«عالمی از نو...»
#ف_حسام پور
(آقا #اسدالله ۵ساله و آقا #علی ۵ماهه)
چند ساعتی مانده به تحویل سال و من انگار دوی ماراتن شرکت کرده باشم... بدو بدو کنان مشغول انجام کارهای خانهام که منزل را هر چه ترتمیز تر به سال نو تحویل بدهم، باشد که تا سال دگر همچنان از تمیزی برق بزند.😉
هم پای من، تلوزیون، یار غار همیشگی هم ساعت به ساعت برنامه عوض میکند.
همه چیز بوی بهار و عیدی میدهد.
نماهنگهای شاد پخش میشود.
ویژه برنامههای نوروزی.
اخبار و مصاحبه با مردمی که در بازار مشغول خرید عید هستند، تنگهای ماهی، سبزه، آدمک حاجی فیروز و در بین این همه حس شاد و مسرتبار
ناگهان،
تصویر کودک غزهای که روی تخت بیمارستان از شدت گرسنگی سوءتغذیه گرفته و در حال ضجه زدن است.😢
گمان نمیکنم تا پایان عمر از جلوی چشمانم پاک شود.
پسرک سه یا چهار ساله، باموی طلایی، تیشرت سبز زیتونی و شلوار جین آبی پر رنگ.
روی شکم خوابیده بود و با شدت تمام از ته حنجره گریه میکرد برای غذا.😭
لباسش بالا رفته بود و دندههایش که به پوستش چسبیده بودند، نمایان شده و دستهای کوچکش باد کرده بود.
هنوز این صحنهٔ دلخراش به پایان نرسیده، که خبر مرگ کودکی دیگر در اثر گرسنگی و تصویر نوزاد دیگری که در اثر حمله ی موشکی کشته شده بود، را پخش کردند.
تاب نیاوردم. دستکشهایم را درآوردم و درون سینک انداختم.
به سمت فرزندم رفتم. در آغوش کشیدمش و بغضم را قورت دادم.
اول شاکی شدم.
«بیعقلا، شب عیدی این چیه میذارن مردم رو ناراحت میکنن؟😏😢»
کمی بعد خودم را ملامت میکنم.
«تو مسلمونی؟
ادعات هم میشه زیادی!
فرض کن خودت بودی، بچهٔ خودت بود. اصلاً، تو انسانی؟»
دلشکستهام.
بهار میآید و هستند کسانی که نه تنها غم نان، بلکه غم جان دارند.😞
امشب از دست ناتوان من هیچ برنمیآید.
نمیتوانم جوانهای از امید در دل دردمند کودکی درغزه بکارم.
نمیتوانم نوروز و بهار را مهمان قلب زمستانیشان کنم.
امشب من مستأصل ماندهام که اگر این اتفاق برای ایرانجان من بیفتد و دوربین، کودک من را نشان خانوادهای در غزه بدهد که دارد از گرسنگی میمیرد، آیا آنان هم سرخوش و خندهکنان در تکاپوی خانه تکانی گم می شوند؟!
دستانم ناتوان است از کمک دادن، اما بارالها، دعایم را بپذیر.
بهار حقیقی ما را برسان، تا زیر پرچمش همه برای دمی هم که شده معانی امنیت و آرامش را بفهمیم.
ظهور موعود ما را نزدیک بگردان و دل مومنانت را به برکت حضورش شاد بگردان.🤲🏻
ای امام زمانم، برگرد، نه بخاطر من و امثال من، به خاطر کودکان مظلومی که در آتش شیاطین انساننما، بیگناه و بیدفاع جان میدهند.
«بیا و عالمی از نو بساز و آدمی از نو.»
اللهم عجل لولیک الفرج.
#نوروز_غزه_ظهور
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. احتمالاً سندروم داونه...»
#ط_احمدوند
(مامان #فاطمه ۱۲.۵، #علی ۸، #خدیجه ۴.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
ظهر عاشورا و در اوج عزاداری، مداح شروع کرد به روضهخونی، داشتم به دختر کوچک یک سالهم شیر میدادم که با روضهٔ حضرت علی اصغر (علیهالسلام) یکدفعه انگار یکی بهم گفت الان وقتشه!
همون جا آقا رو به خون به آسمون رفتهٔ حضرت علی اصغر قسم دادم که نیتم رو قبول کنن و بهم توان بدن تا بتونم باز هم برای امام سرباز به دنیا بیارم.😊
توی بارداری سوم و بعدش، اینقدر درد و سختی کشیده بودم که اون موقع گفتم من اصلاً در توانم نمیبینم که بازم بچه بیارم.😞
نذر کردم و گفتم آقا من یه حسین و یه زینب هم میخوام، ولی دلم میخواد حسینم مثل خودت بشه و در راه دین خدا شهید بشه و زینبم مثل خواهرت، زبان تبلیغ دین باشه.
۵ ماه بعد اولین نشانههای استجابت دعا مشخص شد.
شرایط راحت نبود، مدت زیادی از بارداری به خاطر همسایهٔ بی ملاحظه و سر و صداهای نصف شبانهاش از ساعت ۲ تا ۴ نصفهشب خدیجه خانم به بغل، تو خونه راه میرفتم بلکه دختر بدخواب شدهم بخوابه. 🤷🏻♀️
به خاطر بارداری کمردرد گرفته بودم و حتی عید ۱۴۰۰ درگیر بیماری کرونا هم شدم.😥
۱۳ هفته بودم که مامای پرتلاش درمانگاه برام سونوگرافی انتی نوشتن، در حالیکه نه از من اجازه گرفته بودن، نه بهم اطلاع دادن.😶
نهایتاً رفتم سونوگرافی و بهم گفتن ضریب خطر ۱.۵ و احتمالاً سندروم داونه!
خلاصه که این سونوگرافی باعث ترس و نگرانیم شد ولی به هیچکس چیزی نمیگفتم. بین خودم و خدای خودم شروع کردم به چلهٔ زیارت عاشورا و حدیث کسا و...
تا کم میآوردم سراغ اهل بیت میرفتم.😓
ماه هشتم دیگه بریده بودم. خیلی نگران بودم و مدام به همسرم میگفتم از بیمارستان رفتن میترسم. ترس و نگرانیهام به خاطر حرفها و واکنشهای دکترها و کادر بیمارستان بود.😥
این بار هم امام رضای عزیزم (علیهالسلام) به دادم رسیدن. هر سال یک بار من رو دعوت میکردن، اما امسال قبل از به دنیا آمدن دخترم هم، منو به زیارت خودشون پذیرفتن و آرامم کردن.🥹
چقدر نگاه کردن به گنبد و بارگاهشون آرامشبخش بود.
به امام رضا (علیهالسلام) میگفتم به حق جوادت، به حق خواهرت کمکم کنید و بهم توان بدید، من فقط به شما اعتماد دارم و تکیهگاهی جز شما ندارم خودتون کمکم کنید.😭
دیگه وقتش رسیده بود.
زینب خانم با کمک مامای سیدی که با وجود تموم شدن شیفتشون، به خاطر کمک به من داخل بیمارستان مونده بودن، دنیا اومد.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. انگار نور به قلبم ریختن...»
#ط_احمدوند
(مامان #فاطمه ۱۲.۵، #علی ۸، #خدیجه ۴.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
فرآیند به دنیا اومدن زینب برام پر از زیبایی بود.🥰 وقتی ذکر میگفتم، زینب آروم میگرفت و البته روند زایمان هم سست میشد، اما وقتی باهاش حرف میزدم و بهش میگفتم زینب جان سعی کن زودتر به دنیا بیای، مامان داره خسته میشه، یکدفعه شروع به حرکت و تکاپو میکرد🤩 و الحمدللهربالعالمین با تلاش خودش به دنیا اومد.🥰
اما امان از لحظهای که به دنیا اومد!
همونطور که فکر میکردم سرزنش اطرافیان شروع شد؛😢
میدونستی بچهات سندروم دان داره؟!
چرا سقط نکردی؟!😏
حالا چطوری میخوای مواظبش باشی؟
با همهٔ توانم گفتم آره میدونستم.😳🤯
انگار من دیگه اسم نداشتم!😶 میخواستن صدام کنن، میگفتن همون که بچهش سندروم دان داره.😡😤
زینب من زیبا و آروم کنارم بود!
مگه یه کروموزوم اضافه چیکار میکنه که اینقدر ماجرا بزرگ به نظر میاد؟!🥺😡
۴۶ تا کروموزوم یه طرف، اون یه دونه یه طرف دیگه! انگار معادلات جهانی به هم ریخته بود!
انقدر اینطوری صدا کردن که همهٔ بیمارا و همراهاشون به بهانههای مختلف، آشکار و پنهان میاومدن نگاه میکردن و میرفتن.🥺🤕
کمکم شادی تولد زینب، جاش رو به غم و استرس و ناراحتی داد.😭 حدود ۳۰ ساعت تو بیمارستان بودم، اما اندازهٔ ۳۰ سال به من گذشت. انگار دیوارهای بیمارستان لحظه به لحظه به قلب و روحم فشار میآورد.
اسم همسرم رو که روی صفحه گوشی دیدم، انگار نور به قلبم ریختن.🤩🥰
براش عکس زینب رو فرستادم و از ناراحتیهام و واکنشهایی که منتظرشون بودم گفتم.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام حسن مجتبی (علیهالسلام) فرمودند:
«هر كه خدا را بندگى كند، خداوند همهٔ اشياء را بندهٔ او گرداند.»
«مَن عَبدَ اللّه عَبَّدَ اللّه لَهُ كُلَّ شَيءٍ»
(بحارالانوار، جلد۶۸، صفحه ۱۸۴)
•┈┈••✾🌱🟨🟧🟨🌱✾••┈┈•
مجموعهٔ صفات خدا میشود حسن
اسماء ذات، وقت دعا میشود حسن
نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز، قبلهٔ ما میشود حسن
صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا
یا میشود حسین، و یا میشود حسن
جبریل هم به رتبهٔ ما غبطه میخورد
وقتی که همنشین گدا میشود حسن
🌼ولادت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) مبارک باد.🌼
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۳. حرف میزدم و اشک میریختم...»
#ط_احمدوند
(مامان #فاطمه ۱۲.۵، #علی ۸، #خدیجه ۴.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
همسرم زیاد اهل حرف زدن نیستن، با این وجود، حالا که خوب فکر میکنم، میبینم اون روزا خیلی سعی داشتن ذهن منو از این حرف و این کلمه دور کنن، تا بهش فکر نکنم و غصه نخورم.😊
همسرم میگفتن این بچه بچهٔ ماست. باید مثل بقیهٔ بچهها بزرگش کنیم. ایشون مثل همیشه، یه کوهِ ساکتِ مقتدر پشتم بودن و هرگز خم به ابرو نیاوردن که هیچ! بیشتر از قبل و بیشتر از همهٔ بچهها به زینب محبت میکردن... محبتی که باعث رشد زینب میشد.🥰
پیش متخصص اطفال که میبردم، اول از همه کف دست بچه رو نگاه میکردن.
براشون عجیب بود که از ظاهر زینب، فقط صورتش شبیه سندرومداونها بود. اون هم به گفتهٔ اونها، وگرنه از نظر ما فقط یه کم از بقیهٔ بچهها تپلتر بود.😊
تو دو ماه اول تولد زینب خیلی غصه میخوردم. نه به خاطر بیمار بودنش، بله همهش نگران آینده بودم.
نگران این بودم که اگر خدای نکرده در آینده مشکل داشته باشه و ما نباشیم، چطور از پس مشکلش بر میاد؟😥
یا اینکه آیا خواهرها و برادرش به خاطر زینب از جامعه طرد میشن؟! یا برای منافع خودشون، زینب رو طرد میکنن؟!
فکرهای اینچنینی زیاد به ذهنم میاومد.😞 اما هر بار به خودم میگفتم چون من وجودشو تو رو ظهر عاشورا از امام حسین (علیهالسلام) خواسته بودم، یقین داشتم که برای ما خیره...🥰 اصلاً مگه خدا نیست؟ چرا من نگران آیندهش هستم؟
تو همین نگرانیها بودم که مهمان خانم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) شدیم.
چقدر آرامشبخش بود... همهٔ دغدغههام رو اونجا به خانم گفتم، حرف میزدم و اشک میریختم.😭
بعد از اون سفر خیلی دلم آروم شد.
همون ایام به واسطهٔ خواهرم با طبیبی آشنا شدم که روغن سیاهدونه رو معرفی کردن و من شروع کردم به روغنمالی سینه و سر زینب، سر زینب از دو جا نرم بود، یکی مثل همهٔ نوزادا جلوی سر و یکی هم عقب سر.
به تجربه، اثرات جالبی از این کار دیدم، سر زینب با روغنمالی سیاهدونه خیلی زود سفت شد.
زینب برعکس همهٔ بچهها که وقتی واکسن میزنن یا بیمار میشن، تب میکنن، هرگز تب نمیکرد و من از ترس اینکه مبادا سیاهدونه تاثیر بذاره و تبش زیاد بشه و من نفهمم و تشنج بکنه، مدتی روغنمالی رو کنار گذاشتم و متوجه شدم رشدش کند شده.
یکدفعه انگار بچه برگشت به روزهای اول... دوباره من شروع به روغنمالی با سیاهدونه کردم و دوباره زینب جون گرفت و من از این بابت خداروشکر میکردم که یه چیزی وجود داره که باعث بهبود وضعیت زینب بشه...
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۴. ما چنین اهلبیتی داریم...»
#ط_احمدوند
(مامان #فاطمه ۱۲.۵، #علی ۸، #خدیجه ۴.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
تا مدتها فکر میکردم فقط خودم میدونم که زینب مشکل داره، اما حس مادرانهٔ مادرم ایشونو متوجه کرده بود که من یه مشکلی دارم که به کسی نمیگم.😥
یک بار خالهم اومدن خونهمون.
بهم گفتن اخلاقت فرق کرده.🤔 تو اینطوری نبودی خونه بشینی و بیرون نیای... تو یه چیزیت هست! خاله مثل مادره بهم بگو... منم که از نظر روحی مدام در حال تغییر بودم، دیگه طاقت نیاوردم.
ماجرا رو گفتم و بعدش خیلی سبک شدم.
از اون به بعد خالهم اگر نمیتونستن سر بزنن، حتماً زنگ میزدن و سعی میکردن هر جوری هست غمو از دلم ببرن.🥰🥹
هر کاری از دستم برمیاومد، انجام میدادم.
کارهام بیشتر از جنس توسل و ارتباط با تدبیر کنندههای اصلی امور بود.
یه کاری که خیلی ازش اثر دیدم، ختم قرآن به نیت یکی از اجداد مادرشوهرم بود که از نسل امام حسین بودن.
یکی دیگه از کارهام نذر به نیت حضرت زینب (سلاماللهعلیها) شده بود.
هر بار که این کارو انجام میدادم، یه پیشرفت بزرگ تو زینبم اتفاق میافتاد.🥹 مثلاً زینب تا ۱۸ ماهگی حتی یه دونه دندون در نیاوره بود. بعد از اینکه اون نذر رو انجام دادم، الحمدلله رب العالمین دندونا دوتا دوتا در اومدن.😍
یا اینکه تا ۲۰ ماهگی نمیتونست راه بره و حتی بلند بشه.😓 وقتی زینب به آبجیهاش و داداشش نگاه میکرد که دنبال توپ میدون، با گریه و التماس سعی میکرد با دست پاهاشو بگیره و بلندشون کنه و راه بره. اما بعد از نذر حضرت زینب (سلماللهعلیها) راه افتاد.
بار سوم که انجام دادم، زینب راهپله رو میگرفت میرفت بالا.
الحمدالله رب العالمین که ما چنین اهلبیتی داریم.🤲🏻
همون سال از طریق صفحهٔ آقای شهبازی که اون موقع مجری یه برنامه طنز تو تلویزیون بودن، با صفحهٔ مادران شریف آشنا شدم.🥰 حرفها و خاطرات مامانها برام خیلی لذتبخش و امیدبخش بود.
اولین فیلمی که تو این صفحه دیدم، دربارهٔ یه خانوادهٔ آمریکایی بود که به خاطر شرایط خاصشون بیشتر از دو تا فرزند نداشتن و به خاطر همین چند فرزند از ملیتهای مختلف به فرزندی قبول کرده بودن. یکی از اون بچهها یه دختر چینی ۵ ساله با سندرومداون بود. وقتی اونها رو دیدم، پیش خدا خجالت کشیدم که اونها به زعم ما، به خدا و پیغمبر اعتقاد ندارن و حتی شرایطش رو داشتن فرزند سالم به عنوان فرزندخونده داشته باشن، اما با اختیار خودشون اون دختر رو قبول کرده بودن...
من چقدر عقب بودم...😞
تو فیلم از پسر بزرگ خانواده سوال میکرد چه چیزی توی خواهرت (که سندرومداون داره) برات خوشاینده؟
با همهٔ پاکی و صداقتش گفت: «خندههاش!»
تا اون لحظه به خندههای زینب دقت نکرده بودم... واقعاً واقعاً زیبا بود.🥰🤩
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:
«براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است.»
«لِكُلِّ شَيْءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ اَلْأَجْسَادِ اَلصَّوْمُ»
(الکافى، جلد 4، صفحه ۲۳)
•┈┈••✾🌱🟧🟨🟧🌱✾••┈┈•
از قضا رد شدی و راه قَدَر را بستی
رفتی آن سو تر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
🌼🌸معراج حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) مبارک باد.🌸🌼
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۵. بچهم خیلی سوخته بود.»
#ط_احمدوند
(مامان #فاطمه ۱۲.۵، #علی ۸، #خدیجه ۴.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
در تعاملاتم با زینب و مقایسه اون با بچههای شبیه خودش این رو متوجه شدم که چقدر خدا و اهلبیت به من لطف داشتن. هر بار به خودم میگفتم زینب میتونست وضعی بدتر از اینها داشته باشه.😞
بعد از تولد زینب انقلابی توی خونهٔ ما اتفاق افتاد. همسرم که یه کارمند ساده بودن، ارتقاء شغلی پیدا کردن و مدیر استانی شدن.🥰
همچنین صاحب یه باغ بزرگ شدیم که اونو هدیهای برای تولد زینب میدیدیم.
وام و هدایایی که به خاطر فرزند چهارمی بودن، بهش تعلق گرفت، هم همه از برکت وجودش بود.
هر چند ما بعد از تولد هرکدوم از بچهها این سرازیر شدن رزق و روزی رو به چشم دیده بودیم.😍
قبل از تولد بچهٔ اولم تو روستا خونهدار شدیم. بعد از تولدش ماشیندار شدیم.
بعد از تولد بچهٔ دوم خدا یه خونهٔ دیگه تو شهر بهمون داد و بعد از تولد بچهٔ سوم یه زمین نیم هکتاری روزیمون شد.
و حالا بعد از تولد فرزند چهارم علاوه بر اون برکات مادی، همسرم کارمند نمونه کشوری شدن.😍
«الحمدالله رب العالمین بعدد ما احاط به علمه»
هر چند مدتی بعد، مشکلاتی پیش اومد که مدیریت استانی همسرم به مدیریت شهرستانی تبدیل شد. ظاهرش بد بود اما باطنش عالی!🤭😉
مدیریت استانی وقت زیادی از همسرم میگرفت، به خاطر همین بچهها بیقراری میکردن. این شد که رزق استانی به رزق شهرستانی تبدیل شد... الحمدالله حالا دیگه بابا وقت داشتن با بچهها بازی کنن.🥰🤩
امسال خواهرم فردی رو پیدا کردن و بهم معرفی کردن که سر و کارشون با بچههای اوتیسم، سندرومداون یا موارد خاص بود، با کلی پیگیری برای ۸ ماه بعد بهمون نوبت دادن.
ایشون انگار به عنایت اهلبیت توانی پیدا کرده بودن که شرایط عمومی بیماران با بیماریهای خاص رو بهبود میدادن. ما بعد از چند بار مراجعه و انجام دستوراتشون، اثرش رو دیدیم. زینب زیر و رو شد... تمرکزش داشت بالا میرفت، توی راه رفتنها تعادلش بیشتر میشد، بدون تکلم میتوانست منظورش رو برسونه و کلی نکتهٔ ریز و درشت دیگه.😍
زینب مشکلی داشت... حواسش خاموش بود!
این رو وقتی متوجه شدم که یه بار فلاسک چای که محکم سر جاش گذاشته شده بود و حتی خود من به سختی درش میآوردم، رو برداشته بود و اون رو روی سرش ریخته بود.😱😭 بعد از اینکه کلی آب جوش رو سرش ریخته بود، تازه صداش دراومده بود.
انگار فقط حسهای پاهاش کم و بیش کار میکرد.😢
بچهم خیلی سوخته بود.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۶. بدون هیچ کم و کاستی...»
#ط_احمدوند
(مامان #فاطمه ۱۲.۵، #علی ۸، #خدیجه ۴.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
مسئله رو با اون آقا درمیون گذاشتیم و ایشون تجویزاتی داشتن که حالا بعد از ۴ ماه لحظه لحظه برگشت حسهای دخترم رو میفهمم... حس سرانگشتاش، حس زبانش...🥹
تازگیها زینب دمپاییها رو جفت میکنه و سعی داره پاهاشو دقیق و منظم داخلش بذاره. قبلاً وقتی کفش پاش میکردی فقط پرتش میکرد. فکر میکردم از بازیش خوشش میاد، اما موضوع چیز دیگهای بود. از یک ماه پیش متوجه شد که باید کفش پوشید.
وقتی که خواست بپوشه، سرانگشت پاهاش قوت نگه داشتن کفش و دمپایی رو نداشت😢 اما کمکم اون حس زنده شد.🥰 حالا دیگه دمپاییها رو جفت میکنه و سعی میکنه دقیق پاهاش رو داخلش بذاره.
همهٔ اینها این توانمندیها انقدر شیرین هستن که وقتی قرصهای سفت و سخت رو داخل دهانش میذارم، حاضرم ذرهذره سلولهای انگشتام زیر دندونهای تیز و نوش له بشه، اما این داروهای شفابخش رو بخوره.😭
حالا من هر لحظه باید دنبال فعال شدن یه حس توی وجود دخترم باشم، باید نفس به نفس الحمدالله بگم و حظ ببرم و آنبهآن استغفرالله بگم که خدای عزیز به خودم و تکتک عزیزانم، بدون هیچ کم و کاستی و بدون هیچ درخواستی، این حسها را داده بود و من بیتوجه به اونها بودم و حالا داره بهم نشان میده.☺️
«الحمدلله رب العالمین بعدد ما احاط به علمه
الحمدلله کما هو اهله
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین علیابنابیطالب علیهما السلام و الائمه المعصومین علیهم السلام»
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان 🌸
توی این شب عزیز از همهتون التماس دعا داریم. ❤️
برای تعجیل در فرج
برای مردم غزه
برای عاقبت بخیری و ازدواج جوانها
برای سلامتی همه مخصوصا بچهها
برای بچهدار شدن چشم انتظارها
برای پدر و مادرهامون
برای بچهها و نسلمون...
دعا در حق همدیگه تأثیر چندین برابر داره
یادمون نره برای همه دعا کنیم. 🙏🏻
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«زندگی، یک سفر کوتاه»
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۵، #هدی ۳ و #حیدر ۱ ساله)
سالی که گذشت، در دلش برای خانوادهٔ ما چند تجربهٔ خاص داشت که سر جمع یک ماه از زندگی ما رو درگیر کرد، ولی خیلی ذهن منو به خودش مشغول کرد.
این چند تجربه، چند سفر با حضور بچهها بود با سختیهای زیاد و متنوع!😥 که همگی در دو چیز مشترک بودن:
۱. انجام گرفتنشون برای خانوادهٔ ما مهم و ارزشمند بود.
۲. به خاطر سختیهای قابل پیشبینی، منتفی نشدن و به سرانجام رسیدن😉
این دو ویژگی در این چند تجربه، ما رو مجبور کرد چند روزی به شکلی متفاوت زندگی کنیم. شکلی که منو با این سوال روبهرو کرد که چرا نشه این یک ماه رو به همهٔ زندگی تعمیم داد؟
🚙 اولین سفر کربلا بود.
رزق پسرک دو ماهه... سال گذشته، همین حوالی، کمی پیش از عید سعید فطر. سختیهای ریز و درشت داشت!🤐
مثلاً لب مرز متوجه شدیم مجوز خروج همسر مشکل داره. همونجا توسل کردم به عمهجان که؛ پا در راه شما گذاشتیم، شما هم سفر رو با بچهها و بدون برادرها به پایان رسوندید، وضعیت ما از اون که سختتر نیست...
خلاصه که همراه نشدن همسر، ما رو از ادامهٔ مسیر باز نداشت.😅
این سفر عجیب و سخت با آبلهمرغون نوزاد دو ماهه در روز پایانی سفر به انتها رسید.
🚙 دومین سفر مشهد بود.
چند ماه بعد از کربلا، مسیر ۱۴ ۱۵ ساعته با ماشین شخصی و نوزاد ۶ ماههای که اصلاً با ماشین ارتباط خوبی برقرار نمیکرد😱
و دخترهایی که فضای تنگ ماشین رو بر نمیتابیدن و تمام تلاششون رو میکردن که توی ماشین در حد شهربازی بهشون خوش بگذره.😅
🚙 الحمدلله روزی بچهها و لطف امام رضا (علیهالسلام) سومین سفر هم مشهد بود، این بار با قطار. اما قطاری که کل روز توی راه بود و بدترین بلیط برای سفر با بچه بود.🤷🏻♀️
یه بچهای که چهاردستوپا میرفت و یه دختر تقریباً ۳ ساله که تمایل شدید به قل خوردن😥 و خوابیدن😱 کف راهروهای قطار رو داشت.
🚙 و آخرین تجربه، سفر راهیان نور بود، با یک کاروان دانشجویی از دخترای مجرد همین چند هفته پیش، با یه بچهٔ نوپا و باز دختر ۳ سالهای بدون گوش شنوا🤭 که کاملاً در دنیای خودش سیر میکرد.
گفتن از جزئیات سختیهای این تجربها تمومی نداره. این تجربهها در ظاهر، لحظهلحظهشون پر از سختی بود.
کنار همهٔ سختیهای گلدرشت سفرها، خستگیها و بیخوابیها، آلودگیها و مریضیها، گرماها و سرماهای جانکاه و حتی چالش شدن طبیعیترین نیازهای بچهها مثل دستشویی و خواب و غذا، همیشه پسزمینهٔ سفرها بودن.
همهٔ اینها در کنار اینکه مراقبت از روحیهٔ بچهها برای ما مهم بود. اینکه اصل سختیها روی دوش ما باشه، نه بچهها؛
دو نفری سه تا بچه رو توی مسیری طولانی بغل بگیریم،😥😱 حواسمون به بستنی قیفیهای کنار بینالحرمین و عروسکفروشی یادمان هویزه باشه، تا از تجربه هایی که منسوب به امامامون هست، برای بچهها خاطرهٔ خوب به یادگار بمونه.
و اما ما با این سختیها چه کردیم؟
توی این سفرها گاهی غر بود.
اظهار خستگی و کلافگی بود.
اما همهش کم رمق میشد، وقتی یادمون میافتاد این خستگیها و فشارها برای چیه؟
که همهٔ اینها نتیجهٔ انتخابی آگاهانه بوده برای رسیدن به چیزهای با ارزش،
اون وقت به جاش همدلی و همراهی رمق میگرفت.🥰
و ایثار جون میگرفت، تقسیم کارها معنایی تازه پیدا میکرد و با یه لبخند به هم جون تازهای میبخشیدیم و ادامه میدادیم.
شاید چون میدونستیم این یه سفر کوتاهه و دوباره به شرایط راحتی برمیگردیم.
اما مگه همهٔ زندگی جز یه سفر کوتاهه؟
یه بار دوستی که تازه مادر شده بود، پرسید کی با بچه میتونم برم کربلا؟ جوابی جز این نداشتم که بگم، خیلی فرقی نمیکنه بچه چه سنی داشته باشه،
وقتی خیلی دلتنگ شده باشی، اون موقع وقتش رسیده، هرطور شده میری و میبینی که رفتی و شد.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پینوشت: بعداً متوجه شدم بخشی از نامهٔ معروف امیرالمومنین (علیهالسلام) به فرزندشون امام حسن (عليهالسلام) یعنی نامهٔ ۳۱ نهجالبلاغه به مضمونی مشابه این تجربهٔ ما اشاره میکنه که خیلی جالبه:
«يَا بُنَيَّ إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُكَ عَنِ اَلدُّنْيَا وَ حَالِهَا وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقَالِهَا وَ أَنْبَأْتُكَ عَنِ اَلْآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِيهَا وَ ضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا اَلْأَمْثَالَ لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا»
«اى پسرم! من تو را از دنيا و تحوّلات گوناگونش، و نابودى و دست به دست گرديدنش آگاه كردم، و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطّلاع دادم، و براى هر دو مثالها زدم، تا پند پذيرى، و راه و رسم زندگى بياموزى»
«إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ اَلدُّنْيَا كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِيبٌ فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِيباً وَ جَنَاباً مَرِيعاً فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ اَلطَّرِيقِ وَ فِرَاقَ اَلصَّدِيقِ وَ خُشُونَةَ اَلسَّفَرِ وَ جُشُوبَةَ اَلمَطْعَمِ لِيَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ»
«همانا داستان آن كس كه دنيا را آزمود، چونان مسافرانى است كه در سر منزلى بىآب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد كوچ كردن به سرزمينى را دارند كه در آنجا آسايش و رفاه فراهم است. پس مشكلات راه را تحمّل مىكنند، و جدايى دوستان را مىپذيرند، و سختى سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مىكنند، تا به جايگاه وسيع، و منزلگاه أمن، با آرامش قدم بگذارند.»
«فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً وَ لاَ يَرَوْنَ نَفَقَةً فِيهِ مَغْرَماً وَ لاَ شَيْءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ»
«و از تمام سختىهاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزينههاى مصرف شده را غرامت نمىشمارند، و هيچچيز براى آنان دوستداشتنى نيست، جز آن كه به منزل أمن، و محل آرامش برسند.»
«وَ مَثَلُ مَنِ اِغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِيبٍ فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ جَدِيبٍ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ وَ لاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِيهِ إِلَى مَا يَهْجُمُونَ عَلَيْهِ وَ يَصِيرُونَ إِلَيْهِ»
«امّا داستان دنياپرستان، همانند گروهى است كه از جايگاهى پر از نعمتها مىخواهند به سرزمين خشك و بىآب و علف كوچ كنند، پس در نظر آنان چيزى ناراحت كنندهتر از اين نيست كه از جايگاه خود جدا مىشوند، و ناراحتىها را بايد تحمّل كنند.»
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از جمعیت خیریه صبح امید
🌷 مادر نیازمند و مستأجر از سادات، با دو دختر و مادربزرگ بیمار را یاری کنیم
🍃 نیازمند یاری شما نیکوکاران در شب قدر و ماه رمضان
💥 مادری به همراه دو دختر و مادربزرگشان در جنوب غربی تهران مستأجر هستند. برای هزینه درمان و رسیدگی به مادربزرگ، اجاره خانه و مخارج جاری زندگی بسیار نیازمند کمک هستند
🌱 این مادر به دلیل پرستاری دائم از مادربزرگ، امکان کار و کسب درآمد ندارد
💫 با توجه به این که از خانواده سادات هستند، امکان کمک از سهم سادات، به ایشان وجود دارد
🌷 کمک مورد نیاز:
حداقل ۱۰۰۰ سهم ۲۰ هزار تومانی
💎 برای مشارکت:
💳
6037997950118803به نام صبح امید 💠 هماهنگی اهدای کمکها در صورت نیاز: 📝 @sobheomid_1 📲 ۰۹۱۰۷۶۰۵۸۲۰ 🌱 در صورتی که کمکهای اهدایی بیش از مقدار مورد نیاز باشد، صرف دیگر مخارج ضروری خانوادههای نیازمند میگردد 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌷 جمعیت خیریه صبح امید: 🍀 @sobheomid_ir
در شب قدر، دستگیری از نیازمندان فراموش نشه
التماس دعا داریم...🤲🏻❤️
«سبدِ پُر از خالی!»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
تا حالا دقت کردید...🤔
خونههای بچهداری چه مدلیه؟
میای سر سینک ظرفشویی، دوتا لیوان و یک قاشق و چنگال داخلشه، میری پنج دقیقه بعد برمیگردی، کوهی از ظرف جمع شده؟!🤯
ما به اصطلاح میگیم ظرفامون زاییدن.😖😩
فصل گیلاس و آلبالو😋
نفری پنج تا گیلاس میدم به بچهها، طبیعتاً باید بیست تا هسته تحویل بگیرم.
ولی تا یک هفته روزی بیست تا هسته از روی فرش و زیر مبل و کنار تخت جمع میکنم.😅
ظاهراً هستهها هم تکثیر میشن.🤔🥴
صبح تا ظهر دو سه مرتبه لباسشویی روشن میشه، لباسهای کثیف، شسته و آویزون میشه و قسمت قشنگ ماجرا، سبد رخت کثیفهاست که پر از خالیه.🤩🤩👏
اما انگار لباس هم رشد و تکثیر سلولی داره.😐
هنوز خستگی ماشین لباسشویی از مخزن شستشوش خارج نشده و بدنهٔ داغش به خاطر چنگ زدن به لباسا هنوز خنک نشده، بچهها از مدرسه میان و در چشم برهم زدنی، سبد پر از لباس میشه.😶🌫😵💫
از همه خارق العادهتر، جاروبرقی زدنه.🥲
در خوشبینانهترین حالت، تا پایان جاروی کلِ خونه، ریختوپاشی اتفاق نمیافته و زمانی که جارو تمام شد، بذرهای کاشته شده توسط بچهها روی فرش، به من دالی میکنه که شامل (پلو، بیسکوییت، تکههای کاغذ، مخلوطی از آب دهان و سیبهای جویده و رنده شده در دهان بچه که گوشهای از فرش رو متبرک کرده و...)
دانشمندان و محققان هنوز موفق به کشف و مقایسهٔ سرعت رشد و تکثیر سلولی باکتری نسبت به ریختوپاش خونه توسط کودکان نشدن،
ولی طبق تجربه و آمار، سرعت بالای بچهها رکورد دار این قیاسه.🤪😂
پ.ن: مشارکت در کارهای منزل و نظافت خونه، وظیفهٔ همهٔ اعضاست.
از کوچیک تا بزرگ، هرکس در حد تواناییش.
مثلاً قراره ظرفها به صورت نوبتی شسته بشه در نتیجه کسی که نوبتشه خیلی مراقبت میکنه که بقیه الکی ظرف کثیف نکنن😂 یا مثلاً همه حتماً روی زیرانداز خوراکی بخورن تا دیرتر نوبتشون بشه که جارو کنن.
اینم از محاسن خانوادهٔ پرجمعیته، که کارها تقسیم میشه و حجم کارها برای همه کم میشه.😎
همه به جز؛ ماشین لباسشویی!!!😐
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از جمعیت خیریه صبح امید
🌟 #گزارش_مهربانی
🌺 به لطف خدا به یاری همراهان نیکوکار، از جمله جمعی از مادران شریف:
🎁 مبلغ ۲۰ میلیون تومان کمک درمان، اجاره مسکن و مخارج ضروری
🌸 برای مادر نیازمند و ۲ دختر ایشان و مادربزرگ بیمار، تأمین و پرداخت شد
🏡 #سرپناهی_از_مهر 🌱 #درمان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷 جمعیت خیریه صبح امید:
🌿 https://eitaa.com/joinchat/3159359569Cd2a067da84
مادران شریف ایران زمین
🌷 مادر نیازمند و مستأجر از سادات، با دو دختر و مادربزرگ بیمار را یاری کنیم 🍃 نیازمند یاری شما نیکوک
۱۸ میلیون تومان کمک جمعآوری شده بود که ۲ میلیون هم خود خیریه روی اون گذاشت و طبق فیش روی عکس، به این خانواده واریز شد.
قبول باشه از همتون.❤️