.
#ا_زمانیان
(مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱ سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه)
#قسمت_ششم
امام رضا (علیهالسلام) مارو طلبیدند و عنایتی به ما کردند و یه خونهی نزدیک حرم برای ما جور شد. منو همسرم وقتی یاد گلهای پرپرمون میافتادیم و دلمون تنگ میشد، توی حرم بودیم. این زیارتها آرامش خاصی به زندگی ما میداد.
من ولی بارداری سختی رو گذروندم و به خاطر اینکه مجبور میشدم بعضی وقتها بچه را بغل کنم کمردردهای سختی میشدم، تا اینکه بالاخره دخترم محدثه به دنیا اومد.
دوباره توی خونهی ما سروصدای بچه پیچید. البته به شلوغی قبل نمیرسید ولی همین رو هم غنیمت میدونستیم و خدا رو بابتش شکر میکردیم.
شب اولی که از بیمارستان مرخص شدم، نوزادم خیلی گریه میکرد و فاطمهزهرا هم که ۱سال و ۴ماه بیشتر نداشت زیاد گریه میکرد. اون شب تا صبح دو تایی گریه کردن و من به جای ناراحتی، خوشحال بودم از این که دوباره خدای مهربان به من فرزند دیگهای داده و این اذیت کردن و بیخوابیها رو به جون میخریدم.
بعضی وقتها دخترا دو تایی به من احتیاج داشتن و کارم سختتر میشد. مثلاً فاطمهزهرا بیدار میشد و گریه میکرد. تا برم واسهش شیشه شیر بیارم، محدثه از صدای جیغش بیدار میشد و شیر میخواست. همهش صبح تا شب به دنبال نیاز بچهها بودم ولی چی از ین بهتر بود برای من؟!
یادم میاومد اون یک سالی که بعد از حادثه بچهای در زندگیم نبود چقدر حسرت میخوردم به حال مادرهای بچهدار و چقدر از خدا میخواستم که دوباره من رو به مشغله بندازه که نرسم یک لحظه به داغم فکر کنم. آرزو بود برای من که دوباره سرم شلوغ بشه.
خداوند خودش فرمود که •لقد خلقنا الانسان فی کبد• و من این رنجها و سختیها رو رحمتی از جانب خدا میدونم و همیشه شکر گزارش هستم.
و در آخر سخنی با مادرهای دغدغه مند:
اینکه قدر نعمتهای زندگیمون یعنی فرزندانمون رو بدونیم و به چشم سختی بهش نگاه نکنیم. به این فکر کنیم که اگر خدای نکرده،خدا امانتهاش رو ازمون بگیره چقدر برامون سخت و جانکاه خواهد بود. اون وقته که حتی پیچیدن صدای گریه یا بهانه گرفتنها برامون تبدیل به آرزو میشه.
وجود بچهها باعث برکت و رزق و روزی میشه و داشتن خواهر و برادر حق همهی بچههاست. وقتی بچهها زیادن توی خونه دلشون نمیگیره و چون همبازی میشن، چندان احتیاج به بیرون بردنشون نداریم و به نظر من با این دید که برترین جایگاه یک زن همسری و مادری است بهتر میتونیم باسختی بچهداری کنار بیایم.
در دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی...
پایان
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ز_فرقانی
(مامان #علی ۱۳، #فاطمه ۹، # طوبا ۶، #مبینا ۴، #محمد_مهدی ۱ساله)
«چگونه گودزیلای خود را تربیت کنیم»
احتمالاً شما هم این انیمیشن رو همراه کودکان سه تا چهل سالهتون از شبکهی نهال دیدین!
علاوه بر اون حتماً کلی کتاب تربیتی خوندین طوری که خودتون شدین یه پا مشاور تربیتی.
ولی حالا میخوام هرچی دیدین و خوندین فراموش کنین تا با یه روش جدید و منحصر به فرد آشناتون کنم.
ابتدا به چهار بچهی قد و نیم قد نیاز داریم که با وجود استفاده از ابزارهای تربیتی متداول، همچنان مرتکب خرابکاریهای متداول بچههای رو به رشد میشن و موجبات ناخرسندی شما رو فراهم میکنن.
حالا به یه قدم نورسیدهی مبارک نیاز داریم که از انرژی حضورش برای شاد کردن جو خونه و آروم نگه داشتن دائم محیط بیشترین بهره رو میبریم.
اسمش رو هم فرضا میذاریم گوجی.
روش کار به این صورته که صبح که گوجی از خواب پا میشه و خودبهخود دهنش اندازهی یه بیدندون به خنده وا میشه شما ذوق میکنی و شروع میکنی باهاش با صدای بلند حرف زدن و توجه دیگران رو جلب کردن تا اونها هم به سرعت برق و باد از اقصی نقاط خونه خودشون رو برسونن بالا سر گوجی.
بعد با تکرار شعارهای دستهجمعی مثل:
"قلب ما رو پس بده"
حسابی جایگاه گوجی رو در خانواده تبیین میکنی و در ادامه با پرسیدن این سوال از گوجی که:
"به نظر تو هم من بهترین مادر دنیام؟"
جایگاه خودت رو برای سایر فرزندان تبیین میکنی.
همزمان جوری رفتار میکنی که الکی مثلاً هرکسی لیاقت هم صحبت شدن با گوجی رو نداره و کمکم یه پادشاه کوچولو داری که هی دایرهی حکومتش وسیعتر میشه و حق داره هرجا صلاح دونست هر گونه تذکری رو با زبان بچگانه و به مستقیمترین شکل ممکن به تکتک بچهها بده و ازشون بخواد رفتارشون رو اصلاح کنن.
و صد البته همهی اینها حرفها و انتظارات خودته که با لحن کودکانه و با چاشنی چرت و پرت و شوخی از زبان کوچکترین عضو خانواده ادا میشه.
مثلاً:
- داداشی حواسم هست درس مرسات رو نمیخونی ها!
خودت میری سر درست یا با پوشکم به حسابت برسم؟
- ماماااااان ماماااااان، این سه تا آبجیا به خودشون اجازه دادن در حضور من به همدیگه ناسزا بگن. پیشنهادم اینه که: بیا لهشون کن!
- هیچ کی تو این خونه حق نداره بقیه رو بزنه، به جز من!
- سریع خرت و پرتاتونو جمع کنین من میخوام تردد کنم!
و میبینید که معمولاً ورق برمیگرده و دلخوریها و غرولندها تبدیل میشن به صدای بلند خنده و بازی و بچهها بله قربان گویان به انجام وظایفشون میپردازن.
البته این راهکار فوقالعاده یه ایراد کوچیک هم داره! اینکه هنوز برای تربیت این دیکتاتور کوچولو راهکاری پیدا نشده!
غیر از به دنیا آوردن بچهی ششم.😜
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ز_محمدی
(مامان #امیرعلی ۱۲.۵، #نرگس ۷.۵، #سارا ۵، #حدیثه ۳.۵ ساله)
- لیوان آب به دستم، چرخیدم سمتش: سارا جان بفرما اینم آب!
و ناگهان صدای جیغ دخترم!😤
+ نهههه!! تو این لیوان نمیخوام.😖😩
- کدوم لیوان؟ تو این زرده بدم؟
+ نههههه از اون بدم میاد!
- ساراااااا🤨! پس تو کدوم میخوای؟ بگو خب بدونم کدومو میخوای!🤯 دیوانهم کردی بچه!
ولی باز گریه و گریه تا بعد از نیم ساعت که راضی شد آب بخوره.😒
چند ماهی بود که آب خوردن سارا دردسر ساز شده بود. توی هر لیوانی براش آب میریختم بهانه میگرفت و گریه میکرد!
روز بعد درحالی که قرآن میخوندم رسیدم به این آیه: «ای مردم از آنچه در زمین است حلال پاکیزه بخورید و از گامهای شیطان پیروی نکنید، چه اینکه او دشمن آشکار شماست.»
خوندم و ادامه دادم تا رسیدم به:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید از نعمتهای پاکیزهای که به شما روزی دادهایم بخورید و شکر خدا را به جا آورید اگر او را پرستش میکنید.»
به فکر فرو رفتم چه نکتهی جالبی. اول به چند مورد خوب اشاره میکنه و بعد از چیز بد نهی میکنه.
چقدر قشنگ.😍👌🏻
قربون این خدا برم تازه جای دیگه میگه :«ما تو را به حق برای بشارت و بیم دادن فرستادیم.» یعنی اول بشارت و بعد بیم دادن.
فکرم رفت سمت آب خوردن سارا و تصمیم گرفتم تعمیم بدم به این قضیه.
و این بار که بچهها بیدار شدن و سارا آب خواست، من دیگه این شکلی نشدم.🤯😩
بلکه خیلی قشنگ بغلش کردم😎 و گفتم: دختر گلم تو که انقدر دخمل خوبی هستی و من دوسِت دارم، هر وقت آب خواستی بهم بگو تو کدوم لیوان آب میخوای. هر کدوم و دوست داشتی همون اول نشونم بده منم تو اون بریزم ولی جیغ نزن.
بعد چند مدل لیوان براش ردیف کردم تا خودش انتخاب کنه. اونم وقتی دید مامان با مهربونی، بهش حق انتخاب داده راضی و خوشحال یکی رو انتخاب کرد.
و مسئله به همین سادگی حل شد.👌🏻
یا یکبار که به طرز خطرناکی داشت کنار دوچرخه، بازی میکرد و ممکن بود دوچرخه بیفته روش، با مهربونی بهش گفتم: دختر گلم میخوای عروسکبازی یا خالهبازی کنی یا با لگو؟ چون ممکنه دوچرخه بیفته روی سرت. یه فکری کرد و سریع رفت سراغ لگو. در حالیکه قبلاً در مقابل خواست من که: کنار دوچرخه بازی نکن، میافته روی سرت!😱 مقاومت میکرد.
و از اون روز این به یکی از مهمترین درسهای زندگیم تبدیل شد.
اول چند تا نکتهی مثبت و حق انتخاب بین خوبها و بعد بیم دادن از کار غلط.
گاهی مشکلات، یه راهحل کوچیک دارن. سادهتر از اون چیزی که فکرش رو بکنیم.😊
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#خ_عبداللهپور
(مامان #محمد_جواد ۲۲ساله، #فاطمه ۱۹ساله، #زهرا ۱۷.۵ساله، #محمدمهدی ۳ساله)
۱۶ ساله بودم که کلاس قرآن شرکت کردم. همون سال در مسابقهی حفظ سورهی نور در سطح شهرستان و استان دوم شدم.😊
این موفقیت همراه با تشویقهای مادرم باعث شد که به حفظ قرآن علاقهمند بشم.
تا حدود نوزده سالگی به صورت تدریجی چند جزئی رو حفظ کردم. از نوزده سالگی یعنی بعد از ازدواج هم حفظ رو به خاطر تشویقهای همسرم جدیتر دنبال کردم و تا تولد فرزند اولم ۶ جزء و تا سال ۸۲ که فرزند دومم به دنیا اومد حدود ۱۱ جزء حفظ بودم.
اما بلافاصله بعدش فرزند سومم رو باردار شدم و تا چهار سالگیش فرآیند حفظ کردنم متوقف شد.
البته بعد از اون با وجود سه فرزند، ادامه دادم تا اینکه به یاری خدا تونستم کل قرآن رو حفظ بشم...✌🏻
اما چیزی که برای حفظ، اونم با وجود چند فرزند مهمه سحر خیزیه.👌🏻
اگر سحرخیزی نباشه امکان حفظ هم نیست! در همکلاسیهای خودم دیدم کسانی که تا ظهر میخوابیدن و برای چندمین بار با وجود یک بچه در کلاس حفظ شرکت میکردن ولی موفق نمیشدن.🤷🏻♀️
اما من بعد از نمازصبح صبحانه و حتی مقدمات ناهار رو هم آماده میکردم.
تقریباً ساعت ۷ همگی صبحانه میخوردیم و بعد که دو تا از بچهها و همسرم از خونه بیرون میرفتن و من میموندم و دختر ۴ سالهام، میرفتم سراغ قرآن.😍
اول، تکلیف حفظم یعنی روزی نیم صفحه و هفتهای ۳ صفحه رو حفظ میکردم. (گاهی هم بیشتر)
حفظ جدید رو تا آخر روز هر نیم ساعت دوره میکردم، طوری که هیچ اشکالی نداشته باشم.
بعد برای استراحت میرفتم سراغ پختن ناهار و کمی هم با دخترم مشغول میشدم.
الحمدلله دخترم، هم سحرخیز بود هم آروم.😎
حتی وقتی با خودم میبردمش کلاس، اصلاً کاری به من نداشت.
یا نقاشی میکشید یا پازل درست میکرد یا مشغول خوردن بود.😄
بعد از گذاشتن ناهار و بازی با دخترم، دوباره محفوظات قبلی رو مرور میکردم. جدیدها رو بیشتر و قدیمیها رو چند روز یکبار.
تا ظهر، هم به کارهای خونه میرسیدم هم به برنامهی حفظم.
با صدای زنگ در هم قرآن رو میبستم و بقیهی روز رو در خدمت همسر و بچهها بودم. فقط گاهی به اندازهی ۵ دقیقه حفظ اون روزم رو تثبیت میکردم.
البته بیشتر خریدهای خونه و بردن و آوردن دخترم به مدرسه هم به عهدهی خودم بود.
در طول مدت حفظ هم واقعاً زندگیم برکت خاصی داشت و خدا هم توفیقات حفظ قرآن رو روزبهروز برام بیشتر میکرد. یکی از برکاتش تشویق فرزندان و خواهرام برای حفظ بود.
برکت دیگه ای که قرآن برای من داشت اینه که سعی میکنم به عنوان یک حافظ، مراقب اخلاق و رفتارم باشم.
#حفظ_قرآن
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ز_موسوی
(مامان #سیدرضا ۱۵ساله، #سیدعلی ۱۲ساله، #ریحانهسادات ۷ساله، #معصومهسادات ۱سالو۱۰ماهه)
وقتی همسرم گفت باید خونه رو بفروشیم تا بتونم بدهی رو بدم، نه خوشحال شدم نه ناراحت.
اصلاً از آپارتماننشینی خوشم نمیاومد! اونم آپارتمان ۲۰ واحدی که خیلی شلوغ بود و قوانین مسخرهای داشت. (با اینکه واحدمون ۱۰۰متر بود)
ولی بیشتر نگرانیام این بود که با ۴ تا بچه کجا بریم؟!
اصلاً کسی قبول میکنه خونه بهمون بده؟ با این مشغلهی همسرم، کی بریم دنبال خونه؟! چطور با وجود بدهی رهن و اجاره بپردازیم؟!😔
تصمیمم رو گرفتم و به همسرم گفتم که بهترین جا برامون، خونهی پدرشونه. ولی همسرم به خاطر کوچیک بودن خونه قبول نمیکردن. (حدود ۵۰ متر!) اما من اصرار کردم تا اینکه قبول کردن و پدر و مادر همسرم هم راضی بودن.
تو این مدت تا خونه از مستاجر خالی بشه، منم بچهها رو آماده میکردم و با آبوتاب از خوبیهای خونه تعریف میکردم. طوریکه با اینکه پسرها اونجا رو دیده بودن و میدونستن خیلی کوچیکه، راضی بودن و دختر کوچولوم هر روز میپرسید کی میریم خونهی جدید؟😊
بالاخره خونه خالی شد و قرآن و آینه و یه متر برداشتم و همراه مامانم رفتیم به خونهی جدید.
وقتی دخترم اونجا رو دید گفت: وای مامان اینجا که خیلی کوچیکه. این همه اثاث رو کجا بذاریم؟ شب چهجوری بخوابیم؟ تختهامون چی میشن؟ همین طوری پشت سرهم سوال میپرسید و خیلی نگران شده بود.
منم دستشو گرفتم و بردم تو حیاط نقلیای که داشت و گفتم:
عوضش حیاط داره هر موقع دلت خواست میتونی بیای تو حیاط.
گلدون گل یاسمنمون رو میتونیم بذاریم تو حیاط.
باغچه و گل داره که تو خیلی دوست داری.
میتونی تو هوای گرم با معصومه آببازی کنی یا وقتی بارون و برف اومد تو حیاط خودمون بازی کنی و...
خلاصه اینقدر نکات مثبت خونه رو گفتم که متراژ خونه یادش رفت.😉
طوری که از اون به بعد یهجوری با اشتیاق از خونهی جدید حرف میزد که همسرم گفتن مطمئنی درست رفتین؟ البته این رو هم گفتن که مطمئنم کار خودته که بچهها رو راضی کردی و کلی ازم تشکر کردن.🙃
الان بعد از گذشت یکسال، فرزندانم با وجود نقصهای خونهی جدید راضی و خوشحالن.☺️
حس رضایت از زندگی یا حس نارضایتی ما مستقیم به بچههامون منتقل میشه. پس بهتره با وجود همهی مشکلات، اون حس رضایت از زندگی و تلاش برای بهترشدن رو توی وجود خودمون پررنگ کنیم.👌🏻
پ.ن: برای جا شدن وسایل مجبور شدیم زیرزمین رو هم که در اختیار مستاجر بود خالی کنیم. اینطوری یه اتاق خواب هم برای پسرها جور شد.
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_احمدی
(مامان #علی ۶ساله، #حسین ۴ساله)
این ماشین لگویی رو یادتونه؟
یکی از نویسندههای مادران شریف معرفی کرده بودن.
با دیدنش خیلی خوشحال شدم.
چون ما اصولاً اهل خرید اسباببازی نیستیم، مگر این که بدونیم به درد بچههامون میخوره.😬
این ماشین به نظرم خیلی خوب اومد، اما مسئلهی اصلی پولش بود.😅
پولش رو نداشتیم!
و همسرم هم تنها شغلشون اسنپه.
تو این شرایطی که خیلی وقتها مجبوریم چند روز صبحانه، ناهار، شام پنیر و تخممرغ بخوریم، واقعا نمیتونستم از همسرم بخوام که ۱۰۰ هزار تومان بدیم برای این ماشین.🙄🤭
فلذا از بچهها خواستم خودشون پول جمع کنن.
حالا این که پول از کجا جمع بشه هم خودش معضلی شد.😂
بچهها گفتن: مامان با بابایی میریم اسنپ و کمکش میکنیم.😧
فکر میکردن همینکه با باباشون بشینن توی ماشین، یعنی کار کردن.🙃
من نگران بودم چون حواس پدرشون پرت میشد موقع رانندگی و بچهها هم خیلی بازیگوش بودن.
اما بهشون اجازه دادیم. چون بالاخره بچهها باید حس میکردن که پول این ماشین رو خودشون دارن جمع میکنن و راه دیگهای هم برای کسب درآمد نبود. (تولید کاردستی و فروشش هم ممکن نبود چون هزینهی خرید وسایل اولیه رو نداشتیم)
چند باری با باباشون رفتن اسنپ و بهشون توی نقشهخوانی و تمیز کردن ماشین و تنظیم آینه کمک کردن،
و از پدر گرامی پول گرفتن!
این وسط بابا مجبور بودن آبمیوه و کیک هم براشون بخرن تو ماشین بخورن.😂
از طرفی یه دفعه پدربزرگشون به بچهها گفته بودن بیاید کمکم ماشین رو بشوریم. بعد از شستن ماشین هم باباجون بهشون دستمزد دادن و بچهها از خوشحالی بال در آوردن.😇
این وسطها چند مرتبه هم از مامان و بابا زورگیری کردن.😄
خلاصه سه ماه طول کشید تا بچهها پول جمع کردن و این ماشین رو سفارش دادیم الحمدالله.🙏
البته حواسمون بود که بچهها عادت نکنن به پول داشتن و پول در آوردن، و همهی رویا و فکرشون پول نشه.
اما خوشحال شدم که این فرآیند رو طی کردیم:
بچهها یادگرفتن باید صبر کنن.
یاد گرفتن تلاش کنن و پول در بیارن.
فهمیدن باباشون چقدر زحمت میکشن.
تازه پسر بزرگهم بعضی وقتا به باباش میگفت بابا اگه پول لازم داشتی میتونم از پولام بهت بدم.😍
یه روزم پشت چراغ قرمز پسرم از پولهای خودش داد به اون کسی که شیشههای ماشینمون رو تمیز کرد.👏🏻
موقع سفارش ماشین، چون پولشون بیشتر از قیمت ماشین بود، پسر بزرگهم با پول خودش برای داداشش حیوونهای پلاستیکی خرید و کوچیکه هم برای داداش دارت خرید.❤️
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_محمودی
(مامان امیریوسف ۱۰ساله، علی یاسر ۵ساله،
ماهدحسین ۱سال و ۳ماه)
نزدیک روز قدس، فکرم خیلی مشغول بود.
درگیریهای اخیر ص.هیون با فل.سطینیها منو مصممتر میکرد.
پسرا هم مشتاق بودن و از ایدههام حمایت میکردن. به دوستم پیام دادم و گفتم برای روز قد.س میخوام یه کاری بکنم.
باید بچههای اینجا رو بیشتر با اسلام آشنا کنیم.
ایشون هم موافقت کردند و سعی کردن بانی پیدا کنن تا کار به سرانجام برسه.
ظهر پنجشنبه، یعنی کمتر از ۲۴ ساعت مونده به شروع مراسم روز قدس کاغذ رنگی، کاربرگ رنگآمیزی، بادکنک و بستههای شکلات رسید به دستم. فرصت کم بود، اما کار زیاد.🌱
خدایا کمک کن تا شب آماده بشه که فردا این بستههای کودکانه برسه به دست بچهها.😍
یکی از همسایهها هم اعلام آمادگی کردن برای کمک.🤩 بخشی از کار رو سپردم به ایشون و خودم و پسرا هم مشغول پر کردن بستهها شدیم.
علی یاسر بادکنک داخل نایلونها میذاشت.😘
امیریوسف کاغذ رنگی پانچ میکرد و شکلات تو بستهها میریخت.
من هم کاربرگهای رنگآمیزی رو لول میکردم و داخل بسته میذاشتم.
ماهد حسین هم یه گوشه مشغول بود و ما ۶چشمی مراقب بودیم که همه چیز رو در هم نپیچه.🤪😘
۸۰ پک باید آماده میشد.
کار به نیمه رسیده بود که افطار شد.
بعد از افطار همسرم هم برای کمک، بچهها را با خودشون بردن جلسهی قرآن تا کار آمادهسازی بستهها سرعت بگیره.⭐️
بعد از رفتن اونها، با خیال راحت اما با سرعت شروع
کردم و باقی بستهها رو آماده کردم، سالن رو جارو زدم و بستهها رو تو ساک بزرگی جا دادم.
🏞صبح شد.
ساعت ۹ بچهها رو بیدار کردم و از ذوق توزیع این بستهها، خیلی زود بلند شدن و آماده شدیم.
بچهها با دیدن بستههای رنگی حسابی ذوق میکردن و میاومدن تو غرفهی نقاشی.
با همهی وجودم خدا رو شکر میکردم که به یه نیت کوچیک اینطور برکت داد و کار به نتیجه رسید.
پ.ن: ما در منطقهی محروم نهبندان، خراسان جنوبی زندگی میکنیم.
#مادران_شریف_ایران_زمین
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ز_سادات_شفیعی
(مامان محمدعلی ۱۵ساله، ریحانه ۹ساله، حنانه و حانیه ۷ساله، محمدحسن ۵ماهه)
ریحانه: « مامان میشه شیرینی مهمونی عید غدیرمون رو خودمون بپزیم؟» 🤔🙄
حنانه: «مامان آرررررررره، خیلی عالی میشه😍»
حانیه:« وای میتونیم رنگشم بکنیم، مامااااان لطفا!!!!»
من اگه مامان چند سال پیش بودم، همون قدر ایدهآلگرا، حتما میگفتم وای نه😩، این همه مهمون دارم؛
نکنه بد بشه،
نکنه خوب در نیاد😬!!!
از بیرون بخرم شیکتر و کاملتره،
امااااااااا
منِ امروز، رشد کردم... با تولد هر فرزند کاملتر شدم یاد گرفتم و خودم رو ارتقا دادم.
حال امروزم این بود: 😍🤩
از اینکه انقدر خودشون رو توانمند حس کردن، انقدر به خودشون اعتماد داشتن که میتونن برای کلی مهمون شیرینی تهیه کنن و از همه مهمتر به عشق جشن عید غدیر دارن تلاش میکنن،💪🏻 خوشحال بودم و مشتاقانه و از خدا خواستانه 🤣 پذیرفتم.😅
خلاصه امروز دو سه ساعتی با ذکر یاعلی، گفتن از ثواب اطعام غدیر، مولودی و گپ و گفت مشغول بودیم، که نتیجه شد این کوکیهای سادهی خوشمزه.😍☺️
صادقانه بگم! خیلی بلد نیستم بچهها رو چطور باید تربیت کرد... راستش همیشه با خودم فکر میکنم همین که ضمیر پاکشون رو خراب نکنم باید خدا رو خیلی شکر کنم.🙈😬
تنها کاری که بلدم اینه که لحظههای شادشون رو یهجوری گره بزنم به یاد و نام اهل بیت😍 انشاالله خودشون هادی و تربیت کنندهی فرزندانمون باشند.🙏🏻🌺
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#من_از_کودکی_عاشقت_بوده_ام
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ن_اسکندری
(مامان #ریحانه ۷ ساله، #سلما ۳ ساله)
دانشجوی دوران کرونا بودم و همهی مراحل تحصیلم غیر حضوری انجام شده بود!
شکر خدا وضعیت بهتر شد و این ترم، امتحانات حضوری برگزار شد.
اما تاریخ و ساعت امتحاناتم طوری بود که مجبور بودم بچهها رو با خودم همراه کنم.😐
حالا کجا؟
دانشگاه علوم قرآن
و چه چیزی دلپذیرتر از نفس کشیدن در هوای حرم سیدالکریم؟☺️
اما دلشوره مادری توانم رو گرفته بود، که وقت آزمون بچهها رو چه کنم تو اون فضا؟؟
تنها چارهام این بود که بگم ریحانه جان مراقب سلما باش!
سلمای مامان مراقب آبجی باش!😄
و بعد اللهخیرحافظا بخونم براشون...
سفارشات لازم رو کردم.
اما به سالن امتحان که رسیدم!
با یه سالن مفروش مواجه شدم.
که صندلیها با فاصله چیده شده بودن و چندتا مامان با بچههاشون وارد سالن شدن.😳
و مراقبینی که نهایت همکاری رو میکردن!
شگفتزده شده بودم.🤩
بچهها رو نزدیک صندلی خودم نشوندم.
سطح نگرانیها و سفارشام از "سراغ پلهها نرید و از سالن امتحان دور نشید و با غریبه صحبت نکنید" به "بی سر و صدا نقاشی بکشید و خوراکی بخورید" تقلیل پیدا کرد😂 و با خیالی آسوده به امتحانم رسیدم.😃
کاش همهی مسئولین مراکز آموزشی و فرهنگی صدای ما مامانا رو بشنون و این کار زیبا رو تکثیر کنن.
#سبک_مادری
#مامان_دانشجو
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_سادات_جلالی
(مامان #سید_محمد_حسین ۱۰ساله، #سید_محمد_رضا ۷ساله، #ریحانه_سادات ۵ ساله، #حنانه_سادات ۱ساله)
محرم تو خونهٔ ما با وجود بچهها حال و هوای خاصی داره. من هم سعی میکنم از این فرصت نهایت استفاده رو ببرم و بچهها رو با اهل بیت علیهمالسلام مأنوس کنم.
مثلاً شب اول محرم رسم داریم خونه رو تمیز میکنیم.👌🏻
چایی میذاریم و همه با هم و با لباس مشکی تمام در و دیوار خونه رو مشکی میزنیم، خیلی با احترام و توجه... و حین کار مداحیای که بچهها دوست دارن رو پخش میکنیم.
بعضیا میگن دلتون نمیگیره انقدر مشکی؟
ولی واقعیت اینه که هم بچهها و هم خودمون تموم سالو منتظریم که محرم برسه و ما در و دیوار خونه رو سیاهپوش کنیم.
یه جورایی زنده میشیم با این پرچما،
اصلاً از اون روز همه چی عوض میشه،
اخلاقا...
کارها...
خلاصه خیلی برکت داره برامون.🤲🏻
دههٔ اول محرم بعد از ظهرها روضه داریم خونهمون که خیلی بچهها دوست دارن.
برای بچهها یه روز دونات میدیم،
یه روز تسبیح،
یه روز شیر،
یه روز سربند،
و خلاصه بچهها خودشون با ذوق هر روز لباس تیره تن میکنن و خونه و بستهها رو با کمک همدیگه درست میکنن.👌🏻
بعدشم که روضه تموم شد همه میریم هیئت و هر سال برنامهمون همینطوریه.
راستی یه هیئت هم هست صبحها بعد نمازه. اگه بدونین چقدر بچهها اونو دوست دارن و از ذوقشون خودشون صبح زود ازخواب بیدار میشن. دوماااه هر روز صبح میریم روضه با صرف صبحانه.
بعدشم میریم حرم زیارت.😍
دههٔ اول خودم طبق هر روز براشون خییلی سربسته مخصوصاً به کوچیکترها روضهٔ اون روز رو به حالت داستان مناسب سنشون میگم ولی تا حالا یه بار بیشتر نتونستم روز تاسوعا عاشورا براشون داستان بخونم حالم بد میشه واشک امونم نمیده.😔🖤
شاید بگین چقدر سخت ولی بچهها خودجوش اینکارا رو انجام میدن و ما هییچ اصراری نمیکنیم بهشون و عشق امام حسین (علیهالسلام) توی قلبشون جاریه.🖤
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_شبانی
(مامان علی ۱۳، محمدحسن ۹، فاطمه حسنا ۶ساله، محمدهادی ۴ماهه)
گل پسرا هنوز به سن تکلیف نرسیدند ولی اولی دیگه نزدیکه!
میدونستم باید پلهپله مقیدش کنم تا عادت کنه.👌🏻
نشستم فکر کردم و پرسوجو و مطالعه تا به یه سری راهکار رسیدم.😍
اول از همه سعی کردیم وقت نماز تو خونه جذاب بشه!
تابلوی «وقت نماز» با لامپهای سبز که موقع اذان روشن میشه،
یه گزینهٔ جذاب بود.😊
یه کار دیگه هم که تو سن ۷ سالگیشون انجام دادیم خرید عبا و سجادهٔ بزرگ و خوشگل و مهر و تسبیح مورد علاقهشون بود.😃
میدونید تو چه عملیاتی بهشون میدیم؟😁
موقع زیارت امام رضا (علیهالسلام) میبریمشون صحن انقلاب کنار مزار آیتالله طهرانی تا اونجا اولین نمازشون رو بخونن و از خدا بخوان تا آخر عمر نمازخون بمونن.😌
بعدشم یه شام دوست داشتنی مثل اشترودل😋
میشه خاطرهٔ به یادموندنی.😍
یه کار دیگه که میکنیم،
برپایی نماز جماعت خانوادگیه.☺️
به همه عطر میزنیم،
و گاهی بعد نماز از همه با دمنوش یا شربت پذیرایی میکنیم.😋
البته الان بخاطر فسقلی خونه، کمتر میتونیم همهٔ اینا رو انجام بدیم،
اما کمش هم شیرینه.😊
راستی!
یه کار دیگه که کردم اینه که بدون اطلاع بچهها با چند مادر که پسرای همسن بچههای من دارن هماهنگ کردم تا به بچهها پیشنهاد بدیم با هم هماهنگ بشن و برن مسجد!😃
گاهی موقع برگشت بستنی یا یه خوراکی دیگه میخرن و میخورن. معمولاً هفتهای یه بار با هم هماهنگ میشن ولی همینم خوبه.👌🏻
برای پسر بزرگم بعد از کلی توسل و جستجو یه پسر بزرگتر از خودش از یکی از خانوادههای خوب محله پیدا کردیم و باهاش صحبت کردیم تا با پسرم دوست بشه و پاشو به مسجد و نماز جماعت باز کنه.☺️
خداروشکر فعلاً پذیرفته و برای سه تا آقا پسر همسن پسر من برنامه گذاشته که بازی کنن یا کوه برن و بعدش برن نماز.
واقعا موثر بوده!🤗
در کنار اینها، کتابهایی مثل «پر پرواز» یا داستانهایی در مورد نماز شهدا هم به روشهای مختلف در دسترسشون قرار میدیم،
در قالب مسابقه
یا از طریق پیشنهاد به مدرسه.👌🏻
طبق تجربهٔ خودم فکر میکنم اگه سعی کنیم در هر برنامه ای بچههای دوست و همسایه رو هم در نظر داشته باشیم و فقط به تربیت بچهٔ خودمون فکر نکنیم خدا چند برابرِ این لطف رو در حق بچههامون میکنه.😍
در نهایت،
ما فقط باید وظیفهمون رو با تحقیق و مطالعه، درست انجام بدیم
و نتیجه دست خداست👌🏻
و بچههای ما هم اختیار دارن راه خودشون رو انتخاب کنن.
ما فقط محیط رو برای شکوفا شدن استعدادهای فطریشون مهیا میکنیم،
و دعا میکنیم همیشه در راه حق باشن.😊
#تربیت_دینی
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_زمانیان
(مامان مشکات ۹ساله، زهرا ۷ساله، محمدحسین ۵ساله، فاطمه بشری ١/۵ساله )
کودکی نوجوانی و حتی سالهای اول ازدواجم... چقددددر خجالتی، مظلوم، ساکت و وابسته بودم!
حتی برای نیازهای اساسی خودم هم روم نمیشد با کسی صحبت کنم.😒
مثلا ابتدایی بودم رفتیم خونه مادربزرگ خدابیامرزم
سر سفره، مادربزرگم دید توی خورش قاشق نیست و قاشق خودشم استفاده شده بود. قاشق منو برداشت و باهاش خورش کشید و فراموش کرد قاشقم رو برگردونه.🤨
خلاصه منم روم نشد بگم قاشقم رو بده یا خودم بردارم!
و دقایقی بعد...
گفتن چرا نمیخوری؟!
و باز روم نشد بگم قاشق ندارم.😕
گفتم میل ندارم
با وجود اصرار فراوانشون دیگه خجالت کشیدم بیام سر سفره.😢
همچین دختر عجیبی بودم!😕🤣
یا مثلا اوایل ازدواج، هرروز با دوستم میرفتیم حوزه و مسیرمون یکی بود.
بلد نبودم حتی از خیابون رد بشم!
نمیدونستم چطور با کارت اتوبوس هزینه رو بپردازم.😬
تلفن صحبت کردنم که داغون بود
مثلا یهبار زنگ زدم ۱۱۸که شماره تلفن خونه دوستم رو بگیرم.
گفتم ببخشید آقا ...
هی اون منتظر
منم سکوت....😶
دوباره میگه بفرمایید!
گفتم شماره خونه سارا رسولی رو میخوام.
میگه سارا رسولی خونه به نام خودشه که من بتونم شماره بدم؟😏
گفتم نه بعیده، حتما به نام باباشه🤓
طفلی کامل مشخص بود داره پشت تلفن خودشو میزنه.🤕
اصلا هم بلد نبودم پشت تلفن احوالپرسی کنم!
برای همین تا کسی زنگ میزد من میپریدم داخل محل استراحت و تفکر(مستراح خودمون) و میگفتم من دستم بنده!😂
یا اوایل ازدواجم هرکی زنگ میزد دعا میکردم اشتباه گرفته باشه.😜
کارنامه روابط اجتماعیم:
دوست یابی: صفر
صحبت در جمع با ارفاق(بابت سلام و خداحافظی): 2
شنوندگی: 3
خلاصه اصلا اهل تعارفات و زبون ریختن و هم صحبتی نبودم.
تا اینکه خدای مهربان در حق من لطف کرد و من رو به روز رسانی کرده و یه نسخه جدید از من تحویل خانواده، همسر، اقوام، دوستان و آشنایان داد.😅
حالا یه جوری شدم ملت باید منو جمع کنن!
توی مجالس نوبتی کنار افراد میشینم و تخلیه ی اطلاعاتیشون میکنم.😎
همسرم هم که میگه اگه به خودت باشه دیگه باید بگردم پیدات کنم بس که کالسکه برمیدارم با بچه ها میزنیم بیرون، خونهی این و اون.😄
چطور شد اینطور شد؟!
ادامه دارد...
#ترس
#استقلال
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif