eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.6هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
196 ویدیو
38 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
. (مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله ) ماجرا از روزی شروع شد که فهمیدم یه مهمون تو راه دارم... یه فرشته کوچولو😍 از حوزه برمیگشتم و میدونستم چیزی تو خونه نداریم! اگه پای بچه‌م در میون نبود قطعا تا شب گرسنه میموندم تا آقای خونه خرید کنه! اما مجبور شدم با ترس و لرز برم و یه کم خرید کنم. پول کم نیارم؟ چطور قیمت رو بپرسم؟ ضایع نشم؟ برای اولین بار خوب بود و ترسم ریخت و الحمدلله کم کم با ورود تک تک بچه‌ها گسترش پیدا کرد👌 خیلی‌ها مثل من تو یه شهر غریبن، یا شوهرشون خیلی سرشلوغه😞 و مجبورن برن تو اجتماع و یه سری کارا رو انجام بدن. مرکز بهداشت درمانگاه کارهای اداری و... یه بانوی مستقل، حاوی مقادیر ‌‌زیادی اعتماد به نفس هست.😄 که سر بزنگاه ازش به خوبی استفاده می‌کنه که من اصلاً نداشتم.😞 اما سعی کردم کم‌کم هرکاری رو بلد نیستم بپرسم و یاد بگیرم! یا اگه واقعا نتونستم و کمک لازم داشتم خیلی راحت بیان کنم.😊 اینطور نیست که مجبور باشم تنهایی از پس همهٔ کارا بربیام! بچه ها هم ازم یاد گرفتن👌 اولین بار موقع استفاده از کارتخوان خیلی احساس نیاز به حضور یه همراه می‌کردم.😅 اما اعلام کردم که آقا من تا حالا با این دستگاه کار نکردم! لطفا راهنماییم کنید! موقع رد شدن از خیابون، صبر کردم تا خیابون خلوت بشه و بعد از یکی کمک گرفتم:😁👌🏻 ببخشید من نمی‌تونم ۴ تا بچه رو باهم رد کنم، می‌شه لطفاً شما دست 2تاشون رو بگیرید؟ این قبیل کمک گرفتن‌ها برای من ننگ نیست😉 و در ضمن هر کاری یه بار اول داره👌🏻 که تا انجام نشه ادامه‌دار نمی‌شه، پس برای بار اول قدم برداشتم💪🏻 تا کم‌کم راه و چاه رو یاد بگیرم. یه روز که با همسرم دم عابربانک توقف کردیم تا مبلغی واریز کنن منم سرک کشیدم تا یاد بگیرم! شاید یه روز به کارم بیاد! البته گفتم فکر نکنی این کارا رو از این به بعد میتونی به من بسپریا!😜 یه بار تلاش کردم خودم اسنپ بگیرم و آدرس‌ها رو از روی نقشه پیدا کردم و تمرین کردم تا به مشکل نخورم. فاکتورهای خرید رو با دقت می‌دیدم تا از قیمت‌ها سر در بیارم و مثل غارنشینان گرامی نباشم.😅 تلاش کردم بخشی از کارهای اداری یا نوبت گرفتن از دکتر رو خودم به‌عهده بگیرم و روی ذهن خودم کار کردم تا از سوال پرسیدن برای یادگیری، خجالت نکشم. و اینجوری روزانه تلاش کردم بخش کوچکی از این وابستگی‌م رو کمرنگ کنم... با کارهایی مثل پیاده‌روی بدون همسر، قیمت گرفتن اجناس و درخواست تخفیف (البته فروشنده خانم باشه😉) تا کمی دست و پا دار بشم. پ.ن: امام علی(علیه‌السلام): إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ. (حکمت ١٧۵نهج‌اابلاغه) هنگامى كه از چيزى (زياد) مى‌ترسى خود را در آن بيفكن، چرا كه سختى پرهيز از آن، از آنچه مى‌ترسى بيشتر است. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (زهرا ۱۱ ساله، زینب ۸ ساله، فاطمه ۵ ساله، کوثر ۲ساله و یه فسقل توراهی) کتابخونه شون چند وقت بود بهم ریخته میشد.😕 با اینکه هر دفعه کتابها رو مرتب و دسته بندی شده میچیدم، ولی وقتی یک کتاب رو برمیداشتن، یا بالای کتابها میذاشتن یا هرجا که راحت تر بود.😰 و همیشه یه حجم کتاب درهم برهم خوره اعصابمون میشد.😢 کمد وسایل مدرسه شون... اصلا گفتن نداره! میومدن سریع کیف رو خالی میکردن و برنامه ی فردا رو آماده میکردن، سریع بهم میریخت.😩🤕 وقتی میگفتم برو کتاب فارسی‌ت رو بیار دیکته بگم، پیدا نمیشد🥴 خودم که میگشتم، لای کاربرگ ها و جای دیگه پیدا میشد.😏 داشتم فکر میکردم خب حالا باید واسه هرکدوم یه کتابخونه جدا بگیرم؟ اینجوری کی میخوان استفاده درست از وسایل مشترک رو یاد بگیرن؟ تا اینکه گشتم و از ایده قفسه سازی استفاده کردم.🤩 با هم نشستیم این جعبه ها رو درست کردیم. میشد آماده هم خرید اما مزه نداشت دیگه😉 بچه ها اینجوری یاد می‌گیرن که همه‌ی نیاز هاشون لازم نیست سریع و مستقیم خریده بشه. میشه با یکم تلاش خودمون تهیه کنیم.🙃 اینجوری قسمت کتابخونه، موضوعات نزدیک بهم تو یک قسمت هست. موقع برداشتن کتاب جاش گم نمیشه و چون راحت میتونن بذارن سرجاش دیگه کتاب‌ها هرجایی رها نمیشه. رها بشه دیگه جریمه داره!! کمد مدرسه هم دیگه مرتب میمونه و کتاب دفتر ها ایستاده کنار هم و مرتب آماده‌ی خدمت هستن.🤓 حتی اگه بخوان از گیر دیکته در برن نمیشه و کتاب خودش داد میزنه من اینجام😆. هر کدوم از بچه ها یه قسمت هم برای کلاسور و پوشه دارن. که کاربرگ‌ها و برگه‌ها میرن داخل پوشه‌ی دکمه‌دار که سلامتی شون تضمین بشه.🤪 اینجوری با آرامش بیشتر میتونن از وسایل مشترک استفاده کنن.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۶ساله، ٢.۵ساله، ١.۵ساله، ٢٠روزه💝) گوشهٔ چشمم رو که باز می‌کنم نور می‌زنه توی مردمک چشمم، کم‌کم چشمم رو باز می‌کنم و منتظرم بازم بیاد. چهره‌ش مهربونه.☺️ بوی پیراهنش منو یاد همونجا که ازش دور شدم می‌ندازه... و حس آرامش... اسمشو چی گفتن؟! آهان مماممان... اسمشم قشنگه خلاصه دوستش دارم.❤️ می‌خوام صداش کنم بیاد باز ببینمش. نگاهش با من مهربونه. اااومد چقدر مراقبمه! ئه من که هنوز صداش نکردم! ذهنمو می‌خونه؟! یا من بلند حرف زدم؟! خداروشکر بغلم کرد. هم گشنه‌م شده بود و هم از بس سقف رو نگاه کردم خسته شدم! سفید هم شد رنگ! سلام دختر قشنگ مامان، کی بیدار شدی دخترکم؟ مامان قربونت بشه بیا بغل مامانی حتما گشنه‌ای فدات بشم.😚 مامانی برادرهام کجان؟! ما باهم اون بالا خیلی بازی می‌کردیم اینجا هم مثل همون‌جا خیلی مراقبم هستن.☺️ پسرا بیاین آبجی خانوم بیدار شده... آهان داداش بزرگم اومد. الهی آبجی قربونت بشه صبحت به خیر.😍 صدامو نمی‌شنوه بذار یه لبخند براش بزنم.... 👶🏻 فاطمه خانمم، آبجی گلم خوش اومده قربون اون دستای کوچولوت بشم. داداش امیرعباسم هم اومد قربونش بشم ما تا این آخرها باهم بودیم. وقتی قرار شد یکی از ما بره من ترسیدم داداشی گفت نترس من اول می‌رم... خودمم مراقبم وقتی بیای... الهی آبجی قربون مهربونی داداشا.😚 هر دو تاشون مثل گلای بهشتن یادمه اونجا که بودیم وقتی اسماشونو گفتن داداش حسینم تو دلش خیلی می‌گفت کاش امام حسین بذارن منم هم‌اسمشون باشم و حتی کم مونده بود اشکاش بیاد...🥺 و بعد دادن پلاک اسمش کلی خوشحال شد آبجی قربونش بشه... داداش امیرعباسم دامن یه فرشته رو هی می‌کشید که می‌شه منم اسمم عباس بشه می‌شه.. می‌شه... بعد پلاکش اومد امیر عباس.... کلی بالا پایین پرید و از خدا تشکر کرد و برا حضرت عباس بوس فرستاد...😘 واسه منم انگار از قبل روی پلاک نوشته بود نام نامی مادر بی‌نشان... فاطمه.❤️ داداش امیرعباس داره گهواره تکون می‌ده بهش لبخند می‌زنم. داداشی راه رفتن خیلی سخته؟! هی که آدم می‌افته دردش میاد؟! من دوماهی هست اومدم دنیا. می‌گن اینجا جای قشنگیه. توش مامان و بابا مثل فرشته‌ها مراقبمونن. من که اومدم اون فرشته‌ای که منو گذاشت تو بغل مامانم با بالش روی سر مامانی کشید و گفت من همه سنگینیاتو با خودم بردم با این لباس سبک سفیدت مراقب دخترت باش... این کار همیشهٔ فرشته‌ست. برای همهٔ مامانا و بچه‌هاشون.😍 لباس مامانایی که دختر دارن طلاییه و مامانایی که پسر دارن نقره‌ای.😊 تا وقتی که ما شیر می‌خوریم لباسا تمیز می‌مونه و هر بار کثیف بشه فرشته میاد و با بالش تمیزش می‌کنه... مثل الان که بالای سرمونه.❤️ من می‌بینمش اما نمی‌دونم چرا مامانی نمی‌بینتش... عیب نداره مهم اینه که اون بالشو برا تشکر رو سر مامانیم می‌کشه تا مامانم خسته نشه. ممنونم فرشته... صدای قرآن مامانی رو دوس دارم وقتی قرآن‌ می‌خونه خونه‌مون سفید می‌شه و ستاره‌هاشم زیاد می‌شه... 🤩 وقتی منو مامانی می‌خوابونه فکر کنم نوبت غذای داداشام می‌شه.... من که هنوز دندون ندارم ولی بعضی وقتا بوی دستپخت مامانی منم از خواب بلند می‌کنه و مامانی مجبور می‌شه به منم شیر بده و اون وقته که مامانی مجبور می‌شه به سه تامون غذا بده... من خیلی خوشم میاد سه تامون باهم باشیم پیش مامانی. گاهی دلم برا مامانی می‌سوزه.😢 اما اون نگاه مهربونش همیشه به سه تایی‌مونه... خدا می‌گفت، وقتی مامان به ما می‌خنده، لبخند خدا مال مامانی می‌شه، خدا با مامانی مهربونه، چون مامانی با ماها مهربونه. خدا بهمون قول داد تا وقتی ما کوچیکیم بهشتو بیاره تو خونه‌مون.☺️ اما باید بعدش خودمون بهشت مونه بسازیم...👌🏻 مامانی وقتایی که خوابم هست بازم مراقب سه تایی‌مونه! وقتی من شیر می‌خوام یا داداشی می‌خواد بره دستشویی و مامانی رو با گریه بیدار می‌کنیم گاهی می‌بينم که وقتی بیدار می‌شه هنوز روحش داره دنبالش می‌دوه تا برسه بهش!! مامانی قدیما کیفش خیلی کوچیک بود اما الان یه کیف بزرگِ بزرگ داره که سه تایی‌مون توش جا می‌شیم! همه‌چی توش می‌ذاره تا هر وقت هر چی لازم داشتیم برامون فراهم باشه.☺️ واقعا بهشت زیر پای مامانه❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مادر ١٢ فرزند: ٨ دختر و ۴ پسر) اووووووه چه خبرتونههههه؟؟؟!! هی از این شهر به اون شهر می‌رین و به ملت می‌گین بچه بیارین!! چرا سلامت مادر براتون مهم نیست؟! من دو تا آوردم و ایننننن‌همه صدمه دیدم. تازه کلللی هم نکات بعد زایمان رو رعایت کردم!😒 هر روز دوش می‌گرفتم و غذاها و میوه‌های متنوع! یه کم خودمو جمع و جور کردم، نفس عمیقی کشیدم. حقیقتا دلم براش سوخت که با دو بچه این‌همه آسیب دیده... و پرسیدم هر روز کاچی رو می‌خوردید؟ گفت اَه! نهههههه اصلاً از مزه‌ش خوشم نمیاد. از بوی روغن خوشم نمیاد. گفتم روز دهم چه کردید؟ گفت هیچی مگه باید کاری می‌کردم؟ آداب حمام زائو رو انجام دادید؟ به کمرتون مخلوط قرص کمر و... رو بستید؟ اووووووه دلت خوشه‌ها کی حوصلهٔ این کارا رو داره با یه نوزاد و احیاناً چند تا بچهٔ دیگه؟ خلاصه نشستیم کلللی با هم حرف زدیم تو اون جمع و جمع‌های دیگه‌ای که باهاشون صحبت کردم. دقت کردم هر خانمی پنج تا بچه به بالا داشت موارد رو رعایت کرده بود که سالم و سر پا بود. اما بقیه اغلب یا نمی‌دونستن، یا حوصلهٔ انجامش رو نداشتن، یا فکر نمی‌کردن انقدر مهمه که بخوان برای انجامشون هر طور شده وقت باز کنن!😏 روزه گرفتن واجبه و این‌همه برای سلامتی مفیده و اجر و پاداش داره. ولی اگه افطار و سحری نخوری یا مواد غذایی مناسب نخوری آسیب می‌زنه! نه اینکه چون آدم خوبی هستی و نیت قرب الهی داری آسیب نمی‌بینی.😁 سرتون رو درد نیارم! تصمیم گرفتم این نکات رو با تمام مادران شریف ایران زمین در میون بذارم که احیانا اگه کسی خبر نداره، یا خبر داره ولی اونقدرا هم اهمیت نمی‌داده، به خودش و سلامت حال و آینده‌ش بیشتر ارزش بذاره.👌🏻 نکات بعد زایمان که باید تا ۴٠ روز رعایت کنیم توی پست بعدی تقدیم می‌شه.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مادر ١٣ فرزند: ۸ دختر و ۴ پسر) قبل از هر چیزی باید در نظر داشته باشیم از خدا بخواهیم بهترین‌ها رو برامون رقم بزنه و ما اگه به خودمون سختی می‌دیم و هر موردی رو انجام می‌دیم یا رعایت می‌کنیم جهت جلب رضایت خداست.❤️ اگه کم و کاستی باشه خدای ما مهربونه و جبران می‌کنه.☺️ ♦️ خوردنی‌ها😋 📌کاچی طبع زایمان به‌خاطر خونریزی زیاد سرده، خصوصاً سزارین! تا چهل روز سعی کنید هر روز کاچی بخورید. 👈🏻 ادویهٔ مخصوص (زیره سبز + زیره سیاه + بادیان + زعفران + پودر قرص کمر) + شکر قهوه‌ای + شیرهٔ انگور یا نبات + آرد گندم تفت داده شده.👌🏻 (ادویه کم باشه❗️ خصوصاً اگه نوزاد زردی داره با مشورت پزشک حذف یا تعدیل بشه) 📌گوشت و بلدرچین حتماً حداقل هفته‌ای یک بار عصارهٔ گوشت یا بلدرچين رو تهیه و مصرف کنید. به جاش می‌شه قلم گاو رو از شب تا صبح با شعلهٔ ملایم گذاشت و از عصاره‌ش در غذاها استفاده کرد.😊 📌روغن روغن مصرفی، روغن گاوی یا گوسفندی باشه. (اگه نوزاد زردی داره از روغن گاو استفاده بشه چون روغن گوسفند صفرا داره و زردی بالا می‌ره) اگه در دسترس نبود، کرهٔ محلی از لبنیات مورد اعتماد تهیه کنید.☺️ البته برای مامانایی که سبک زندگی کم‌تحرک دارن روغن ارده کنجد و زیتون جایگزین می‌شه. 📌صبحانه‌ها به توصیه برخی متخصصین کله پاچه خوبه (منهای پاچه! روغن روش گرفته بشه با لیموترش تازهٔ فراوون) نه اینکه هر روز یه کله‌ها!! تخم‌‌‌مرغ عسلی. خاگینه مغزدار. حلیم. کره محلی با عسل. 📌رازیانه خشک با دوغ یا ماست. 📌تره و شنبلیله به‌عنوان سبزی یا کوکو. 📌جوانهٔ گندم همراه با سوپ یا سالاد. 📌آلو و انجیر خیس خورده. 📌شیر محلی. 📌 اگه نوزاد زردی داشت مادر به هیچ وجه خودش رو به سردی نبنده! ۱. باشیره انگور یا چهار شیره و کاسنی شربت درست کنید به جای آب تو این ایام استفاده کنید.👌🏻 ۲. پنبه رو آغشته به کاسنی کنید و بدن نی‌نی رو باهاش بشورید. ۳. دو سه تا دونه انار بچکونید تو دهن نوزاد. ۴. یکی دو قاشق ترنجبین توی آب جوش بریزید و بذارید کنار. چندقاشق مرباخوری به نوزاد بدید و بقیه‌ش رو مادر بخوره. هم شیر رو صاف و زیاد می‌کنه هم برای رفع یبوست خوبه. اما❗ 📌مواد غذایی نفاخ ممنوع! اصلاً چیزهای نفاخ نخورید. نگید بچه‌م کولیکی نیست آخ جون هندونه و انار و... بخورم! بعداً خودتون دچار مشکل می‌شید. ♦️مالیدنی‌ها😁 📌 سر تخم‌مرغ محلی + پودر مورد + پودر نخود خام + کمی حنا + پودر روناس. به سر، قسمت ملاج بمالید. (اگه می‌ترسید حنا به سرتون رنگ بده قبل استفاده تو ظرف بریزید و بذارین چند دقیقه روی گاز باشه در حدی که فقط بوش بلندشه. نیاز نیست زیاد بمونه. دیگه حناش رنگ نداره😉) 📌کمر از شب قبل: زردهٔ تخم‌محلی + یک تکه چربی چرخ‌شده + چند تا خرما (که با چربی (دنبه) چرخ شده و کاملاً له شده) + پودر قرص کمر + پودر مورد. به چند مهرهٔ آخری و دنبالچه ببندید و تا صبح بمونه. «این کار برای تقویت کمر و مغز انجام می‌شه» 👈🏻 حواستون باشه کجا رو می‌بندید! ناحیهٔ لگن هست! بالاتر نبندید❗️ به هوای اینکه شکمم جمع بشه. بعدها ممکنه آسیب ببینید. (اگه مخلوط سفت شد کمی آب ولرم بریزید.) این کار رو در ۱۰ روز اول انجام بدید. اگه نشد دیگه حداقل بعد از حمام نفاس انجام بدید حتمااااااا.❗️ ♦️حمام زائو (نفاس) وقتی رفتین حمام روی یک پارچهٔ نخی تمیز یک زردهٔ تخم‌مرغ رسمی بذارید و بشینید روش.😅 رحم رو جمع و پاکسازی می‌کنه. 📌ماساژ حمام آسیاب شدهٔ سیاهدونه و اسپند + زردچوبه + روغن محلی. مخلوط کنید و تمام بدن زائو رو تو حمام گرم ماساژ بدین. (توجه کنید استفاده از این ترکیب رو با مشورت پزشک مطابق طبع خودتون انجام بدید.❗️) 📌خوب خودتون رو (خصوصاً سر و پا) بپوشونید حتی در هوای گرم. نگید این سوسول بازیا چیه وقت ندارم، شما چشم و چراغ خونه هستید.🤩 حتماً پاپوش نخی یا پشمی به پا کنید. 📌بعد از استحمام 👈🏻 فالوده سیب بخورید: سیب رنده‌شده + عسل + عرق بیدمشک + گلاب.😋 👈🏻 غذای اون روز زائو فقط کاچی😋 👈🏻 مخلوط قرص کمر و... هم بعد از استحمام ببندید. ♦️ایام شیردهی برای تقویت بنیه بدنی و بیشتر شدن شیر از اینها استفاده کنید: شیر بادام، آبگوشت با سرکه شیره، انواع آش با سبزی‌های کوهی خصوصاً غازیاغی، و چهار تخمه حاوی «بارهنگ + قدومه + تخم بالنگو + به دانه » ♦️ورزش بلافاصله بعد زایمان😂 ورزش‌های تقویت عضلات پا رو انجام بدید. و به مرور کم‌کم ورزش‌های مخصوص بعد زایمان رو تو برنامه‌تون، مثل غذاخوردن بچپونید.😉 ورزش کگل هر روز فراموش نشه.❗️ (حداااااکثر ۵۰ بار) پ.ن: مصرف عرقیات و گیاهان مثل مصرف دارو هست در استفاده از اون‌ها محتاط باشید.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۳ فرزند) ۳۹ سالمه و تا به امروز کلی کتاب برای بچه‌های نادیده‌م ترجمه کردم. (مترجم کتاب کودک و نوجوان هستم) در کنار بچه‌هایی که ندیدمشون، تو خونه مامان سه تا امانتِ خدا هستم که اختصاصی به من سپرده شدند... آقا پسر اولم الان ۱۴ سالشه و خداروشکر یه دانش آموز تلاشگر و موفقه. دختر دردونه‌م یه کلاس دومی مهربونه که تو خونه مامانِ دوم هم صداش می‌زنیم از بس مراقب برادرهاشه. و پسر دومم هم یازده ماهه‌ست و به لطف حضورش، کلی خنده و شادی مهمون خانواده‌مونه.... راستش هییییچ وقت فکر نمی‌کردم سومین بچه رو بیارم! یعنی در خودم نمی‌دیدم، یا اینکه دوست نداشتم، یا .... ولی همسرم بعد از اینکه دخترم سه چهار ساله شد، به شدت اصرار داشتن که ما باز هم باید بچه‌دار بشیم و خداییش هم در امورات بچه‌داری، هم اولی و هم دومی کلی کمک می‌کردن. اما من برای خودم برنامه‌ریزی کرده بودم که وقتی دخترم به کلاس اول می‌ره، منم برم دنبال ادامهٔ تحصیل و رسیدگی به اموری که تو ذهنم داشتم و به خاطر بچه‌داری ازشون عقب مونده بودم... در همین مدت هم کارهام رو شب‌ها انجام می‌دادم. یعنی وقتی بچه‌ها می‌خوابیدن تازه کار من شروع می‌شد. در سکوت شب می‌نشستم و کتاب ترجمه می‌کردم. خلق یک اثر برای بچه‌ها انقدر دلنشین بود که خستگی‌ش رو تحمل‌پذیر می‌کرد. خلاصه که وقتی دخترم پیش دبستانی بود، غول کرونا اومد به دنیا و همه‌مون خونه‌نشین شدیم... و تمام برنامه‌های من که هیچ، برنامه‌های عالم رو به هم ریخت... با این حال، همسرم هنوز سر حرف خودشون بودن که باید سومی رو هر چه زودتر بیاریم و خیلی وقت‌ها با هم می‌نشستیم و دو دوتا چهار تا می‌کردیم و حتی روی برگه مزایا و معایب بچه‌داری در عصر حاضر رو می‌نوشتیم و بالا و پایین می‌کردیم.😁 اما من بدجنسی می‌کردم😉 یا بهتره بگم تنبلی می‌کردم و از زیرش در می‌رفتم.😅 تنها نکته‌ای که تو حرف‌های همسر جان برام تلنگر می‌شد و در تنهایی بهشون فکر می‌کردم، این بود که من به عنوان یک خانم معتقد چه وظیفه‌ای در قبال تربیت فرزندانم دارم و آیا وقتی حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌فرمایند: «انی اباهی بکم الامم ولو بالسقط...» من به امت خودم مباهات می‌کنم حتی به سقط شدگانشون. اجازه دارم از این مسئولیت شونه خالی بکنم؟!؟! یک روز که دیگه جناب همسر با زبان بسیار چرب و نرمشون، سخنرانی غرّایی برام کردن، بعد از خوندن دعای هر شبم رو به قبله، با امام زمان (علیه‌السلام) حرف زدم. که اگر من قابلیت و توانایی تربیت درست بچه هام رو دارم و وظیفه دارم که باز هم امانتی از خدا بگیرم و نقش مادری رو برای بار سوم هم تجربه کنم، خودشون به دلم بندازن .... فکر می‌کردم خوابی... نشونه‌ای یا نمی‌دونم یه جوری بهم می‌فهموندن... ولی آقا طور دیگه‌ای برام چیدن برنامه رو... بعد یه مدت فهمیدم باردارم. خیلی کفری شدم. قرارم با امام زمانم رو هم از شدت ناراحتی بارداری بی‌برنامه فراموش کرده بودم... اصلاً یادم نبود که چی گفتم. حال فیزیکی‌م خیلی بد بود. بارداری‌های قبلی هم با وجود ویار شدید و عود میگرن و معده درد، سخت بود برام و این یکی سخت‌تر... چون مدام باید متلک‌های اطرافیان رو هم می‌شنیدم که واااای، سومی؟!؟! چه خوش خیال!!!! چه بی‌کلاس!!!!! چه خبرتونه؟!؟!؟! واقعاً می‌خواستید؟!؟!؟! نمی‌خوای سقطش کنی؟؟؟؟!!! اما یک روز انگار صدای خودم رو برام تو ذهنم پخش کردند. یهو لبخند به لبم اومد. امام زمان این امانت رو به دلم انداختن، نه تصمیم برای باردار شدنش رو.😉☺️ خلاصه که امروز، ممنونم از خدای مهربون و امام زمانم که باز هم تاج مادری رو بر سرم گذاشتن و امانت دیگه‌ای رو به من سپردند تا ان‌شاءالله با کمک خودشون به درستی تربیتشون کنم و ان‌شاءالله همین امانت‌ها انسان‌هایی باشند که آیندهٔ روشن‌تری رو رقم بزنن... البته این نکته رو هم بگم که این راه سختی هم کم نداره. یه وقتایی احساس می‌کنم باید روز یک مادر بیشتر از ۳۰ ساعت باشه تا بتونه به کارهاش برسه.😄 اما خدا کمک می‌کنه اطرافیانِ مهربون هم....🌹 پ.ن: عکس، نقاشی دخترمه از خانواده‌مون. تو نقاشی گفته ما حتی اگر به فضا هم بریم، مامان و باباهامون بازم برامون زحمت می‌کشن.😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۳، ١١/۵، ۱۰، ٧/۵، ٣/۵ساله) سعی می‌کنم سحر خیز باشم! اما جمعه‌ها جاذبهٔ رخت‌خواب پیروز می‌شه. انگار در و دیوار و زمین و زمان و کائنات بهم اشاره می‌کنن که بگیر بخواب: در: بگیر بخواب بابا! همه تعطیلن امروز تو‌ چرا کار کنی؟ - نمی‌شه که! کارام می‌مونه... صبحانه، نهار، شستن لباس، اتو کاری، حموم فرستادن بچه‌ها. اصلاً درسته جمعه همه تعطیلن، اما ما مامان‌ها نه تنها تعطیل نیستیم بلکه اضافه کاری هم داریم! الهی بمیرم برای خودم. راستی چرا ما مامان‌ها تعطیلی نداریم؟ دیوار: خوب تو هم تعطیل کن همه چیو - وا حالت خوب نیستاااا. من تعطیل کنم؟ مثل اینه که به خورشید بگی یه روز نتاب (پروژهٔ خود تحویل گیری😎) زمین: چرا نمی‌شه؟!! فکر کن! فکر کن! هیچ کاری تو دنیا نشد نداره. (الکی می‌گه! خیلی از کارها نشد دارن😁) - وایسا وایسا! آره راس می‌گی. هیچ کاری تو دنیا نشد نداره. (اینم باور کرد🤦🏻‍♀️) ✅ کافیه حموم و شستن البسه و اتوکاری رو بندازم پنج شنبه. صبحانه هم که معمولاً جمعه‌ها دیر بیدار می‌شیم نمی‌خوریم. می‌مونه ناهار! با یه وعده املت یا نیمرو هیچ‌کس سوء تغذیه نمی‌گیره.😃 شامم حاضری (علیه‌السلام)👌🏻 کارخونه و مرتب کاریم... بیخیال.😎 زمان: آفرین! دیدی شد! بابا تو نابغه‌ای... حیف شدیا! - خب حالا، خودتو لوس نکن! انگار اتم شکافته.😒 کائنات: حالا پیش‌نویس لایحه رو بفرست مجلس شورای همسری تصویب بشه. - باشه، قربون خودم برم... ماچ ماچ ماچ (پروژهٔ خود تحویل‌گیری۲😁) 👈🏻 عمدهٔ کارهامو روز پنج شنبه انجام می‌دم. به بچه‌ها اجازه می‌دم شب دیر بخوابن که تا تقریباً ظهر جمعه همه خواب باشیم. اون‌روز سعی می‌کنم به کارهای عقب مونده و مسائل و مشکلات هفتهٔ پیش رو فکر نکنم و برای خودم باشم.😌 ‌و اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک متوجه باشید بنده تعطیلم! - میوه خودتون بردارید از یخچال، بنده تعطیلم! - ظرفاتونو خودتون بشوریدا! من تعطیلم! - اصلاً هیچی به من نگید، هیچ درخواستی هم پذیرفته نیست، من تعطیلم!🤨 - ریخت‌وپاش‌ها رو خودتون باید جارو بزنیدها، من تعطیلم! آخییییییییش چقدر حال می‌ده تعطیلی.☺️ پ.ن: هرچند پنج‌شنبهٔ قبل و شنبهٔ بعد از تعطیلی کارام بیشتر می‌شه ولی؛ گاهی لازمه برای خودمون باشیم. مخصوصاً ما چند فرزندی‌ها.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
گفته بودند: «مشکلاتش یکی دو تا نیست، خودتان و این بچه را اذیت نکنید، بروید سقطش کنید، خیالتان راحت هم شرعی‌ست و هم قانونی، إن‌شاءالله دوباره دامنتان سبز می‌شود ...» اما مگر من می‌توانستم به خودم اجازه دهم برای بودن یا نبودن یک انسان تصمیم بگیرم!؟ خالق او کس دیگری بود و مرگ و زندگی‌اش هم دست او.😥 از لحظه‌ای که فهمیده بودم دوباره باردارم، بارها در خیالم خانوادهٔ ۵ نفره‌مان را تصور کرده بودم، بازی‌های خواهر و برادری، دعواها، عکس‌های دسته جمعی و... اما وقتی اولین هشدار را از پزشکم گرفتم که باید آزمایشات دقیق‌تر انجام شود، حرف‌ها و حدیث‌ها و فکرها و خیال‌ها شروع شد... - وقتی راهش هست، چرا قبول نمی‌کنین؟! - اگر درست نبود این همه مرجع براش حکم نمی‌دادن! - فکر کردی بعداً با این بچهٔ مریض و دوتا بچهٔ کوچیک چیکار می‌خوای بکنی؟! - به فکر آیندهٔ این دو تا طفل معصوم باش، خیلی آسیب می‌بینن! و... اعتراف می‌کنم که گاهی دلم می‌لرزید اما هر بار این حرف امیرالمومنین من را در تصمیمم مصمم‌تر می‌کرد که: «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لِقِلَّة اهله ...» دیگر پذیرفته بودم هرطور که باشد هدیهٔ خداست و فرزند عزیز ما. هر روز با او حرف می‌زدم و به او اطمینان می‌دادم که جایش امن است و من او را می‌خواهم. اما نمی‌دانستم که خدا او را برای من نمی‌خواست...😔 بیست هفته بودم که برای چکاپ به سونوگرافی رفته‌ بودم. بعد از مدت‌ها استرس و درگیری فکری، با آرامش دراز کشیده بودم و منتظر شنیدن صدای قلبش بودم که خانم دکتر نسبتاً بداخلاق و روشنفکر! که البته بی‌خبر از آزمایشات قبلی‌ام هم نبود سری تکان داد و گفت: خدا بهت رحم کرده... وقتی دیدم هیچ حرکتی از جنین در صفحهٔ نمایشگر دیده نمی‌شود و دکتر هم از پشت دستگاه بلند شد، فهمیدم همه چیز تمام شده...😞 تا رسیدن به خانه در تاکسی به زور جلوی بغضم را گرفته بودم و بعد از رسیدن هم تا ساعت‌ها فقط گریه می‌کردم. فکر اینکه نکند فکر و خیال‌ها و نگرانی‌های من باعث از بین رفتنش شده باشد، لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. هر چند بعداً دکترم تأیید کرد که مشکلات جنین زیاد بوده و جفت هم برای خونرسانی ضعیف، اما هنوز هم از فکر آن ماجرا تنم می‌لرزد و با استغفار امید به رحمت و بخشش خدای مهربانم دارم... نمی‌خواستم برای سقط زیر تیغ جراحی بروم. با مشورت پزشکم تصمیم گرفتم به طور طبیعی سقط را انجام دهم و بعد از شروع دردها و شدیدتر شدن آن‌ها خودم را به بیمارستان برسانم، غافل از اینکه خدا خواسته این درد را در تنهایی و خلوت خودم بچشم... در خانه منتظر زیاد شدن دردها بودم که ناگهان حس کردم همه چیز دارد تمام می‌شود! در تنهایی و با غم فراوانی جنینم را سقط کردم. اما نمی‌دانم چطور شد که در آن لحظات درد خودم را فراموش کرده بودم و تنها ذکر یازهرا بر لبانم بود و روضهٔ آتش گرفتن درب خانهٔ امیرالمومنین در ذهنم مرور می‌شد... برای اولین بار داشتم به این فکر می‌کردم که به جنین سالم در بدن مادر چقدر باید فشار وارد شود تا مادرش صدا را بلند کند که: فضه مرا دریاب که محسنم را کشتند... وقتی جنینم را به همسرم دادم، لای پارچه‌ای پیچید تا برای دفن ببرد و چشمان من باران اشک بود برای مولایم آن زمان که محسنش را بی‌جان در دستان فضه دیده بود... امسال فاطمیه حال دیگری دارم. غصه و دردی که من چشیدم، هزاران بار کوچک‌تر از اندوه و غم مادرم فاطمه است و نیز بارها و بارها ناچیزتر از غصهٔ دل مولایم امیرالمومنین... آن زمان که درب خانه‌اش را سوزاندند و مشتی تازه مسلمان بی‌همه‌چیز در خانه ریخته و... چقدر سخت و جان‌کاه بوده صبر برای علی، وقتی می‌دید زهرایش ذره ذره آب می‌شد و زخمی و پهلوشکسته، آزرده‌خاطر و جنین از دست داده، نزد پیامبر می‌رفت... از همه سخت‌تر روزهای آخر بود برایش، فکر عمل به وصیت زهرا... با حسنین و زینبین چه کند؟ راستی زهرا را کجا دفن کند؟ در بقیع یا کنار پیامبر یا حتی در خانه؟ شاید در همین فکرها بود که آخرین بار خودش را بربالین زهرا یافت: زهرا من علی‌ام... کلمینی... 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
بارداری اولم بود. حدوداً بیست هفته بودم که ویارم تموم شد و شروع کردم به انجام ورزش‌های بارداری. دوست داشتم بتونم طبیعی زایمان کنم. علی‌رغم تلاش‌ها و مشاوره‌ها و توسل‌ها نشد. سزارین شدم. از اونجایی که اصلاً خودم رو برای سزارین آماده نکرده بودم، دچار فشار روحی سنگینی شدم. تا مدت‌ها از خیابونی که توش بیمارستانم بود رد نمی‌شدیم، چون با یادآوری خاطرهٔ سزارین حالم بد می‌شد و دوباره کلی زمان می‌برد تا روبه‌راه بشم.😥 این حس و حال همراهم بود تا بارداری دوم. با کمک‌های روحی همسرم بالاخره پذیرفتم که حتماً صلاحم نبوده و دلم راضی شد به اون‌چه خدا مقدر کرده برام. برای دومین زایمان هم نظر دکترها این بود که احتمال زیاد امکان زایمان طبیعی نیست و من با پذیرش کامل سزارین شدم. با دکتر و اعضای اتاق عمل مشغول شوخی و گفتگو شدم تا استرس فضای اتاق عمل حالم رو خراب نکنه. با شنیدن صدای گریهٔ گل پسر و لمس صورت نازش روی صورتم، اتاق عمل یه تیکه از بهشت شد برام.😍 موعد سومین بارداری هم رسید و من خوشحال و شاد و خندان دکتر مورد نظر و بیمارستانی که ملاک‌های سختگیرانهٔ من رو داشت پیدا کردم و رفتم اتاق عمل تا بعد از دو تا گل پسرا، دخترمو به دنیا بیارم. یا به‌عبارت دقیق‌تر دکتر دخترمو به دنیا بیاره.😁 ولی عمل اون‌طور که انتظار داشتم پیش نرفت...😢 بدون اراده بی‌وقفه و با همهٔ توانم فریاد می‌زدم: یا زهرا یا زهراااا یااا زهرااا و بیهوشم کردند. داخل بخش بودم که بیدار شدم. هنوز صدای خودم که مادرمون رو صدا می‌زدم توی گوشم بود. از اینکه لحظهٔ تولد دخترم خواب بودم ناراحت بودم. سریع گفتم بیارید ببینمش. و دنیا دوباره بهشت شد برام.💛 از همون لحظه تصمیم گرفتم هیچ‌وقت به ثانیه‌های اتاق عمل فکر نکنم تا فراموش کنم چی گذشت بهم. دلبری‌های دخترک هم اومد به کمکم تا اصلاً فرصت نکنم به چیزی فکر کنم. تا همین چند روز پیش... یه مامای مسن مهربون رو دیدم. می‌گفت هر بچه شیعه‌ای که می‌خواد زایمان کنه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) میاد بالای سرش، میاد کمکش... نمی‌دونم این حرفش سند داشت یا حس درونیش بود. ولی ذهن من با سرعت برق رفت به سه ماه پیش و اتاق عمل و فریادهای یا زهرا... اصلاً چرا تو اون شرایط خاص فقط ذکر یا زهرا به لبم اومد؟ اصلا مگه می‌شه عنایتی از طرف خودشون نباشه و من توفیق پیدا کنم که نام مبارکشون رو به زبان بیارم؟ حالا هر روز دوست دارم یاد ثانیه‌های اتاق عمل بیفتم... دوست دارم تصور کنم که بانو اومدن کمکم، دست نوازش به سرم می‌کشن تا آروم بشم. تصور می‌کنم که به دکتر کمک کردن تا شرایط رو مدیریت کنه و مشکل حل بشه. از الان مشتاق لحظات زایمان بعدی‌م هستم.🤚🏻 دوباره من، اتاق عمل، مادرم زهرا... و صدای گریهٔ یه بچه شیعهٔ دیگه.🤩😍 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
(مامان کوثر سادات ۳ ساله، سید قاسم، در راه) سه سال پیش داغی به قلبمان نشست که سنگینی‌اش ورای تصورمان بود؛ حتی شاید ورای تحملمان.💔 فقط وعدهٔ انتقام سخت بود که اندکی مرهم سینه‌های داغ دیده‌مان می‌شد. انتقام سختی که انتظارش را داشتیم، خیلی بزرگتر از نابودی بزرگترین پایگاه دشمن در منطقه بود. حتی خیلی بزرگتر از قد و قامت ناچیز قماربازهای تروریست! سنگینی آن داغ سهمگین، در نمازی که پشت سر ولی، بر پیکر شهید عزیزمان خواندیم، از خاطر هیچ کداممان نمی‌رود؛ نمی‌دانستیم داریم برای عزیز از دست رفته‌مان گریه می‌کنیم یا برای اشک‌های جاری ولی‌مان.😔 انتقام این داغ، بزرگتر از این حرف‌هاست. البته ما قرن‌هاست منتظر منتقم هستیم.🚩 منتظر منتقم تمام مظلومان عالم. جنس انتقام حاج قاسم هم از همان‌هاست و با جهاد و مقاومت سربازان حاج قاسم برای ظهور منجی تحقق پیدا خواهد کرد. حالا من... کمتر از دو ماه دیگر پسر کوچکم را به آغوش می‌کشم. پسر کوچکی که نامش را می‌خواهم بگذارم «قاسم». نامش را می‌گذارم «قاسم» تا بداند شهیدی که سه سال پیش، داغش بر جانمان نشست، تا چه اندازه برایمان عزیز بوده و هست.🏴 اسمش را می‌گذارم «قاسم» تا دشمن بداند، این‌بار منجی، قاسم‌های بیشتری در لشگرش دارد...🚩 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه پسر ۶ساله، ۳ساله و ۳ماهه) هوا خیلی سرد بود. مطمئن بودم برف میاد و ذوق زده از اینکه بچه‌هام برف بازی می‌کنن.😊 شب چله گفته بودم اول زمستونه و بچه‌ها خوشحال شده بودن که قراره برف بیاد و من ته دلم نا امید که برف کجا بود مادر.😭 سه ساله‌مون تا حالا برف بازی نکرده بود. برف اومد و در عین ناباوری نشست رو زمین.😳 کودک درونم یه جوری فعال شد که نزدیک بود بچه‌ها رو بذارم و خودم برم برف بازی.😂 پسر بزرگم که بیدارشد، بالا سرش نشسته بودم. چشماشو باز کرد و گفت مامان چی شده؟ گفتم یه خبر با چشمای گرد شده🤩 گفت چی؟😜 گفتم برف اومده چه‌جورمممم.😁 بعد از کلی بپربپر و خوشحالی، منتظر شدن که بابا بیاد و ببردشون برف بازی همه‌ش پنجره رو باز می‌کردن که برف داره تموم می‌شه و بابا نیومد... و من پشیمون از خبر دادن.🙈 زنگ زدم به همسرم که برای بچه‌ها دستکش بگیرن. بزرگه برای دزد بازی دستکش‌هاشو سوراخ کرده... کوچیکه هم دستکش نداره... در واقع داشت ولی من طی عملیات دور ریختن وسایل غیرضروری (رفع انباشتگی) که از یه کانال نظم یاد گرفته بودم، رد کرده بودم رفته بود و با خودم گفته بودم کاموا دارم خودم براش می‌بافم.😎 اما نرسیده بودم ببافم.😔 اگه نگه می‌داشتم می‌تونستم اون روز رو باهاش راه بندازم حداقل.😑 آخه دختر نونت نبود آبت نبود، رفع انباشتگی‌ت چی بود؟!😂😉 همسرجان گفتن من دارم میام خونه و چون شب شیفتم دیگه نمی‌تونم برم خرید. میام بچه‌ها رو ببرم یه دستی به برف بزنن و سریع برگردیم. گفتم دستشون یخ می‌زنه که...🤔 و از اونجایی که ما خیلی خلاقیم، همسرم گفتن جوراب تمیز بکش دستشون.😂😂😂 کوچیکه رو جوراب کشیدم دستش. و بزرگه زیر بار نرفت و دستکش‌های سوراخشو پوشید و راهی شدن. بچه به بغل پنجره رو باز کردم که توصیه‌های ایمنی رو بکنم. مواظب باشید! لیز نخورید! و... که با صحنه‌ای مواجه شدم.😂 همکار شوهرم هم که یه دونه دختر دارن، با بچه‌های ما راهی شده بودن برای برف بازی. و من فکر این بودم که آخ آخ کاش همدیگه رو نمی‌دیدن.😒 بچه‌ها دستکش ندارن، زشته... آخه نی‌نی‌مون که به دنیا اومد، به همسرم گفته بودن نگران خرجشون نیستین؟ پوشاکشون چی؟ و همسرم گفته بود تا حالا نه لنگ خوراکشون بودیم نه پوشاک. ما خودمون هم از صدقه سر این بچه‌ها روزی می‌خوریم.😊 با خودم گفتم الان می‌گه دستکش ندارن بچه‌هاش...😕 حدود یک ساعت بعد برگشتن. پرسیدم چطور راضی شدن برگردن بچه‌ها؟ گفتن دستشون یخ زد، خودشون گفتن بریم. دختر همکارمم دستکش نداشته!! تازه گفته خوبه خانوم شما خونه بوده یه جوراب بکشه دست بچه‌ها. همسر من که سرکار بود. و بچهٔ اون بیشتر یخ زده بود طفلک... من که به فکر و خیال خودم خنده‌ام گرفته بود، خوشحال شدم که بچه‌هام تنها نیستن و حداقل لباس ارثی دارن.😂 حتی همین دستکش‌های سوراخ، می‌رسه به برادرها.😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۰/۵ ساله، ۷ ساله، ۵/۵ ساله، ۲ ساله) چند روزی بود که دعوای بچه‌ها و حرف بد زدناشون خیلی اذیتم می‌کرد. از مامانم پرسیدم: «وقتی قاطی می‌کنن دیگه حواسشون به حرفایی که می‌زنن نیست. چی کار کنم؟» مامانم گفتن: «بهشون بگو به جای حرف بد بگن گوجه، خیار» رفتم تو فکر. طرح خوبی به نظر می‌رسید.👌🏻 اما برای ماندگاری‌ش باید یه کار اساسی می‌کردم. اولین باری که بعد از این سوال و جواب عصبانی شدم بدون هیچ خویشتن داری داد می‌زدم: «سیب، خیار، هلو» بچه‌ها با چشمای گرد نگاهم می‌کردن و احتمالاً پیش خودشون می‌گفتن مامان چی داره می‌گه؟😳 که علی گفت: «مامان حالت خوبه؟» منم خیلی راحت گفتم: « اصلاً از دست شما بچه‌های خیار حالم خوب نیست»😜 بعد که دید الان سوال پرسیدن فایده نداره بی‌خیال شد. اما مگه من بیخیال می‌شدم!؟ گفتم: «ازین به بعد شما هم به جای حرفای بد فقط می‌گین :سیب، خیار، گوجه» اونا هم حرفمو جدی نگرفتن و از خنده روی زمین پهن شدن.😂 بالاخره نوبت دعوای بچه‌ها رسید. علی بدون اجازه مداد ریحانه رو گرفته بود و تو دفترچه‌ش تمرین حروف الفبا کرده بود. و حالا با فوران آتشفشان ریحانه، گدازه‌های حرفِ زشتی، نوک زبونش بود که گفتم:« خیار، گوجه» اونم ادامه داد: «خیار، گوجه، کیوی، آلوچه» علی هم پشت سرش ادامه داد: «گوجهٔ گندیده، خیار گندیده...»🤭 من که از این ابتکار خنده‌م گرفته بود نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده. از خندهٔ من بچه‌ها هم خنده‌شون گرفت و همین به یه بازی لفظی تبدیل شد. پ.ن۱: شاید نشه جلوی بعضی رفتارها سد زد، اما می‌شه هدایتشون کرد به یه مسیر دیگه. پ.ن۲: ناگفته نماند که بعد از هر دعوا محمد حسین و سجاد دم یخچال صف می‌کشیدن و گوجه می‌خواستن.🤦🏻‍♀️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif