#قسمت_سوم
زندگی تو خانوادهی #گسترده (خونهای که توش پدربزرگ👴🏻، مادربزرگ👵🏻، عموها و عمه و خیلی روزها، دختر عمه کوچولو باشه) با زندگی تو خانواده هستهای خیلی فرق داره.😍
اصلا سیر #غریبگی و چسبندگی بچه یه شکل دیگه است.
محمد وقتی میتونست هر چقدر دلش خواست طبقه پایین بمونه، هر وقت اراده کنه بیاد پیش من و فهمیده بود برای یک دقیقه هم تحمیلی تو کار نیست، #امنیتی رشد کرد طوری که کم کم خودش رغبت پیدا کرده بود آدمهای دیگه رو کشف کنه. نه مصنوعی، زوری، که طبیعی، چیزی شبیه بچههای روستا که سر ناهار یاد مادر می کنند.😁
شرایط درسی همسر (که حضورش رو حتی شده پای لپتاپ 👨🏻💻 تو خونه تامین کرد)، پشتگرمیهای خانوادهها، حضور #دائمی یه بچه خوب همسن و سال و چند تایی عامل خرد و ریز دیگه، به من گفت "تو #تدبیر کرده بودی، ما داریم نقشه راهتو میچینیم"
تصمیم گرفتم برای کنکور #ارشد بخونم، جوری که بعد از دوسالگی و از شیر گرفتن برم سر کلاس💪🏻
خوندم، سخت بود، مخصوصا که باید حتما یک رقمی یا دو رقمیِ خیلی خوب میشدم تا جایی برم که به نظرم ارزش وقتی که میگذارم رو داشته باشه.😉
گفتم خداجون من کم نمیذارم تو درس، تو هم تو #حمایت از خانوادهم کمکم باش. نمیرم دانشگاهی که فقط مدرک بگیرم، سختی به خودم می دم تا گرهی باز کنم، تو هم لحظههای نبودنم رو (همون طوری که آیهالله حائری به عروسشون گفته بود) با فرشتههات پر کن.
میخوندم و تست میزدم، گاهی روزها میرفتم مهد کودک مسجد، با محمد👶🏻 دو تایی تو کلاس مینشستیم، همین که حواسش پرتِ دیدنِ بازیِ بچهها می شد، میخوندم و هایلایت میکردم... شیرینی خندههاشو😘، #اختلالات خوردن رو، توجهش به شعر بچهها رو، #رگرسیون چند متغیره رو ...
جوابا اومد، همونی بود که میخواستم.👌🏻
مهر شد و رفتم سر کلاس.
سالی که ۵ روز از هفتهش رو باید میرفتم سر کلاس... خستگیش😩 باعث شد منطقیتر نگاه کنم
از #حوزه و کلاسهای #مسجدم خداحافظی کردم و نشستم پای درس.
سخت بود؟ آره
ولی همهش که روی دوش من نبود. خانوادهها و فرشتهها هم همراه بودن.😍
ساعتهای 4 میرسیدم، با پسرک بازی میکردیم تا وقت خواب برسه.
دراز که میکشیدم صدای ترق تروق مهرههای کمر میگفت سنگین شدی، کم کم نرگسی👧🏻 از حالت بالقوه به فعلیت رسید، تابستون بین ترم دو و سه رو میگم☺️
این بار هم ۱۰ واحدی مونده بود.
تا زمستون بشه ونرگس هشیار بشه که مامان کو😄، تموم شد.
من اینجای قصهم.
زنی با لپتاپی👩🏻💻 روی اوپن، در حالِ نوشتنِ پایان نامه و تکمیل کردن گزارشهای کاری.
این سالها یاد گرفتم خیلی کارا رو با هم بکنم...
تو خونهی ما ظرف شستن یعنی همون آب بازی، نون🍞 پختن یعنی خمیر بازی، چیزی خرد کردن یعنی دست ورزی، پهن کردن لباسا👚👕 یعنی رفتن به حیاط و جاروبرقی میشه خودِ خودِ ماشین 🚗 بازی.
شلوغ کاریش زیاده ولی تنها راهِ کسی که میخواد کارای خونه رو تو بیداریِ بچهها انجام بده، #بازی کردن کاراست.😄
شاید اگه برگردم، دوباره این راه رو بیام. اما میدونم به هر کسی که نظرمو بخواد، قطعا میگم بیخیاااال 😉، #عمر درازتر از اینه که به این فشردگی ببریش جلو، دراز هم نبود نبود، حدیث جعلی میسازم و میگم لایکلف الله نفسا الا عمرها! 😄
این مدل برای منی، با این حمایتها، شاید بهترین بود، برای منِ دیگری، با شرایطِ دیگری، اشتباه... توکل به خدا🙏🏻
بریم ببینیم دیگه چی تو برنامههامون چیده😇
#ط_خدابخشی
#روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱
#پست_مهمان
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا ٨ساله، #طاها ۶/۵ساله، #محمد ٣/۵ساله، #زهرا یکساله)
.
یک، دو، سهتا گلدون متوسط
دوتا کوچیک
واسه 3تاشون فقط باید خاک بگیرم
بقیه هم گل
یه پالت سبزی هم واسه سبزی کاری رو پشت بام😍
یه قفسه کتاب دم دستی هم واسه کتابایی که از در و دیوار بالا میره🤪
.
روزهای آخر سال حسابی تنورش داغ بود
و بدو بدوهای خونه تکونی با یه بچه تو آغوشی و مدرسه مجازی و دوره و کارگاهها، مغزپختم کرده بود!
خیز برداشته بودم با یه زیارت درست حسابی برم تو دل برنامه های سال جدید😍
غروب روز قبل نیمه شعبان تو راه مشهد بودیم که مطلع شدیم
باید دنبال یه خونه دیگه باشیم!
خبری از تمدید اجاره خونه نیست.😔
تمام برنامههام از جلو چشمم رد شدند...
به یاد کلام مولایم علی(ع) افتادم و یه بار دیگه خدا رو شناختم😉
(امام على عليه السلام: من خداوند سبحان را به درهم شكستن عزمها و فرو ريختن تصميمها و برهم خوردن اراده ها و خواستها شناختم.)
حالا باید با یه چرخش حداقل90درجه برنامه هامو جابجا کنم!
طفلی رضا چقدر دوست داشت سوم رو جهشی بخونه و این دوماهه چقدر دوتایی زحمت کشیده بودیم
حالا نمیدونم وسط خونه گردیها میرسم باهاش کار کنم یا نه...
هرچی هست قطعا صلاحه👌
اما از شما چه پنهون
یه تهمزه تلخی به سفر و دید و بازدیدهای عیدمون داد!
آقای خونه خیلی تو خودش بود😔
اونم برنامه داشت دو سه سال دیگه اینجا باشیم تا انشاءالله بریم خونه خودمون.
این روزها حتی تو عید، کلی کلاس واسه دانش آموزاش داشت و درسهای خودش.🤨
شوخی و چای دونفره و جشن نیمه شعبان و سالگرد عقد فقط چند لحظه میتونست لبخند رو لبهای بابای بچه ها مهمون کنه.😞
فعالیتهای دیگهم رو کم کردم و دیگه یکی از کارهای مهم من و تفریحات بچهها شده بود سرک کشیدن تو خونهی مردم!😜
البته تو عکساشون!
رضا:این حیاطش واسه مرغامون مناسب نیست😐
_عه مامان این خیلی خوبه هم نوئه که طه دوست داره هم حیاطش خوبه!
نه گلم صاحبخونه ش خوب نیست
محمد: یعنی داعشه؟
ما میریم میکشیمش!
نه مامان جان آدم خوبیه،😆 واسه ما مناسب نیست!
چرا؟
چون بچه دوست نداره
طه: ما هم اونو دوس نداریم😏
و تو یه حرکت زهرا گوشی رو میقاپه و همه متفرق میشیم😃
وقت دعواشونم فوری میپریدم وسطشون میگفتم بچه هااا بیایید این خونه باب شماست!🤩
حتی وقتی داشتیم میرفتیم مهمونی رضا داد میزد بابا املاکی پیدا کردم!
به خاطر شلوغیشون چند بار رضا، طه رو گذاشتیم خونه و با دوتای بعدی رفتیم.
یه بارش از تو اتاق صدا اومده بود وبچهها از ترس پریده بودن تو راهرو!
و نمیدونم چرا به جای باباشون به مامان بزرگشون زنگ زدند!😐
حالا سیل سرزنش کم داشتیم اونم رسید😂
تو این گیر و دار به خودم یادآوری میکنم ما یه نقطه کوچیک از یه کلمه از یه کتاب چند هزار صفحه ای از کتابخونه عظیم هستی هستیم و چه میدونیم تو این کتابخونه عظیم چه در حال رخ دادن هست
هر اتفاقی میوفته یه برنامههایی پشت پردهس و ما بیخبریم...
فقط باید سعی کنیم تو این سختیها
یه خودی نشون بدیم به مولامون❤️
همین!
پ.ن: الإمامُ عليٌّ عليه السلام : عَرفْتُ اللّه َ سُبحانَهُ بفَسْخِ العَزائمِ ، و حَلِّ العُقودِ ، و نَقْضِ الهِمَمِ .[. نهج البلاغة: الحكمة 250 .]
.
#تدبیر
#عبد_و_مولا
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif