار شد با همان دستی که مادر را زدند کربلا تا شام دختر را زدند فاطمیه باز هم تکرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد ریسمان گردن حبل‌المتین شد غل و زنجیر زین‌العابدین ظلمها بر عترت اطهار شد هرچه شد بین در و دیوار شد پشت در که مادر سادات رفت روضه تا دروازه ساعات رفت بین کوچه صحبت از بازار شد هرچه شد بین در و دیوار شد ثبت کن تاریخ با خون جگر تا بماند تا قیامت این خبر ظلم بر آل نبی بسیار شد هرچه شد بین در و دیوار شد
بادِ سردی آمد و برگ و برش را جمع کرد پُر شد از پاییز تا کوچه ، پرش را جمع کرد ابرِ تاریکی رسید و کوچه را تاریک کرد غم وزید و شادمانی دفترش را جمع کرد شادیِ یک کودکِ زیبا  چرا کوتاه بود؟ غم زد آتش بر دلش خاکسترش را جمع کرد تکیه‌گاهِ مرتضی را دید از مسجد که رفت نانجیبی لب گزید و لشکرش را جمع کرد گِرد او اوباش بودند و برایش بس نبود از حرامی اولش تا آخرش را جمع کرد وای ناموسِ علی را پیشِ راهش تا که دید در دلِ خود کینه‌های همسرش را جمع کرد کاش می‌شد که حسن هم قَدِ مادر بود کاش رویِ پا برخاست چشمان تَرش را جمع کرد یک صدا آمد... صدای سیلی و دیوار بود چشم وا کرد... از زمین نیلوفرش را جمع کرد تا که او را زد علی درخانه‌اش بر خاک خورد تا که نامحرم نبید مادرش را جمع کرد آه بر خاکِ زمین یک گوشواره پخش شد وای از زیر قدمها چادرش را جمع کرد * * * یک پسر در کربلا هم  پیشِ بابایش نشست عاقبت روی حصیری پیکرش را جمع کرد پیکرش اینجا و سر  بازیچه‌ی سرنیزه‌ها بارها عمه کتک خورد و سرش را جمع کرد آنقدر سرنیزه خورده بود و خنجرهای کُند دخترش تا دیدش اول  حنجرش را جمع کرد...
ناجوانمردانه زهرای جوان را می زدند روز روشن مادر صاحب زمان را می زدند خانه ای که بی وضو جبریل آن را در نزد دسته ای با پا درِ این آستان را می زدند صورت و دستی که می بوسید پیغمبر چه شد ؟ ... پیش قبر او هم‌این را و هم‌آن را می زدند بعد از آن ضرب لگد زهرا دگر جانی نداشت با همه نیروی خود آن ناتوان را میزدند زن زدن حتی زمان جاهلیت عار بود این مسلمان ها چرا شاه زنان را می زدند این زدن ها از مدینه باب شد ،.... در کربلا بی حیاها هم زنان هم دختران را می زدند زینب آمد روضه ای برپا کند در قتلگاه روضه را بر هم زدند و روضه خوان را می زدند نیست از آغوش بابا هیچ جایی امن‌تر در همینجا دختر شیرین زبان را می زدند دختری گم شد به جایش کاروان را می زدند بیشتر بین اسیران عمه جان را می زدند
تویی که یاور و منّای احمدی سلمان چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان درست آمده ای! خانه ی علی اینجاست درست آمده ای! این گرفته رو زهراست عزای صاحب عزا را کسی نمی خواهد بیا که خاطر ما را کسی نمی خواهد علی ولی خدا را کسی نمی خواهد مریض هست و شفا را کسی نمی خواهد درون سینه شان ارزنی ارادت نیست خداوکیل، کسی نیتش عیادت نیست مگو که چشمِ من ِزار، خون گرفته چرا مگو که خانه ام این بار، خون گرفته چرا مگو که این در و دیوار، خون گرفته چرا مگو که بستر بیمار، خون گرفته چرا سئوال کن که چه دیدند فضه و اسماء سئوال کن ولی از من نه... از خود زهرا به قدر غایت یک مرد، پای من جنگید زمین نخورد و به پای ولای من جنگید ز ذوالفقار، فراتر برای من جنگید چو صبر دست مرا بست، جای من جنگید نداشت دشمن حیدر، تصور زهرا ببین پناه گرفتم به چادر زهرا دعای فاطمه ام را گذاشتم مسکوت گمان کنم که هوایی شده رود لاهوت وصیتی شده دیشب، که مانده ام مبهوت بیا بگو که بسازم چگونه یک تابوت بیا که راز دلم را به چاه می گویم ببین چگونه شده رو به قبله بانویم
طی شد زمان دیدار ، علی خدا نگهدار خانه نشینِ بی یار ، علی خدا نگهدار در موسم جوانی ، سیرم ز زندگانی از بس که دیدم آزار ، علی خدا نگهدار من می شوم زدستِ اهلِ مدینه راحت تو می شوی گرفتار ، علی خدا نگهدار شانه زدم به مویِ حسین و زینبینم برای آخرین بار ، علی خدا نگهدار چرا تو سر به زیری ، زانو بغل نگیری ... منم به تو بدهکار ، علی خدا نگهدار حلال کن نمودم ، در این سه ماهِ آخر من زحمت تو بسیار ، علی خدا نگهدار ببخش اگر به کوچه دست تو وا نکردم افتاد دستم از کار ، علی خدا نگهدار فکر دل تو بودم ، اگر نگفته بودم از ماجرای مسمار ، علی خدا نگهدار امشب که خورد دستت به جای تازیانه بگذار سر به دیوار ، علی خدا نگهدار تابوت یار خود را ، مانند بار شیشه با احتیاط بردار ، علی خدا نگهدار تا چشم تو نیفتد ، بر صورتم ، شبانه تنم به خاک بسپار ، علی خدا نگهدار . . شبها به جای مادر ، بالاسرِ حسینم یک ظرف آب بگذار ، زینب خدا نگهدار قرار بعدی ما باشد میان گودال کنار جسم خونبار ، زینب خدا نگهدار سربسته با تو گویم در کربلا که رفتی معجر اضافه بردار ، زینب خدا نگهدار
رو مگیر از من که دل کندن نمی‌آید به تو بی محلی با علی اصلا نمی‌آید به تو قدر نُه سال است با نان علی سر کرده‌ای رفتن ای زخمی  بدون من نمی‌آید به تو لااقل چیزی بخور تا بچه‌ها نانی خورند آب رفتی بسکه ،  پیراهن نمی‌آید به تو سرفه‌های تو ضرر دارد به زخم پهلویت ای شکسته ، سُرخی دامن نمی‌آید به تو خانه‌ام آتش گرفت و در شکست و ریختند مثل اینکه خانه‌ی ایمن نمی‌آید به تو تا چهل تن گِردِ من بودند اما آمدی باخودم گفتم زمین خوردن نمی‌آید به تو می‌زدند و هیچ کس  انجا طرفدارت نبود خنده‌های آنهمه دشمن نمی‌آید به تو بشکند دست همانیکه نمازت را شکست این قنوت این درد در گردن نمی‌آید به تو جای آن چادرنمازی که دل از ما می‌ربود ای جوانم این کفن اصلا نمی‌آید به تو
باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان زندگیِّ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند کوری چشم همه با شانه های خم بمان دست های تو، شکسته ش هم پناه مرتضی ست تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان این نفس های شکسته قیمت جان من است زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان آب ها از آسیاب افتاد، خوبت میکنم یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان با همین دستی که داری، باز دستم را بگیر پیش این مظلوم ای مظلومه ی عالم بمان آه آهِ... تو مرا به آه آه... انداخته جای کم کم رفتن از پیش علی، کم کم بمان روی تو گرچه ورم کرده ولی با آن خوشم با همین روی به هم پیچیده و درهم بمان رفته رفته کار من دارد به خواهش میکشد التماست میکنم، پیشم بمان پیشم بمان
گل یاس نیلی چرا داری میری رفیق غم من کجا داری میری قرار بود تا پیری پای من بمونی کجا داری میری حالا توو جوونی منو توی این کوچه ها جا نزاری منو با در سوخته تنها نزاری دلم سوخته از داغ عمر کم توست بدون که حواسم به قد خم توست نگفتی به حیدر تو از زخم بازوت بگو که میخ در چه کرده با پهلوت درِ نیمه سوخته تا رو پهلوت افتاد سه ماهه که زخمات دیگه هم نمیاد سیاهی بازوت کار اون قلافه ردِ میخ رو پهلوت مثه یه شکافه هی از هوش می ری باز به هوشت میارم نکن بازی با جون من ای نگارم نمیگیری در آغوشت بچه هاتو چقد فضه می شوره پیرُهناتو سه ماهه نزاشتی ببینم نگاتو سه ماهه تو چادر کبوده چشاتو الا ای که سرخه چشات چون گل رز منو تنها نگذار با لبخند قنفذ یه حرفی بزن غم بره از سرمون ببین داره دق می کنه دخترمون
شبانه ، هفت نفر ، مخفیانه می بردند تمامِ عشق جهان را به شانه می بردند علی ع به دفن خودش ، راهی بقیع شده بود دو جسمِ خسته به روحی یگانه می بردند سبک ، به بال ملائک ، تمامی لولاک لما خلقت جهان را ز خانه می بردند ملائک از برای تبرک ز چشم علی ع عقیقِ سرخ یمن دانه دانه می بردند ندانم اینکه چگونه ، ندانم این که چسان کبوتری که پرش را ... ز لانه می بردند خدا خودش به چه صبری نگاه می انداخت که کودکان علی ع ، غم به خانه می بردند