#قسمت_هفتم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ ساله، ۵ساله و ۳ساله)
تغییر کرده بودم و احساس میکردم میتونم برای خودم هم وقت بذارم.💪🏻
دوست نداشتم اینجور به نظر برسه که بچهها مانع ادامه تحصیلم شدن و تصمیم گرفتم کنار اونها، حتما درسم رو هم ادامه بدم.😊
عمران رو دوست داشتم و توی بارداری کتابهای کنکور ارشد رو گرفتم و ۳-۴ ماه خوندم و آزمون دادم.
همیشه نیاز بچههام به من، برام اولویت بود و به همین خاطر، تحصیل مجازی رو انتخاب کردم.
دخترم تازه به دنیا اومده بود که سال ۹۲ فوق لیسانس عمران رو، در دانشگاه مجازی مهر البرز که زیرمجموعه دانشگاه تهران بود، شروع کردم.👩🏻🏫
دانشگاه خوبی بود. برخی اساتید، اساتید دانشگاه تهران بودن. اکثر کلاسها آنلاین بود و ماهی یکی دو جلسه از هر درس به صورت حضوری در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران برگزار میشد. آزمونها هم حضوری بود.
برای كلاسای حضوری و امتحانا بچهها رو پیش یکی از اقوام مورد اعتماد میذاشتم که اونها هم بچه کوچیک داشتن و بچهها با هم همبازی میشدن.👧🏻👦🏻🧒🏻
هیچوقت بچهها رو مهد نذاشتم، چون راجع به مهدها چیزهایی شنیده بودم که با توجه به حساسیتهام اصلا نمیتونستم اعتماد کنم.
درسم خوب بود و درسها نیاز به جزوه نوشتن هم نداشت. برای همین واسه کلاسای آنلاینم، بچهها رو کنار خودم مشغول خوراکی و بازی و گاهی تلویزیون میکردم.
ولی برای انجام تمرین و پروژه باید از استراحتم میزدم. حدودا روزی دو ساعت برا کارهای درسیم وقت میذاشتم.📚📖
البته دو تا ویژگی هم کمکم میکرد:
یکی اینکه راحت میتونستم ساعت خوابم رو مدیریت کنم و شبها که بچهها خوابن درس بخونم.👩🏻💻
دوم اینکه از بچگی عادت کرده بودم و میتونستم توی شلوغی تمرکز کنم. همیشه وسط هیاهوی خونه جلوی تلویزیون مینشستم و مشقامو مینوشتم.
یادمه مامانم همیشه میگفتن وسط این سروصدا چی میفهمی آخه؟!😅
ترم آخر ارشد با کمک چند تا از اساتید و دانشجوها درحالیکه فرزند سومم رو باردار بودم، یه کلینیک مدیریت پروژه عمران راه انداختیم. کار تازهای بود و با آموزش نرمافزار و مباحث علمی، سعی میکردیم درباره موضوعات روز عمران مقاله بنویسیم.
هر دو هفته جلسه حضوری داشتیم که همسرم میومدن بچهها رو نگه میداشتن.
اواخرش دیگه اکثر کارام رو مجازی کردم به خاطر شرایطم.
نهایتا بعد از دو سال تلاش علمی توی یک کنفرانس بینالمللی پذیرفته و دعوت شدیم. 💪🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
درسم تموم شد و مشغول پروژه و مقاله توی کلینیکمون بودم. فکر میکردم داریم یه کار علمی و جهادی انجام میدیم.🤔
از اوایل بارداری سومم تا دو سالگی دخترم.
طوبا اواخر سال ۹۴ به دنیا اومده بود.
سال ۹۶ نتیجهی پذیرش مقالههامون توی یه کنفرانس و ژورنال رسید. ولی کمی بعد فهمیدیم جناب استاد با کمک نتایج زحمات ما، از ایران مهاجرت کرده!😕
خیلی دلسرد شدم و به کلی عمران رو رها کردم و به شعر رو آوردم.
چند ماه بعد تولد دختر سومم، از طریق برادرم، با مجموعهی باشگاه طنز انقلاب آشنا و عضوش شدم که برام آغاز یه مسیر جدید بود.
شعرام قبل از ورود به باشگاه بیشتر تو فضای خانواده و همسر و فرزند بود و تا حدودی زمینه طنز هم داشت. مثلا این یک بیت از شعریه که برای تولد دخترم گفته بودم:
آب و جارو گردگیری بچهداری پخت و پز
شاه بیتی میسرایم لحظهای فرصت کنم
توی باشگاه کمکم به علاقهی دوران نوجوانی یعنی سیاست، ناخونکی زدم و رفتم سراغ شعر طنز سیاسی.😉
بعد از چند ماه فعالیت، شدم دبیر بخش شعر باشگاه.
فعالیتهام توی باشگاه خیلی مطابق با ذوق و استعدادم بود.
بیشتر کارها مجازی بود و البته جلسات حضوری و محفل عمومی ماهانه هم داشتیم که یکی از بخشهای اصلیش شعرخوانی طنز بود.👌🏻
بخش اصلی كارمون جذب و پرورش شاعران طنزپرداز بود.
مدام با شاعرها در ارتباط بودیم و شعرهایی که از اونا میرسید رو نقد و چکشکاری میکردیم و اونها رو برای استفاده در قالبهای مختلف سایت و کانالها و روزنامه و بعدها برنامهی تلویزیونی آماده میکردیم. تقریبا برای هر روز هفته هم یه برنامه داشتیم چه آموزش و نقد چه سرودن بداهه جمعی و...
ولی شاید پرحجمترین بخش کار سه چهار روز آخر قبل هر محفل عمومی طنز بود که کار تقریبا شبانه روزی میشد.😁
کمی بعد فرزند چهارم رو باردار شدم و با این حال به کارم ادامه دادم.
روزی که برای عمل باید میرفتم بیمارستان (فرورودین ۹۷) برای ده روز مرخصی گرفتم، ولی بعد از دو سه روز استراحت، مجددا به باشگاه برگشتم تا کارها عقب نمونه. چون خیلی به کارم علاقه داشتم و اثرگذار میدونستمش.
ميتونم بگم این کار که حالا دیگه با ۴ تا بچه داشتم پیش میبردم، خیلی سنگینتر بود از ارشد عمران با دو تا بچه😅
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_نهم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
هر چی تعداد بچهها بیشتر شد، انجام فعالیتهای دیگه برای من آسونتر شد. بعد از فرزند چهارم علاوه بر کارهای باشگاه طنز، کلاسهای شعر و نویسندگی رو هم شرکت کردم.😉
مجردهای کلاس، از حجم تکالیف شکایت میکردن. ولی من فکر میکردم مغز آدم تو فشار، بهتر کار می کنه و ناخودآگاه بهتر میتونی مدیریت کنی و از این جهت مخالفتی نداشتم. البته برکت معنوی قدم بچهها هم بود.🧡
اکثر کارهای مجازی رو با گوشیم در طول روز کنار بچهها انجام میدادم و اونا هم مشغول بازی بودن.
کارهایی رو هم که نیاز به تمرکز داشت میذاشتم برای بعد از خواب بچهها، روزهای عادی حدود ۳ ساعت بعد از خواب شب بچهها و بعد از نماز صبح بیدار میموندم و در طول روز اگه فرصت میشد کمی میخوابیدم که همون کلی سرحالم میکرد.👌🏻
گاهی هم به خاطر محفل چند شب رو کامل بیدار میموندم، که با سردرد و اذیت همراه بود ولی هزینهای بود که برای کارم که میدونستم ارزشمنده و بهش علاقه داشتم، میپرداختم.😇
روزهای محفل و جلسات کلاس همسرم یا برادرم که با ما زندگی میکرد، بچهها رو نگه میداشتن و یا همه باهم میاومدن تو محفل شرکت میکردن. گاهی هم که کسی نبود پرستار میگرفتم.
برای کارهای خونه، سر بچهی اول خیلی روی تمیزی و مرتب بودن خونه حساس بودم و خب از بیکاری هم بود که به جون خونه میافتادم،🙈 اما خداروشکر همسرم تو این زمینه حساسیتی نداشتن. حساسیت خودمم بعد بچهی دوم بهتر شد.
ولی کمردرد داشتم و نمیتونستم کار سنگین بکنم. برای همین هم به وقت نیاز برای کارهای خونه از کسی کمک میگرفتم و میگیریم.
حدود ۳ سال و نیم به همین منوال گذشت، تا چند ماه پیش...
روحیهم شکننده و حساس شده بود.😓 بیدلیل گریه میکردم و فشار کار رو روی خودم و زندگیم حس میکردم و کارهامم خیلی خوب پیش نمیرفت.
تا اینکه متوجه بارداری شدم و البته این بار با سریهای قبلی از نظر روحی خیلی متفاوت بود.
احتمالا پنجمین بچهم شاعر یا فیلسوف میشه!😅
کار طنز مخصوصا طنز سیاسی اینطوریه که باید مرتب اخبار رو چک کنی و تلخی خبر رو بگیری و رسوب بدی درون خودت و بعد حرفت رو بریزی توی قالب طنز و تحویل مخاطب بدی.
اما حالا چند وقته من حتی با شنیدن اخبار معمولی روز، به هم میریزم و دکتر هشدار داده که سلامت بچه با این استرسها ممکنه به خطر بیفته.
فعلا از محل کارم مرخصی گرفتم تا وضعیتم بهتر بشه.👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دهم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
موقع بچهی اولم، من یه همبازی و مراقب ۲۴ ساعته بودم.
اما هرچی تعداد بچهها بیشتر شد، من تاثیر تعاملاتشون باهم رو توی تربیت و رفتارشون با دیگران بیشتر میدیدم.
دخترام ترس، جمعگریزی، وابستگی و عدم استقلالی که بچهی اولم داشت رو ندارن. پسرم هم به مرور به برکت ارتباط با خواهرهاش خیلی اجتماعیتر شد.😇
الان بچهها توی فضای امن خونه دارن اجتماعی بودن و چالشهاش رو تجربه میکنن. گرفتن حق خودشون، کوتاه اومدن و گذشت کردن و... رو توی خونه یاد میگیرن.
حالا که ۴ تا هستن برای همبازی شدن دیگه نیازی به من ندارن. البته منم به خاطر دل خودم همچنان گاهی باهاشون بازی میکنم.
دخترهام که فاصلههاشون حدود ۲ ساله، با هم خیلی روابط جذابی دارن.
وقتی با هم بازی میکنن دلم میخواد فقط یه گوشه بشینم و نگاهشون کنم.😊
یکی دختر میشه یکی مادر و اون یکی هم مادربزرگ، صداشون رو عوض میکنن و باهم حرف میزنن.😅
البته دعوا هم زیاد میکنن مثل همهی خواهر و برادرا. من سعی میکنم تا حد امکان توی دعواهاشون دخالت نکنم چون به نظرم همین دعواها هم بخشی از فرآیند رشد و اجتماعی شدنشونه.👌🏻
برادرم و پسر یه برادر دیگهم، چند سالیه که برای درس و کارشون تهرانن و پیش ما زندگی میکنن و این برامون خیلی خوب بوده تو شهر غریب.
اما بازم پسرم از نظر همبازی همجنس خودش، تک افتاد و سر همین هم کمی اذیت میشه و بارها بهم گفته باید برای منم یه داداش میآوردی که خدا رو شکر این دفعه خدا صداش رو شنید.😉
فعلا واسه حل این مسئله، من و پدرش برای بازی با علی زمان اختصاصی میذاریم. خصوصا واسه بازی فکری.
حالا هم که بزرگتر شده، قرار شد به پیشنهاد همسرم، گاهی بره پیش باباش و کارهای تایپی رو انجام بده و بابتش حقوق بگیره. خود علی هم از این پیشنهاد خیلی استقبال کرد و خوشحال شد.👌🏻
قبلا گاهی من از سر دلسوزی بعضی کارای بچه ها رو انجام میدادم. هرچند بهتر بود خودشون یاد میگرفتن و مستقل میشدن. مثل جمع کردن اتاق و رخت خوابها!
اما بعد شرایط بارداریم، خداروشکر خیلی مستقل شدن توی کاراشون و دختر بزرگم بهم خیلی کمک میکنه.
این روزا به خاطر بارداریم و شرایط کرونایی (که همه شدیدا هم درگیرش شدیم)، بچهها بیشتر از قبل تو خونه میمونن و بعضی روزا وقتشون رو با برنامهی کودک و بازیهای موبایل پر میکنن. البته بازیهاشون با هم سر جاشه و اگه تو این شرایط همدیگه رو نداشتن، اوضاع خیلی سختتر میشد.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_یازدهم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
یکی دیگه از برکات زیاد شدن بچهها تغییر روحیات همسرم بود.
اوایل همسرم همهش مشغول درس و کار بودن و من هم ناراحت بودم که کمتر پیش ما میمونن.😓
بعد تولد علی حس میکردم هنوز تو روابط پدر فرزندی راه نیفتادن و خیلی رسمی بودن باهاش.😅
طول کشید تا یاد بگیرن که چه جوری با بچه بازی کنن.
کمکم و مخصوصا بعد بچهی دوم که دختر هم بود، این نگرانی من هم رفع شد و سر دخترهای بعدی این روابط شیرین بیشتر و بیشتر خودش رو نشون میداد. تا جایی که سر بچهی چهارمم همسرم دلشون نمیاومد من و بچه رو تنها بذارن.😅
حالا دیگه خیلی از بازیها و تعامل پدر فرزندیشون لذت میبرم.
علاوه بر این، با اومدن بچهها برکات مالی زیادی توی زندگیمون حس کردیم.
اول ازدواج حقوق همسرم به زحمت به اجارهی خونه و قسط وامها میرسید.
علی که به دنیا آمد حقوقمون دو برابر شد و ماشینمون رو همون سالهای اول وقتی خریدیم که علی زبون باز کرده بود و خودش دعا میکرد.
بعد فاطمه هم دقیقا حقوق دو برابر شد و ما یه سال مستاجر بودیم و بعدش یه خونهی کوچیک خریدیم. طوبا که به دنیا اومد خونهی بزرگتری خریدیم و خلاصه کاملا رزق بچهها رو توی زندگیمون میدیدم و البته واسطهش همسرم بودن که بسیار پرتلاش و اهل کارن.👌🏻
واسه ثبت نام مدرسهی علی دستمون باز بود و برای پیشدبستانی یه مدرسهی غیرانتفاعی مذهبی ثبتنامش کردیم. اما بعدش دیدم سختگیریهای زیادشون و محیط ایزولهی مدرسه (مثل روش خودم!) علی رو بیش از حد پاستوریزه میکرد. از طرفی فضای چشم و همچشمی بین مذهبیا دربارهی مدرسهی بچههاشون برام ناخوشایند بود و همون سال از فرستادن علی به اون مدرسه منصرف شدم.😏
بعد از تحقیق و مشورت، علی رو فرستادیم یه مدرسهی دولتی خوب. الانم که کلاس ششمه راضیم خداروشکر.
فاطمه رو هم مدرسهی دولتی گذاشتیم که البته این روزها غیرحضوریه.
بعد بچهی چهارم حس میکردم بدنم افت کرده. با اینکه عملهام خیلی راحتتر از بار اول بود.
ولی به مرور توانم کمتر شده و حالا تو این بارداری هم احساس ضعف روحی و جسمی دارم.
واسه رفع کمخونی و اصلاح تغذیه و تقویت بدنم، علاوه بر دکترم با پزشک طب سنتی هم در ارتباطم.
شاید هم بخشی از این ضعف، به خاطر بالا رفتن سن باشه. گاهی فکر میکنم اگه ازدواجمون رو بیخودی عقب نمیانداختیم، این روزها این همه اذیت نمیشدم.
البته خدا رو شکر بازم پنج تا فرزندی که همون اوایل نذر کرده بودیم رو خدا بهمون داد.🤲🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پایانی
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
عمران رو خیلی دوست داشتم و موفق هم بودم. اما تعارضهایی هم بین روحیاتم با این رشته میدیدم. مثل ترس از ارتفاع، سختی سرپا بودن زیاد موقع کارورزی و اینکه طاقت از گل نازکتر شنیدن تو محیط خشن و مردونه رو نداشتم. بازم به کار دفتری و طراحی علاقمند بودم.
اما به مرور اولویتهام تغییر کرد و الان از زندگیم کنار بچههام راضیم خداروشکر. بدون احساس شکست و نارضایی.😊
کنار گذاشتن آرزوی شغل برای من تدریجی اتفاق افتاد. البته هنوزم گوشه ذهنم به دکترای عمران و تدریس فکر میکنم ولی فعلا اولویتم نیست.
بعد بچهها حس کردم کار تو محیط مردونه و بیرون از خونه برام سخته.
از طرفی کارم در زمینه شعر و تربیت شاعر رو خیلی دوست دارم و حس میکنم حضورم توی این کار نسبت به عمران ضروریتره. چون به عینه دیدم که اگر من نباشم، یک آقای دیگه میتونه جام رو پر کنه.👌🏻
اوایلی که دنبال کار بودم، همسرم برای یه آقایی دقیقا با گرایش ارشد من، کار جور کردن. اولش فکر کردم چرا من نرفتم سر این کار؟!
اما چندوقت بعد که دیدم اون آقا به خاطر شاغل شدنش، با خیال راحت خانواده تشکیل داد. گفتم چه بهتر که این فرصت شعلی به این آقا رسید و من نرفتم.
هیچوقت انگیزهی مادی برای کار نداشتم. همیشه دنبال رشد شخصی و خدمت به جامعه بودم برای همینم حس کردم دکتری عمران فعلا چیزی به من اضافه نمیکنه و باعث میشه از موضوع مهمی مثل بچهها و خانوادهم دور بشم.😓
هیچوقت با دیدن دوستان مجردم که به موقعیتهای مالی و شغلی خوبی رسیدن غبطه نمیخورم چون هدفم چیز دیگهای بوده و هست.
بچهها برام دلبستگی آوردن و از گذروندن وقتم باهاشون حس خوبی دارم.😍
همیشه احساس میکنم که خدا بهم لطف داشته و بهترین شرایط رو برام ایجاد کرده تا بتونم مسیر درست زندگیم رو پیدا کنم.👌🏻
دربارهی مرخصی الانم از کارهای باشگاه شعر طنز هم، همینطور فکر میکنم.
با اینکه به این کار خیلی علاقه دارم، اما الان اولویت زندگیم مراقبت از سلامتی جسمی و روحی خودم و توراهیم و توجه و رسیدگی به همسر و بچههامه
که عاشقشون هستم و اونها رو امانتهای خدا میدونم.🌹
هروقتم حس کنم میتونم کارهای شعریم رو ادامه بدم، سریع شروع میکنم دوباره.
یک بار صحبتی از یک استاد بزرگ شنیدم که خیلی به دلم نشست.
گفتن آدم همیشه نباید جان و مال خودش رو در راه خدا بده گاهی هم باید استعداد رو در راه خدا فدا کنه...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان محمد ۴ساله و علی ۲ساله)
موقع تولد محمد خیلیا فکر میکردن برای زایمان میرم تهران پیش خانوادهی خودم و همسرم.
اما نرفتم و زحمتش افتاد گردن مادرم که اومدن پیشمون.😍
مامانم هم نمیتونستن زیاد بمونن. پدر و برادرم تهران تنها بودن.😐
خیلی زود سعی کردم کارهایی مثل شستن بچه رو در حضور مامانم تمرین کنم تا یاد بگیرم.
محمد ۱۱ روزه بود که برای اولین بار من و گل پسر صبح تا شب رو با هم گذروندیم و زندگی سه نفره آغاز شد.👪
اگر تهران میرفتم قطعا به این زودی برنمیگشتم!
برای دختری که کلا استعداد خانهداری نداشته (و نداره😅) و تعاملش با بچه در حد نگهداری چند ساعته از بچههای فامیل بوده، تجربه ترسناکی می نمود!!😟
سر علی که اعتماد به نفسم بیشتر هم شده بود، فقط یک هفته مادرم پیشمون بودن.👧
همیشه شنیدیم که آخی! فلانی تو غربت دست تنها بچههاشو بزرگ کرده!
اما من یکی از امکاناتی که برای بزرگ کردن بچهها داشتم رو «دور بودن از خانوادهها» میدونم!🙃😮
حتی تو اوج بحرانها هم پیش نیومده که بگم کاش نزدیک هم بودیم!
البته اشتباه نشه ها!
محمد و علی شکرخدا #پدربزرگها و #مادربزرگهای خیلی خوبی دارن و وقتی با اونها هستیم خیلی بهمون خوش میگذره.😍 انشاءالله خدا عمر باعزت بهشون بده.🌷
ولی این تنهایی خیلی زود منو تبدیل به یه #مامان_توانمند کرد!
نه به این معنی که همیشه خونه مرتبه
یا غذا به موقع آمادهست!
و نه حتی به این معنی که با بچهها دعوامون نمیشه!
بلکه یاد گرفتم موقع #مشکلات به جای متلاطم شدن، دنبال #راه_حل بگردم!
از دلدرد بچه، شب بیداریهای مادرپسری و زخم شدن دست و پا... تا بحرانهای جدیِ خانوادگی!
خیلی زود با #رنجهای طبیعی مسیر زندگی مأنوس شدم.🧡
شاید اگر نزدیک خانوادهم بودم هیچوقت ضرورت #سحرخیزی رو درک نمیکردم!چون هر ساعتی میشد بچهها رو بسپردم و به کارهام برسم.😅
احتمالا اگر نزدیک بودم ترجیح میدادم به جای روشهایی که از کتب تربیت دینی بهش رسیدم، شبیه اطرافیانم بشم تا کمتر دچار تعارض بشم باهاشون و این یعنی گاهی از ایدهآلهام باید صرف نظر میکردم.
اگر نزدیک بودیم همسرم کمتر درگیر نگهداری از بچهها میشدن! ولی الان مجبوریم دوتایی بچههامونو بزرگ کنیم و این برای همهمون یه مزیت خیلی بزرگه!❤️
پ.ن:برای من این دوری لازم بوده و هست چون با استقلال، آرامش بیشتری دارم☺️هرچند هیچ وقت منکر سختی هاش نمیشم.
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
مامان #رضا ۶سال و ۴ماهه، #طاها ۵سال و ۲ماهه، #محمد ۲.۵ساله)
کمکم احساس ضعف تو پاهام کردم
اما قنوتش همچنان ادامه داره!
خدایا خاله بیتا... عمو... خاله شیرین... مامان جون... پرستارا...
قرار شده هر وقت دعاهاش تموم شد بلند صلوات بفرسته تا همزمان بریم رکوع.
محمد کوچولو میاد تو اتاق و با ماشینش از رو پای رضای دست به قنوت، رد میشه!
پقی میزنه زیر خنده و سریع خودشو جمع و جور میکنه.😅
تو سجده هم میشینه رو سرش!
بازم تلاش میکنه همچنان مودبانه به نمازش ادامه بده...
نماز تموم شد.
پهن زمین شد و بلند بلند خندید و کلی محمد رو قلقلک داد😁
بغلش کردم و بهش گفتم ایول مرد!
چقدر بهش افتخار کردم❤️
چقدر به نمازش حسرت خوردم...
چه خوب موهاش و لباسشو مرتب میکنه واسه نماز.
همون رضا که چند دقیقه پیش تو خاک قل میخورد😆
چه زود گذشت...
دیدن بزرگ شدن رضا تحمل سختی و اذیتهای کوچیکترا رو برام آسونتر میکنه،
منو امیدوارتر میکنه،
امیدوار به لطف و عنایت خدا
که انشاءالله در آینده هم بتونم بهشون افتخار کنم.
یادمه اون اوایل وقتی "مامانِ رضا" صدام میکردند بهم برمیخورد!
مگه من خودم اسم و هویت ندارم؟!
اما الآن از خدااامه یکی بیاد و بهم بگه "مامانِ رضا" 😍
پ.ن: برای اینکه نماز برای فرزند ملکه بشه بهتره از ۷ سالگی با رعایت اصول شروع کنیم.
من و رضا به لطف خدا، مدتیه باهم نماز میخونیم.😊
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_پازوکی
(مامان زهرا ۲ ساله)
خواهرم چند ساعتی بیرون کار داشت. پسر کوچولوش رو گذاشت پیشم. تجربهای بود برای اینکه بفهمم برای بچهی دوم چند مرده حلاجم.😃
همهچیز ابتدا خوب پیش میرفت. سعی کردم بدون استرس نسبت به کارای خونه و درس، از بچهها مراقبت کنم.
زهرا اولش از دیدن علی خیلی خوشحال بود.
با نظارت من کلی با هم بازی کردند.( زهرا دو سال و علی تازه یک سالش شده)
کمکم علی از بازی خسته شد و مدام سراغ من میاومد و دستای کوچولوش رو به سمتم دراز میکرد.
من هم باید براشون غذا حاضر میکردم! دستهاشو گرفتم و تاتیتاتی اومدیم تو پذیرایی. بادکنک رو گذاشتم جلوش و برگشتم و همین داستان چندینبار تکرار شد.
غذا آماده شد ولی...ای دل غافل! زهرا بیموقع خوابش برد.😩
نیم ساعت بعد، صدای گریهی زهرا که از خواب بیدار شدهبود بلند شد.
بیحوصله و زودرنج شدهبود.
علیکوچولو از سر محبت میخواست بیاد پیشش و باهاش بازی کنه ولی زهرا انگار به علی آلرژی پیدا کردهبود!
زد زیر گریه...
علی هم شروع به بیتابی کرد!
همسرجان هم که ساعت ۸ شب، هنوز نرسیدهبود.
بیتاب شدم.
سر علی داد زدم.
علی گریه نکن😡
و بدتر زد زیر گریه...
خودمو آروم کردم. کتاب آوردم و مشغول قصهگفتن شدم.
علی دستاشو روی صفحات میکشید و زهرا سرش داد میزد، نکن.😬
دیدم فایده نداره باید بریم بیرون تا حال و هوای بچهها عوض بشه.
زدیم از خونه بیرون.
انگار دنیا برا جفتشون گلستان شدهبود. بالاخره خواهرجان از راه رسید.
برگشتیم خونه و رفتم تو فکر...
من اصلا جنبهی بچهی دوم رو ندارم.
من بیظرفیتم و زود عصبانی میشم.
فقط تو حرف خوبم...😢
از خودم ناامید شدم.
فکرم رفت سمت دو سه تا از دوستام که نینی سوم و چهارم تو راه داشتن...
ته دلم یاد حاجقاسم افتادم...
تو یه روز به خانوادههای شهدا سر میزد.
محور مقاومت عراق و سوریه و...رو که درگیر صدها هزار داعشی بودند جلو میبرد.
فکر آهوهای گرسنهی پشت پادگان بود.
از پدر و مادرش احوال میپرسید...
آرامش هم داشت...
کی بهش این همه توفیقات رو دادهبود؟ کسی جز خدا؟!...
و ما توفیقی الا بالله
اگر من ظرفیتم کمه، باید همینطوری کمظرفیت بمونم؟
یا بگم گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را👌🏻...
خدایا چشم امیدم به خودته.
اگه دست رو دست بذارم تا ۱۰سال دیگه هم ممکنه ظرفیت و پختگی کافی برای بچهی دوم که هیچ، همین بچهی اول رو هم نداشتهباشم!
ولی اگه تو بخوای و توفیقم بدی چه میشود.
پ.ن: البته جنس مسائل بچهی دوم با مهمون یه روزه، خیلی فرق داره، اما تو افزایش سعهی صدر و مدیریت مادر، مشترک هستند.
#سبک_مادری
#گرتو_نمی_پسندی_تغییر_ده_قضا_را
#اللهم_وفقنا_لما_تحب_و_ترضی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
🔵 مسابقه 🔵
.
همراهان عزیز مادران شریف سلام ☺️
.
یه مسابقهی جذااااب داریم. ❤️❤️
.
به بهانه سالروز شهادت #سردار_آسمانی میخوایم وصیتنامهشون رو باهم بخونیم.📚
.
فایل پی دی اف وصیتنامه رو میذاریم توی کانال.
.
برای شرکت در مسابقه :
.
۱. اول متن وصیتنامه رو #کامل بخونید.
۲. بعدش یکی از جملات وصیتنامه رو که بیشتر به دلتون نشسته، برامون بفرستید و آخرش هم #حتما بنویسید: (کامل مطالعه کردم.)
پاسخ هاتون رو به آیدی زیر بفرستید:
@a_tavana76
نهایتاً قرعهکشی میکنیم و به ۵ نفر از عزیزان جوایزی متبرک به نام و یاد #سردار_آسمانی تقدیم میکنیم.❤️
⏰ مهلت این مسابقه تا یکشنبه شب ساعت ۲۱ هست.
.
به دوستانتون هم خبر بدید که بیان توی این مسابقه شرکت کنن.😍
.
#مسابقه
#مادران_شریف_ایران_زمین
☘️☘️☘️
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه #پادکست شنیدنی از حال و روز این روزهای مادرها...
بعد شهادت حاج قاسم سلیمانی بود که فهمیدم مراحلِ بزرگتری از زندگیِ یک مادر هم میتونه وجود داشته باشه...
وقتی فرزندی که اون #مادر با همهی سختیها و شیرینیها بزرگ کرده، تبدیل میشه به یه #قهرمان_بینالمللی
این بخش ماجرا میتونه پایانی خوب، لذت بخش و پرافتخار باشه برای تلاشها و خستگیهای #یک_مادر... ✋
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#از_لابهلای_کتابها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ع_ف
(مامان #زهرا 3/5ساله و #احمد 1/5ساله)
از دست زهرا عصبانی بودم.😤
دختر ۳سال و نیمه همهش شیر میخورد.😳
شاید بگم روزی بیشتر از ۴ لیوان! به جای صبحانه و ناهار و شام.
هی فکر میکردم چی بپزم که دوست داشته باشه. بعد از کلی زحمت و لفت و لعاب دادن به غذا، میگفت: نمیخورم! شیر میخوام!🤦🏻♀
و اونقدر میگفت که کلافه میشدم..
اون روز کلی کار داشتم، داداشش هم مریض بود.
بیحوصله و خسته بودم.😩
وقتی دید دارم غذا میکشم گفت: شیر! شیر میخوام!
اشتباه کردم و محکم گفتم: نه!
گفت: میخوام، شییییییییر! شییییییییر!...
گفتم هر وقت شامتو خوردی شیر میدم.
شروع کرد به گریه.😭
باباشم عصبانیتر از من(!) گفت: "خانوم شیرها رو بذار تو کیسه بده طبقه بالا ( مامانم اینا)! ما شیر نمیخوایم"
همین کارو کردم!
گریه شدیدتر شد.
ما هم محلش نمیذاشتیم.
هر دومون!
انگار صدای گریههاشو نمیشنیدیم...
یک لحظه یاد چیزی افتادم که منو هشیار کرد!
یاد اینکه من در اوج ناراحتیها و تنهاییهام، وقتایی که هیچ کس حتی مادر و همسر و دوستم هم درکم نمیکنن، یه خدایی دارم که میرم پیشش. سر نماز، یا حتی موقع کارهای خونه باهاش حرف میزنم و درددل میکنم و ازش کمک میخوام. میدونم اون صدامو میشنوه و براش مهمم.
اما وقتی ما هر دو از دست زهرا عصبانی شدیم، اون دیگه هیچ کس رو نداشت،
هیچ پناهی نداشت.
و هیچ کسی که واسطه قرارش بده برای عذرخواهی!
حتی نمیدونست میتونه با خدا حرف بزنه.😞
پدر و مادر یه جورایی حکم خدایی برای بچهها دارن...
رفتم بغلش کردم تا گریهش تموم شد و سعی کردم با صحبت براش توضیح بدم غدا نخوردن باعث ضعیف شدنش میشه.(البته فایده نداشت!🙄)
پ.ن: راه بهتر اینه که همیشه یکی از والدین وساطت بچه رو بکنه. باهاش همدلی کنه وحرفاشو بشنوه.
بهش بگه تو فلان کار رو بکن، من مامان و راضی میکنم. براش توضیح بده دلیل ناراحت شدن مادرش چی بوده.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif