«تا همیشه دوستت دارم»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
شنیدین میگن قلب هرکس اندازهٔ دستش در حالت مشت کردهست؟!🫀✊🏻
حالا میخوام یه رازی رو بهتون بگم که مطمئنم نمیدونید:🤫
نیاز هر انسان به محبت و توجه، اندازهٔ دستش در حالت مشت کردهست، یعنی اندازهٔ «قلبش»😍
اما خیلیها بر خلاف این قاعده عمل میکنن!
نینی جدید که میاد، تبدیل میشه به بچه رئیس، میشه کانون توجه، میشه جاذبِ محبت و عشق همهٔ اطرافیانش...
و کلا بچههای کوچکتر اکثراً به خاطر شیرینزبونی و اداهای بانمکشون کانون توجه بزرگترها هستن.😇
اماااااا📢
یک مامان زیرک حواسش به قلب همهٔ بچههاش هست و میدونه که یه نوزاد یا فرزند کوچیکترش در اصل نیاز به رسیدگی بیشتری داره و فرزندان بزرگترش نیاز به محبت بیشتر...😊
برای همین ما یک برنامهٔ محبتآمیز ریختیم تا حواسمون به احساسات همدیگه باشه؛
شنبه: روز بغل🥰
یکشنبه: روز ماچ😘
دوشنبه: روز دوستت دارم با ذکر دلیل😍
سهشنبه: روز خندیدن و خوشحال کردن🤩
چهارشنبه: روز بغل و ماچ و سپاسگزاری🙏🏻
پنجشنبه: حرفهای عاشقانه❤️
جمعه: روز عذرخواهی😢
شنبه از صبح تا شب باید همدیگه رو در جاهای مختلف به بهانههای مختلف بغل کنیم.🫂
حتی ««وسط دعوا»» هم واجبه که یهو هم رو بغل کنیم.😁
یکشنبه اعضای خانواده موظف هستن لپ، پیشانی و دست همدیگه رو ببوسن، به هر بهانهای.😘
دوشنبه روز گفتن دوستت دارم و عاشقتم با ذکر دلیل به همدیگهست، با جملاتی مثل همسرم من خیلی دوستت دارم چون امروز یه کم زودتر اومدی، دختر پرتلاش من خیلی عاشقتم چون در سفره پهن کردن کمک کردی، مامان مهربونم خیلی دوست دارم چون برامون غذا پختی، پسر یا داداش شجاعم، عاشقتیم چون تو بهترین تفنگبازی رو یاد ما دادی...
سهشنبه یکجور مسابقه بین اعضای خانوادهست.
هرکس موفق بشه بیشتر شاد باشه و بخنده و بخندونه با هرکاری که بلده، هر چند خیلی کوچیک باشه و باعث خوشحالی بقیه بشه، اون برندهست.🤪
چهارشنبه در آغوش گرفتن و بوسیدن با هم انجام میشه و هرگز به یک مرتبه بسنده نمیکنیم و بارها در طول روز همدیگه رو بغل میکنیم و میبوسیم و برای همه چیز از هم و از خدا تشکر میکنیم.
خدایا شکرت که ما همدیگه رو داریم.
بابا برای تک تک عرقهایی که در گرما و سرکار میریزی به خاطر ما، یک دنیا سپاسگزاریم.
داداشی برای اینکه امروز شما تلویزیون رو روشن کردی ممنونیم.
دخترم از اینکه تلفن رو برام آوردی سپاسگزارم.
پنجشنبه بسیار روز جذابیه.🥳🤩
حرفهای عاشقانه در فرهنگ ما شامل دوستت دارم و عاشقتم میشه...
درحالیکه دامنهش خیلی گستردهتره.
لطفاً بیایید خلاقیت خودمونو زیاد کنیم.
مثلاً حضرت زهرا الگوی ما هستن😍
چقدر زیبا پسرانشون رو نور چشمم و میوهٔ دلم صدا میزدن...
خب یاد بگیریم دیگه.😌
مثلاً من اینطور قربون صدقهٔ بچههام برم:
دخترم، پسرم، ماهکم، شاپرکم، زیبای من قلب مامان، نفس مامان، خورشید زندگیم، دردونهٔ من، امید من، هستی من...
پنجشنبه موظفیم تولید کلمه کنیم و به هم با کلمات جدید و قدیم حرفهای عاشقانه بزنیم:
تپشای قلب مامان، من خوشبختترین مامان روی زمینم چون شما فرزندان من هستید و بهتون افتخار میکنم عزیزای من، قربون قد و بالای رعناتون برم من و...
و جمعه!
جمعه باید به کمکاریهای در طول هفته، به اشتباهاتمون و بداخلاقیهایی که با هم کردیم، اعتراف و از هم عذرخواهی کنیم.
دختر زیبای من، از اینکه دیروز بعد از کار اشتباهی که انجام دادی دعوات کردم، ازت عذر میخوام، کار شما کار خوبی نبود، ولی منم نباید موقع عصبانیت دعوات میکردم. من رو ببخش و بیا تلاش کنیم این اتفاقات کمتر بیفته.🥰😘
و بدین سان در طول هفته همهٔ اعضای خانواده مرکز توجه هستن و عشق ورزیدن و محبت کردن در رفتار همه نهادینه میشه و یک عادت خوب و مثبت رقم میخوره.👌🏻💛
پ.ن: جریمه هم داریم! هرکس رعایت نکرد، همه قلقلکش میدن، یا پاهاش رو میگیریم تا روی دستش راه بره یا بره توی حمام با لباس و همه روش آب بریزیم و...😂👏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓تحمل سختیهای بارداری و زایمان در دین ما چه پاداشی داره؟ 🧐
❓اجر و ثوابی که در ازای شیر دادن به بچه میبریم، چیه؟ 🤔
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مامان گریه نکن ،ماهی ها میمیرن !
مثل همیشه مشغول به کارهای خونه بودم و ی صوتی هم برا دل خودم داشتم گوش میدادم ،دلم هوای مشهد و امام رضا داشت
تو حس و حال خودم ،اشک میریختم و زمزمه میکردم که یهو دختر کوچکه اومد کنارم
دستی رو سرم کشید و در گوشم گفت مامان گریه نکن ماهی ها میمیرن 🥺
من تو همون حال ،سرم بالا آوردم 😳
پرسیدم ازش ،ماهی ها ؟!
گفت آره مامان ،هر آدمی تو چشماش دوتا ماهی کوچک داره که اگر گریه کنیم ،آبشون تموم میشه و میمیرن
گفتم چه جالب من که نمیدونستم ،تو از کجا یاد گرفتی ؟
گفت خب دیگه منم میرم مدرسه که چیزای خوب یاد بگیرم 😁
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وقتی پسرت اعتقادی به دور زدن نداره و میخواد از روی همه چیز با بالا رفتن ازشون، رد بشه.😁
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#فهیمه یکی از متفاوتترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم؛ واقعاً متفاوت و عجیب!
حتی با وجود اینکه حدس میزدم آخر داستان قراره چطوری رقم بخوره، ولی مسیر رسیدن به اون نقطه برام قابل تصور نبود.
مسیری که فهیمه و فرزندانش داشتن طی میکردن اصلا با مسیری که تو ذهنم بود، یکی نمیشد!
میشه گفت اتفاق مهیجی تو کتاب رقم نمیخوره، ولی همین سکوت و آرامش شروع طوفانه.
پسری که به پدرش خیلی وابسته بوده و بعد از دست دادنش خیلی به هم میریزه و حتی میخواد تو انگلیس کاری علیه شاه بکنه، تو خونهی انگلیسیها بزرگ میشه و با شنیدن اخبار جنگ به ایران برمیگرده!
سعیدِ فهیمه سن زیادی نداشت ولی همیشه حرفاش بزرگتر از سنش بود!
بعد هم مادری که سعی میکنه راه پسرش رو ادامه بده و ...
کتاب متن روون و سادهای داره و مطالعهش خسته کننده نیست.
در یک جمله، کتاب فهیمه، داستان زندگی آدماییه متفاوت با خیلی از خانوادههای شهدایی که میشناسیم!
🔷🔶🔷🔶
سلام مامانا 😊
خوبین؟
کتابی که یادداشت بالا در موردش نوشته شده، رو داریم اردیبهشت ماه توی گروه پویش کتاب مادران شریف میخونیم. ☺️
کتاب #فهیمه زندگینامهٔ داستانی خانم فهیمه محبی، مدیر دانشنامهٔ تشیعه که مادر شهید هم بودند.
اگر دوست دارین تو مطالعهٔ این کتاب با ما همراه باشین، تشریف بیارین اینجا:
👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«شما به چی معروفی؟»
#ز_فرقانی
(مامان #علی ۱۴.۵، #فاطمه ۱۰، #طوبا ۸، #مبینا ۵.۵ و #محمدمهدی ۲.۵ ساله)
هر آدمی دوست داره دیگران اون رو با یه ویژگی خاص به یاد بیارن یا با یه چیزی خودش رو متمایز کنه.🥰
دوست داره بابت یه موضوعی به خودش افتخار کنه، جوری که وقتی داره در موردش با دیگران حرف میزنه چشاش برق بزنه.🥹
حالا اون چیز ممکنه یا عنوان شغلی، یا موفقیت تحصیلی یا اگه خیلی ساده باشیم، زرق و برق و اسباب اثاث خونهمون باشه. گاهی هم ممکنه بوتهای باشه که کاشتیم و شاهد رشدش بودیم و حالا گل داده.☺️
منم از این قاعده مستثنا نیستم.😉 ولی راستش فکر میکنم هیچوقت هیچکدوم از عنوانهایی که آدمها معمولاً باهاش کیف میکنن، منو راضی نکنه و باعث نشه عمیقاً خوشحال بشم.🧐🫢
مدتهاست هر جا میشینم با افتخار فقط از یه عنوان میگم. به هرکی برسم و زمینه رو مناسب ببینم، فوری از اینکه یه پسر کوچیک دارم میگم و بلافاصله اضافه میکنم که سه تا آبجی و یه داداش هم داره.😍
فرق نمیکنه تو مترو به بهونهٔ ساکت کردن یه پسر بچه که داره بدقلقی میکنه، با ذوق و شوق از اینکه یه بچهٔ همسن تو دارم بگم، تو تاکسی به یه راننده که از مشکلات زندگی ناله میکنه از برکت اومدن بچهها بگم، یا تو مطب پیش پزشکی که با تعجب از داشتن چند بچه به قصد سرزنش کردنم از وضع اقتصادی جامعه میگه، از رزاقیت خدا و تجربهٔ رشد مالی بعد اومدن بچهها بگم.
حتی تو فامیل و دوست و آشنا و در و همسایه که خودشون رو از لذت داشتن یه تعداد بچهٔ قدونیمقد محروم کردن و مدام برام دلسوزی میکنن، انقدر از کیف بچهها گفتم و عملاً هم حال خوب ما رو دیدن، که حالا گاهی به شوخی میگن واسه تو پنج تا بچه کم بود، پنج تا دیگه هم بیار!🤭😉
خلاصه هر جا بشینم، دوست دارم بیربط و باربط سر صحبت رو باز کنم و یه جوری از ذوق داشتن پنج تا بچه و اینکه من تازه حالا دارم معنی واقعی زندگی رو میفهمم، بگم و از وقتی پنج تا شدن شادی ما چقدر بیشتر شده و...
مثلاً میگم این رو شنیدین که رفتار آدمها برآیند رفتار پنج نفری هست که باهاشون معاشرت میکنه؟ خب منم با این پنج تا بچه معاشرت میکنم که انقدر خجستهم!😅
حتی بین دوستانم این تکیه کلامم که اگه پنجمی رو بیاری، فلان مشکلت حل میشه، تبدیل شده به شوخی و مثل.☺️😄
و اصلاً کیه که وقتی ذوق چشمهام رو ببینه، چند لحظه از دنیای خودش فارغ نشه و وارد حیاط خلوت ذهن من نشه و همراه من مزهٔ این خوشی رو نچشه؟!
نمیدونم عدد پنج حکمتی داره یا فقط برای من اینطور بود، که باید پنج تا بچه میداشتم تا بتونم تو آسمون مادری اوج بگیرم و از بالا همهٔ مشکلات رو کوچیکتر ببینم و همهٔ زیباییها رو عمیقتر... گرچه بعد هر کدوم از بچهها فکر میکردم دیگه پیمانهٔ محبتم لبریز شده و چقدر راضیام! اما حالا میتونم بگم اون وقتا اصلاً خیلی چیزی از لذت مادری درک نمیکردم.😅🤪 شاید گاهی وقتها فشارها و سختیها بر روحم غلبه می کرد و من رو خسته میکرد.
حالا با داشتن چند فرشته که نور پاکیشون دور تا دورم رو گرفته، تازه میفهمم که چقدر غرق نعمتم و چقدر فطرتی که تا مدتی پیش درگیر راضی کردن دیگران بوده، شکفته شده و چقدر من به خودم نزدیکم...💛
حالا دارم واقعاً زندگی میکنم.
خود خودمم
یه مادر
و همین مهمترین و افتخارآمیزترین عنوان تو زندگی منه🌸
خستگی؟
بله مگه میشه خستگی نداشته باشه؟! ولی مگه کار بیرون و دنبال شغل و مدرک و... بودن، دوندگی و خستگی نداره؟😉
حالا من یاد گرفتم از این خستگی که سر شوقم میاره و واقعیترین حس رو نسبت به خودم بهم میده، استقبال کنم و مدیریتش کنم و دوست دارم به همه این کیف رو بچشونم.
خسته اند از این زمانه باز مردم، میروم
در تمام شهر لبخند تو را قسمت کنم...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
طرز تهیه کباب کوبیده به روش پسر سه سالهم:
مِنج بییز (برنج بریز)
کباب کوبیده بییز
مَمَک بییز
بذار اینجا بپزه😂
گوشتم نریز (چون قبلش گفته بودم کباب رو با گوشت میپزن، تاکید داشت که بدون گوشت بپزم😅)
#مزههای_زندگی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام بر همراهان همیشگی و شریف 🥰
این هفته هم با یه گفتگوی جذاب دیگه اومدیم سراغتون😍
🔹 این بار تو مهمونی مجازیمون پای صحبت یه مامان چهارفرزندی پرانرژی و فعال هستیم که کم و بیش باهاشون آشنا هستید.🤔
🔶 خانم حمیده کرباسی
کارشناس و طراح گرافیک
مامان ۴ فرزند
و همسر مجری موفق تلویزیون. شناختین؟😅
(هشتک #ح_کرباسی رو جستجو کنید و متنهای قبلیشون رو بخونید.)
امروز تو جلسهٔ گفتگوی برخط میخوایم هم بیشتر باهاشون آشنا بشیم و هم فداکاریهایی که یه خانم در خونه انجام میده تا شاهد موفقیت و اثرگذاری همسرش در جامعه باشه رو از زبون خودشون بشنویم.🌷
اگه شما هم کنجکاوید که صحبتهاشون رو بشنوید، همراهمون باشید.😇
🗓️ امروز چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت
⏰ ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳۰
✅ آدرس اتاق جلسه:
🔗 B2n.ir/Madaran_sharif
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام بر همراهان همیشگی و شریف 🥰 این هفته هم با یه گفتگوی جذاب دیگه اومدیم سراغتون😍 🔹 این بار تو
برای جلسه آمادهاید؟
فقط چون مهمونمون توی شلوغی مسیر موندن، گفتگو ساعت ۱۷:۳۰ شروع میشه.
ساعت کوک کنید 🌷
از اون روزاست که بچهها گیرررررر دادن به تمیز کردن خونه🥹🥳🤣
فاطمهسادات میخواد روفرشی رو بلند کنه بتکونه، بعدم زیرش رو جا رو بزنه.
میگم مامان جان پُرِ آشغاله، سخته تکوندنش، بذار من انجام میدم.
میگه: نه نه شما بشین، خانومی که چند تا بچه داره که نباید کار کنه اصلاً، پس ما رو به دنیا آوردی که چی بشه؟!🤣😍😋
#بلبل_زبانیهای_یک_پنج_ساله
#مزههای_زندگی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
گفتگو با خانم کرباسی ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳.mp3
30.04M
🔷 «صوت کامل گفتگو با خانم حمیده کرباسی»
▫️مادر ۴ فرزند
▫️طراح و گرافیست
▫️همسر مجری برنامههای تلویزیونی پاورقی و سیدخندان
🔶 محورهای گفتگو:
🔸فعالیتها و شرایط زندگی یک خونواده شش نفره با داشتن دوقلو
🔸پاسخ به سوالاتی درباره چالشهای ناشی از مشغله و شهرت همسر
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔷 «صوت کامل گفتگو با خانم حمیده کرباسی» ▫️مادر ۴ فرزند ▫️طراح و گرافیست ▫️همسر مجری برنامههای ت
سلام مامانا🌸
خوبین؟
همراه بودین با گفتگوی جذابمون؟😉 نبودین؟🤭
نگران نباشید...🥰
ما صوت کامل گفتگو رو ضبط کردیم.
با مامانی گفتگو کردیم که ۴ فرزند داشتن و به جز فعالیت در رشته خودشون که گرافیکه، سعی کردن با حضور پررنگتر در ساحت منزل، در فعالیتهای فرهنگی همسرشون هم سهیم باشن.
اگه دوست دارین بدونید چه صحبتایی کردیم، صوتش اینجاست👆🏻
#گفتگو
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سالروز شهادت امام صادق (علیه السلام)، رو تسلیت میگیم🖤
قَالَ علیهالسلام: لَا يَصْلُحُ الْمُؤْمِنُ إِلَّا عَلَى ثَلَاثِ خِصَالٍ التَّفَقُّهِ فِي الدِّينِ وَ حُسْنِ التَّقْدِيرِ فِي الْمَعِيشَةِ وَ الصَّبْرِ عَلَى النَّائِبَةِ. (تحفالعقول، ص۳۵۸)
امام صادق علیهالسلام فرمود: مؤمن جز به سه خصلت نیک نشود: فهم عمیق در دین، اندازهدارى نیکو در زندگانى و بردبارى بر ناگوارى.
سلام سلام 👋😊
میدونیم که حسابی منتظر سری جدید تجربیات تخصصی مون بودید😎
یه تجربه پر هیجان و مفصل داریم از خانوم طهرانی، که از امشب میتونید تجربه ایشون رو با #م_طهرانی 👉 دنبال کنید.
متولد سال ۱۳۶۸
ورودی سال ۸۷ دانشگاه صنعتی شریف رشته فیزیک
مامان حسین آقا ۱۲ ساله، معصومه خانم ۷ ساله و فاطمه خانم ۲ ساله👩👧👦
۶ ساله تجربه اداره یه مرکز مهد و پیش دبستانی رو دارن
و تو مسجد محلهشون هم مشغول امور فرهنگی، ورزشی و هنری برای دخترای نوجوون، مامانا، خانوما و بچهها هستن.
#معرفی
#تجربیات_تخصصی
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. قدم قدم تا بزرگسالی»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
اسفند ۶۸ در شهر تهران به دنیا اومدم. به عنوان سومین و آخرین فرزند خانواده. دو خواهر بزرگتر دارم که الحمدلله همگی با هم خیلی خوبیم.☺️
وقتی بچه بودم، خیلی شیطنت میکردم. کودکیم پر از حادثه و هیجان بود. از دست شکستن و سر شکستن، تا اتفاقهای عجیب دیگه برای من افتاده بود، ولی در عین حال فوقالعاده شیرین بود.😅😉
پدرم معلم بودن و مادرم در سنین جوانی در روزنامهٔ جوان فعالیت داشتن و شعرهاشونو چاپ میکردن. البته از زمانی که مادر شدن، کار بیرون رو رها کردن و مشغول خانهداری شدن.
وضعیت اقتصادی متوسط رو به پایین داشتیم. اما چون تو خونه خیلی شاد بودیم، مشکلات مالی رو درک نمیکردیم.
از اول مذهبی بودیم، ولی به مرور زمان کلاسهای عقیدتی خیلی خوبی رفتیم و کل خانواده الحمدالله معتقدتر و مذهبیتر شدیم.🥰
دورهٔ راهنمایی و اول دبیرستان رو در مدرسهٔ معمولی گذروندم. ولی پدر و مادرم همیشه عذاب وجدان داشتن که به خاطر مشکلات مالی، من رو مدرسهٔ تیزهوشان یا مدارس برتر نفرستادن.
هر چند تا سوم راهنمایی بدون ذرهای بالا و پایین، معدلم ۲۰ بود و اول دبیرستان ۱۹.۹۳.
دوم دبیرستان به یکی از مدارس شاهد رفتم. این تغییر برای من خیلی خوب بود😍 و به زندگیم جهت داد. دوستانی که اونجا داشتم و فضای مدرسه خیلی متفاوت از مدرسهٔ قبلی بود. قبلاً من کلی تلاش میکردم یه دوستی پیدا کنم که حداقل نماز بخونه، گاهی همون هم پیدا نمیشد.🥲 ولی وقتی وارد مدرسه شاهد شدم، بچهها علاوه بر رعایت واجبات و محرمات، باورهای مذهبی داشتن و این خیلی لذتبخش بود برام.
در بسیج دبیرستان فعالیتهای متفاوت و جذابی انجام میدادیم. مثلاً کتاب جمع کردیم و داخل از اتاقهای مدرسه کتابخونه درست کردیم، نمایشگاه درست میکردیم و بچهها رو اردو میبردیم.😇
به جهت علاقهای که داشتم، رشتهٔ ریاضی رو در دبیرستان انتخاب کردم. سال کنکور ذهنم مشغول بود و هدفم چند جانبه. از طرفی حوزه رو دوست داشتم. از طرفی خانواده فشار میآوردن که استعداد ریاضی داری و حیفه.🤭
خلاصه فشار خانواده غالب شد و هم رشتهٔ فیزیک دانشگاه شریف قبول شدم و هم رشتهٔ حقوق دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) و باز فشار خانواده😅 باعث شد به سمت دانشگاه شریف برم.
سال ۸۷ بود که وارد دانشگاه شدم، فضاش برای من دوست داشتنی نبود.😢 چون از فضای فوقالعاده سالم مدرسه وارد فضای دانشگاه شدم که مختلط بود، بچهها به سرعت تغییر میکردن و... اینها من رو خیلی اذیت میکرد. هر چند تونستم در یکی از تشکلها، گروه دوستی خوبی داشته باشم.
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
پویش کتاب مادران شریف برگزار میکند:
🔶 دومین جلسه از گفتگویهای مجازی #چی_بخونیم؟
❓مامان هستین؟
❓دوست دارین برای بچههاتون کتاب بخونین؟😍
❓دنبال بهترین کتابهای کودک و نوجوان میگردین؟
✅ این دورهمی مجازی ما رو از دست ندین😉
🟢 موضوع جلسه دوم:
معرفی کتابهای خوب و برگزیدهٔ حوزهٔ کودک و نوجوان 📚
🗓 سهشنبه ۱۸ اردیبهشت
⏰ ساعت ۱۵ الی ۱۶
💬 آدرس اتاق جلسه:
🔗 http://B2n.ir/Madaran_sharif
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✳️ اگر تجربیات خوب یا حتی بد، در زمینهٔ کتاب کودک دارین و میتونین توی جلسه برامون صحبت کنین، به ما خبر بدین تا از حضورتون استفاده کنیم...☺️👇🏻
🆔 @Z_Soleimani
🔸 برای دریافت صوت جلسه و اطلاع از جلسات بعدی، به کانالمون سر بزنید:
🔗@madaran_sharif_pooyesh_ketab
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۲. یک سیدی سخنرانی!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ساله)
از اونجایی که به رانندگی خیلی علاقه داشتم، کمی قبل از ورود به دانشگاه گواهینامه گرفتم.
روز امتحان رانندگی، مربی بهم گفت بعد امتحان بیا کارت دارم.🤔 نتیجه این شد که من رو برای پسرشون خواستگاری کردن! من گفتم با خانوادهم صحبت کنید. میدونستم مثل همهٔ خواستگارهای دیگه که میاومدن و خانوادهم یه عیبی روش میذاشتن و رد میکردن، اینم رد میشه.🤭 دو تا خواهرهام تازه ازدواج کرده بودن و پدرم تمایلی نداشتن من به این زودی ازدواج کنم. میگفتن این فعلاً برامون بمونه.😅
ایشون هم که زنگ زدن خانوادهم خیلی راحت رد کردن. گفتن ما فعلاً نمیخوایم دخترمون ازدواج کنه. ولی ایشون گفتن شما فکر کن ما خواهر دینی هستیم، میخوایم بیایم خونهٔ شما مهمونی. مامان من توی رودربایستی موندن و قبول کردن. وقتی اومدن دیدیم که تیپ و مدلشون با ما متفاوت بود، به جز یه زنداییشون که همسر شهید بودن و خیلی محجبه و مذهبی.☺️
من همونجا تو دلم گفتم اینا هم که رد میشن دیگه.😉 صحبت کردن و من هم اصلاً جدی نمیگرفتم. حس خانوادهم هم کاملاً همینجوری بود.
مادر این آقا یه سیدی به ما دادن و گفتن «بیزحمت این سیدی رو نگاه کنید. اولین باریه که پسر من سخنرانی کرده.»
برای ما جای تعجب بود که چرا پسر این خانم سخنرانی میکنه؟!🧐
ظاهراً یکی از رفقاشون سخنران یک جمع ۴۰۰ نفره بودن و لحظهٔ آخر مشکلی براشون پیش میاد و از پسر این خانوم درخواست میکنن که به جاشون صحبت کنن و این میشه اولین تجربهٔ سخنرانی رسمی این آقا. اون موقع ایشون علاوه بر تحصیل در دانشگاه، طلبهٔ حوزه دانشجویی هم بودن.
علیرغم مخالفت ما سیدی رو گذاشتن و رفتن. من اون سیدی رو همونجا جلوی پدر مادرم پخش کردم؛ ولی روم نمیشد با دقت نگاه کنم.😅🫢
اما شب، تنهایی رفتم و گوش کردم...
اون موقع من خواستگار زیاد داشتم. خیلیها رو علیرغم موافقت خانواده، خودم رد میکردم چون از نظر اعتقادی مواضع محکمی نداشتن.
وقتی اون سیدی سخنرانی رو نگاه کردم، دیدم به صورت خیلی عجیب و غریبی صحبتهایی که این آقا میکردن، به خواستههای من نزدیکه.
و این از درون من رو از هم پاشید...🤯
به خاطر اینکه خانوادهشون خیلی متفاوت بودن و بلعکس، خودشون خیلی شبیه بودن به اون چیزی که من میخواستم.
توی یک تناقضی گیر کرده بودم!😓 من نمیتونستم اصرار کنم. چون پدرم میگفتن نه. وقتی ایشون مخالفت میکردن، تو دل من هم لرز میافتاد و میگفتم هر چی بابا میگن همون درسته... خلاصه مجدد رد کردیم.
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
پویش کتاب مادران شریف برگزار میکند: 🔶 دومین جلسه از گفتگویهای مجازی #چی_بخونیم؟ ❓مامان هستین؟
📢📢📢
یادآوری دورهمی کتاب
#چی_بخونیم
مامانای عزیز پاشین کتابهای خوب بچههاتون رو بیارین به همدیگه معرفی کنیم 😉
http://B2n.ir/Madaran_sharif
«۳. آغاز زندگی مشترک»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
علیرغم جواب منفی ما، ایشون اصرار داشتن که با پسرشون مجدد بیان خواستگاری. مامان من هم معمولاً در مواجهه با اصرار زیاد، سختشونه جواب منفی بدن.🤷🏻♀️ قبول کردن که یک بار دیگه هم با آقا پسرشون بیان.
اون جلسه ما حدود دو ساعت صحبت کردیم و من باز احساس کردم که ایشون خیلی به معیارهای من نزدیکه.☺️
ولی همچنان پدرم مخالف بودن. اون موقع ایشون دانشجوی سال آخر رشتهٔ عمران بودن، شغل ثابتی نداشتن و میخواستن تحصیلات حوزویشون رو ادامه بدن.
رفتوآمدها سه چهار ماهی طول کشید تا بالاخره تونستن موافقت پدرم رو جلب کنن و این قضیه ختم به ازدواج شد، الحمدلله❤️
آذر ۸۷ عقد کردیم و مرداد سال بعدش عروسی. مراسم ازدواجمون خیلی ساده برگزار شد. برای مراسم عقد، پدرم یه سالن خیلی کوچیک در حد اینکه خاله و عمو و... رو بتونیم دعوت کنیم، گرفتن.
خرید هم کلا نرفتم. دوست نداشتم برم دم مغازهها روی اجناس دست بذارم و بگم این رو میخوام اون رو میخوام. خانوادهٔ همسرم خودشون آینه شمعدان و یک سری لوازم آرایش خریدن.🥰
لباس عروس و دسته گل هم از یکی از اقوام قرض گرفتم. برای عروسی یک سالن گرفتیم که برای محل کار مرحوم پدرشوهرم (ارتش) بود و تخفیف ویژه داشت.
هزینهٔ عروسیمون با هدیههایی که برای ازدواجمون دادن، تامین شد. نصف اون هدیهها رو برای هزینهٔ سالن و عروسی پرداخت کردیم، نصفش هم موند برای خودمون که بعداً یه وام هم گرفتیم و ماشین خریدیم.😍
من حتی سرویس طلا نخریدم. هر کدوم از خواهر و برادرهای داماد، یه تیکه طلا خریده بودن برام و یک نیمست طلا هم سر عقد هدیه دادن. چون میدونستم همسرم طلبه هستن و وضعیت مالیشون طوریه که واقعاً اگه بخوان بیش از این هزینه کنن، باید زیر بار قسطهای سنگین برن و اثرات منفیش به زندگی خودم برمیگرده. خداروشکر تونستیم زندگیمونو بدون قسط و وام شروع کنیم. مخصوصاً که پدر همسرم هم فوت کردن و ایشون پشتوانهای نداشتن و باید رو پای خودشون میایستادن.
منزل پدریم شهر ری بود و محل کار همسرم فردیس کرج.
ایشون خونه رو هم در فردیس گرفتن و من از خانوادهم دور شدم. برای منِ تازه عروس همین فاصلهٔ ۱.۵ ساعتی تا خونه پدری هم خیلی زیاد بود.😢
بعد از عروسی ۱.۵ ماه تا شروع دانشگاه فرصت داشتم که باید برای جمع بین کار خونه و درس خوندن آماده میشدم.😉
معمولاً صبحها تا عصر کلاس داشتم. عصر که برمیگشتم، بدو بدو به کار خونه و نظافت و غذا درست کردن مشغول بودم. بعد از اون همسرم میاومدن و آخر هفتهها هم بیشتر خونهٔ پدرم بودیم.
همسرم هم که درس دانشگاهشون تموم شده بود، به صورت رسمی مشغول خوندن درس طلبگی بودن. که البته به خاطر توانمندیشون درسها رو دو سال دو سال میخوندن. یعنی ده سال سطح ۳ رو در عرض پنج سال تموم کردن.🥰
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif