eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
137 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«و اما این سکوت صدادار...» (مامان ۱٠، ۸، ۶، ۲ساله) اکثر آدما فکر می‌کنن خونه‌های پربچه، شلوغ و پرسرو صداست. باید بگم که این طرز فکر کاملاً درسته.😅 حتی سکوت‌ها هم در منازل ما صدا داره.🥳 از اون جالب‌تر و عجیب‌تر صحبت کردن و هشدار دادن وسایل خونه با ما والدینه.😎 به این صورت که هر روز صبح، اجسام خونه زبون باز می‌کنن؛ ✅ مثلاً پیش از طلوع آفتاب؛ درِ حیاط: صبح بخیر، دخترت بیدارشده می‌خواد بره دسشویی، لطفاً بگو منو آروم ببنده، هنوز شیشه‌هام از فکر کوبیده شدن‌های دیروز می‌لرزه.😰 من:مشکات خانم در رو آروم ببند مادر🥰 مشکات: چشم😇، دو ثانیه بعد، صدای در: بووووم🤯😐 مشکات: ببخشید مامان دستم لیز خورد در محکم بسته شد.😄 ✅ طلوع آفتاب؛ درِ حیاط: پسرت داره میاد لطفاً مراقبم باش.😱😫 من: آقامحمدحسین در رو آروم... و همون لحظه در کوبیده شد.😬 در:🥺😖😞 محمد حسین: مامان چی گفتی نشنیدم.🏃🏻‍♂️🦸🏻‍♂ ✅ ساعت نه صبح؛ درِ حیاط: اومد اومد😱دخترت اومد کمکم کن بهش بِ‍گ‍.... من:🤷🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🥺 درِ حیاط:😭 زهرا خانوم: واااای مامان شیشه‌هاش لرزید انقدر درو محکم بستم.🤣 کوچیک‌ترین عضو خانواده یعنی فاطمه‌بشرا خانوم هم، از هنر جدیدش یعنی باز و بسته کردن در، در واقع باز و کوبیدن در بسیار حظ و لذت می‌بره و از صبح زود که هنوز از خواب ناز پا نشده، چشماش هنوز باز نشده، می‌ره سر پستش و از این عمل، بسیار خرسند، خجسته و راضیه.👼🏻🤓 در واقع اون تَلَق تولوقایی که شب‌ها از وسایل و در و دیوار به گوش می‌رسه، صدای آه و ناله و قُلنج شکوندنای اشیاء زبون بستهٔ رِقّت انگیزه. گفتم سکوت در منزل ما صدا داره، الان یادم افتاد بو هم داره ،صدا و بوی خرابکاری.😂 اگر ده دقیقه به طور متناوب سکوت برقرار باشه، برای جلوگیری از یک فاجعه باید در محل تجمع اطفال حاضر بشم.😬 آخرین باری که این مورد رو تجربه کردم، یک ربع همه ساکت بودن و من مشغول مطالعهٔ کانال مادران شریف بودم، وقتی رسیدم به محل جُرم، با یک قیچی و چهار تا کله با موهای خرد شده، فرش پر از مو، اسپری شیشه‌پاکن جهت خیس کردن مو، پنکهٔ روشن در فصل زمستان جهت سشوار و خشک کردن مو، و در نهایت آبرنگ و در و دیوار و سر و صورت رنگی، جهت رنگ کردن مو، مواجه شدم. ورود ناگهانی‌ من و چهرهٔ بچه‌ها:😳 سر و صورت بچه‌ها و چهرهٔ من:😍😍😍🤩🤩🤩(قطعاً در این قسمت از داستان با شما صادق نبودم😅) خب بگذریم، چهرهٔ من خیلی مهم نیست.😁 بیشتر از همه موی پسرم خرد شده بود که ناچارا رفتیم پیرایشگاه و موهاش رو مرتب کردیم. اتاق توسط خود وروجک‌ها جارو شد، در و دیوار دستمال کشیده شد، پنکه به انباری منتقل شد، آبرنگ‌ها توقیف شد. برای بچه‌ها تجربهٔ شیرین و موفق از آرایشگری بود و بهشون خیلی خوش گذشته بود.🤩😂 برای منم شاید در اون لحظه نه، اما بسیار خاطره جذاب و شیرینی به یادگار موند که باعث می‌شه الان موقع نگارش خاطره، لبخند میهمان لبهام باشه.😍☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
با عرض سلام و با درود به همه مادران شریف ایران زمین🤚🏻🌸 به خبرهایی کوتاه از مادران شریف توجه فرمایید: ✅ گزارش‌های رسیده از مادران شریف، حاکی از آن‌ است که در تیر ماه ۱۴۰۱ نی‌نی زینب، به‌طور رسمی به‌عنوان فرزند سوم خانوم آغاز به کار کرده و استوار نامهٔ خویش را تسلیم مادر و پدر خود نموده است. در حاشیهٔ این دیدار وی با دیگر همتایان خود دیدار کرده و اظهار اووَ اووَ نموده که بتواند در امر خطیر خواهری😍 مسئولیت‌های خویش را انجام دهد.😅 ✅ به گزارش خبرنگار ما از پرس‌نینی، آیه، نام نی‌نی سوم خانوم است که در مهر ماه ۱۴۰۱ به خانوادهٔ ایشان پیوسته و بعد از دو پسر، طعم شیرین دختردار شدن را به پدر و مادر خود چشانده است. گزارش شده وی هم‌اکنون به شدت در حال دلبری کردن از مادر و خالی نمودن جیب پدر می‌باشد.😍 ✅ هم‌چنین نی‌نی حیدر در بهمن ماه ۱۴۰۱ به دعوت رسمی خانوم به‌عنوان فرزند سوم، وارد این خانواده شده و مورد استقبال مقامات این خانواده قرار گرفته است. گفته می‌شود تفاهم‌نامه‌های مهم اقتصادی، شیر خشکی و پوشکی مهمی در این سفر به امضای طرفین خواهد رسید.😁 ✅ به خبری که هم‌اکنون به دستمان رسید توجه فرمایید: فصل نقل و انتقالات، به تازگی با پیوستن یک بازیکن پسر به تیم خانواده وارد فاز جدیدی شده است. کارشناسان اظهار داشته‌اند که این تیم با ترکیب دو_چهار_یک (پدر و مادر، ۴ پسر و ۱ دختر) ترکیب بسیار قدرتمندی یافته و تمامی حریفان را پشت سر خواهد گذاشت.💪🏻 ✅ همچنین شایعاتی مبنی بر ورود قریب‌الوقوع چند نی‌نی دیگر به خانوادهٔ چند تن دیگر از مادران شریف به گوش می‌رسد که هنوز از سوی مقامات، به صورت رسمی تایید و یا تکذیب نشده است. این بخش خبری هم به پایان رسید. تا درودی دیگر بدرود😄 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام🌹 🔶 عزیزانی که کتاب آرام جان رو کامل خوندید، تا ساعت ۲۰ امشب فرصت هست که اسمتون رو اینجا بنویسید برای قرعه کشی: b2n.ir/Ghore_Araam 🏆 ۵ جایزه ۵۰ هزار تومانی داریم 🏆 و ۵ عدد کتاب آرام جان با امضای مادر شهید حدادیان (به همت نویسنده‌ی کتاب).
«با خواهر و برادرهام، یه تیم ۴ نفره بودیم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) روز چهارم دی ماه سال ۶۶، در حالی چشم به این جهان گشودم که یک برادر ۳ ساله و یک خواهر ۱.۵ ساله داشتم. 😁 وقتی ۱.۵ ساله بودم، خواهر کوچیکم به دنیا اومد و این یعنی، مادرم توی بازهٔ ۵ ساله، صاحب چهار فرزند شده بودن! به همین خاطر دوران کودکیم پر شد از شادی و لذت داشتن چند تا همبازی دوست داشتنی.🥰 این لذت به قدری برام عمیق و به یاد موندنی شد که وقتی بزرگتر شدم، دوست داشتم خونوادهٔ آینده‌م همینطوری باشه و بچه‌هام لذت داشتن خواهر و برادرهای هم‌سن و سال رو بچشن‌. ۱۰ ساله بودم که هیجانِ تولد نوزاد جدید توی خانواده رو تجربه کردم. اینقدر ما چهار تا خواهر و برادر، برای داداش کوچولومون ذوق داشتیم که وقتی از مدرسه می‌اومدیم، برای بغل کردنش مسابقه می‌ذاشتیم و هرکی زودتر می‌رسید، این افتخار نصیبش می‌شد. بقیه هم باید به صف، منتظر می‌نشستن تا نوبتشون بشه.😉 این تجربه، ۴.۵ سال بعد (با تولد کوچکترین عضو خانواده) تکرار شد و ما شدیم یه خانوادهٔ هشت نفره. محبت بی‌دریغ مادرم و بازی‌های پرانرژی پدرم، لذت دوران کودکی‌م رو مضاعف می‌کرد.💛 دوران تحصیلم رو توی مدرسه دولتی نزدیک خونه‌مون گذروندم. فاصله سنی کم (یا درست تر بگم، خیلی کم) با برادر و خواهرام، دنیاهایمون رو خیلی به هم نزدیک کرده بود؛ یه جمع چهار نفره که تحت تربیت واحد، توی یه خانواده رشد و نمو کرده بودیم. به همین خاطر از محیط اطراف، کمتر اثر می‌گرفتیم، بلکه این ما بودیم که روی محیط اطرافمون (مدرسه، جمع دوستان و ...) اثر می‌ذاشتیم.👌🏻 اضافه شدن دوتا داداش کوچولو به جمع خانواده، علاوه بر اینکه جذابیت‌های زیادی برای منِ نوجوان داشت، تاحدودی باعث آشنایی‌م با فرآیند واقعی رشد نوزاد شد. البته این رو مدیون مادرم هستم که به ما فرصت می‌دادن توی کارهای نوزاد مشارکت کنیم و مستقیماً آموزش ببینیم و با شیرینی و سختی بچه‌داری آشنا بشیم. توی دوران تحصیلم، دانش آموز خوبی بودم. سعی می‌کردم وظایفم رو خوب انجام بدم و درسم خوب بود. سال اول راهنمایی رو که تموم کردم، خواهر بزرگم شروع به حفظ قرآن کرده بود؛ خودش و به تنهایی، با کمک صدای استاد پرهیزگار. این موضوع به من و خواهر کوچیکم انگیزه داد و ما، با هم حفظ قرآن رو شروع کردیم.😍 اینطوری که چند بار آیه مورد نظر رو با ترتیل استاد پرهیزگار گوش می‌دادیم (اون هم با ضبط صوت‌های قدیمی که باید برای چند بار تکرار شدن هر آیه، چند بار دکمه عقبگرد رو می‌زدیم) بعد شروع به حفظ می‌کردیم و در نهایت به هم تحویل می‌دادیم. چندین تابستون این برنامه ادامه داشت و ما دو تا خواهر تقریباً حافظ ده جزء ابتدایی قرآن شدیم خداروشکر. توی دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم تا بنیهٔ درسی‌م قوی بشه. اما سال پیش‌دانشگاهی به انسانی تغییر رشته دادم و به صورت غیرحضوری و با برنامه‌ریزیِ کاملاً شخصی، دروس انسانی رو خوندم و رتبهٔ خوبی آوردم و شدم ورودی سال ۱۳۸۵ رشتهٔ علوم سیاسی دانشگاه تهران. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
از امروز با خاطرات یه مامان مهربون و پرتلاش😍 که ۵ تا فرزند دسته گل دارن، همراه می‌شیم. 👆🏻 ایشون کارشناسی علوم سیاسی رو در دانشگاه تهران و سطح ۲ حوزه علمیه غیرحضوری رو در جامعه‌‌ الزهراء سلام الله علیها خوندن و حافظ ده جزء قران کریم هستن.
سلام دوستان 🌹 بالاخره پویش کتابخوانی‌ «آرام جان» هم به پایان رسید و از بین کسایی که کتاب رو کامل خوندن، قرعه کشی کردیم 🤩 🏆برندگان جایزه ویژه، کتاب آرام جان با امضای مادر شهید حدادیان، خانم ها: ۱. الهه توکل ۲. مونا احمدی ۳. محدثه تقوی راد ۴. معصومه علی پور ۵. معصومه احمدنژاد 🏆برندگان جایزه‌ی ۵۰ هزار تومانی، خانم‌ها: ۱. فاطمه منصورسمائی ۲. ملیحه شجاعی زاده ۳. فاطمه حسینی ۴. زینب اکبری ۵. بتول فاطمه ان‌شاءالله در اولین فرصت هدایای عزیزان تقدیم‌شون میشه. ❤️ توی این پویش، ۱۷۹ نفر کتاب آرام جان رو کامل مطالعه کردن. ۱۱۳ نفر نسخه الکترونیکی، ۴۲ نفر نسخه صوتی و ۲۴ نفر نسخه‌ چاپی کتاب رو خوندن.
سلام🌹 به امید خدا از امروز تا آخر اردیبهشت می‌خوایم کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» رو باهم بخونیم. خاطرات مادر صبور و مهربان شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی پور این مادر عزیز سه فرزندشون رو در دوران دفاع مقدس تقدیم اسلام و انقلاب کردند و بعد هم خودشون راه فرزندان شهیدشون رو ادامه دادند و خم به ابرو نیاوردند. ✅ این کتاب رو توی یه گروه (ایتا) دورهم میخونیم و درباره‌ش گفتگو می‌کنیم. برای عضویت در گروه، روی این پیوند بزنید: 🔗 b2n.ir/Pooyesh_Ordibehesht 🔹خرید نسخه الکترونیکی و صوتی کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» : کد تخفیف ۵۰ درصد: madaran (هر کدام ۸ هزار تومان) 🔗 www.faraketab.ir/b/25538?u=82039 🔹نسخه چاپی این کتاب رو می‌تونید با ۲۵ درصد تخفیف تهیه کنید: کد تخفیف: madaran 🔗 manvaketab.com/subhomelist/19/61/ 🔹 اگر هزینه سبد خریدتون (بدون لحاظ تخفیف) به ۱۵۰ هزار تومان برسه، ارسالش هم رایگان میشه. می‌تونید کتاب‌هایی که قبلا توی پویش‌های کتاب‌خوانی‌ مادران شریف خوندیم رو از اینجا تهیه کنید یا بقیه کتابهای سایت رو ببینید و انتخاب کنید: 🔗 manvaketab.com/subhomelist/19/62/ 🏆 امروز توی کانال مون قرعه کشی برای هدیه‌ی نسخه صوتی و الکترونیکی کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» رو داریم🤩 تشریف بیارید اینجا👇🏻 🔸 کانال پویش کتاب مادران شریف ایران زمین 🔸 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ازدواجمون به ساده‌ترین نحو ممکن انجام شد.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) علاقه‌ای که به رشتهٔ دانشگاهی‌م (علوم سیاسی) داشتم و فضایِ دانشگاه تهران، باعث شد خیلی زود وارد فعالیت‌های فرهنگی و تشکل‌های دانشجویی بشم. اواخر سال اول تحصیلم، عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی دانشگاه شدم و سال دوم، وقت زیادی رو توی این تشکل دانشجویی گذروندم؛ از گذاشتن برنامه‌های مختلف برای جذب نیرو تا برگزاری همایش‌ها و اردوهای دانشجویی، گرفتن اتاق توی دانشکده‌های مختلف برای فعالیت‌های جامعه اسلامی، انتشار نشریه و... رو انجام می‌دادیم. در کنارش توی بسیج دانشکده هم فعالیت داشتم و سال سوم دانشگاه، عضو شورای مرکزی انجمن علمی علوم سیاسی دانشکده بودم. انتخابات سال ۸۸، برای من به عنوان یه دانشجو، خیلی مغتنم بود؛ چالش‌های تشکل‌های دانشجویی با هم، جلسات مناظره توی دانشکده‌های مختلف و تلاش برای طرفداری از کاندیداها، خاطرات هیجان‌انگیزی رو برام رقم زد.😉 در کنار همهٔ این فعالیت‌ها، سعی می‌کردم درسم رو هم بخونم. از دوران کنکور عادت به خلاصه برداری داشتم و برای دروس دانشگاه هم این کار رو انجام می‌دادم. گاهی قبل از امتحان، با دوستام قرار می‌ذاشتیم و من خلاصهٔ کل مطالب گفته شده در طول ترم رو در حد نیم ساعت براشون توضیح می‌دادم.✌🏻😃 سال دوم دانشگاه رو به پایان بود که همسرم اومدن خواستگاری. ایشون کارشناسی نرم افزارشون رو دانشگاه شریف گذرونده بودن و اون زمان ارشد همین رشته رو توی دانشگاه تهران می‌خوندن. سبک خواستگاری‌ کاملاً سنتی بود و من از این موضوع خیلی خوشحال بودم. چون به تجربه دیده بودم که توی این مدل از خواستگاری، بار و مسئولیت ازدواج بین دختر و پسر و خانوادهٔ دو طرف، تقسیم می‌شه؛ درحالی‌که توی ازدواج‌هایی که دختر و پسر از قبل با هم آشنا می‌شن و بعد خانواده‌ها در جریان قرار می‌گیرن، هر چند جذابیت‌های اولیه هست، ولی بیشتر فشار و مسئولیت ازدواج روی دوش دختر و پسر قرار می‌گیره و معمولاً خانواده‌ها چندان همراه نمی‌شن.🤷🏻‍♀️ تصورم این بود که هرکس با سبک ازدواجش، برای دایرهٔ آدم‌های اطرافش داره فرهنگ‌سازی می‌کنه؛ پس مهمه که من چطور و به چه سبکی ازدواج کنم.😉 خداروشکر هم همسرم و هم هر دو خانواده، در این زمینه همراه بودن و ازدواج ما، به ساده‌ترین نحوی که می‌شد انجام گرفت.😊 مراسم خواستگاری و مهریه (۱۴ سکه)، خریدهای عروسی، جهازی که تهیه شد، منزلی که اجاره کردیم، خود مراسم عروسی (که توی خونه بود)، همه و همه رنگ و بوی سادگی داشت و من با افتخار، مبلّغ این نوع ازدواج بین دوستان و هم‌دانشگاهی‌هام بودم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«وقتی فهمیدم دخترم رفلاکس داره، گریه کردم!» (مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله) بعد از ده ماه دوران عقد، زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. اوقات فراغتم بیشتر شد. هم کارهای خونه برای دو نفر برام سبک بود (به نسبت مسئولیت‌هایی که توی خونهٔ پدری داشتم) و هم خونه‌مون نزدیک دانشگاه بود و زحمت رفت و آمد نداشتم.😃👌🏻 درس‌های دانشگاه رو مثل گذشته می‌خوندم اما میزان فعالیت‌های فرهنگی-سیاسی رو کمتر کردم؛ احساس می‌کردم اولویت اصلی من، محکم ساختن بنای زندگیِ نوپامونه. همون موقع‌ها بود که تحصیل غیرحضوری توی حوزهٔ جامعه‌الزهراء (سلام‌الله‌علیها) قم رو هم شروع کردم. هدفم این بود که بتونم علوم سیاسیِ غربی رو که می‌خونم، با کمک علوم اسلامی، نقد و بررسی کنم. آبان ۸۹، زمانی‌که ۱.۵ سال از ازدواجمون و چند ماهی از پایان دانشگاهم گذشته بود، ریحانه خانوم به دنیا اومد.🥰 هر چند تجربهٔ مراقبت از برادرهای کوچیک‌ترم رو داشتم، اما مادر بودن یه چیز دیگه است. تا وقتی تمام و کمال مسئولیت یه بچه رو نداشته باشی، نمی‌تونی بگی بچه‌داری کردی. روزهای اول مثل همهٔ مامان‌ اولی‌ها، برای من پر از مسائل ناشناخته، سخت، شیرین، هیجان‌انگیز، ترس‌آور و البته پر از چالشِ خواب بود. مخصوصاً که دخترم رفلاکس داشت و این برای منِ مامان اولی خیلی سخت بود. اینو دهمین روز تولد دخترم فهمیدم؛ درست وقتی که وسایلم رو جمع و جور کردم تا از خونهٔ پدری برگردم خونهٔ خودم، علائم رفلاکس شدید رو توی دخترم دیدم.😥 رفلاکس ریحانه اینقدر بهم فشار آورد که شروع کردم به گریه کردن. پدرم آرومم کردن و گفتن: «نگران نباش، شما هم کوچیک بودید این مشکل رو داشتید و این حالت غیرطبیعی نیست.» از آرامش پدر و مادرم و تکیه‌گاه بودنشون آرامش گرفتم و از تجربیاتشون استفاده کردم؛ خداروشکر به مرور زمان مشکل حل شد. برای بقیهٔ مسائل بچه‌‌داری هم خیلی از راهنمایی‌هاشون استفاده می‌کردم. دخترم پنج ماهه شده بود که برای پدرم ماموریتی پیش اومد و به شهر دیگه‌ای رفتن. با رفتنشون خیلی احساس تنهایی کردم.😔 دوران سختی بود برام. هم از نظر فیزیکی با بچه‌داری چالش داشتم هنوز (کم خوابی‌ها، رسیدگی به کارهای روزمره بچه و هم‌زمان، خوندن دروس، اونم غیرحضوری که برای استفاده از کلاس و دادن امتحاناتش هیچ کمکی نداشتم و فقط باید روی خودم حساب می‌کردم)، هم به لحاظ ذهنی. من که تا قبل از این از نظر اجتماعی یه فرد فعال بودم، حالا نشسته بودم تو‌ی خونه و به شدت درگیر کارهای روزمره.🤷🏻‍♀️ تا بتونم خودم رو با شرایط جدید وفق بدم مدتی طول کشید. اون موقع خیلی متوجه نبودم، اما حالا بهتر می‌فهمم که کاملاً طبیعیه من از بارداری تا حدود دوسالگی وقت زیادی برای بچه‌داری صرف کنم و اولویت اصلی‌م رسیدگی به نیازهای بچه‌م باشه.  الان سعی می‌کنم هم از دوران نوزادی و کوچولویی بچه‌هام لذت ببرم و هم در کنارش یک سری فعالیت‌هایی در حد آب‌باریکه داشته باشم. حس می‌کنم برام لازمه، تا زمینه‌ای باشه برای بازگشت به فعالیت‌های جدی اجتماعی. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تا دو سال نگران چالش ورود فرزند دوم بودم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) توی دوران نوزادی ریحانه و تا سال‌ها بعدش، خوندن دروس جامعه‌الزهراء (سلام‌الله‌علیها) به صورت غیر حضوری، خیلی برام خوب بود.👌🏻 علاوه بر اینکه حس روزمرگی‌م رو کم می‌کرد، احساس خوبی هم بهم می‌داد. من مادر شده بودم و مادری خیلی لطیفه؛ جنس دروس حوزوی خیلی بیشتر از درس‌های علوم سیاسی، به حس و حال مادری‌م می‌خورد. از جنس نور و آشنایی با مفاهیم اسلامی و قرآنی بود. به علاوه، مطالعه این دروس، در تقابل با بچه‌داری و همسرداری‌م نبود. به مرور فهمیدم که با کمی برنامه‌ریزی، استفاده از زمان‌های خواب دخترکم و کم کردن خواب خودم، شرایط درس خوندن رو می‌تونم فراهم کنم.😊 سه سال بعد، زهرا خانوم به دنیا اومد. زهراجان ۱۲ روزه که بود، از شدت فشار روانی گریه می‌کردم و می‌گفتم یعنی من می‌تونم از پس مسئولیت این دو تا بچه بربیام؟!😥 چالشم اون زمان، روابط بین خواهرها بود. تا دو سالگیِ دومی، حواسم بود که حساسیتی برای اولی ایجاد نشه. البته اگه با تجربهٔ الانم به اون زمان برمی‌گشتم، این مسئله رو راحت‌تر می‌گرفتم. این من بودم که روی این موضوع حساس شده بودم، شاید اگر کمی حساسیتم رو کم می‌کردم و اصل تغافل رو پیش می‌گرفتم، به من و دخترا راحت‌تر می‌گذشت.🤷🏻‍♀️ زمانی که منتظر تولد فرزند دوم بودیم، نگران واکنش دخترم بودم. تا اون روز، تمام توجه من و همسرم، به تنها فرزندمون بود و با تولد فرزند جدید، شرایط تغییر می‌کرد. پذیرش شرایط جدید برای دختر سه ساله‌م، به نظرم سخت بود و من براش خیلی فکر و مطالعه کردم. سعی کردیم اولین مواجههٔ دخترم با خواهر کوچولوش، حساسیت برانگیز نباشه. مثلاً نوزاد در آغوش من یا نزدیک به من نباشه، توی یک اتاق دیگه باشه و فرزند بزرگتر بره اونجا؛ چند روز قبل از تولد نوزاد، از طرف نینی کوچولو برای دخترم هدیه خریدیم.😍 برای دختر بزرگه‌م، کتاب‌هایی با مضمون ورود نوزاد جدید می‌خوندم. روزهای اول که اقوام برای دیدن نوزاد می‌اومدن منزل‌مون، برگه‌ای به در اتاق چسبونده بودم با این متن :«من بیشتر از خواهر کوچولوم احتیاج به توجه شما دارم؛ ریحانه».😉 شیر خوردن نوزاد، نزدیک‌ترین رابطهٔ مادر و فرزندیه و من سعی می‌کردم دختر بزرگه‌م کمتر این لحظات رو ببینه، که سعی‌م البته خیلی به نتیجه نمی‌رسید.😅 گاهی هم از تغییر رفتارهای دخترم، متوجه می‌شدم که باید بهش بیشتر توجه کنم و براش وقت بذارم.🤚🏻 توجه به این ظرافت‌های رفتاری رو تقریباً تا دوسالگی دختر دومم ادامه دادم، ولی اگه الان به دوران تولد فرزند دومم برگردم، اینقدر سخت نمی‌گیرم. فکر می‌کنم بخشی از اون سختگیری‌ها، نشأت گرفته از ذهن خودم بوده؛ شاید فرزند اولم اینقدر که من رعایت می‌کردم، نیاز به توجه و رعایت نداشته.🤷🏻‍♀️ ضمن اینکه توجه زیاد به فرزند اولم، من رو کمی از فرزند دومم غافل کرد. در اون دوران سعی می‌کردم قربون صدقه‌های عمیق مادری به نوزادم رو، جلو دختر اولم نداشته باشم. و همین فرصت‌های ارتباطی‌م با نوزادم رو‌ کم می‌کرد. البته بعدتر، به این اشتباهم واقف شدم و زمان و انرژی گذاشتم و سعی کردم برای دختر دومم، جبران کنم.🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«برای امتحانات پایان ترم حوزه‌، با بچه‌ها می‌رفتیم قم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) با وجود دو تا بچه برای پیشبرد دروس غیرحضوری جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) خواب شبم رو کم کردم. شاید این کار برام سخت بود اما حس خوبی داشتم که می‌تونم از زمانم استفادهٔ بهینه بکنم. عمدهٔ دروس حوزه رو دوران بچه‌داری‌هام خواندم.👌🏻 هر واحد درسی میزان مشخصی صوت داشت؛ تعداد صوت‌ها رو، به زمانی که داشتم، تقسیم می‌کردم و برنامه می‌ریختم؛ مثلاً باید در طول شبانه روز، سه تا درس صوتی ۴۰ دقیقه‌ای گوش می‌دادم و پیاده‌سازی می‌کردم. تا وقتی یک فرزند داشتم، از زمان خواب روزانه‌ش و گاهی خواب شبانه‌ش برای درس خوندن استفاده می‌کردم. وقتی دو تا شدن، عملاً روی وقتی در طول روز نمی‌تونستم حساب کنم، پس میزان خواب شبانه خودم رو کم کردم و به پنج ساعت رسوندم. اگه شرایط جور می‌شد، یه چرت چند دقیقه‌ای هم‌ وسط روز داشتم.😉 یادمه شبا وقتی همه می‌خوابیدن، من تازه می‌رفتم پای درس بدایة‌الحکمه (فلسفه)، که درس سخت فهم و البته خیلی شیرینی بود. وسط درس، نوزادم شیر می‌خواست؛ در حالی بهش شیر می‌دادم که تمام تلاشم رو می‌کردم توی اون تاریکی و سکوت شب و خستگی شدید خودم، خوابم نبره؛ چون باید ادامهٔ مقدار تعیین شدهٔ درس اون روز رو، تمام می‌کردم. گاهی این اتفاق دو یا سه بار در طول شب، پیش می‌اومد.😴 بهترین زمانی که برای درس خوندن شبانه پیدا کردم، یکی دو ساعت قبل از اذان صبح بود که همه و مهم‌تر از همه، نوزاد شیرخوارم، توی خواب عمیق بودن. ترم‌های اول، برای امتحانات پایانی باید چند روزی می‌رفتم قم. خود حوزه جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها)، فضایی برای اسکان داشت. تا موقع فرزند اولم همسرم ما رو می‌رسوندن قم و من با دخترم چند روزی توی محل اسکان، بودیم. 🤱🏻 جمع بین شب امتحان و بچه‌داری در فضای جدید و امکانات کم، خاطرات سخت و شیرینی رو رقم می‌زد. شیرین بود چون هم دوستان خوبی توی حوزه پیدا کرده بودم که پایان هر ترم، دیدارهامون تازه می‌شد؛ هم با دادن هر امتحان حس توانمندی و تموم شدن اون درس، خیلی برام لذتبخش بود.😍 چند ترمی، زمان امتحاناتم با امتحانات خواهر بزرگه‌م یکی شد. ایشون هم مثل من بعد از دانشگاه و با بچهٔ کوچیک، دروس جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) رو‌ می‌خوندن. توی اون چند ترم با هم، دورهٔ اسکان و امتحانات رو‌ گذروندیم و حضور خواهرم خیلی کمک‌حال و دلگرم کننده بود.💛 برای امتحانات پایانی دو ترمی که بعد از تولد فرزند دومم داشتم، با همسرم دو سه روزه می‌اومدیم قم و خانوادگی یک‌جا ساکن می‌شدیم. بعد بچه‌ها رو به همسرم می‌سپردم و با خیال راحت می‌رفتم امتحان می‌دادم. اینطوری دورهٔ امتحانات پایان‌ترمم، برامون حکم یه سفر شیرین خانوادگی رو داشت.😁 وقتی فرزند سومم دنیا اومد، توی تهران چند تا شعبه برگزاری امتحانات دایر کردن و سفر به قم برای امتحانات، رفت توی صندوقچهٔ خاطراتمون. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«طعم شیرین نوزاد سوم، هنوز زیر زبونمه.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) دو سال و چهار ماه بعد از زهرا خانم، فرزند سومم آقا محمدامین به دنیا اومد. با اومدن محمدامین، حس و حال و روحیه‌م تغییراتی کرد و بهتر شد.😊 اولاً مشکل حساسیت بین بچه‌های بزرگتر و نوزاد تقریباً وجود نداشت و این کارم رو خیلی راحت کرد. موقع تولد فرزند سوم حساسیت‌های بچه‌های بزرگتر نسبت به نوزاد خیلی کمرنگه؛ چون فرزند اول که این دوره رو گذرونده و ازش عبور کرده و فرزند دوم، اساساً از اول توجه همیشگی والدین رو نداشته که حالا با ورود نوزاد جدید، احساس ناخوشایندی داشته باشه.😁 سعی‌مو می‌کردم دومی، لحظات شیر خوردن نوزاد جدید رو نبینه تا حساس نشه روی رابطهٔ نزدیک من و نوزاد و این قضیه برام مقدورتر از قبل بود. دو تا دخترها رو سرگرم بازی با اسباب‌بازی‌هاشون می‌کردم و خودم توی اتاق دیگه‌ای، به نوزادم شیر می‌دادم. درحالی‌که توی تجربهٔ قبلی‌م، یعنی بعد از به دنیا اومدن زهرا، هر جا که می‌رفتم ریحانه هم دنبالمون می‌اومد چون نمی‌خواست تنها باشه.🤷🏻‍♀️ ثانیاً، نوزادداری، برام نه تنها سخت نبود، بلکه شیرین و لذت‌بخش هم شده بود.😍 شب‌بیداری‌های نوزاد که تحملش تا قبل از فرزند سوم، برام سخت بود، الان فرصتی شده بود که دور از بقیه توی یه فضای خلوت شبانه، از وجود نوزادم لذت ببرم. هنوز هم طعم شیرین نوزادی محمدامین زیر زبونمه.💛 ثالثاً من تا قبل از این، ناخودآگاه فرصت انجام امور بچه‌ها رو به همسرم نمی‌دادم. اما بعد از تولد محمدامین بیشتر به ایشون فرصت دادم و همسرم بیشتر از قبل مشارکت و نقش آفرینی کردن.👌🏻 من موقع اولی از صبح تا شب باهاش تنها بودم و برای انجام کارهاش، فرصت تجربه‌اندوزی داشتم و به مرور متبحر شدم. وقتی می‌دیدم که همسرم وقتی می‌خوان لباس دخترم رو عوض کنن و دخترم به گریه می‌افته، ترجیح می‌دادم خودم این کارو انجام بدم. در نتیجه فرصت تجربه و رشد توی انجام کارهای بچه‌ها رو از همسرم می‌گرفتم. اما موقع بچه سوم، هم چون پسر بود و پسرها کمی جون‌دارترن، هم چون نمی‌تونستم همه کارها رو تنهایی انجام بدم، خیلی از کارهای محمدامین رو به همسرم سپردم و این خیلی خوب بود.💛 هر چند همسرم از صبح تا شب منزل نبودن اما همین فرصتی که ایجاد شده بود، باعث شد که خیلی سریع پله‌های ترقی رو طی کنند و بعدها سر فرزند چهارم و پنجم، گوی فرزندداری رو از منِ مادر هم برُبایند.😄 (طوری که این روزها اگر من نتونم آقا محمدهادی متولد ۹۷ و هدی خانوم متولد ۱۴۰۰ رو بخوابونم، ایشون می‌تونن.😉😁) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«موقع خوابوندن بچه‌ها، قرآن مرور می‌کردیم.» (مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله) تا دو سه سالگی فرزند سومم، کنار بچه‌داری و مطالعهٔ کتب مورد علاقه‌م، محفوظات قرآنی‌م رو مرور می‌کردم. توی دوران دبیرستان همراه خواهرهام، ده جزء ابتدای قرآن رو حفظ کرده بودم و به خاطر چند سالی که وقفه افتاد، بخشیش رو فراموش کردم.🤷🏻‍♀️ همسرم هم توی مسیر رفت و آمدشون به محل کار قرآن حفظ می‌کردن و از ۵ جزء به ۲۰ جزء رسیدن.👌🏻 زمان‌هایی که می‌خواستیم بچه‌ها رو بخوابونیم، فرصت خیلی خوبی بود تا هم محفوظات قرآنی‌مون رو دوره کنیم و هم بچه‌ها از صدای تلاوت قرآن به عنوان لالایی بهره مند بشن.😍 توی همین مدت، سطح دو جامعه‌الزهراء (سلام‌الله‌علیها) رو هم به صورت جدی و مستمر ادامه دادم و تموم کردم. پایان این دورهٔ غیرحضوری هفت ساله، حس خوب تکمیل یک کار بزرگ رو برام داشت. چون خودم بیشتر از هر کسی می‌دونستم که دروس حوزوی‌ای که خوندم، سخت‌تر، طولانی‌تر و خیلی ثمربخش‌تر از دروس دانشگاهی‌ام بود.  مدتی بعد با همراهی همسر و بچه‌ها، به صورت منظم جلسات هفتگی تفسیر قرآن حجت‌الاسلام قاسمیان (داور برنامهٔ محفل) رو شرکت می‌کردیم. جلساتشون رو قبل‌تر هم می‌رفتیم ولی نه به صورت منظم. یکی از مزایای ویژهٔ این جلسه تفسیر، شرایط خوبش برای ما بچه‌دارها بود. بچه‌ها در طول جلسه در حال بازی بودن و حساسیتی روی سکوت و آروم کردنشون نبود.😉 حقیقتاً جلسات نابی بود و از اینکه صوت این جلسات پیاده‌سازی و تبدیل به متن نمی‌شد، ناراحت بودیم. تا اینکه با مدیریت همسرم، برای این کار تیمی تشکیل دادیم؛ کارهای پیاده سازی و عنوان‌گذاری و بارگزاری جلسات روی سایت، تهیه پست و عکس نوشت برای استفاده در فضای مجازی رو انجام می‌دادیم. این کار منفعت مادی برامون نداشت، ولی علاوه بر حس انجام فعالیت اجتماعی، دستاوردهای قرآنی عمیق و نابی برام داشت که خدا رو بابتش شاکرم.🙏🏻 اون روزها فهمیدم چیزی که بیشتر از هرچیز دیگه‌ای، نیاز زندگی روزانه فردی و اجتماعی من‌ هست، حقیقتاً قرآنه. دروس حوزوی خوب بود اما اضافاتی داشت. این جلسات گویا لبّ مطلبی بود که من لازم داشتم بدونم، خالی از اضافات و مطالب حاشیه‌ای.👌🏻 چیزی که الان برام ارزش وقت‌گذاری داره و هر چه بیشتر توش سیر کنم، تشنه‌ترم می‌کنه، مسیر فهم آیات نور و قرآن کریمه. برای انجام این فعالیت‌ها، کمتر پیش اومده که بچه‌ها رو جایی بذارم. البته شرایط اطرافیانم هم برای این کار خیلی مهیا نبوده. بیشتر روی خودم (برنامه‌ریزی و کمتر کردن خوابم) و همسرم حساب کردم. مثلاً گاهی همسرم که می‌اومدن خونه بچه‌ها رو نگه می‌داشتن تا من زمانی برای انجام این کارها داشته باشم. البته این رو لطف خدا می‌دونم که باعث شده خودمون روی پای خودمون بایستیم و برای داشتن بچه‌های بعدی، نیازمند کمک و طبیعتاً نظر اطرافیان نباشیم.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«من و خواهرم هم‌زمان بارداری چهارم رو گذروندیم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) بارداری چهارمم سخت بود. از همون ابتدا خستگی‌های شدید، بی‌حالی و مسائل مربوط به خورد و خوراک و ضعف شدید 🤯 آزارم می‌داد. یادم نمی‌ره وقتی رو‌ که داشتم به آسمون پرستارهٔ توی مسیر سفرمون نگاه می‌کردم در حالی‌که سه ماهه باردار بودم و با خودم می‌گفتم :«اگر من باردار نبودم، چقدر از این طبیعت و آسمون و ستاره‌ها لذت می‌بردم».🤷🏻‍♀️ انگار گَرد بی‌حالی، خستگی و بی‌حوصلگی ریخته باشن روی تک تک لحظاتِ شب و روزِ بارداری‌م. */علاوه کنید/* معضلات خواب و دردهای گاه و بیگاه و در کنارش رسیدگی به سه تا فرشته کوچولوی دیگه.🤦🏻‍♀️ فرصت برای استراحت که نبود، جمع و جور و رفت و روب خونه هم کارم رو سخت‌تر می‌کرد. بچه‌ها هم هنوز اونقدر بزرگ‌ نبودن که بتونم کمک‌های جدی ازشون بگیرم. هفت ماهه بودم که پهلو درد شدیدی گرفتم.😓 دو روزی کارها رو به همسرجان سپردم و کامل استراحت کردم تا درد رفع شد. تا چند روز بعد از اون، حال و هوام خیلی خوب بود و اونجا بود که فهمیدم در صورت داشتن فرصتی برای استراحت، خیلی از علائمم کاهش پیدا می‌کنه.😃 دوران سختی بود اما گذشت. شاید یکی دو باری برای کارهای منزل از کسی کمک گرفتم، همین. چیزی که بیشتر از کمک‌های مادی و جسمی بهم قوت قلب می‌داد، داشتن خواهری بود که شرایطش مشابه من بود. ایشون هم فرزند چهارمشون رو باردار بودن.😍 اون روزها، هر هفته حتماً همدیگه رو می‌دیدیم. یا ایشون می‌اومد منزل ما یا من می‌رفتم منزلشون.😁 جمع کردن شلوغی‌های شش تا بچه برای دو تا مامان باردار سخت بود اما این دیدارها، برای دوتامون پر از روحیه و انرژی بود. وقتی با هم صحبت می‌کردیم و می‌دیدیم احساساتمون، شرایطمون، سختی‌ها و شیرینی‌ها، دغدغه‌ها و آرزوهامون یکیه، عمیقاً همدیگه رو درک می‌کردیم. اگه من مثلاً دغدغهٔ دکتر و بیمارستان و زایمان و... داشتم، خواهرم هم مثل من بود. اگر من خسته از جمع بین انجام کارهای خونه و بارداری بودم، ایشون هم مثل من و گاهی خسته‌تر از من بود، چون فاصله سنی بچه‌های خواهرم، کمتر بود. اگر من از هم‌بازی شدن بچه‌ها با هم با ذوق می‌گفتم، اون هم این حس رو می‌فهمید.🩵 خلاصه داشتن یه همراه که شرایطی مشابه من داشت، عبور از لحظات سخت رو راحت‌تر کرد و حتی اون شرایط سخت رو برام آسون‌تر جلوه می‌داد. دیگه خیلی چیزا رو سخت نمی‌بینی بلکه طبیعی زندگی می‌دونی. یادمه اون دوران، یه بار با هم از دردهای بارداری‌مون می‌گفتیم و از عجیب و غریب بودنش، خنده‌مون گرفته بود. بعد با هم به این نتیجه رسیدیم که هر دردی توی بارداری، طبیعیه (و تا طولانی مدت نشده یا علامت جدی دیگه‌ای نداره،) جدی‌ش نگیریم و تحملش کنیم.😅 شاید کسی از بیرون به شرایط ما نگاه می‌کرد، می‌ترسید! اما حس الان خودم نسبت به اون روزا خوبه. وقتی آدم از پس یه کار بزرگ برمیاد چه حسی داره؟ حس خوب و شیرین موفقیت. ممکنه برای رسیدن بهش خیلی زحمت و سختی بکشه اما در نهایت اینقدر ثمرات داره که اصلاً حس می‌کنم بزرگ کردن اون سختی‌ها در مقابل این نتیجه، یه نوع ناسپاسیه‌. خلاصه هر چی بود گذشت و آقا محمدهادی با فاصلهٔ دو سال و ده ماه از برادرش به دنیا اومد. دیگه من مثل سابق دست تنها نبودم. هم همسرم خیلی کمک بودند هم دخترا بزرگتر و مستقل‌تر شده بودند و توی کارهای کوچیک تا حدی کمک می‌کردن.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
روز جهانی خانواده را با روایتی شیرین از رسول مهربانی‌ها گرامی می‌داریم 😊 پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم): ای علی (علیه السلام) هر کس در خدمت خانواده باشد به سرعت خداوند اسمش را در زمرهٔ شهدا می‌نویسد و برای هر روز و شب ثواب هزار شهید را به او می‌دهد و هم چنین برای هر قدمش ثواب حج و عمره به او عطا می فرماید و به اندازهٔ هر رگ بدنش شهری در بهشت به او می‌دهد. یا علیّ مَن کان فی خدمة العیال فی البیت و لَم یَأنَفْ کتبَ اللهُ اسمَهُ في دیوانِ الشّهداءِ و کتبَ لَهُ بکُلِّ یومٍ و لیلَةٍ ثوابَ ألفِ شهیدٍ و کتبَ له بکلّ قدمٍ ثوابَ حِجَّةٍ و عُمرَةٍ و أعطاهُ الّلهُ بکلّ عِرقٍ في جسده مدینةً فی الجنةِ (فرهنگ سخنان رسول خدا (ص) نگارشی نو از کتاب نهج الفصاحه، ص۱۸۳) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام جعفر صادق (علیه السلام): در حق برادرانتان حسن ظن داشته باشید که برای شما صفای دل و پاکیزه طبعی به دنبال خواهد داشت. أحسِنوا ظُنونَکم بإخوانِکم تَغتَنِموا بِها صَفاءَ القلبِ و نَقاءَ الطَّبعِ (بحارالانوار، ج۵، ص۱۹۶) 🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️ سلام من به مدینه به غربت صادق سلام من به بقیع و به تربت صادق سلام من به مدینه به آستان بقیع سلام من به بقیع و کبوتران بقیع سلام من به مزار معطر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif