«۷. تصمیم گرفتیم بریم سوریه!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
تا ۶ ماه اوضاع به همین شکل بود. دیگه هم خودم اعصاب و شرایطم بهم ریخته بود و هم پسرم اذیت میشد.😥 حسین خیلی به پدرش وابسته بود. وقتی که همسرم ایران بودن، یک هفته حسابی با هم خوشگذرونی داشتن. این محبتها و گردش رفتنها، نبود پدر رو برای حسین سختتر میکرد. به شدت انس میگرفت و بعد ضربه روحی سنگینی میخورد.😢
شرایط جوری شده بود که من ترجیح میدادم حتی توی ناامنی، کنار همسرم باشم. تصمیم گرفتیم ایشون جا بگیرن و ما بریم پیششون.🥰
حتی خانواده هم وقتی وضعیت من و پسرم رو دیدن، به رفتنمون راضی شدن.
الحمدلله فضای سوریه هم کمی آرومتر شده بود. وقتی همسرم با حاج حسین همدانی صحبت کردن، ایشون موافقت کردن و گفتن ما براتون خونه میگیریم و شما میتونین خانوادهتون رو بیارین اینجا.😍
قبل از سکونت دائم تو سوریه، به همسرم و همکارانش، اجازه دادن که هتل بگیرن و برای دلجویی از خانوادهها، یه
سفر یک هفتهای به سوریه براشون فراهم کنن.☺️
همسرم پاسپورتها رو از من گرفتن و گفتن «باید پاسپورتهاتون رو بدم که هماهنگی کارهای سوریه رو یکی از همکارامون انجام بدن.»
روز پرواز، همسرم سوریه بودن و قرار شد من و حسین با تعدادی دیگه از خانوادهها بریم.
پدر و مادرم من رو رسوندن فرودگاه و برگشتن. همکار همسرم هم با چند خانوادهٔ دیگه اومدن.
همکارشون به من گفتن: «بیزحمت پاسپورتهاتون رو بدین»
من گفتم پاسپورتها دست شماست!🤨
گفت نه دست من نیست.
گفتم یادمه همسرم چند وقت پیش پاسپورتها رو آوردن تحویل دادن بهتون.
گفتن بله تحویل دادن. ولی من بهشون برگردوندم.🙁
انگار آب سردی رو سر من ریختن.😵😰
با همسرم تماس گرفتم و جریان رو گفتم و اون موقع بود که همهمون دو دستی کوبیدیم تو سرمون.🥲😫
همسرم گفتن من فراموش کردم بگم که پاسپورتها رو پس گرفتم و گذاشتم توی کمد خونه.
فوری زنگ زدم به پدرم که کلید منزل ما رو داشتن، گفتم بابا لطفاً یه ماشین بگیرین و پاسپورتای ما رو سریع بفرستین.
اصلاً نمیدونستم که میرسم به پرواز یا نه. ممکن بود گیتها بسته بشه و هواپیما پرواز کنه تا پاسپورتهای ما برسه.😥
پدرم سریع رفتن خونه و خودشون راه افتادن به سمت فرودگاه.
خانوادههای دیگه از گیت اول و دوم رد شدن ولی همکار همسرم پیش ما موندن تا تکلیف روشن بشه.
همهمون دلشوره داشتیم...😣
#قسمت_هفتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🔈 ارائه استاد قاسمیان
با موضوع "سنتهای خداوند در رزق و روزی فرزند"
🗓 فردا سهشنبه ۲۵ اردیبهشت
🕓 ساعت ۱۶
📍در اتاق مجازی:
🔗 http://B2n.ir/Madaran_sharif
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔈 ارائه استاد قاسمیان با موضوع "سنتهای خداوند در رزق و روزی فرزند" 🗓 فردا سهشنبه ۲۵ اردیبهشت 🕓
🌸سلام به همه ماماهای عزیز🌸
یادتونه چند وقت پیش همینجا با هم دیگه در مورد رزق و روزی بچهها تبادل تجربه کردیم؟
خاطرههای خیلی جالبی برامون تعریف کردین که از اینجا میتونین اونا رو بخونین:👇🏻
B2n.ir/n94932
از بین این تجربهها سوالایی برامون پیش اومد؛
مثلاً مگه نمیگن هر بچه با خودش رزقش رو میاره؟🤔
پس چرا انقدر تجربهٔ خلافش هست؟😢
اصلاً با عقل جور در نمیاد رو این رزق حساب کنی و به فرزند جدید فکر کنی!😅
و اما یه خبر خوب!
قراره به گفتوگو بشینیم با «حجت الاسلام قاسمیان» تا برامون از قرآن و روایات و سنتهای رزق و روزی خداوند رزّاق بگن.😍
🗓️ تاریخ: سه شنبه ۲۵ اردیبهشت
🕓 ساعت: ۱۶
📍 مکان: اتاق جلسات مجازی ما
🔗 http://B2n.ir/Madaran_sharif
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. روزی سخت در فرودگاه!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
بالاخره پاسپورتها رسید.
پرواز تأخیر داشت و من و حسین بدو بدو راه افتادیم.🏃🏻♂️ من بودم و یه بچه و ۴ چمدون پر از وسایل!
(دو تا چمدون برای خودم و حسین و دو تا هم وسایلی که همسرم خواسته بودن براشون ببرم؛ کتاب و لباس گرم و...)
چون گیت تحویل چمدون بسته شده بود، باید ساکها رو خودم میبردم. همکار همسرم هم چون مسافر نبودن، نتونستن با ما بیان.
به سختی از گیت اول و دوم گذشتیم. من این چهار تا ساک رو میکشیدم و حسین دو ساله، چند قدم میرفت و یه دفعه جهتش رو عوض میکرد.😫
مجبور شدم برم پشت حسین و آروم با لگد پا هدایتش کنم. مدام با دوستانمون در تماس بودم که میگفتن هنوز داخل هواپیما نشستیم.
رسیدیم به گیت آخر؛ اونجایی که بعد از اون سوار اتوبوس میشن. یه خانمی بودن که نمیدونم دعا کنم برای هدایتشون یا چی.😑
گفتن نمیشه رد بشین! گیت بسته شده. گفتم هواپیما هنوز نشسته، پاسپورتم دیر رسید و کلی خواهش.
هر چقدر من التماس کردم، گفتن نه به هیچ عنوان راه نداره.🤐
فکر کنید بعد از این همه دوری از همسر، با چه سختی جور شده بود که بریم سوریه و حالا به این مشکل بزرگ برخوردیم. فقط گریه میکردم.
گفتم خانم دعاتون میکنم، هر کاری بگید میکنم.
همسرم هم از اون طرف توی سوریه بالبال میزدن، ولی دستشون به هیچجا نمیرسید.😢
تمام تلاششونو کردن توی فرودگاه آشنایی پیدا کنن، ولی موفق نشدن.😭
اون خانم اونقدر من رو پشت گیت با بچه نگه داشت، که پرواز بلند شد.😭
خدا می دونه با چه حالی برگشتم.
به من گفتن تمام مراحل رو باید معکوسش رو طی کنی. مهر ورود باید باطل بشه، مهر خروج بخوره و برگردی.
وقتی به یکی از گیتها رسیدم که برای سپاه بود، با دیدن حال نزار من که اصلاً نمیتونستم جلوی گریهمو بگیرم، گفتن چی شده؟ گفتم تا پای پرواز رسیدم ولی اون خانم نذاشتن برم.😓
اون بنده خدا گفتن پرواز اصلاً برای سپاه بود. اون خانم حق نداشته اجازه نده.🙄 چرا نیومدین به ما بگین؟ گفتم آقا من دفعهٔ اولمه. نمیدونم آشنا کیه، سپاه کجاست! هیچ اطلاعاتی نداشتم. فهمیدم اون خانم نخواسته کار ما رو راه بندازه.
اون بنده خدا هم کلی حرص خوردن که ما خیلی راحت میتونستیم شما رو رد کنیم و بفرستیم.🥲
همهٔ مراحل رو که برگشتم، دیدم همکار همسرم منتظر موندن تا از وضعیت ما مطمئن بشن. ایشون من و حسین رو رسوندن خونه.
خیلی حالم بد بود. خدا میدونه چقدر گریه کردم که چرا اینجوری شد. حکمتش چی بود؟
همسرم هم توی غربت حسابی مستأصل و ناراحت بودن، مخصوصاً که اون چند خانواده رسیده بودن و فقط ما جامونده بودیم.😢
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. آرامش ضریح عمهٔ سادات»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
اون روز سختِ فرودگاه گذشت!
خداروشکر، با پیگیری همسرم، دو روز بعد بلیط پیدا کردیم و راهی شدیم.🥹
این اولین سفرم به سوریه بود. وقتی کنار ضریح حضرت زینب (سلاماللهعلیها) رسیدم، یاد همهٔ رنجهای این مدت افتادم و شروع کردم به درد و دل با خانم.
گفتم: «من چیکار کنم؟! همسرم میگه من باید این کار رو به سرانجام برسونم. اما با وجود شرایط و سختیهای اینجا، نمیتونم بیام بمونم. ایشون هم که راضی به برگشتن نمیشن.😥»
به دلم افتاد که فکر کن همسرت شهید شدن و از پیشتون رفتن، تو و حسین تنها موندین. حتی تو ذهنم تشییعشون رو هم دیدم.😓
همسرم چند بار تا مرز شهادت رفته بودن. خمپاره کنارشون خورده بود، تک تیر انداز ماشینشون رو میزد و...
فکر اینکه شهید بشن، مدام توی سرم بود و هیچ چیز بعیدی نبود.😥
بعد انگار خود خانم تمام وجود منو دست گرفتن.
«برای اینکه دوباره بتونی ببینیش، چیکار میکنی؟
تا کجای عالم حاضری بری که دلتنگیت رفع بشه؟
چه سختیهایی حاضری تحمل کنی که حتی شده برای دقایقی کنارت برگرده؟»
بیاختیار جواب دادم تا هر جای عالم میرم که ببینمش و کنارش باشم، همهٔ زندگیمو میدم برای دیدن دوبارهش.😭
این خیالات از ذهنم گذشت...
«خب الان بهت این فرصت رو دادیم!
همسرت سالم و سلامت برگشته پیشت،
پس قدر بودنش رو بدون و سختیها رو تحمل کن.»
بعد از این توسل کنار ضریح حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، ورق برگشت و روی تمام دلهرههام مهر آرامش خورد؛ آروم گرفتم و راضی شدم کنار همسرم بمونم.🥺🥲🙂
اون سفر یک هفتهای تموم شد، برگشتیم ایران ولی باید آماده میشدم برای زندگی در سوریه.
نمیدونستم خونه و وسایلمون رو چیکار باید بکنم؟! از طرفی دلم نمیاومد خونه رو جمع کنم، چون دوست داشتم هر وقت به ایران سر زدیم، خونهٔ خودمون بریم، نه اینکه مهمون باشیم اینطرف و اونطرف.😉 جایی هم برای گذاشتن موقت وسایل نداشتیم. هزینهٔ اجاره خونه هم زیاد بود و منطقی نبود بابت خونهای که توش زندگی نمیکنیم این همه اجاره بدیم.
به همسرم پیشنهاد دادم که ماشین رو بفروشیم و با پول پیش خونه و وام و قرض، یه خونهٔ خیلی کوچیک بخریم.
ایشون هم راضی شدن، ولی مسئله اینجا بود که خودشون ایران نبودن!
گفتن من که نمیتونم بیام، اگه خودت توان انجام این کارو داری بسم الله...☺️
#قسمت_نهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۰. عزیزم آدرس خونهمونو میدی؟»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
تلاش برای خرید خونه رو تنهایی شروع کردم.☺️
دو سه ماه با بچهٔ کوچیک دنبال خونه میگشتم. یه وقتایی پیش مامانم میذاشتم و یه وقتایی با خودم میبردمش.
در کنارش کلی هم دوندگی کردم و از این بانک به اون بانک میرفتم تا بتونم وام بگیرم.
دوسه مرتبه حتی خونه پیدا کردم و تا پای قولنامه رفتم ولی بهم خورد.
بالاخره یه خونهٔ ۶۰ متری پیدا کردم.😍
اثاثکشی مثل دفعهٔ قبل، نزدیک عید افتاد و من عجله میکردم که اثاثم رو قبل از عید ببرم چون اگر میافتاد تو تعطیلات نوروز، باید مجوز میگرفتیم.
همسرم نزدیک سال تحویل برمیگشتن و من حدود ۲۰ اسفند آماده جابهجایی بودم.
تمام این مدت همسرم نتونسته بودن از سوریه برگردن، مرخصی نداشتن. ایشون خونه رو ندیده بودن و فقط با عکس در جریان کارها بودن.
برای اثاثکشی من بودم و پدرم. همسرم هم چند نفر از دوستانشون رو هماهنگ کردن که بیان کمک ما.😊
چند روز بعد از اثاث کشی، همسرم پیام دادن: «عزیزم اگه میشه آدرس خونه رو بفرست، من میخوام برگردم»😄😂
منم یه مدت اذیتش کردم و گفتم «نه آدرس خونه رو فعلاً بهت نمیدم!»
اون ماجرا هم گذشت در حالیکه من هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسه که بخوام با بچهٔ کوچیک و بدون حضور همسر خونه پیدا کنم، قولنامه کنم و حتی اثاثکشی کنم!!😅
بالاخره برای زندگی عازم سوریه شدیم. اما از اونجایی که نمیشد هر جایی خونه گرفت، باید مدتی تو یه هتل که بیشتر ایرانیها و سپاهیها بودن، زندگی میکردیم. اونجا دو تا محدودهٔ امن برای خونه گرفتن ایرانیها وجود داشت و ما باید منتظر میشدیم که تو یکی از این دو محله خونهای خالی بشه تا اجاره کنیم.😍
زندگی تو هتل برخلاف تصور که خیلی راحت و خوبه ولی چون فضا، بسته است و امکانات محدوده، برای طولانی مدت خیلی سخته.
مخصوصاً که نه کار خاصی داشتیم و نه رفتوآمدی با کسی و حوصلهٔ آدم سر میرفت.😩
تلویزیون ایران رو هم نداشتیم و تلویزیونهای هتل، فقط شبکههای ماهوارهای رو داشت. فقط یه شبکهٔ کودک بود که محتواش نسبتاً قابل قبول بود.
اونجا نمیتونستیم غذا بپزیم و باید از بیرون تهیه میکردیم.
غذای بیرون برای چند وعده دوستداشتنیه، ولی بیشتر از اون دیگه خستهکننده میشه و آدم دلش غذای خونه میخواد.😢
بعد از سه ماه زندگی توی هتل، روز سهشنبه بود که گفتن در منطقهٔ کفرسوسه یه خونه براتون پیدا شده.😍
تو سوریه خونهها رو مبله اجاره میدن. مثل خونههای ایران نیست که خونه خالی باشه و هر کسی وسایل خودش رو ببره.
#قسمت_دهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۱. صحنهای که در عمرم ندیده بودم!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
ما که دیگه از هتل خیلی خسته شده بودیم، دوست داشتیم هر چه زودتر به خونهای بریم که بزرگ باشه و خودم بتونم آشپزی کنم.🥹
گفتن خونه نظافت میخواد! شما باید تا یکشنبه صبر کنید. چون کارگرها اینجا سه روز آخر هفته کار نمیکنن. شنبه تمیز میکنن و شما یکشنبه برید داخل خونه.
من که بیطاقت شده بودم گفتم: وای باید پنج روز دیگه توی هتل باشم؟ نه! نظافت که کاری نداره! یک گردگیریه و جارو، من خودم انجام میدم.☺️
بندهٔ خدا گفتن نه خیلی نظافت میخوادا!
ولی من اصرار کردم و این شد که همون سه شنبه وسایلمون رو جمع کردیم و راه افتادیم به سمت خونه.
وقتی وارد خونه شدیم با صحنهٔ بسیار فاجعهای مواجه شدیم. ظاهراً کسانی که قبل ما اونجا زندگی میکردن، به تصور اینکه قراره کارگر بیاد و تمیز کنه، یک ماهی نظافت خونه رو رها کرده بودن!🤐 حتی عمدهٔ ظرفها نَشُسته بود و تهموندههای غذا رو هم جمع نکرده بودن.🥴 بوی مواد غذایی مونده و کپکزده تو خونه پیچیده بود. صحنهٔ عجیبی که من به عمرم ندیده بودم.
از طرفی با هتل هم تسویه کرده بودیم و نمیشد دوباره برگردیم.
من قبل از هر کاری، توی یکی از اتاقها روی یه تخت ملافهٔ خودم رو انداختم و حسین رو خوابوندم. تو اون مدت، فقط آشغالهای خونه رو جمع کردم که حسین دست نزنه. شد شش تا پلاستیک بزرگ.🤷🏻♀🤭
بعد از اون شروع کردم تیکهتیکه خونه رو تمیز کردن. اونجا معماری خونههاشون خیلی خوبه. مثلاً کف همهٔ اتاقها و هال و آشپزخونه، چاه آب داره.
برای همین من تمام خونه رو با شلنگ آب شستم.😍 فرشها رو هم دادیم قالیشویی.
تقریباً یه هفته طول کشید تا من بتونم اون خونه رو نظافت کنم و اونطور که باب میلمونه😉، در بیارم.
با وجود حسین دو ساله، تجربهٔ فوقالعاده سختی بود.
بعد از اون یه هفته، اوضاعمون خوب شد.😍 تونستیم تلویزیون ایران رو بگیریم و اینترنت تهیه کنیم، و تماس تصویری با خانوادههامون بگیریم.
من مواد غذایی تهیه کرده بودم و خودم آشپزی میکردم و حس و حال خیلی بهتری نسبت به زمان اقامت تو هتل داشتیم.
از اون زمان به بعد، معمولاً ۱.۵ تا ۲ ماه دووم میآوردم و بعد طاقتم تموم میشد و میاومدم ایران.
همسرمم گاهی با ما میاومدن؛ ولی بیشتر سفرهامون تنهایی بود. یکی دو هفته ایران بودم و دوباره برمیگشتم.
#قسمت_یازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۲. سفرهای طاقتفرسا»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
پروازهای سوریه امنیتی بودن، به همین خاطر ما زمان پرواز رو نمیدونستیم. همسرم میگفتن چمدونت آماده باشه، تو هفتهٔ آینده یک روز میگن بری فرودگاه.
گاهی ظهر زنگ میزدن که ساعت ۴ فرودگاه باشید. ما باید یکی دو ساعته خودمونو میرسوندیم. وقتی میرسیدیم هم مشخص نبود که چقدر تا پرواز مونده، کمتر از یک ساعت یا سه چهار ساعت!😬
گاهی حتی اینقدر دیر میرسیدیم که گیتهای ساک بسته شده بودن و باید خودمونو با کلی وسیله، به سرعت به پرواز میرسوندیم.🥵😩
ما هم معمولاً وسیله خیلی زیاد داشتیم! وسایل خودم و حسین، گاهی متناسب با دو فصل باید لباس برمیداشتم! کتاب و وسایلی که همسرم نیاز داشتن و مواد غذاییای که اونجا پیدا نمیشد (مثل سبزیقرمه یا آش) یا کیفیتش خوب نبود.
همکارای همسرم همهشون مجرد بودن و تنها کسی که میتونست براشون غذاهای ایرانی مثل قرمهسبزی و آش بپزه، من بودم.😅
بندههای خدا التماس میکردن که حاجآقا به همسرت بگو قرمهسبزی بیاره. یا مثلاً ماه رمضون، غذاهای خیلی خشک (مثل مرغ خشک) برای افطارشون داشتن.🥴 التماس میکردن که میشه مواد آشو بیارن ما یک وعده آش بخوریم؟
وقتی همسرم همراهمون بودن کار راحت بود، ولی سفرهای تنهایی خیلی سخت میگذشت.😓
بعدتر که تجربهم زیاد شد، اگه گیتها بسته میشد، از چند نفر که به ظاهر موجه بودن، میخواستم که یکی از ساکها رو تا فرودگاه سوریه برامبیارن.
یک بار وقتی به فرودگاه رسیدیم، گفتن فقط پنج دقیقه فرصت دارید که تمام گیتها رو رد کنید!
چند نفر از دوستای همسرم هم بودن. همهٔ وسایل من رو گرفتن و گفتن فقط باید بدویم. میخواستن حسین رو هم بگیرن که بهونهگیری کرد و نرفت.
یک ربع بچه به بغل فقط دویدیم تا به پرواز رسیدیم.🤭
یا یه بار من حالم خوب نبود و کمردرد داشتم. با خودم گفتم سه ساعت تحمل میکنم تا برسیم. نزدیک گیت آخر بودیم که گفتن پرواز یه ساعت تاخیر داره. با بچهٔ کوچیک، گرسنه شدن و دستشویی رفتنهاش و حال مریض خودم، این یه ساعت رو با سختی گذروندیم.
وقتی نشستیم داخل هواپیما یهدفعه اعلام شد پرواز به مقصد آبادان!😲
من شوکه شدم و فکر کردم اشتباهی سوار شدم!🤔
از مسافرای دیگه پرسیدم، همه گفتن دمشقه! ما هم نمیدونیم چرا آبادان اعلام کرد!!
خلاصه متوجه شدیم قراره هواپیما بره آبادان، اونجا مسافرگیری کنه و بعد به سوریه بره.
این شد که مجموعاً ۷ ساعت تو فضای بسته و تنگ هواپیما بودیم.😱😱
اون هم با بچهٔ دوساله و حال بد خودم.😩
خدا میدونه چطور گذشت اون مدت! وقتی رسیدیم و همسرم رو دیدم اینقدر خسته و عصبانی بودم که وسایل رو پرت کردم🫢 و گفتم فعلاً با من هیچ صحبتی نکن.
بعد که رفتیم خونه و استراحت کردم و الحمدلله حالم بهتر شد، شرایط رو توضیح دادم و بابت رفتارم عذرخواهی کردم.
#قسمت_دوازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#خادم_رضا
🌱«اللَّهُمَّ اجْعَلْهم فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ» 🤲
همراهان عزیز کانال
مادران باردار
دوستانی که به دلبندانتون شیر میدید
برای سلامتی رییس جمهور و همراهانشان دعا کنید.❤️
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
@madaran_sharif
سلام دوستان
یکی از مادران نیازمند، دچار بیماری زنان هستن که اگه درمان نشه، ممکنه تبدیل به سرطان بشه.
برای هزینه های درمانشون، نیاز به ۱۱ میلیون تومان پول هست.
دست به خیرا، خدا خیرتون بده.
ضمن دعا برای سلامتی رئیس جمهور عزیزمون، کمکهاتون رو برای درمان این مادر بیمار هم از طریق این لینک، به حساب خیریه فردای سبز، واریز کنید.
https://fardayesabz.sharif.ir/charity/?p=madaran_sharif_darman
«۱۳. شرایط زندگی در سوریه»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
جنگ بود و اوضاع سوریه بهم ریخته.
یکی از مشکلات اصلی ما، برق رفتن بود.
معمولاً در شبانهروز ۱۶ ساعت برق میرفت، فقط ۸ ساعت برق داشتیم، گاهی کمتر هم میشد!😩
وقتی برق میرفت، تلویزیون و اینترنت نداشتیم، من و حسین تو یه فضای بستهٔ بدون ارتباط با جهان مثل اینکه توی یک جزیره باشیم، زندگی میکردیم.😞
سرمایش و گرمایش هم کامل قطع میشد. بخاریها هم برقی بود و رفتن برق، خونه رو حسابی یخ میکرد.
اون ۸ ساعتی که برق بود، بخاری رو تو یکی از اتاقا با آخرین درجه روشن میذاشتم که اون اتاق گرم بشه و ۱۶ ساعت دیگه، من و حسین کامل تو یک اتاق زندگی میکردیم. اونقدر بیرون اتاق سرد بود که باید با پالتو و کلاه میاومدیم بیرون.😢
بعد از یکسال با فضا آشناتر شدیم و راهکارهایی پیدا کردیم. مثلاً ساعاتی رو از مولد برق استفاده میکردیم.
یا یه باطری بزرگ تهیه کردیم که برق ضعیفی بهمون میداد؛ در حدی که اینترنت و تلویزیون خونه وصل باشه.
و متوجه شدیم که میشه به مدیر ساختمون به مبلغی بدیم تا مازوت (یه جور سوخت ارزون) تهیه کنه و موقع قطعی برق، شوفاژها تا یکی دو ساعت خونه رو گرم نگه داره.
گاز لولهکشی نبود، کپسول میگرفتیم که فشارش خیلی کم بود. شعله خیلی کمی میداد. گاهی که به درخواست همکارای مجرد همسرم، براشون آش یا قرمهسبزی میپختم، خورشت به سختی به قل میافتاد.😥
حبوباتش رو هم باید جدا جدا تو زودپز میپختم و به خورشت اضافه میکردم؛ چون توی خورشت، نمیپخت.
تازه ما توی دمشق، شرایط نسبتاً خوبی داشتیم. زینبیه که اطراف حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بود، تقریباً روزانه یک ساعت برق داشتن. محل کار همسرم همونجا بود.
مردم زینبیه اوضاع خیلی سختی داشتن.
یخچالهاشون رو جمع کرده بودن و مواد غذایی مثل گوشت و سبزی رو روزانه میخریدن.
اگه داعش نیروگاه رو میزد، یا سوخت کم میرسید، اوضاع بدترم میشد.😓
مثلاً یه زمستون که خیلی سرد بود، سوخت تموم شده بود و کم مونده بود که مردم تو خونههاشون یخ بزنن.😰 درهای اتاقهاشون رو میشکوندن و آتش میزدن که از سرما نمیرن.
گاهی آب هم قطع میشد و باید با دبه آب میآوردن.
همکارای همسرم هم تو این شرایط سخت زندگی میکردن.
یه بار که جنگ به جاهای سختی رسیده بود، من متوجه شدم به خاطر نبود آب گرم، اینها خیلی دیر به دیر میتونن حموم برن.
خیلی دلم سوخت و عذاب وجدان گرفتم که من اینجا راحتم و حمام همیشه در دسترسه.😢
#قسمت_سیزدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🏴 انا لله و انا الیه راجعون 🏴
هشتمین رئیس جمهور ایران، خادم الرضا، در روز ولادت هشتمین امام به دیدار محبوب خود شتافت...
شهادت رئیس جمهور مردمی آیت الله رئیسی، امام جمعه محبوب تبریز آیت الله آل هاشم، وزیر خارجه انقلابی آقای امیرعبدالهیان و سایر همراهان را به ملت شریف ایران به خصوص خانوادههای ایشان و دوست عزیزمان، دختر آیتالله رئیسی تسلیت عرض میکنیم.
⬛ اگر تمایل دارید در ختم مجازی مشارکت کنید، بفرمایید اینجا:
https://iporse.ir/6250519#
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۴. نسلی که جنگ رو ندیده!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
به همسرم گفتم من راضیم این بچهها، سه تا سه تا شب رو بیان منزل ما، توی مهمونخونه بخوابن و برن از حموم کنار اون استفاده کنن.😊
همسرم که میدونستن من تو این چیزا سختگیرم و تو ایران، شب رو جایی که نامحرم باشه، نمیخوابم، گفتن سخت نیست برات؟
گفتم نه من عذاب وجدان دارم که انقدر راحت باشم و این بندگان خدا اینجوری باشه شرایطشون.😔
راستش معماری خونه هم جوری بود که من تو سختی نمیافتادم.
خونه ۱۷۰ متر بود، یه مهمون خونه داشت که با دیوارهای آکاردئونی از بقیه خونه جدا میشد. دو تا سرویس بهداشتی هم داشت که هر دو تاش، دوش داشتن و یکیش کنار مهمونخونه بود.
یعنی میشد مهمون خونه و یه سرویس بهداشتی، کامل از خونه جدا بشه.
اپن آشپزخونه با کرکره بسته میشد و یه تراس بزرگ هم داشت که به هال و آشپزخونه و اتاقها راه داشت و میشد از طریق تراس هم به اتاقها تردد کرد.👌🏻 مثل خونههای ما نبود که اتاقامون فقط یه ورودی دارن. بخشهای خونه مجزا بود و همهش میشد پوشیده بشه یا باز باشه.🥰
اینجوری شد که ما چند شب میزبان همکارهای همسرم بودیم، خیلی برامون دعا میکردن و من حس خوبی داشتم.
شرایط اونجا برای نسل ما که جنگ رو ندیده بودیم، خیلی عجیب بود. شاید پدر و مادرهای ما با اون فضا آشناتر باشن.
گاهی داعش یا جبههالنصره اعلام میکرد که فردا میخوام حمله کنم.
بعض تهدیدها مشقی بود و فقط میخواستن وحشت بندازن؛ ولی یه وقتهایی هم از ۷ صبح صدای انفجار موشک ها میاومد.😓 این موشکها به تمام مناطق دمشق اصابت میکردن. معمولاً دو سه تا موشک، نزدیک ساختمون ما هم میخورد.😨
شرایط وحشتناکی بود؛ چهار پنج ساعت پیوسته صدای انفجار میاومد. وقتی جاهای نزدیک رو میزدن، همهجا میلرزید و رعب عجیبی به دل آدم میانداخت.
پشت پنجرهها کرکره برقی بود؛ ما حتی اونها رو هم میکشیدیم، که اگه شیشهها خورد شد یا موشکی خواست اصابت کنه، یک حائل اضافهتری باشه.
حس و حال خیلی عجیبی بود. مخصوصاً که میدونستم خونه و کشور خودم در آرامش و امنیت کامله و میتونم با دو ساعت پرواز به امنیت برسم؛ ولی به خاطر وظیفه، باید تو اون شرایط میموندم.
با این حال کمکم این انفجارها داشت برامون عادی میشد! حتی یک بار که کنار پنجره نشسته بودیم و با حسین نقاشی میکردیم، صدای انفجار اومد. حسین گفت مامان یه وقت موشک نیاد بخوره به نقاشیم، نقاشیمو خراب کنه!
جالبه که یه بار چهارشنبهسوری رو ایران بودیم. حسین گفت مامان مگه ایرانم جنگه؟ چرا صدای خمپاره میاد؟🧐
گفتم مامان، این خمپاره نیست. کلی براش توضیح دادم که چهارشنبهسوری چیه و ترقه چیه! بازم نمیتونست درک کنه که اگه اینجا جنگ نیست، پس این صداها چیه؟!
#قسمت_چهاردهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
عرض سلام و ادب به مادران شریف ایران زمین🖤
همهمون این روزا داغداریم ولی این باعث نمیشه وظیفهمون رو فراموش کنیم...
ما مادریم و باید روزبهروز تو این مسیر رشد کنیم و یاد بگیریم.
بنابراین باز هم براتون یه گفتگوی جذاب و درسآموز تدارک دیدیم با مادر عزیزی که لطف کردن و قبول کردن تجربهٔ زندگیشون رو باهامون به اشتراک بذارن.
🔹 دعوتید به مهمونی مجازی پای صحبت یه مامان چهارفرزندی
🔶 سرکار خانم هاشمی
مامان ۴ فرزند
لیسانس علوم اجتماعی
🗓️ تاریخ: امروز پنج شنبه ۳ خرداد
⏰ زمان: ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹
فردا تو جلسهٔ گفتگوی برخط (آنلاین)، در خدمتشون هستیم تا با بیان تجربیاتشون، از نقش پذیرش و رضایت تو رشد فردی و تربیت نسل بهمون بگن.
انشاءالله به برکت این گفتگو همهمون به درستی وظیفهمون رو بشناسیم و بهش عمل کنیم.🌷
شما هم همراهمون باشید.
حواستون به ساعت باشه جا نمونید.
آدرس اتاق جلسه:
🔗 B2n.ir/Madaran_sharif
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif