مادران شریف ایران زمین
«تبیین در بازارچهٔ مقاومت مادرانه قم»
#روایت_پشت_جبهه
#ن_نصراصفهانی
(مامان #محمدرضا ۶ ساله، #محمدجواد ۴ و #فاطمه ۳ ماهه)
قرار بود بازارچه داشته باشیم. مسئولیت تبیین رو قبول کردم، قبلتر هم این کارها رو کرده بودم. میدانستم بیمهری و کملطفی، شور و ذوق و همه چیز را با هم دارد.
از چند روز قبل شروع کردم به خواندن فایلهای پاسخ به شبهات مقاومت و مرور اطلاعات گذشتهام. شب قبل از برنامه هم توسلی کردم برای گشوده شدن قفل زبانم و آرامش قلبم. سعی کردم روز برنامه آمادگی کامل داشته باشم. پسر بزرگم را به مدرسه فرستادم و با کوچولوها مهیای رفتن به میدان شدم☺️. فاطمه طول مدت بازارچه پیش خودم و توی بغلم بود، محمدجواد هم با بقیه بچهها مشغول درست کردن پرچم فلسطین و رنگآمیزی کاربرگ بود.
وقتی رسیدم فضاسازی انجام شده بود، تغییرات کوچکی دادیم و منتظر شدیم. هنوز به ثبات نرسیده بودیم که جمع زیادی از دانشآموزان ابتدایی و متوسطه با صفی طولانی به طور کامل جلوی فضاسازی ما قرار گرفتند و جملات چالشی نوشته شده روی تخته ذهنشان را مشغول کرد. (مثلاً نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران🤦🏻♀️ پدرکشتگی ما با اسرائیل چیه؟ حماس فلسطینیها رو به کشتن داد و...)
با ناراحتی به دوستم گفتم که مخاطب جملات ما و برنامهٔ ما، اصلاً این سن نبودند😥. دوست عزیزم گفت حتماً خیری بوده و آنها هم استفاده خودشان را خواهند کرد. آرام شدم و دل به تدبیر خدا سپردم که روشنگر جانهاست.
از بچهها خواسته بودیم هر دلنوشتهای خطاب به کودکان غزه و لبنان دارند، برایمان بنویسند و به مقوای نصب شده بچسبانند. خیلی استقبال خوبی کردند. سوالاتی هم درمورد جملات چالشیای که نوشته بودیم میپرسیدند که سعی میکردیم در حد وسعمان پاسخ دهیم.
وقتی به خانه برگشتم و جملات بچهها را خواندم، بسیار امیدوار شدم. با غلطهای املایی بسیار، حمایتهای درست و اساسی از فلسطین عزیز کرده بودند و فهمیدم اصلاً آنها به تبیین نیاز نداشتند، همین شور مشارکت در حمایت از فلسطین برایشان کافی بود و شاید این، همان خیری بود که دوستم میگفت!🥹
#جهاد_تبیین
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. روزی بچهها دست خداست»
#ام_محمد
(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله)
با تولد هر کدوم از بچهها، برکتهایی از سمت خدا میدیدیم. در سالهای شروع زندگیمون مستاجر بودیم و شرایط مستاجری نسبتاً سختی داشتیم🥲.
یادمه که در دو سال اول زندگیمون چهار تا خونه عوض کردیم. اون زمان آپارتمانهای زیادی در قم نبود و اکثر خونههای اجارهای، زیرزمین بودن. بیشترشون هم شرایط خوبی برای زندگی نداشتن. ولی ما به خاطر شرایط مالی باید باهاش کنار میاومدیم😢.
در اواخر بارداری دختر اولم به کمک امتیازات همسرم، تونستیم در یکی از خونههای سازمانی حوزههای علمیه ساکن بشیم، که الحمدلله از نظر مالی کمک خیلی زیادی برامون بود🤲🏻.
تقریباً سه سال در خونه سازمانی زندگی کردیم، و با اومدن دختر دومم خونه مسکن مهر رو تحویل گرفتیم.
همسرم خیلی در استفاده از امتیازات حوزه *حساس* بودن، با تحویل خونه خودمون گفتن دیگه باید بلند شیم و توی خونه سازمانی نمونیم🏢.
خونهمون آپارتمانی بود در منطقه پردیسان، این منطقه به نسبت از شهر دور بود و شرایط سختی برای رفت و آمد داشتیم، برای همین ماشین قدیمی پدرم رو برای رفت و آمدهامون امانت گرفتیم🚙.
با تولد بچّه سوم ماشین خریدیم و به لطف خدا امکانات زندگی ما کامل شد🤲🏻.
با اینکه امکانات رفاهی زندگیمون بهتر شده بود، ولی ولخرجی هم نمیکردیم. مثلاً سیسمونی بچّه اولم که خانوادهام هدیه دادن، وسیلههای اضافی داشت؛ طوریکه مادربزرگم خدا بیامرز، میگفتن ننه جان با این وسایل باید پنج شش تا بچّه بزرگ کنی🥹.
البته که من هم تونستم از این وسایل و حتی بعضی از لباسها برای چهار تا بچّهام استفاده کنم😍.
یکی دیگه از کارهایی که میکردیم این بود که وسایلی مثل کالسکه و کرییر و... رو قرض میدادیم و یا قرض میگرفتیم. نه من و نه اطرافیانم این رو بد نمیدونستیم که اگر وسیلهای خوب مونده قرض بگیریم یا قرض بدیم👊🏻.
ما هم خونهدار شدیم و هم ماشیندار، اما قسمت جالبش این بود که، برای خونه پردیسان واریزی اولیهمون ۳۰ میلیون بود و بقیهش اقساط بودن که باید پرداخت میشدن. ماشینی هم که خریدیم ۳۰ میلیون بود. بعدها موقعی که بچّه چهارممون میخواست به دنیا بیاد همیشه به شوخی به همسرم میگفتم، ۳۰ میلیون بچّه چهارم قراره چی باشه🤭!
کمی بعد از تولد بچّه چهارم یکی از اقوام ما همینطور دلی تصمیم گرفت، ۳۰ میلیون طلا به صورت اقساطی به ما بفروشه، دقیقاً هم همون ۳۰ میلیون بود😁.
از حاج آقای وافی شنیده بودم که، با ورود بچّه چهارم خداوند بی حساب درهای روزی رو به روی شما باز میکنه😍.
قضیه ۳۰ میلیون بین من و همسرم شوخی بود، ولی واقعاً با وجود بچّه چهارممون به قدری *درهای روزی بیحساب* به روی ما باز شد که خودمم تعجّب میکردم🤩.
به نحو خیره کنندهای گشایشهایی به لحاظ مالی در زندگی ما اتفاق افتاد. تونستیم آپارتمان پردیسان رو بفروشیم و خونه حیاط داری در مرکز شهر بخریم. خیلی قرض کردیم ولی برای ما معجزه بود و این رو از پاقدم پر برکت بچّهها میدونم😍.
زمانی که بچّه اولمون به دنیا اومد، به لحاظ مالی وضعیت سختی داشتیم، ولی خدا با ورود هر عضو جدیدی به خانواده ما به شکل عجیبی این قضیه رو مدیریت میکرد، و الحمدلله وضعیت درآمدی مون پیشرفت میکرد🥹🤲🏻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان ❤️
اومدیم با یه خبر جذاب. 😍
📚 دورهمی مجازی کتاب مقاومت داریم.📚
⌛ فردا چهارشنبه ۱۶ آبان ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۱:۴۵
با حضور مهمانان عزیزمون 😍
که قراره برامون درباره این کتابها 👆🏻 صحبت کنن.
خانومها:
📚 راضیه بابایی
کتاب ۱۰ غلط مشهور درباره اسرائیل
و کتاب سرزمین مقدس
📚 صدیقهسادات فلسفیان
کتاب فلسطین از منظر رهبر انقلاب
📚 راحله دهقانپور
کتاب سید عزیز
📚 هانیه آقاشاهی
کتاب زخم داوود
📚 پروانه شکوری
کتاب غزه از بازگشت مینویسد
🔹 دوست دارید با این کتابها آشنا بشید؟
۱. همین الان برای فردا ساعت ۱۰:۳۰ ساعتتون رو کوک کنید. ✅
۲. این پیام و لینک اتاق جلسه رو ذخیره کنید. ✅
آدرس اتاق دورهمی مجازی:
🔗 gharar.ir/r/328bf80e
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
خوش به حال اونایی که این روزها در حال جهاد با مال و جان هستن...
ظاهرش اینه که بخشی از مالشون رو دارن میدن و دیگه ندارنش.
ولی باطنش یه سرمایهگذاری ابدیه
در مقابل رحمت و نعمت جاودانهی خدا در بهشت. 🌷
بازم پویش هدیههای ۱۰ هزار تومانی داریم. 😇
تا انشاءالله با کمک هم، تا آخر هفته ۵ میلیون تومان جمع کنیم
و برای کمک به رزمندگان مقاومت لبنان به سایت رهبر عزیز انقلاب واریز کنیم.
🔹 سهم هر کدوم از ما:
حداقل ۱۰ هزار تومان
و دعوت دیگران به این پویش. ✅
شماره کارت به نام شکوری
روش بزنید کپی میشه.
6037997528330963(کارت مخصوص همین کاره و نیازی به رسید نیست.) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۰. یادگیری عربی همراه با بارداری و بچه داری»
#ام_محمد
(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله)
فرزند اولم دوسالش که شد از شیر گرفتمش و یکی دوماه بعد، فرزند بعدیمون رو باردار شدم😍 .
در ابتدای بارداری دختر اولم سطح دو حوزه رو شروع کردم. وقتی که دخترم ۲ ساله شد، تقریباً اواخرش بود. یعنی ۵ سال سطح دو حوزه رو در ۳ سال و نیم تموم کردم. یه بخشش به خاطر این بود که من تندتر از روال درسی که ارائه میشد، میخوندم📘.
با توجه به اینکه معدلم هم بالا بود یکی دو ترم آخر رو ۲۲ واحدی گرفتم. حدوداً ۲۰ واحد هم از دروس عمومی دانشگاه تطبیق دادم.
همسرم تقریباً به سه زبان زنده دنیا مسلط هستن. اون زمان عربی و انگلیسیشون کامل بود و در حال یادگیری اسپانیایی هم بودن. تفکرشون این بود که ما برای تبلیغ اسلام در جهان، نیاز به این داریم که اول به زبانهای مختلف مسلط باشیم، تا بتوانیم در بین خارجیها اسلام رو تبلیغ کنیم🧔🏾♂.
در بین زبانهای خارجی، پاشنه آشیل تبلیغ در جهان اسلام، زبان عربی هست و نه انگلیسی. ما ابتدا باید در جامعه عظیم یک میلیاردی مسلمانان یکرنگ و متحد باشیم، و بعد در کنارش انگلیسی هم آموزش ببینیم👩🏻💻.
از طرفی خودم هم از بچهگی به زبان عربی علاقه داشتم و بهترین درصدم در کنکور بین دروس عمومی، درس عربی بود✍🏻.
تابستون فارغ التحصیلیم بود و من هنوز باردار نبودم، یکی از دوستانم اطلاعیّهای در مورد یک مرکز وابسته به جامعه المصطفی العالمیه بهم نشون داد.
این مرکز یکی از مراکزی هست که به خارجیهایی که میخوان در ایران دروس دینی و حوزوی بخونن خدمات میده که قرار بود یه سری دورههای آزاد زبان برگزار کنند🧑🏻🏫.
قرار بود یک دوره یک ساله فشرده باشه. یعنی یک دوره هر روزه، روزی ۵ ساعت و از ساعت ۱ تا ۶ بعد از ظهر، که آزمون ورودی هم داشت.
متقاضی زبان انگلیسی بیشتر از عربی بود، چون برای ادامه تحصیل و تافل، دوره خوبی بود.
بعد از شرکت در آزمون و قبول شدن در اون، از مهر اون سال دوره رو شروع کردم. با شروع دوره، ابتدای بارداری دومم هم بود و یک بچه دو ساله هم داشتم🥰.
اولین چالشی که برای من به وجود آمد، این بود که این بچه دو ساله رو چیکار کنم، دیگه حوزهای هم نبود که مهد در اختیارمون باشه🥲.
چند روزی بچه رو با خودم میبردم بعد از چند روز، لطف خدا و عنایت ویژه الهی نصیبمون شد🤲🏻.
در نزدیکی همون کلاسی که ما میرفتیم یه مهد کودک خیلی خوب و متناسب با ویژگیهای ما پیدا شد.
اتفاقاً این مهد کودک دو شیفت بود یعنی از صبح تا پنج و نیم بعد از ظهر باز بود. صحبت کردم تا ساعت ۶ میموندن، تا من برم دنبال بچه👧🏻.
این کلاس مرکز شهر بود و یه مسیر یک طرفه نسبتاً طولانی داشت که نمیشد با ماشین رفت و باید پیاده میرفتیم. من با اون شرایط بارداری و بچه دو سالهای که اون ساعت، ساعت اکثراً خواب بود و بغلم، پیاده اون مسیر رو میرفتم. بچه رو میذاشتم مهد و دوباره برمیگشتم میومدم جایی که کلاسمون بود😢.
در طول مسیر، باید از جلوی یک کله پزی رد میشدم و هر روز که این مسیر رو میرفتم و از جلوی این کله پزی رد میشدم، حالت تهوع بهم دست میداد، که خیلی سخت بود🤢.
اون دوره رو با همه سختیهاش شرکت کردم. دوره خیلی خوبی بود، یعنی من از صفر که عربی رو شروع کردم، از اواسط مرحله مکالمه که رد شدیم بعد حتی وارد مرحله نویسندگی و اخبارعربی شدیم.
ساعات زیادی از روزم صرف این دوره میشد ولی بحمدلله میارزید🤲🏻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خدا داره با عتاب میگه چرا در راه خدا و برای نجات کسانی که مورد ظلم واقع شدن، مبارزه نمیکنید؟
انگار که دفاع از مردم مظلوم و مستضعف یه امر بدیهیه
و اگه کسی این کارو نکنه، باید ازش پرسید چرا؟
مردمی که تحت ستم یه عده ظالم واقع شدن
و میگن خدایا خودت برای ما یه ولی و یار و یاور بفرست...
#کلام_الله
#لبنان
#فلسطین
#نبرد_با_اسرائیل
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان ❤️ اومدیم با یه خبر جذاب. 😍 📚 دورهمی مجازی کتاب مقاومت داریم.📚 ⌛ فردا چهارشنبه ۱۶ آبا
صوت کامل این دورهمی مجازی رو ضبط کردیم و توی کانال پویش کتابمون گذاشتیم.
بفرمایید اینجا.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
امام سجاد (علیه السلام) فرمودند:
«عمه جان شما بحمدالله عالمهای هستی بدون اینکه معلم داشته باشی و شما فهمیدهای هستی بیآنکه کسی مطالب را یادتان داده باشد.»
«يَا عَمَّةِ أَنْتِ بِحَمْدِ اَللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَةٍ»
(بحارالانوار،جلد۲،صفحه ۳۰۲)
•┈┈••✾🌱🧡🧡🧡🌱✾••┈┈•
باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت
بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد
باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت
یک نفر گفت حسین آمد و او غوغا کرد
ناگهان دیده نورانی خود را وا کرد
آمده آینه حضرت زهرا بشود
آمده زینت جان و دل بابا بشود
دختر فاطمه و ام ابیهای علیست
پس عجب نیست که او زینب کبری بشود
نام زینب که میآید به خدا جا دارد
کوه دریا شود و موجزنان پا بشود
شب میلاد قرار دل ارباب حسین
نامهام را برسانید که امضا بشود
•┈┈••✾🌱💛💛💛🌱✾••┈┈•
🌼ولادت حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بر تمامی دوستداران ایشان مبارک باد🌼
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن
چه سخت است در اوج غوغای صفین
علی را عزادار عمار دیدن
به بیتابی موجهای فراتیم
به هنگامهی چشم خونبار دیدن
نمیدید در خواب هم دیدهی ما
به خون خفته آن چشم بیدار دیدن
ز یوسف به یک پیرهن خیره ماندن
ز یحیی سری دست اغیار دیدن
به گفتن نیاید، به باور نگنجد
چُنان کوه را زیر آوار دیدن
همین است تقدیر مردان میدان
به پیکارها پیکر یار دیدن
تنی را به میدانِ مین ارباً اربا
تنی را پر از خون به رگبار دیدن
ولی نیست هرگز به قاموس مردان
هراسی از این راه دشوار دیدن
هراس است بر جان خیبرنشینان
سَنابرق شمشیر کرّار دیدن
مَهیب است فریاد یا حیدر ما
مهیب است هان! قهر قهار دیدن
همه هیبت گنبد آهنین را
بر این عنکبوتان چنان تار دیدن
مهیب است در بارش «رعد» و «سجیل»
زمین و زمان تیره و تار دیدن
بهناگاه «فتاح» و «خیبرشکن» را
بر این قلعهی کهنه آوار دیدن
جسدهای مشئوم دیوانهدیوان
به هر کوی و بازار بر دار دیدن
«بعثنا علیکم عباداً لنا» را
به سربند گُردان احرار دیدن!
زمان «فجاسوا خلالالدیار» است
شرر بر سراپای اشرار دیدن
(شعر از محمدمهدی سیار)
چهل روز از شهادت سید مقاومت گذشت.🖤
جسم او در میان ما نیست، ولی روحش امروز میدان نبرد را فرماندهی و هدایت میکند.
هدیه به سید شهید و همه شهدای راه مقاومت به خصوص سردار سلیمانی، سید هاشم صفیالدین، شهید هنیه و فرمانده شهید یحیی السنوار
فاتحه و سوره یاسین میخوانیم.
به این امید که تکتک این شهدا دست ما را بگیرند و در مسیر حق قرار دهند...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
خوش به حال اونایی که این روزها در حال جهاد با مال و جان هستن... ظاهرش اینه که بخشی از مالشون رو دار
کسی از پویش هدیه ۱۰ هزار تومانی برای کمک به رزمندگان مقاومت لبنان جا نمونده؟ 🌷❤️
«۱۱. آمدم ای شاه پناهم بده»
#ام_محمد
(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله)
سر بارداری دوم، شش ماهه بودم که متوجه شدم، رشد بچه دچار مشکل شده😢.
شاید علتش پرهیز غذایی سختی بود که برای بچه اولم داشتم، شاید هم به اندازه کافی به خودم رسیدگی نکرده بودم و مکمل و تقویتی مصرف نکرده بودم🤦🏻♀.
از هفته سی تا سی و چهار، چند بار سونوگرافی رفتم که نشون میداد بچه در شکم رشد نمیکنه. نظرشون این بود که نارسایی جفت به وجود اومده و جفت نازک شده و خون رسانی نمیکنه و باید بچه به دنیا بیاد😭.
در سونوگرافی آخر وزن بچه ۱.۵ کیلو بود، با خودم میگفتم بچه به این کوچولویی رو من چه جوری بزرگ کنم😢!
برام خیلی سخت بود، نمیدونستم چکار کنم. دوره زبان عربی هم تموم نشده بود و چند ماه دیگه هم باید میرفتم و زمان امتحانات اون هم شده بود🥲.
از طرفی ایام امتحانات برادرام هم بود و مادرم هم سختشون بود که بیان پیشم.
یک هفتهای با همسرم مشورت کردیم چکار کنیم. همسرم گفتن بریم مشهد، اونجا تصمیم میگیریم.
به دکتر گفتم که من تصمیمم این شده که بچه رو فعلاً به دنیا نیارم و میرم مشهد. اگر لازم باشه کاری انجام بدم همونجا انجام میدم🥹.
تقریباً این تصمیم گیری و رفتن به مشهد دو هفته طول کشید. اولش با توجه به سابقه استرس بیش از حدی که مامانم داشتن این یک هفته ده روز که میخواستیم تصمیم بگیریم چکار کنیم مامان رو از ماجرا خبردار نکردیم.
به مامانم گفتیم دکتر گفته، بچه رشدش کم بوده و از ایشون خواستیم یه وقت سونوگرافی و دکتر زنان برامون بگیرن👩🏻⚕.
میخواستیم ببینیم نظر دکترهای مشهد هم مثل قم هست یا نه؟
البته که خیلی هم به عنایت امام رضا علیه السلام امید داشتیم🥲🤲.
برادرم دو سه روز رفته بودن دو سه تا از سونوگرافی های خیلی درجه یک مشهد که نوبت هاشون هم طولانی بود تا بتونن نوبت بگیرن.
مامانم میگفتن دو سه روز صبح زود تا ظهر فقط کار برادرم این بوده که می رفته اونجا بست مینشسته تا بتونه نوبت بگیره😍.
بلاخره راهی مشهد شدیم،
شب رسیدیم و رفتیم حرم🕌،
با امید خیلی فراوانی حرم امام رضا علیه السلام رفتیم و گفتیم یا امام رضا شرایط ما رو شما می دونید، شاید ما کوتاهی کردیم، نسبت به حق این بچه کم کاری کردیم، رسیدگی کم بوده... حالا از خودت میخوایم که این بچه رو دوباره به ما برگردونی، میخوایم این بچه تو شرایط بهتری قرار بگیره😭🤲.
فردا صبحش هم رفتم سونوگرافی، واقعا معجزه بود🥺!
اون سونوگرافی که رفتم رنگی بود و دقیقا تمام رگهای خون رسانی جفت رو نشون میداد، خانمی که داشت سونوگرافی میکرد گفت کدوم دکتری به شما این حرف رو زده🧐؟
یک جفت خیلی خوب با یه خون رسانی خیلی خوب😍.
الان یک و پونصد هست وزن بچه، و من به شما قول میدم این بچه تو این چهار هفته پایانی یک کیلو هم وزن اضافه میکنه و به دنیا میاد ایشالا.
همین طور هم شد🥰.
بچه من دو کیلو و ششصد گرم به دنیا اومد، یک کیلو بیشتر از اون وزنی که دکتر توی قم گفته بود.
این ماجرا شاید به نظر بعضیا معجزه نیاد و بگن خب اون دکتر توی قم اشتباه کرده یا سونوگرافی متخصص نبوده، اما ما خودمون میدونیم که معجزه اتفاق افتاد و امام رضا علیه السلام عنایت کردن😍.
دست ما رو گرفتن و ما رو از یه شرایط سخت وارد یک شرایط راحت کردن و دختر دوممون تیر ماه ۱۳۹۱ به دنیا اومد👧🏻.
این بار نمیتونستم چند ماه بیشتر بمونم و بعد از مدت کوتاهی توی پنجاه روزگی دخترم به قم برگشتم. مادرم هم باهامون اومدن، چون هم بچه ریز بود، هم شرایط جسمی من یه مقداری نیاز به رسیدگی بیشتر داشت.
مادرم ده روز پیش ما موندن، بعدش من کلاسهای دوره عربی رو از سر گرفتم.
دختر بزرگم رو مهد و کوچیکه رو سر کلاس میبردم و همونجا کارهاش رو میکردم، هم برای بقیه و هم برای اساتید جالب بود😎.
اتاق مفروش بود و البته برای خودم هم خیلی سخت نبود چون نوزاد بیشتر میخوابید، جز اینکه به هرحال باید تلاش میکردم که فضای کلاس هم آروم بمونه و حق افراد حاضر در کلاس رو ضایع نکنم.
این دوره یک سال و نیم طول کشید و بلاخره دی ماه ۹۱ تموم شد🥳.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان🌱
شاید متوجه شده باشید ما بعضی روزها، کانالهایی رو معرفی میکنیم. (معمولا دو شب تو هفته)
این کانالها رو قبل معرفی حتما خودمون بررسی میکنیم. برامون مهمه کانالهایی باشن که حس میکنیم برای یه خانواده بچهدار، میتونه مفید باشه.
کانالهای فروشگاهی، علاوه بر این معیارها، کسبوکار مادران سه فرزندی (یا بیشتر) هم هستن.
و یا فروشگاههایی هستن که برای خانوادههای پرجمعیت تخفیف دارن.
و البته برامون مهمه که کالاهای لوکس و گرون نفروشن و قیمتشون مناسب باشه.👌🏻 (حقیقتا این بخش برای یه خانواده چندفرزندی از ضروریاته😁)
و خلاصه برامون مهمه از کانالهایی که معرفی میکنیم رضایت داشته باشید و بتونید با خوشحالی ازشون استفاده کنید🥰🌺
وقتی مامان سه تا بچه ای👶🏻
کارشناس کتاب هم هستی📚
باید بری درباره چند جلد کتاب صحبت کنی🗣
و همزمان سرما هم خوردی🤧
نتیجه این میشه که؛
تمام دیشب 😩 رو داشتم خواب میدیدم محتویات و کلمات کتابها رو دارم میریزم تو مخلوطکن و میکس میکنم (کاری که با غذای نینیها میکنیم)
و بعد هرکدوم رو میریزم تو یه ظرف در بسته و میذارم یه گوشه تا برای ارائهام آماده باشم!!!🤌🏻😅
#مزه_های_زندگی
#مادرانگی_هایم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مومنان در راه خدا میجنگن
و دشمنانشون، در راه طاغوت و شیطان.
خدا رحمت کنه امام خمینی رو که میگفت آمریکا شیطان بزرگ است...
شاید فکر کنیم امروز آمریکا قدرت نظامی و استراتژیک بالایی داره و نقشههایی که برای جنگ و ترور به اسرائیل میده، خیلی قویه؛
ولی خدا میگه کید و نقشههای شیطان ضعیفه.
ما هم اگر توی تیم خدا باشیم پیروز این نبرد هستیم.
#کلام_الله
#کید_شیطان
#شیطان_بزرگ
#نبرد_با_آمریکا
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
چه فرصت خوبی😃 من طلای زینتی تقریبا ندارم. ولی دنبال فرصتی بودم که یکی دو سکه پارسیانی که داشتیم رو
این همدلی طلایی رو یادتونه؟ پویش دومشم چند روز پیش برگزار شد.
میدونید خروجیش چی بود؟😍
هدایت شده از امهات القدس 🇱🇧🇵🇸🇮🇷
خروجی مالی همدلی طلایی 2 بدون محاسبه ی بازارچه و آشپزخانه ی مقاومت امهات القدس :
2 کیلو طلا
165 گرم نقره
4 سکه تمام بهار آزادی
3 نیم سکه بهار آزادی
18 ربع سکه بهار آزادی
42/522 گرم سکه پارسیان
35 یورو
79 عدد دلار
46 ریال عربستان
1/749/000 دینار عرق
76/839/000 میلیون تومان پول نقد
#همدلی_طلایی۲
#نهضت_مادری
#امهات_القدس
@ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
هنوز ارزشش رو برآورد نکردن چند میلیارد میشه
چون باید طلاها دونه دونه عیارشون مشخص بشه.
«۱۲. سختی پایان دارد...»
#ام_محمد
(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله)
بعد از پایان دوره عربی به این فکر میکردم که برای ادامه مسیر چه کنم🤔؟
دو راه برای ادامه تحصیل پیش روم بود. یکی اینکه برم سطح سه حوزه ادامه بدم و راه دوم اینکه دانشگاه ارشد شرکت کنم. حالا ارشد چه رشتهای باشه اینم یه نکته بود🤷🏻♀.
اون سالها نمیخواستم دروس حوزوی رو ادامه بدم. علتش هم، طولانی مدت بودن حوزه و دروس خیلی زیادش بود.
در سطح سه حوزه صد و سی واحد باید بخونی یعنی چهار سال تمام وقت، روزی چهار پنج ساعت و در نهایت معادل ارشد دانشگاهی هست🤦🏻♀.
بیشتر به خاطر بحث زمان و اینکه من در سالهای طلایی فرزندآوری خودم بودم، به این نتیجه رسیدم که الان زمان مناسب برای ادامه تحصیل از طریق حوزه نیست. در حالی که من میتونستم وارد مقطع ارشد بشم و فقط دو روز در هفته کلاس داشته باشم👌🏻.
با ورودم به حوزه و پشت سر گذاشتن دوره زبان عربی، تقریباً رشته فیزیک برام تمام شده بود. احساس میکردم که آیندهای در رشته فیزیک نخواهم داشت و علایقم تغییر کرده بود. خیلی دوست داشتم فلسفه بخونم.
در نتیجه این فکرها تصمیم گرفتم ارشد فلسفه رو انتخاب کنم و آزمون بدم✍🏻.
ایام نزدیک کنکور، خونه مسکن مهرمون رو تحویل گرفتیم. با وجود آماده نبودن کامل خونه، ولی ما بعد از سه سال زندگی توی خانههای سازمانی، اسبابکشی کردیم🏢.
سه چهار روزی بود که ما اسبابامون رو برده بودیم و کابینتکار هم توی خونه مشغول کار کردن بود. ارههاش رو داخل آورده بود و بعضی از کاراش رو هم همونجا انجام میداد😫.
آسانسورها هم هنوز آماده نبود و راهپلهها خاکی بود. ما هم طبقه چهارم بودیم، از پلهها باید میرفتیم و میاومدیم😥.
مجموعه این شرایط باعث شد که دخترم در شش ماهگی به علت عفونت ریه چهار پنج روزی تو بیمارستان بستری شد😭.
همون سال ۹۱ آنفولانزای خیلی شدیدی شایع شده بود🤒. همزمان که دخترم بیمارستان بستری بود، همسرم هم این آنفولانزا رو گرفته بودن و توی خونه ازشون مراقبت میکردیم😷.
مادرم از مشهد اومده بودن که از همسرم و دختر بزرگم مراقبت کنند و من و دختر کوچیکم بیمارستان بودیم🏨.
همچنان دخترم جُثه ریز و ضعیفی داشت و موقع رگگیری، رگهاش پیدا نمیشد😔.
روز دوم یا سوم که ما بیمارستان بودیم، ظهر تا شب چندین بار تلاش کردند که رگ بچه رو پیدا کنند اما بیفایده بود، حتی از پاش هم نتونستن رگ بگیرن😭.
صدای گریهها و جیغهای بچه خودم و بچههایی که برای رگگیری میرفتن، بسیار آزار دهنده بود. یادمه یه دعوای حسابی اونجا باهاشون کردم و به همسرم زنگ زدم گفتم که بیاد و ما رو ترخیص کنن🤯.
خلاصه گفتن که نمیشه و با کلی جر و بحث قرار شد بچه رو توی مطب یکی از پزشکان اطفال، فرد خیلی ماهری که استاد رگگیری بچهها بود، رگش و پیدا کرد و دوباره برگشتیم به بیمارستان😮💨.
در بیمارستان کلی بهشون توصیه کردیم که مواظب باشین و سرمها رو یه جوری بزنین که رگ بچه خراب نشه🧐.
این خاطره یکی از خاطرات خیلی تلخ زندگی منه. مثل هر دوره سخت زندگی از این خاطره تلخ، تجربه کسب کردم و با مادرانی که فرزند مریض دارند مواجه شدم و تصمیم گرفتم به قدر کافی شکر نعمت سلامتی رو به جا بیاورم🤲🏻.
بعد از اون ماجرا همیشه از خدا میخوام که این سختی رو نصیب هیچ مادری نکنه و هیچ بچهای در بیمارستان بستری نشه🤲🏻.
کنکور ارشد در همین هفتهای که دخترم بیمارستان بستری شده بود، برگزار میشد. یکشنبه یا دوشنبه دخترم بیمارستان بستری شده بود و من قرار بود که جمعهاش کنکور ارشد بدم🤦🏻♀.
وقتی رسیدم خونه به لطف مادرم خونه کاملاً مرتب بود و همسرم و دختر بزرگم الحمدلله سرحال بودن. مادرم غذای مفصلی حاضر کرده بودن😍.
من دیگه کنکور رو فراموش کرده بودم و نمیخواستم برم کنکور بدم. اما همسرم اصرار داشتن که برم و کنکور بدم🥰.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif