eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.6هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
196 ویدیو
38 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
(مامان ۱۲.۵ساله، ۱۱ساله، ۹ساله، ۷ساله و ۳ ساله) بعد از تولد محمدسعید یه کم سبک زندگیم فرق کرد. دیگه زیاد نمی‌تونستم به نظم خونه و کارهای خودم و بچه‌ها برسم و این خیلی منو کلافه و عصبی می‌کرد.😩 اما به لطف خدا با وضع این قوانین موفق شدم زندگیمو از این رو به اون رو کنم:😃 🔸۱- همیشه از روز قبل برای ناهار فردا تصمیم بگیر. موادشو اگه نداری طی یک پیامک عاشقانه عارفانه😜 بفرست برای همسر تا سر راه برگشت، بگیرن. 🔸۲-قانون چهار در پانزده طلایی: ۴ بار و هر بار ۱۵ دقیقه با سرعت و تمرکز خیلی بالا مثل فیلم تند شده، خونه رو مرتب کن و هر چیزی رو سر جاش بذار. اول👈🏻صبح بعد بیدار شدن خانواده دوم👈🏻قبل یا بعد نماز ظهر سوم👈🏻قبل یا بعد نماز مغرب و عشا چهارم👈🏻قبل خواب شب 🔸۳-قانون یک_دو_n: هر روز ۱ کار بزرگ، ۲ کار متوسط، n تا کار کوچیک انجام بده. 🌱 کار بزرگ: کاری که انجام دادنش برات خیلی سخته، برای من نوعی می‌شه شستن حیاط و سرویس‌ها و اتو کاری.🤦🏻‍♀️ 🌱 کار متوسط: از کار بزرگ برات راحت‌تره و یک ربع تا نیم ساعت طول می‌کشه؛ مثل گردگیری و تمیز کردن آینه. 🌱 کار کوچک: کارهای روزمره‌ی خونه و آشپزخونه. ❗تبصره: کارهای بزرگ و متوسط نباید آخر هفته انجام بشن. آخر هفته مخصوص بودن در جمع خانواده‌ست. 🔸۴-قانون نظم لحظه‌ای: هر چیزی رو برداشتی بعد از تموم شدن کارت بذار سرجاش. مخصوصاً تو آشپزخونه و موقع آشپزی. 🔸۵-جاروبرقی فوری: روزی ۱ بار جاروبرقی فوری و بدون وسواس و فقط ۱۰ تا ۱۵ دقیقه. جاروبرقی با دقت هفته‌ای یکبار.😉 🔸۶. مدیریت زمان: از اول صبح ریز و درشت کارهایی رو که شروع به انجامش می‌کنم، و مدت زمانی که طول میکشه، یادداشت می‌کنم. از مسواک و وضو بگیر تا شستن ظرف‌ها و غذا دادن به بچه‌ها این باعث می‌شه روی کاری که دارم انجام می‌دم تمرکز کنم، از این شاخه به اون شاخه نپرم و سعی کنم که در کمترین زمان ممکن به کارم برسم. همیشه یک سررسید و خودکار روی اپنه و یک‌ساعت مچی به دستم و درحال یادداشت کردن.😅 شاید در نگاه اول نوشتن ریز و درشت کارها بیهوده به نظر بیاد، ولی با اطمینان می‌گم که نتیجه‌ش فوق‌العادست و بنده معتادشم.😁 پ.ن۱: همیشه دارم از بچه‌هام بازجویی می‌کنم که خودکار منو کی برداشت.🤨 پ.ن۲: اگر اجرای قوانین با سحرخیزی همراه باشه نتیجه فوق‌العاده می‌شه. بعدازظهر وقتم آزاده و به درس و کارهای مورد علاقه‌م می‌رسم.😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان امیرعلی ۱۳، نرگس ۸، سارا ۵.۵، حدیثه ۴ ساله) از بچگی دلم می‌خواست چهار تا بچه داشته باشم.😄 تو رویاهام می‌دیدم که بچه‌هام چقدر با هم خوبن، باهم بازی می‌کنن، کنار هم همیشه شادن و حامی و پشتیبان همن... به قول معروف یه آبجی می‌گن ده تا از دهنشون می‌ریزه.😁 و هیچ‌وقت هیچ‌وقت هم با هم بحث و دعوا نمی‌کنن.😍 غافل از این که و قالو سلاما سلاماا فقط مال بهشته و خواهر و برادرها رقیب‌های طبیعی هم هستن. وقتی دعواشون می‌شد، مستأصل می‌شدم و نمی‌دونستم چیکار کنم. گاهی حس می‌کردم ایراد از بچه‌هامه که انقدر با هم دعوا می‌کنن.😕 و گاهی حس می‌کردم مشکل از منه... لابد من مادر بدی هستم که بچه‌هام این شدن!🤦🏻‍♀️ دوست داشتم رابطه‌شون بهتر بشه ولی چجوری؟!🤔 رفتم سراغ کتاب‌های تربیتی و کلاس‌های آموزشی... اونجا بود که فهمیدم نه من بدم نه بچه‌هام معیوب! و این بحث و جدل‌ها هم طبیعیه و بخشی از رشد بچه‌هاست. به قول یه استادی اگر خواهر برادرا روزی چند بار کتک کاری نکردن، تو سلامتشون شک کنید.😂 بچه‌ها توی دعوا با خواهر و برادرهاشون یاد می‌گیرن از حقشون دفاع کنن، گاهی گذشت کنن، گاهی باهم کنار بیان و کلا تعاملات اجتماعی رو رو یاد می‌گیرن‌. 👈🏻 و این یعنی رشد...رشد در روابط اجتماعی. در کنارش یاد گرفتم وقتی نوازش خشانت آمیز می‌کنن🤪 به جای دعوا کردن با اونی که زده، بیشتر با صحبت کردن با اونی که ضربه دیده، بدون حمله به شخصیت اون یکی، هم‌دردی کنم. ✔️ می‌گم دردت اومد؟ می‌دونم! (با چاشنی بغل و بوس) ❌ نمی‌گم آبجی دختر بدیه! ✔️ می‌گم زدن کار بدیه. 👈🏻 باید از زبونتون استفاده کنید. به جای دیدن و پررنگ کردن بداخلاقی‌هاشون، تا کار خوب کنن و محبتی به هم کنن تشویق می‌کنم. اینجوری برای جلب توجه دنبال دعوا نمی‌رن.👌🏻 برای این که بدونن همه رو دوست داریم، برای هر کدوم گاهی ویژه وقت می‌ذاریم و توجه می‌کنیم به خواسته‌هاشون تا کمتر حسادت پیش بیاد و زمینهٔ دعوا کمتر بشه. ولی خب قطعا حذف نمی‌شه که! فقط می‌شه مدیریت کرد.🤪 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه فرزند ۷.۵، ۴.۵ و ۱.۵ ساله) خونه‌ای که چند تا بچهٔ قدو‌نیم‌قد توشه، خیلی طبیعیه که به هم ریخته و اتو نکشیده باشه. اینو اول از همه بگم تا مامانایی که به هر دلیلی، از جمله شرایط نوزاد داری (مخصوصاً اگه نوزاد کولیکی و بدقلق باشه) خونه‌شون از سر و کولشون بالا می‌ره، ناامید و ناراحت نباشن. بالاخره شرایط می‌گذره و فعلاً مهم اینه سعی کنید آرامش در طوفان رو تجربه کنید.💆🏻‍♀️ یه‌کم که بچه‌ها از آب و گل در اومدن، می‌شه خونه رو، حداقل برای بعد غروب که منتظر اومدن بابایی هستیم، مرتب نگه داشت. یه سری راهکار هست که برای ما جواب داده و خدمتتون عرض می‌کنم: 🌼 نکتهٔ اولش اینه که سعی کنیم سرعت عمل داشته باشیم و تند و هدف‌مند کار کنیم. در طول روز دو سه مرتبه اعلان عمومی کنیم و تند و سریع و به صورت دو فوریتی، خونه رو جمع و جور کنیم. و وقتی به تمیزی نسبی رسید، بریم سراغ کارای دیگه. 🌼 تو این اعلان عمومی، از بچه‌ها هم می‌شه و خوبه کمک گرفت. این رو همهٔ مادرها می‌دونن که بچه‌ها در سنین مختلف رفتارهای مختلفی دارن و اکثراً از مرتب کردن خونه خوششون نمیاد. حالا این معمای ماست که کدوم کار رو به کدوم بچه بدیم که دوستش داشته باشه و بهترین اثر و بازدهی رو داشته باشه.🤪 👈🏻 مثلاً دختر من ظرف شستن رو دوست داره و من بعضی وقت‌ها، قاشق‌ها یا ظرف‌های سبک رو نگه می‌دارم که بشوره. جاروبرقی کشیدن رو هم دوست داره. 👈🏻 یا پسرم وقتی می‌خواد فوتبال بازی کنه، می‌گم اول این اسباب ‌بازی‌ها رو سوار کامیون بکن و ببر تو اتاق، بعد فوتبال بازی کن. (قطعاً پسرم حال نداره که همهٔ اسباب‌بازی‌ها رو دونه دونه جمع کنه و بذاره تو بوفه‌ش یا سر جاش، اما اینطوری حداقل هال، توی چند دقیقه از یه عالمه اسباب‌بازی ریز ریز خالی می‌شه☺️) 🌼 وقتی کمک گرفتن از بچه‌ها رو براشون تبدیل به بازی کنیم، هم به اونا خوش می‌گذره و هم ما.😎 👈🏻 مثلاً یه بازی اینه که گاهی یه چادر پهن می‌کنم می‌گم بدوییم هر کس می‌تونه چیزای بیشتری جمع کنه و بریزه توی چادر، بعد هم خودم چادر رو می‌برم تو اتاق و وسایلش رو می‌ذارم‌ سر جاش. 👈🏻 یا بازی مأموریت سرباز😎 بگیم سرباز، برات یه مأموریت ویژه دارم. مأموریتت شامل چند مرحله‌ست. هر وقت مرحلهٔ ۱ رو تموم کردی، بیا گزارش بده مرحلهٔ ۲ رو بهت بگم. آماده‌ای سرباز! خوب مرحلهٔ ۱ ... و بعد تو هر مرحله، «یه کار کوچیک و مشخص» رو به عنوان مأموریت بهش بدیم. مأموریت انجام شد قربان! خوب مرحلهٔ ۲ ... 🌼 اگه بچه‌ها یه خرابکاری کردن، به جای عصبانی شدن، از خودشون برای جمع کردنش کمک بگیریم. مثلاً اگه شکرپاش رو روی زمین خالی کردن، در عین نشون دادن ناراحتی‌مون بگیم برید جاروبرقی رو بیارید و جمعش کنین... با این ترفندها، می‌شه خونه رو تا حد قابل قبولی مرتب نگه داشت تا کارها روی هم جمع نشه و حس بهتری داشته باشیم. ولی همیشه حواسم هست که ما خونه رو تمیز می‌کنیم که آرامش به دست بیاریم. نه اینکه آرامشمون رو به خاطرش به هم بریزیم، یا با بچه‌ها دچار چالش بشیم. پ.ن: البته می‌دونیم که از نظر اسلام، کار خونه وظیفهٔ زن نیست. اما من وقتی به این فکر می‌کنم که حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) هم کار خونه می‌کردن حتی وقتی که خادمه داشتن، با عشق و علاقهٔ بیشتری به این کار می‌پردازم. یه جورایی انگیزهٔ مضاعف در من ایجاد می‌کنه. و البته که ثواب‌های عجیب و غریبی هم برای کار خونه بیان شده. از جمله اینکه پیامبر گرامی ما فرمودند: «هر زنی که به منظور مرتب کردن خانه، چیزی را جابه‌جا کند، خداوند با نظر رحمت به او نگاه می‌کند و هرکس را که خداوند با نظر رحمت نگاه کند، عذاب نمی‌کند.»🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان دو پسر ۵ساله و ۲.۵ساله) یادمه اولین بار که برای پسر بزرگه کاغذ رنگی و چسب گرفتم، حدود ۲.۵ ساله بود. خیلی ذوق داشتم با هم کاردستی درست کنیم. پسرم هم با دیدن کاغذهای رنگی رنگی حسابی ذوق زده شده بود. پیشش نشستم و با هم درخت و آدم و... بریدیم و چسبوندیم روی کاغذ. تا یه چند ماهی کارمون همین شده بود.😍 با کاغذ رنگی شکل‌های مختلف می‌بریدیم و می‌زدیم به دفترش (از استخر توپ بگیر تا زمین بازی و...) توی این مدت هیچ وقت از اینکه با قیچی کار کنه ترس چندانی نداشتم.😁 گاهی بقیه ک می‌دیدن، می‌ترسیدن و می‌گفتن قیچی رو بگیر‌. اما من می‌دونستم که پسرم بلده چطور با قیچی کار کنه. همین باعث شد کم‌کم مهارتش توی کشیدن شکل‌ها و بریدنشون قوی بشه.👌🏻 البته من به عنوان مادری که همیشه همراهش بودم، خیلی متوجه این مهارت افزایی نمی‌شدم. اما وقتی با بچه‌های دیگه کار کردم، متوجه شدم حتی بچه‌هایی که از پسرم بزرگترن، گاهی نمی‌تونن شکل‌ها رو درست ببرن. اونجا بود که فهمیدم مهارتی که اون داره به برکت همین تمرین‌هاییه که توی خونه‌مون داشتیم.✂️ خلاصه کم‌کم یه سطح رفتیم بالاتر و کاردستی‌های سه بعدی درست کردیم. مثل گوشی تلفن، جامدادی، موشک و.... بعدش که بزرگتر شده بود (حدود چهار سالگی) رفتیم سراغ چسب تفنگی!! اینجا هم من نگرانی زیادی نداشتم که وای الان دستت می‌سوزه یا...😬 البته همیشه اوایل کار خودم پیشش می‌نشستم و نحوهٔ استفادهٔ صحیح رو بهش می‌گفتم. اما اینکه بخوام به دلیل خطرناک بودن اینجور وسیله‌ها مانع کارش بشم هرگز. ناگفته نمونه که چند باری هم دست و پاش رو سوزونده اما بعدش بیشتر مراقب بوده!😁 آشنایی پسرم با چسب تفنگی دنیای جدیدی رو به روش باز کرد. حالا می‌تونستیم چیزهایی رو که با چسب معمولی شل و ول می‌شدن، سفت و محکم بچسبونیم. شاید حدود یکی دو ماه، ساعت‌ها تنها می‌نشست پای کاردستی و چیزهای مختلفی با مقواهای کلفت درست می کرد. علاقه‌ش بیشتر ماشین بود. داخل ماشین‌ها گاهی سیم و... هم می‌ذاشت و می‌گفت ماشین کنترلیه!!😜 در مرحلهٔ بعدی رفتیم سراغ چوب و چسب چوب و اره!!😱 خلاصه الان توی خونهٔ ما جعبهٔ شیرینی و کفش و... یه گوشه نگه‌داری می‌شن و یه سبد پر از وسایل نجاری و پیچ و... داریم و یه کمد پر از کاردستی‌های پسرم، که البته فقط بخش کوچیکی از کارهای هنری‌شه!👌🏻 ناگفته نمونه که مصرف کاغذ رنگی و چسب علی نسبتاً زیاده ولی ما این هزینه‌ها رو نوعی سرمایه‌گذاری می‌دونیم. خلاصه کاردستی رو دریابید. هم به جهت سرگرم شدن بچه‌ها، هم شکوفایی خلاقیت و هم رشد مهارت‌ها.😍 پ. ن: اگه تا حالا با دسته گلاتون کاردستی درست نکردید، اصلاً نگران نباشید. برای شروع یه کار خوب هیچ وقت دیر نیست.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان دو دختر ۶ و ۴ ساله) از چند ماه قبل تقویم 📅 رو که ورق می‌زدم، وقتی به ماه بهمن رسیدم با خودم گفتم: به‌به! چه ماه زیبایی! چه اعیادی! و چه تعطیلی‌هایی🤩 سه تا شنبه تعطیل.🥳 از همون موقع تو ذهنم بود ۲-۳ تا کار اساسی که چند وقته تو ذهنمه رو تو فرصت این تعطیلی‌ها انجام بدیم! شنبهٔ اول که به مناسبت روز پدر به دید و بازدید و عرض ادب به پدرها گذشت. اما جمعهٔ قبل از ۲۲ بهمن، بعد از صبحانه یهو به ذهنم رسید که نقشه رو عملی کنم.😋 رو کردم به همسرم و گفتم: عزیزم ممکنه امروز که خونه هستی به مناسبت یوم‌الله ۲۲ بهمن✌🏻 کمک کنی و این پردهٔ پذیرایی رو بعد از ۳ سال باز کنی و بشوریم؟! با گفتن این جمله دختر بزرگم از جا پرید و درحالی‌که چشماش از شادی برق می‌زد! (انگار که یه هدیهٔ شگفت‌انگیز گرفته باشه!) داد زد: آخ جون! خونه‌تکونی!😅🏠 همسرم درحالی‌که جا خورده بود گفت: نه بابا جون، مامان منظورش فقط شستن پرده بود چون خیلی وقته... و من درحالی‌که ناخودآگاه لبخند شیطنت‌آمیزی گوشهٔ لبم ظاهر شده بود، 😈 گفتم: حالا دل بچه رو نشکن دیگه، کار خاصی نمی‌کنیم که...🤪 خلاصه سفرهٔ صبحانه جمع شد و همسر نردبون آوردن و پرده رو پایین آوردن و با دیدن شیشه‌هایی که تقریباً ۳ سال بود دستمال نخورده بودن 🖼 گفتن: خب حالا می‌خوای شیشه پاک‌کن هم بده یه دستمالی بزنیم!😁 این جمله شادی بیشتری رو تو چشمای بچه‌ها آورد: مامان به ما هم پیس‌پیسی بده! و این‌گونه بود که درحالی‌که من داشتم به پیشنهاد شخص همسر به کارهای مطالعاتی عقب‌افتادهٔ خودم می‌رسیدم، 🤓 به کمک پدر و دخترها کل شیشه‌های پنجرهٔ پذیرایی و دیوار زیرشون با پیس‌پیسی برق افتادن و دخترها که ظاهراً خیلی هم از کارشون لذت می‌بردن😅 هر چند دقیقه یک‌بار منو صدا می‌کردن که مامان ببین چه تمیز شد! و من هم آفرین و تشکر و لبخندی نثارشون می‌کردم.😍 البته اعتراف می‌کنم که اصلاً نیتم تمیز کردن دیوارها نبود و کاری که اون روز دخترها با شوق انجام می‌دادن، خودم یادم نمیاد خونهٔ مامانم انجام داده باشم! هر چند که واقعاً براشون تفریح بود و چون می‌دیدم که به دلخواه خودشون و کاملاً هم به صورت بازی انجام می‌دادن، حرفی نمی‌زدم و دخالتی نمی‌کردم. هر کدوم یه اسپری آب داشتن و یه دستمال و انصافاً هم خوب تمیز می‌کردن! جای چسب‌هایی که تا چند وقت پیش نقاشی‌ها و کاردستی‌هاشون رو می‌چسبوندن، خیلی خوب پاک می‌شد و اثری نمی‌موند و من به این فکر می‌کردم که چقدر زود گذشت اون روزهایی که در و دیوار خونه پر از کاغذ و نقاشی و کاردستی بود و روزانه یه کیسهٔ متوسط خرده کاغذ جمع می‌کردیم و هفته‌ای یک‌بار هم چسب نواری جدید می‌خریدیم! (هر چند که هنوز هم کمابیش این جریان ادامه داره 😄) تو دلم خوشحال بودم که اون روزها بیخود جلوشون رو نگرفتم و از ترس کثیفی دیوارها و موندن جای چسب تو ذوقشون نزدم و نهی‌شون نکردم، حالا پاک کردن جای همون چسب‌ها براشون چه بازی جذابی شده بود! خلاصه که دخترهای ما تا اینجا از خونه‌تکونی خیلی خوششون اومده! اینم باید بگم که ما هیچ وقت خونه‌تکونی به اون معنایی که معمولاً تو ذهن میاد و خانم‌های قدیمی (و حتی بعضی خانوم‌های امروزی😉) سرتاپای خونه رو غسل می‌دادن نداشتیم!😅 به خصوص سال‌های قبل که بچه‌ها کوچک‌تر بودن و ریخت‌و‌پاش‌ها بیشتر. من هم سعی می‌کردم بیخود و بی‌جهت فشاری به خودم وارد نکنم و از بهانهٔ حضور بچه کوچیک توی خونه نهایت استفاده رو ببرم.😉 ضمناً خواهشمندیم بلند نشین بعد از خوندن این پست به جان همسر محترم بیوفتین برای خونه تکونی و درودهای پدران شریف رو نثار مادران شریف کنین. 🙈 اون بندگان خدا هم همین روزهای تعطیل رو برای استراحت و در کنار خانواده بودن دارن، ولی خب می‌شه در فرصت‌هایی که سرحالن و با به کار بردن کمی سیاست‌های خانومانه😈 آقایون رو هم برای بخشی از کارها همراه کرد‌. پ‌ن: همون‌طور که متوجه شدین یکی از کارهای اساسی‌ای که چند وقت بود تو ذهن داشتم، شستن پرده‌ی پذیرایی بود! خیلی هم کدبانو هستم تازه.😎😋 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان یه پسر ۸.۵ساله و دو دختر ۶.۵‌ساله و سه‌ماهه) وقت نماز شده... نگاهی به بچه‌ها می‌کنم.☺️ دارن با هم بازی می‌کنن.🥰 چقدر این لحظه‌های خوب باهم بازی کردنشون رو دوست دارم.❤️ به سمت قبله برمی‌گردم و مشغول نماز می‌شم. الله‌اکبر بسم الله الرحمن الرحیم... یه لحظه نگاهم می‌افته به قیچی توی دست پسر، که قیچی خیاطیه‌.😨 اون حس مادریم هی می‌خواست تذکر بده پسرجون مراقب خودت باش. دستتو نبری.😰 ولی سر نماز بودم.😌 یه ذره که گذشت دیدم دخترم داره قیچی رو از دست داداشش به زور می‌کشه و می‌گه نوبت منه! داداشش می‌خواد بزنتش.😡 هی تو دلم می‌گم الله اکبرررررررر، ااااااالله اکبر یا فک می‌کنم اگر دخترم حواسش به من بود و نگام می‌کرد بهش چشم غره می‌رفتم که، بچه داشتین به این خوبی بازی می‌کردین چرا خرابش کردی آخه.😐 دعوا می‌شه و خانوم کوچولو گریه می‌کنه و داداش عصبانیه! یه کم که آروم‌تر شد گفت: داداش، داداشی اونم بهش محل نمی‌داد. می‌خوام بگم: داره باهات حرف می‌زنه هاااااا چرا جوابش رو نمی‌دی؟!! ببین چقدر مظلومه! حالا انگار خودش از این کارا نمی‌کنه.😤 اما... سر نمازم... هنوز یه دقیقه نشده که می‌گه داداشی ببخشید! نباید از دستت می‌کشیدم، حالا ناراحتی؟ انگار اونم آروم تر شده... نگاش می‌کنه و با سر می‌گه نه. - عیبی نداره. بیا قیچی مال تو.😍 + نه، من لازم ندارم. اصلاً قیچی‌ش خیلی بزرگه و سخته، دوستش ندارم.😕 - آره، برم قیچی کوچیکه رو پیدا کنم، تو هر وقت خواستی بهم بگو. ✨✨✨ مدتیه به این فکر می‌کنم که چقدر تعداد چیزایی که می‌دونم و بهش عمل نمی‌کنم زیاده و چقدر حیفه... یکی‌ش هم اینه که چقدر برام سخته هیچی نگم.🤐😅 اینو وقتی عمیقاً درک می‌کنم که دارم نماز می‌خونم و بچه‌ها دارن یه کاری می‌کنن جلوم... صد بار تو دلم می‌خوام بگم: الان باید اینکار رو بکنی بچه🤦🏻‍♀️ نکن، نکننننننن آخ آخ مواظب بااااش و... و اکثراً بعد نماز می‌گم الحمدلله که نمی‌تونستم حرف بزنم.🤭 کاش بشم «الذین هم علی صلاتهم دائمون» باید نیت و تمرکزم رو یه مدت بذارم روی اینکه چقدر می‌تونم به بچه‌ها هیچی نگم و منتظر بمونم خودشون نتیجهٔ عملشون رو ببینن. البته می‌دونم ممکنه به نتیجه‌ای برسن که مد نظر من نیست! اما همینم راهی برای خلاقیت و رشده.🤗 شاید اصلاً به چیزای بهتر برسن.☺️ پ.ن: اگه دارید به این فکر می‌کنید که اتفاقاً مادر باید درمورد چیزهای خطرناک مثل استفاده از قیچی خیاطی دخالت کنه، باید بگم پسرم خداروشکر بزرگه و متوجه خطر می‌شه. فقط اون حس مادرانمه که وادارم می‌کنه با اینکه می‌دونم لازم نیست، تذکر بدم مواظب باشیااااا😨 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۹، ۶، ۴ و ۲ ساله) مدام از بغلشون رد می‌شم و اعصابم بهم می‌ریزه که باز چشمم بهشون افتاد ولی نمی‌تونم تاشون بزنم.😕 آخه یه کار مهم‌تری دارم... طفلی لباسام با دکمه‌هایی پر از التماس، می‌گن: - تو رو خدا کوثر نمی‌خواد تامون کنی فقط ما رو از تو دست و پا بردار.😩 به تار و پود و دکمه‌هامون سوگند ما راضی هستیم... + نمی‌شه که! اصلاً از این رسما تو خونواده نداشتیم، نداریم، نخواهد داشتیم.😶 مامانم به اون بانظمی! دختر کو ندارد نشان از مادر.🧐 هربار مکالمهٔ بین من و لباسا به همین منوال ادامه پیدا می‌کرد... تا اینکه یک روز...✨✨ مامانم! همون که کو نداشتم نشان از وی! با چند تا سبد بزرگ وارد خونه شدن و طی یک دستور نظامی گفتن: - لباسارو بریز تو اینا، حرفم نباشه.😶 دیگه نبینم لباسارو تا بزنی! با چهارتا بچه قدونیم‌قد فرصت تا زدن نداری، زین پس... لباسای هرکس رو می‌اندازی تو سبد خودش...☝️🏻 برق خوشحالی و مراتب قدرشناسی رو تو دکمهٔ لباسا دیدم.😄😍 و انگار وقتی مامان بهم دستور دادن که لباسا رو تا نزنم، عذاب وجدان ناشی از تا نزدن لباس‌ها هم از تو وجودم غزل خداحافظی سر داد و رفت.😄 و بدین ترتیب یکی از معضلات اساسی خانوادهٔ شش نفرهٔ ما با تدبیر مامان خانوم حل گردید.😎 👌🏻گاهی کافیه یه‌کم سختگیری‌هامون رو کم کنیم، هیچ اتفاق خاصی نمی‌افته... فقط زندگی‌مون راحت‌تر می‌شه.😄 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پادشاه کوچک (مادر علی ۱۴ساله ,فاطمه ۹/۵, طوبا ۷، مبینا ۵, محمد مهدی ملقب به گوجی جان ۲ ) آن اسوه‌هٔ جذابیت، آن عصارهٔ محبوبیت، آن شیرهٔ نبات، آن هم تراز نقل و شکر و قند و بلکه شکلات، آن سایر اقلام شیرینی، آن فرشتهٔ زمینی، آن دلبند دلخواه، آن جگر گوشه و قلوه‌گاه، آن کوچک‌ترین پادشاه، آن گل سرسبد خاندان و آن آخرینِ فرزندان، عزیز دل و نور چشمانمان «گوجی جان» که به اعتراف معترفین، روشنی محفل و شیرینی منزل است و امرش نافذ و حکمش جایز و کلامش غامض که طفل خجسته هنوز زبان‌ باز نکرده و بوی شیر از لب همچون شکرش نشُسته و دو سال از عمر شریفش نگذشته و دو خط رزومه نداشته، باز چنین پنداشته که نام دیگر خوردن و خوابیدن و موی خواهران کشیدن و دفتر برادر خط انداختن، پادشاهی‌ست.😃 تقصیر او نیست که حالِ هر که مادرش در بارداری تاریخ خوانده و اخبار فضای مجازی رصد کرده باشد، بر همین قرار است که کاهلی و خرابکاری و زورگویی در این ملک همواره از شاخصه‌های پادشاهی بوده، هر چند طفلک در این فقره، بسا در مقابل مدعی فعلی سلطنت، لنگ ‌اندازد که اول شما✌🏻 الغرض هر صبحی که از خواب پا می‌شد، عیناً مثل یک غنچه وا می‌شد، پس چشم می‌چرخاند در پی بازی و طنازی و دلنوازی و انداختن جایگاه خود در بساط دل مادر و تاباندن اشعهٔ شادی در چشم پدر. به گونه‌ای که هر آینه بیم حسادت دیگران می‌رفت. خصوصاً که امر تربیت سایر فرزندان نیز بدو واگذار شده و به اقتضا، هر یکی را به روی خراشیدن و موی کشیدن و نیشگون گرفتن تأدیب می‌نمود و در خلال این امور مورد تفقد مادر قرار می‌گرفت که دورت بگردم الهییییی...🙈😂 این‌چنین، هر از گاه تنی از اولاد، گلایه‌کنان گویند پس ما چه و پاسخ گیرند که اصلاً شما را در پوست گردو یافته‌ایم و همینه که هه. طفلان چندان از این قبیل لاطائلات شنوند که خنده بالکل بر قهر غلبه یابد و ریشهٔ حسادت بخشکاند و همه جامه‌دران‌ و لب‌پایین‌آویزان به صف انتظار نشینند تا که قبول افتد و که در نظر آید و از این ته‌تغاری، یک نوازشی ماچ آبداری چیزی نصیب گیرد و بدان بر دیگری تفاخر کند.🤭 شنیدم که وقتی، بی‌بضاعتی دو تابعیتی که در فشار اقتصادی ناشی از ارسال ده هزار دلار ماهانه برای فرزند، زاییده بود، به خیرگی گفت: خواهم همه ملت نباشند، گر اخم به چهرهٔ فرزندم بینم. گفتم: خواهم که از این فرزند از جان عزیزتر، ده تن داشته باشم و از همگی دل کنم اگر موقعی خصم، اخم بدین ملک و ملت نماید که راه صلاح و فلاح جز این نیست و مرام نیاکان نیکمان همین باشد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«با بچه‌ها هم می‌شه. فقط کمی متفاوت‌تر» (مامان فاطمه سادات ۸ساله، عطیه سادات ۶ساله و رقیه سادات ۷ماهه) چند وقتیه که فسقلی سوم به جمعمون اضافه شده.👶🏻 از وقتی بچه‌دار شده بودم، حس می‌کردم محدود شدم و نمی‌تونم به کارهای عادی و مورد علاقه‌م برسم.☹️ مخصوصاً که قبلا دائم دانشگاه، جشنواره و اردو و تفریح و... بودم.🤪 حالا ۳ تا کوچولو با دنیاهای کاملاً متفاوت پاشون تو زندگیم باز شده بود.👩🏻👧🏻👶🏻 این اواخر خیلی وابستهٔ همسرجان شدم. خرید، حرم، کارهای خونه و... چند وقتی بود دلم می‌خواست برم حرم (مشهدی هستیم) اما همسرم خیلی سرش شلوغ بود. خونه هم حسابی از حرم دور.🥴 دل رو زدم به دریا و تصمیم گرفتم خودم با سه تا بچه، راهی حرم بشم! اونم نه با تاکسی، با اتوبوس😁 (مثلاً یه کم کمک به خرج خونه بشه😇) اولش کنترل بچه‌ها تو اتوبوس برام سخت بود.🤯 + نق‌نق که هوا گرمه! + کی می‌رسیم؟! + جام کوچیکه! + من کنار پنجره می‌شینم:/ همهٔ این‌ها به اضافهٔ تکون خوردن‌های مداوم فسقلی ۷ماهه برای گرفتن و لیس زدن میلهٔ اتوبوس🤣 و البته نگه داشتن کیف وسایل. بعد از ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه و عوض کردن دو تا اتوبوس بالاخره رسیدیم به منزلگاه عشق.🕌 تو حرم بچه‌ها خیلی خوب بودن.🥰 دختر بزرگه‌م، خیلی عالی با مهر و تسبیح، فسقلی کوچیکه رو سرگرم کرده بود.😍 دختر وسطی هم که قربونش برم مجهز به سیستم دوست‌یابی در کمتر از ۵ ثانیه‌س، خیلی سریع چند تا هم‌سن و سال خودش رو شناسایی کرد و با هم مشغول گل یا پوچ شدن.☺️ درست و حسابی نشد دعا بخونم. چون باید دائم حواسم به بچه‌ها می بود. زیارت جامعه رو که تونستم فقط سه خطش رو بخونم.😜 برای برگشت، هم یک وعده بستنی🍦 کافی بود تا خستگی و کلافگی رو از تن بچه‌ها دور کنه و با دردسر کمتری برسیم خونه. هیچ‌وقت باورم نمی‌شد با سه تا بچه هم بشه تنهایی زیارت رفت! ولی از همهٔ زیارت‌های قبلم بیشتر بهم چسبید. قبلاً فکر می‌کردم بچه‌ها مانع زندگی عادی‌م می‌شن. اما دیدم می‌شه تجربه‌های جالب و جدیدی رو با بچه‌ها داشته باشم، اگه زاویهٔ دیدم رو عوض کنم و تغییرات زندگیم رو بپذیرم، می‌تونم راه‌های جدیدی برای لذت بردن از زندگی پیدا کنم، که قبلاً تجربه نکرده بودم.🥰 ❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۱ ماهه) هر سال قبل از ماه رمضون با دست پر و دل آماده، از سه روز قبل می‌رفتم به استقبال و روزه می‌گرفتم! از قبل چشم انتظارش بودم و براش برنامه می‌ریختم که قرآن رو چطور ختم کنم... ▫️یا علی و یا عظیم رو بعد از کدوم نمازها بخونم، ▫️اللهم الرزقتی حج بیتک الحرام فراموشم نشه، ▫️مجیر کی باشه و شب قدر پای منبر کدوم عالم باشم و خلاصه چطور بهرهٔ معنوی ببرم از این ماه خدا. هر چند اون موقع به نظر خودم این کارها خیلی ساده و پیش پا افتاده و کم‌ترین کاری بود که می‌تونستم بکنم. ولی پارسال که طعم شیرین بارداری رو چشیدم و امسال هم شیردهی، حس می‌کنم سال‌های پیش چقدر کم بهره بردم و چه راحت از دست می‌دادم، فرصتی رو که به خاطر نداشتن مسئولیت مادری، در اختیارم بود. این دومین ماه رمضونی می‌شه که امکان روزه گرفتن ندارم. از طرفی یه بامیهٔ فسقلی هم انقدر منو مشغول خودش کرده که کاملاً زمین‌گیر شدم. مستحبات که هیچ! نمازهای واجب هم طوری کلاغ پر می‌کنم که ملائک انگشت تعجب بر دهان گرفته، می‌پرسند: این بنده خدا چیکار کرد یک‌هو؟! یحتمل هر فکری می‌کنند جز عبادت خدا که تنهی عن الفحشا و منکر!🙈😁 امسال حس اضطرابی هم داشتم که می‌شه با شیردهی روزه گرفت؟! چطوری می‌تونم از این ماه بهره ببرم که طفل معصومم هم اذیت نشه؟ اصلاً گیرم ضعف شیردهی رو تحمل کنم، سحرها چطوری ساعت کوک‌کنم و بیدار بشم؟ اون هم با خواب خرگوشی این دختر کوچولو؟! دعای سحر چی؟ می‌تونم بلند پخش کنم مثل هر سال؟ شب قدر و صد فراز دعای جوشن چی می‌شه یا یه بچهٔ ۱۱ ماهه؟🥲 با همهٔ این فکرها، یک چیزی ته دلم را حسابی قرص نگه می‌داره! اینکه باور دارم خدا خودش خیلی ویژه هوای مادرا رو داره. هم حواسش به این بنده‌های کوچیک معصوم هست، هم به دل مامانایی که پر می‌زنه برای یک فراز از ابوحمزه خوندن و خلوت‌های شبونه‌ای که شاید به خاطر مشغلهٔ مادری و محافظت از امانت خدا نتونن داشته باشن. من مطمئنم خدا به مادرا نزدیکه و سیل رحمت و برکت رو با همین مادری کردن‌ها به سمت‌شون جاری می‌کنه. یقین دارم بندگی از طریق مادری خیلی ساده‌تره.🌸 ما مامان‌ها، با مادرانگی‌هامون بندگی می‌کنیم و دل‌خوش به نگاه مهربون خدایی هستیم که محبت به کودکان رو از بهترین اعمال می‌دونه.👌🏻💛 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«حضورش گرمابخش زندگی ماست...» (مامان ۱۱ ماهه) مثل همهٔ انسان‌ها یک سر، دو دست و دو پا دارد! علی‌الظاهر مشابه یک انسان معمولی است که طی فرایندی طبیعی تغییر ماهیت درونی داده و به فردی تبدیل شده که در هیچ یک از ادوار زندگی خود نبوده است!🤷🏻‍♀️ ماهیتی پیدا می‌کند، خارج از چارچوب تمام نظریه‌های روانشناسیِ فردی در مورد یک انسان معمولی! دغدغه‌های فکری و ذهنی و حتی قلب او دیگر متمرکز بر خودش نیست، چه رسد به اینکه بخواهد ۸ ساعت بی‌دغدغه بخوابد و سر ساعت‌های منظمی وعدهٔ غذایی مفصلی برای خود تدارک ببیند و آسوده خاطر بخورد!😬 او از همان ابتدای شروع فرایند تا پایانش به لحاظ جسمی و روحی تحت تاثیر قرار می‌گیرد و حس ناب شیرین توأم با نگرانی و انتظار را تجربه می‌کند. تمام دردها و سختی‌هایی که در این فرایند ۹ماهه متحمل شده را تنها با اولین نگاهی که به ثمره‌اش می‌اندازد فراموش می‌کند، طوری که داوطلبانه حاضر است این ۹ ماه را دوباره تجربه کند.😀 بعد از آن دیگر جنسش از همهٔ عناصر عالم سخت‌تر می‌شود. در هر شرایطی و تحت فشارهای زیاد، می‌تواند مقاومت کند و تمام قوانین فیزیک، ریاضی، شیمی و هر آنچه در این دنیای مادی هست را به یک‌باره نقض کند.😲 اما گاهی به شدت نفوذپذیر، شکننده و منعطف می‌شود. باکوچکترین لبخند تمام غم و غصهٔ دنیا را فراموش می‌کند و حتی تمام خشم و عصبانیتش فروکش می‌کند. گاهی هم با دیدن یک خراش کوچک، می‌تواند اشک بریزد و غصه بخورد و حتی آرزوی مرگ خودش را بکند.🥺 مشابه هیچ انسان دیگری نیست مگر افرادی با تجربهٔ مشابه خود. انسان‌های زیادی در پی سرکوب و از بین بردن این فرایند طبیعی و فطری اقدام کردند و حتی قرار گرفتن انسان در این فرایند را ظلم دانسته‌اند. با این حال سالیان درازی ست که او را عامل بقای نسل، هسته و مرکز اصلی خانواده می‌دانند و بشریت خود را مرهون فداکاری‌های او می‌داند. او کسی است که عاشق‌ترین شخصیت‌ها و عاشقانه‌ترین داستان‌ها هم درمقابل عشق او سر تعظیم فرو می‌آورند و تسلیم می‌شوند. سرآمد همهٔ مثال‌هایی است که از مهربانی، عطفوت و لطافت زده می‌شود. حضورش گرما بخش زندگی انسان‌هاست و فقدانش غمی بی پایان در دلها می‌گذارد.😞 بهشت از زیر پای او می‌گذرد و بهشتی شدن در گرو رضایتش است و دعایش از مرزهای عدم استجابت دعا می‌گذرد... او یک مادر است. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«خوب بودن مثل بچه‌ها...» (مامان دو دختر ۶ و ۴ ساله) از سال‌های قبل سحرهای ماه مبارک، گاهی دخترم از سروصدای من و باباش (با وجود همهٔ تلاش‌ها برای ساکت بودن😅) بیدار می‌شد و چند لقمه‌ای با ما سحری می‌خورد 🍽 و دوباره همون‌جا کنار سفره می‌خوابید. امسال علاوه بر اون بیدار شدن‌های گاه و بی‌گاه، سوالاتش هم در مورد روزه جدی‌تر شد: ⚠️ - خدا کجا گفته که ما باید روزه بگیریم؟ - چرا نباید چیزی بخوریم وقتی خیلی گرسنه می‌شیم؟ - اون روز اون آقاهه تو ماشینش چرا آب می‌‌خورد؟ - و... در نهایت هم یک روز اصرار اصرار که منم می‌خوام روزه بگیرم.😳 البته بعضی سحرها می‌گفت ولی صبح که بیدار می‌شد خیلی زود دلش صبحونه می‌خواست و طاقت نمی‌آورد و چیزی هم یادش نمی‌موند از برنامهٔ سحر! اما اون روز از اون روزا بود!🤪 بعد از خوردن صبحانه تازه یادش افتاد که با ما سحری خورده و بدجور شاکی شد که چرا یادم ننداختی چیزی نخورم و گریه زاری که من می‌خواستم روزه باشم...😬 هر چی می‌گفتم آخه مامان‌جون خودت گفتی صبحانه رو زودتر بیارم، تازه قبلش از تشنگی آب هم خوردی، خدا هم می‌دونه که برای شماها سخته و گفته لازم نیست روزه بگیرین تا بزرگ بشین و توانایی‌تون بیشتر بشه، گوشش بدهکار نبود!🤯 یک‌دفعه یاد روایات مربوط به روزه بودن چشم و گوش و زبان افتادم. بهش گفتم می‌دونستی یه جور روزهٔ دیگه هم داریم؟! یعنی مثلاً اگر آدم کوچیک باشه یا مریض و نتونه روزه بگیره، اما خیلی کارها هم هست که می‌تونه انجام بده و مثل آدم‌های روزه‌داری که چیزی نمی‌خورن خدا هم همون‌قدر بهشون جایزه بده! 💫 با چشم‌های گردشده پرسید مثلاً چه کارهایی؟ گفتم مثلاً: کمک کردن به بقیه، دروغ نگفتن و حرف زشت نزدن، اذیت و ناراحت نکردن بقیه، قرآن و نماز بیشتر خوندن و... کمی فکر کرد و باشه‌ای گفت و رفت! و منم شکر خدا کردم که بخیر گذشته.😅 ظهر اون روز برای خرید مختصری رفتیم مغازه و بعد، طبق معمول همیشه پارک کناری تا کمی بچه‌ها بازی کنن. روی نیمکت نشسته بودم که دخترم با ذوق اومد پیشم و گفت: مامان الان یه دختره کفشش رو درآورده بود و نمی‌تونست بپوشه من بهش کمک کردم!🤩 من که جریان صبح رو به کلی فراموش کرده بودم خنده‌ام گرفت و آفرین جانانه‌ای بهش گفتم و خداروشکر کردم. موقع نماز دیدم بدون اینکه من چیزی بگم، جانمازش رو کنار من پهن کرد و دو رکعتی نماز کودکانه به‌جاآورد و بعدم از روی کتاب دعای من چند تا سوره‌ای که حفظ بود رو خوند و آخرش گفت اینم از قرآن امروزم مامان!💓 چند ساعت بعد در کمال ناباوری دیدم اسباب‌بازی مورد علاقه‌ش که بسیار هم روش تعصب داره😏 دست خواهر کوچیک‌ترشه! با تعجب از دختر کوچیکم پرسیدم اجازه گرفتی اسباب‌بازی آبجی رو برداشتی؟ که با هیجان گفت آبجی خودش بهم داد، گفت هر چقدر دوس داری بازی کن!😳 پهن کردن کامل سفرهٔ افطار هم (که متأسفانه با وجود تلاش‌های بسیار هنوز خیلی براشون جانیوفتاده و بهش عمل نمی‌شه) از عجیب‌ترین کارهای اون روزش بود.😄 سر افطار اومد نشست کنار سفره و گفت: من امروز خیلی سعی کردم کارهای خوب زیاد انجام بدم، به وسایل آبجی هم بدون اجازه‌ش دست نزدم، خیلی خوشحالم چون انجام این‌کارها برام خیلی راحت‌تر از نخوردن بود.🥰 منم که تو دلم خدارو عمیقاً شکر می‌کردم محکم بوسش کردم و گفتم کاشکی ما بزرگترها هم مثل شما بچه‌ها اینقدر تو انجام کارهای خوب و دوری از بدی‌ها زرنگ بودیم.🥹 پ‌ن: ابوعبداللَّه صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «إِذَا صُمْتَ فَلْيَصُمْ سَمْعُكَ وَ بَصَرُكَ وَ شَعْرُكَ وَ جِلْدُكَ وَ عَدَّدَ أَشْيَاءَ غَيْرَ هَذَا وَ قَالَ لَا يَكُونُ يَوْمُ صَوْمِكَ كَيَوْمِ فِطْرِك‏» هر گاه روزه گرفتى، بايد گوش و چشم و مو و پوست و همهٔ اعضايت روزه بگيرد. ابوعبد‌اللَّه گفت: بايد روزِ روزه‏ات مانند روزهاى ديگرت نباشد. کافی شریف ج ۴ ص ۸۷ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif