eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
196 ویدیو
38 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«۸. مدیریت هزینه‌ها با صرفه جویی در مصرف» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) با حساب کتاب مادی و دو دو تا چهار تا، طبیعیه که اضافه شدن هر بچه کلی هزینه به زندگی اضافه کنه و تو این اوضاع اقتصادی و گرونی حسابی به خانواده فشار بیاره. ولی ما هم مثل خیلی از خانواده‌های پر جمعیت امروزی، این سنت الهی رو با همه وجود چشیدیم که هر بچه رزق ویژه‌ای همراه خودش میاره🤲🏻. تو همین شرایط اقتصادی روز به روز پیشرفت کردیم. با بچه اول، همسرم رفت سرکار، با دومی خونه خریدیم، با سومی خونه رو بزرگتر کردیم، چهارمی هم که در دولت شهید رئیسی بود و وام فرزندآوری هم گرفتیم و با فروش ماشین باز هم تونستیم خونه رو بزرگتر کنیم، این فقط یه مثال بود. موارد متعدد دیگه هم تو این ده سال زندگی مشترک و بچه‌داری برامون اتفاق افتاد که اون عبارت معروف "رزق بچه با خودش میاد" برامون تبدیل به یه ایمان قلبی شده و موقع تصمیم برای بچه‌دار شدن به تنها چیزی که فکر نمی‌کنیم هزینه هاشه. سطح درآمدمون هم معمولیه. همسرم تامین کننده نیاز خانواده هستن. منم اشتغالم چون جهادیه، هیچ‌وقت مستقیم آورده مالی نداشته برامون. هرچند می‌دونم برکت فعالیت‌های جهادی کم نیست و شاید متوجه‌ش نشیم😇. نیازهای اساسی و ضروری رو می‌تونیم تامین کنیم. اهل ولخرجی و خرید لوازم غیرضروری نیستیم. ولی چیزی که کاربردی باشه و بهش نیاز داشته باشیم، سعی می‌کنیم بخریم. اهل تعویض بی‌دلیل وسایل هم نیستیم. هنوز عمده وسایل آشپزخانه‌ام همون چیزاییه که ده سال پیش روی جهازم خریدم. از طرف خانواده‌ها هم گاهی در قالب هدیه بعضی چیزا بهمون می‌رسه. مثل برنج و چای که بعضاً از شمال برامون می‌فرستن🥰. برای رفع نیاز بچه‌ها راحت‌تر از خودمون هزینه می‌کنیم. معمولاً نسبت به بچه‌های دور و بر خودشون احساس کمبودی ندارن. لوازم تحریر، اسباب بازی و پوشاکی که لازم دارن رو براشون تهیه می‌کنیم. البته گاهی تقاضاهای سنگین و غیرضروری دارن که بهشون می‌گیم فلان وسیله ضرورتی نداره که آن‌قدر بخوایم براش هزینه کنیم. گاهی از خریدهای خودمون می‌زنیم ولی برای بچه‌ها خرید می‌کنیم. لباس و وسایل بچه‌های قبلی به بچه‌های بعدی ارث می‌رسه. این فرهنگ تبادل وسایل رو نه تنها تو خانواده خودمون، که بین دوستانمون هم داریم. لباس و وسایل رو دست به دست به همدیگه می‌دیم.‌ دلیلی نمی‌بینیم تا وقتی یه وسیله قابل استفاده هست، هزینه کنیم و نو بخریم🪑. سعی می‌کنیم هزینه انرژی هم حتی المقدور کاهش بدیم، نه فقط به خاطر بحث مالی، بلکه دوست داریم بچه‌ها مدیریت انرژی هم یاد بگیرند. مثلاً ماشین لباسشویی و ظرفشویی معمولاً آخرشب یا صبح خیلی زود روشن می‌شه. کلاً تو ساعات اوج مصرف وسایل برقی استفاده نمی‌کنیم، مصرف آب و گازمون هم همین‌طوره. طوری‌که با وجود چهار تا بچه و خونه سه خوابه و کلی وسیله برقی، همیشه جزو مشترکین کم مصرف هستیم و تقریباً هرماه بخشودگی بهمون می‌خوره. یعنی یا هزینه‌ای نمی‌دیم یا خیلی قبض انرژی‌مون کم می‌شه📉. همسرم مطالعات طب سنتی داشتن و سعی می‌کنیم سبک تغذیه سالمی داشته باشیم. البته خیلی سخت نمی‌گیریم ولی رب و روغن و نمک و مرغ و تخم‌مرغ و بعضی چیزای این‌جوری رو غیر صنعتی تهیه می‌کنیم. گاهی هزینه بیشتری هم داره برامون ولی سلامت جسمی خودمون و بچه‌ها ارزش داره که براش هزینه کنیم. از اون‌طرف هزینه خوراکی های صنعتی کمتر می‌کنیم و فکر می‌کنیم که هزینه دارو و درمان هم کمتر لازم میشه انشاالله🤲🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۹. گفتگو، تکنیک حل مسائل زندگی‌مون» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) انتخاب‌هایی که تو زندگی داشتیم، همه با هم‌فکری و موافقت هر دومون بوده. این توافق از قبل ازدواجمون شکل گرفته بود! اینو همون جلسات اول خواستگاری از تشابه کتابای کتاب‌خونه دوران مجردی مون متوجه شدیم📚. هدف جفتمون قرار گرفتن تو مسیر رشد بود، نه یه رشد فردی صرفاً. نسبت به همه افرادی که به نوعی باهاشون در ارتباطیم احساس مسئولیت می‌کردیم. این رشد جمعی در شرایط مختلف شکل‌های مختلفی به خودش می‌گرفت. یه مدت، همسرم مطالعات طب و تغذیه داشتن، به همین خاطر کمک به حفظ سلامتی خودمون و اطرافیانمون رو تو مسیر همین هدف مشترک می‌دیدیم. معمولاً همراهی لازم رو از همسرم دریافت می‌کردم. شاید به خاطر مشغله‌هاشون حضور فیزیکی کمی دارن تو خونه، ولی شرایط رو درک می‌کنن و هرجا هم که بتونن کمک می‌کنن😇. منم سعی می‌کنم متوجه نیازهاشون باشم، ازاوایل ازدواج و وقتی هنوز بچه نداشتیم، تلاش می‌کردم ویژگی‌ها و تمایلات و حساسیت‌هاشون رو بشناسم و متناسب با این شناخت رفتار کنم باهاشون🧔🏻‍♂. بعد هم با تولد بچه‌ها حواسم به همسرم بود. خصوصاً تولد بچه اول برای مرد یه اتفاق پیچیده است. ما معمولاً فکر می‌کنیم سختی بچه‌دار شدن برای مادره! بارداری و زایمان و شیردهی و شب بیداری و... ولی بخوایم دقیق باشیم پدر شدن هم برای مرد سخته! شب می‌خوابن و صبح پا می‌شن یک دفعه با موجود کوچیک و عجیب و غریبی مواجه می‌شن که بچه شونه! بدون این‌که از نظر جسمی یا روانی تغییر خاصی براشون اتفاق افتاده باشه تا برای این مواجهه، آماده بشن👨‍👧‍👦. مادر از نظر روحی طی بارداری و بعد هم زایمان آماده می‌شه برای مادر شدن، ولی این پروسه برای پدر وجود نداره. یکهو بچه میاد و تمام وقت و انرژی همسرشون رو مصادره می‌کنه🤦🏻‍♀! تجربه من این بود که بعد از تولد هر بچه، هرچه زودتر تنها بشیم، راحت‌تر با شرایط جدید کنار میایم و همسر هم می‌تونه نقش پدرانه خودش رو پیدا کنه و انجام بده. اگر هم نیازی به کمک هست، طوری باشه که خلوت خونه به هم نخوره. طبیعیه که گاهی اوضاع به هم می‌ریزه! مثلاً وقتی من باردارم، بچه شیرخوار هم دارم و در همون حال یه بچه پوشکی و یکی هم مدرسه‌ای! قاعدتاً زمان و انرژی زیادی برای امورات بچه‌ها باید صرف کنم. ولی اولاً همین وقت گذاشتن برای بچه‌ها هم در واقع برای هدفی هست که هر دو انتخاب کردیم👊🏻. در عین حال باید نیازهای روحی شخصی‌مون هم متقابلاً پاسخ بدیم. هم من حواسم به همسرم باشه و هم همسرم حواسش به حال و هوای من باشه. این‌جوری می‌شه که خانواده با اضافه شدن بچه، نه تنها آسیب نمی‌بینه که حتی رشد هم می‌کنه و روابط و عواطف عمیق‌تر می‌شه. این‌ها رو سعی می‌کنیم با گفتگو به هم یادآوری کنیم🗣. گفتگو یکی از مهم‌ترین تکنیک‌های ما برای حل مسائل بوده. حتی با بچه‌ها! راجع به مسائل مختلف باهاشون صحبت می‌کنیم. حرفشون رو می‌شنویم و خودمون‌ هم لابه‌لای حرف‌ها از قصه و تجربه‌های خودمون‌ و دیگران براشون می‌گیم. ممکنه در لحظه نتیجه نگیریم، ولی بارها شده که یه مدت بعد از گفتگو تغییر رفتاری که به دنبالش بودیم، الحمدلله اتفاق افتاده🤲🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۰. خیرات و برکات هیئت‌های هفتگی» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) ممکنه کسی که منو می‌بینه، به خاطر حجم مشغله‌های خونه و بچه‌ها و فعالیت‌های اجتماعی، فکر کنه هیچ وقتی برای خودم نمی‌ذارم! ولی همین‌ وقت گذاشتن برای هم‌نوع، ارتباط با آدم‌های مختلف و گفتگو باهاشون، برای من مثل تفریح می‌مونه. بهم نشاط می‌ده و خستگی‌مو در می‌کنه. گاهی که شرایط فراهمه، با مطالعه و شرکت تو دوره‌های مطالعاتی که دوسشون دارم برای خودم لحظات فراغت و حال خوب کن ایجاد می‌کنم. گاهی هم نوشتن و سرودن تنها چیزیه که بهم آرامش می‌ده و انرژی از دست رفته‌مو جبران می‌کنه. همیشه سعی کردم متناسب با شرایط خودم و خانواده، کاری رو انتخاب کنم که روحیه‌ مو‌ بسازه و منو برای مادری برای بچه‌هام پر انرژی‌تر کنه. چون معتقدم همین همسرداری و خانه‌داری و تربیت نسل، مطمئن‌ترین راه برای عاقبت بخیریه. ولی به جرات می‌تونم بگم با برکت‌ترین اتفاقی که تو این ده سال زندگی مشترک تجربه کردیم، برگزاری هیئت هفتگی تو خونه مون بود🏴. از اول ازدواجمون بهش فکر می‌کردیم و می‌دونستیم که برکت ذکر دائمی اهل بیت تو خونه،‌ چیزیه که به شدت بهش نیاز داریم. چه برای رشد خودمون و چه تربیت بچه‌ها و رسیدن به هدف مشترک که عاقبت بخیریه. گهگاه تجربه‌ش کرده بودیم. ولی پیوسته نبود. چون دوستا و مهمونامون اکثراً بچه‌دار بودن و به خاطر همین مدیریت فضا با حضور تعداد زیادی بچه و تفکیک خانوما و آقایون تو خونه کار راحتی نبود. سال گذشته که شرایط تعویض خونه برامون پیش اومد، با دیدن خونه جدید، چشمای من و همسرم برق زد. گفتیم این همون خونه‌ای هست که می‌تونیم توش هیئت بگیریم😍. بسم الله گفتیم و همین که نیتش رو کردیم، از جایی که فکرش‌رو نمی‌کردیم، مبلغ خوبی اومد به حساب همسرم! گفتن بابت اضافه کارهای پارسال و حقوق معوقه بوده! دلمون قرص شد که اهل بیت هوامون‌رو دارن همه جوره🥹. از اون موقع تا الان هر هفته توفیق داشتیم در خدمت محبین اهل‌بیت (علیهم‌السلام) باشیم و مجلس روضه یا مولودی بسته به زمان بگیریم و شام مختصری هم داشتیم. تا الان لنگ نموندیم و به روش‌های مختلف رسیده خداروشکر🤲🏻. یکی دیگه از مزایای هیئت هفتگی، این بوده که حداقل هفته‌ای یک‌بار خونه کامل جمع و جور می‌شه. جارو و گردگیری می‌شه و همه جا تمیز و مرتب می‌شه🧼. برای من آشپزی و طبخ غذای متنوع و سالم، نسبت به مرتب و تمیز بودن خونه اولویت داره. حجم به هم ریختگی خونه بچه‌دار هم طوریه که نمی‌شه توقع مرتب بودن دائمی داشت. واقعیت اینه که معمولاً خونه نامرتبه. البته که برای سرپا موندن آشپزخونه و پخت و پز، تقریباً هر شب با کمک همسرم آشپزخونه رو جمع و جور می‌کنیم و ظرفا رو می‌شوریم. حالا یک‌ساله که حداقل هفته‌ای یک‌بار خونه مثل دسته گل می‌شه😍. از برکات مادیش بگذریم، تو فضای هیئت بچه‌ها با دوستای خوبی که سرمایه عظیمی هستن ارتباط می‌گیرن. اعتقادی به ایزوله کردن فضای تربیتی بچه‌ها نداریم. معتقدیم بچه‌ها کم کم باید با فضای واقعی جامعه مرتبط بشن و یاد بگیرن چطور باید تو جوی که همه جور آدمی هست وارد بشن و حتی اثرگذار باشن. ولی مهمه که دایره افراد نزدیک و اثرگذار بچه‌ها آدم‌های سالمی باشن. دوست داشتیم بچه‌هامون چنین فضای رفاقتی داشته باشن که الحمدلله تو هیئت هفتگی این فضا فراهم شد🤲🏻. از طرفی هیئت بستری شده برای ارتباطمون با همسایه‌ها و هم محله‌ای‌ها، از حال و احوال هم باخبر می‌شیم و کاری از دستمون بر بیاد برای همدیگه انجام می‌دیم. چیزی که تو شهرای بزرگ فراموش شده و واقعاً خسارت‌های جبران ناپذیری داره😔. خلاصه که گفتن از خیرات و برکات مجلس ذکر اهل‌بیت (علیهم‌السلام) تمومی نداره و امیدوارم این توفیق برای همه شیعیان امیرالمومنین مستدام باشه🍀🏴. هر چه خیر و برکت از بالا به ماها می‌رسد ابتدا از زیر دست تو به امضا می‌رسد کم اگر آید به درگاهت زیادش می‌کنند قطره دریا می‌شود وقتی به دریا می‌رسد 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱۰. خیرات و برکات هیئت‌های هفتگی» #ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳
برای کم کردن چالش اسباب‌بازی من برای این‌که کمترین چالش پیش بیاد، وقتی که دختر دوم به دنیا اومد، سعی می‌کردم اسباب بازی که می‌خرم، از یک مدل دوتا بخرم تا این مشکل به حداقل برسه. و اگر چیز تک و خاص و دعواخیزی هست کلاً از مدار اسباب‌بازی‌ها خارجش کنم. گاهی دعوا سر مالکیته. اسباب بازی مال یکیشونه و اون یکی داره میگیردش. اینجا سعی می‌کنم که با اونی که مالک نیست مذاکره کنم.🤝 اگرم اسباب بازی حالت جمعی داره، مثل اسباب بازی‌های خونه‌سازی مالکیتی برای کسی قرار نمی‌دیم، همه با هم بازی می‌کنیم و خودمم می‌رم داخل بازی و بین‌شون این تفاهمه رو ایجاد می‌کنم👏🏻 با این حال اصل کلی اینه که بچه‌ها خودشون مسائل‌شون رو حل کنن و تا حد ممکن خودمو قاطی نکنم. هرچند در عمل خیلی وقتا نمیشه و نمیشه انتظار داشت مادر یه گوشه وایسه و ببینه، هیچ دخالتی نکنه، اعصابشم خرد نشه و دادم نزنه.😢. این مسائل تو همه خونه‌ها وجود داره یعنی اینجوری نیست که فکر کنم که من تنها مادری‌ام که با این مسائل درگیرم. بچه‌ها ۴ تا ۵ تا هم که باشند فرقی نداره ما همین مسائل رو داریم چیز عجیبی هم نیست. از نظر من حتی وقتی بزرگتر هم می‌شن، سر اسباب بازی هم که نباشه سر چیزای مختلف این بحثا رو خواهند داشت.🤕. یه جاهایی ما باید خودمون رو بکشیم کنار یه جاهایی هم باید یاد بدیم که طرفین هر دفعه یکیشون خودشون بکشه کنار.🤌🏻 (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
وقتی از ۷ صبح بیدار میشه و ساعت ۱۵ هم راضی نمیشه بیاد بخوابه یهو ساعت ۱۶:۴۵ اینجوری یه گوشه خاموش میشه و بعد از اینکه کل خونه رو می‌گردیم، در عجیب ترین جای ممکن پیداش میکنیم 🤪 (مامان ۷، ۵.۵ و ۲.۵ ساله) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱. حقوقی که نباید انتخاب می‌کردم» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷ و ۲.۵ ساله، ۳ ماهه) سال ۶۴ در تهران به دنیا اومدم. چهار فرزند بودیم، یک خواهر بزرگ‌تر و دو برادر کوچک‌‌تر ازخودم دارم. ارتباطم با خواهر و برادرام خوب بود. گاهی دعوا هم داشتیم. پدر و مادرم متشرع و انقلابی بودن و این‌رو در فضای خونه حس می‌کردیم. پدر و مادرم ما رو مستقل بار آوردن و حمایت بیش از حد نداشتن و این باعث شد ما بچه‌های مستقلی بار بیایم. وضع اقتصادی متوسط خوبی داشتیم. یک دوره‌ای کلاس نقاشی حرفه‌ای رفتم و نقاشی حرفه‌ای انجام می‌دادم و این کار و دوست داشتم🎨. ابتدایی و راهنمایی رو در مدرسه‌ی دولتی محل گذروندم. با عشق و علاقه‌ی زیاد درس می‌خوندم و جزو نفرات اول کلاس و مدرسه بودم. درس رو دوست داشتم و همین‌طور حفظ قرآن و علوم دینی رو. به‌خاطر علاقهٔ ذاتی که به معارف اسلامی داشتم در دبیرستان رشته‌ٔ معارف اسلامی را انتخاب کردم و در سال دوم دبیرستان طی یک برنامه‌ٔ یک ساله کل قرآن رو حفظ کردم. بعد از حفظ قرآن خیلی از کارا برام رنگ باخت و دیگه دوست نداشتم اون کارا رو انجام بدم. مثلاً با اینکه نقاشی حرفه‌ای بلد بودم اما رغبتم به اون کار کم شد و ترجیح دادم بیشتر برای قرآن وقت بذارم. کنکور و سال پیش دانشگاهی خیلی عالی بود؛ پر از امید و تلاش، بدون استرس😇. علوم اجتماعی دانشگاه تهران و حقوق دانشگاه امام صادق (ع) قبول شدم. رتبم خوب بود و می‌تونستم دو رشته هم‌زمان بخونم و من هم که همیشه ولع درس خوندن داشتم بالاترین رشته رو انتخاب کردم که بتونم در کنار اون رشته‌‌ی دیگه‌ای هم بخونم. اما این اشتباه بود، روحیه‌م با حقوق سازگار نبود و این باعث شد در این درس خوب تلاش نکنم🧐. کلاً تیپ و حالات و علایقم با حقوقی‌ها سنخیتی نداشت. از اعضای دانشگاه هرکی منو می‌دید اول می‌پرسید فلسفه‌ای؟ می‌گفتم: خیر! می‌گفت: پس فقهی؟ می‌‌گفتم: نه من حقوقم. همه وقتی می‌فهمیدن، می‌گفتن بهت نمیاد. در دوران کارشناسی سعی می‌کردم این فاصله‌ای که از مباحث مورد علاقه‌م گرفته بودم رو پر کنم. به همین خاطر کلاسای فوق برنامه در زمینه‌ٔ علایقم شرکت می‌کردم، مثل کلاس نهج‌البلاغه🌹. با یکی از دوستام هم یکی از کتاب‌های اصلی اصول فقه را مباحثه می‌کردیم. متاسفأنه کمی در دانشگاه دچار حاشیه شدم و موفق به خوندن دو رشته نشدم و چون علاقه‌ام‌رو در حقوق پیدا نکردم رشته‌ٔ حقوق رو هم به خوبی نخوندم🥲. با معرفی یکی از دوستان دانشگاه با همسرم آشنا شدم. با ادامه روند آشنایی و دیدن اشتراکات تصمیم به ازدواج گرفتیم. درفروردین ۸۸ عقد کردیم. اون زمان همسرم در تهران مشغول تحصیل دروس حوزوی بود و درآمد خیلی کمی هم داشت. مرداد ۸۸ با کمک خانواده همسرم جشن عروسی متوسطی گرفتیم. خانواده‌ها مهمون‌های زیادی دعوت کرده بودن و جشن عروسی ما هم جشن شلوغ و خاطره انگیزی بود و شکر خدا خاطره خوبی برای همه شکل گرفت🥳. بخاطر تحصیل همسرم بعد از عروسی راهی خونه اجاره‌ای‌مون در قم شدیم🏠. بخاطر علاقه‌ای که به درس داشتم بعد از عروسی هم پیگیر ادامه تحصیلم بودم. دو ترم آخر کارشناسی را بعد از عروسی خوندم و برای ارشد شرکت کردم و در رشته فقه و مبانی دانشگاه تهران پردیس قم مشغول شدم📚. بعد از ازدواجم زود باردار شدم و دو سال ارشد رو در شرایط بارداری و بچه ‌داری گذروندم. چون در دوران دبیرستان خیلی خوب دروسم رو خونده بودم و به‌خاطر قوی نبودن این رشته تو دانشگاه خیلی نیاز به مطالعه نداشتم از طرفی همسرم هم همراه بود و توی کارها به من کمک می‌کرد. کلاً هم خیلی توی کارهای خونه حساسیت نشون نمی‌دادم و به جز آشپزی بقیه کارا رو در حد ضرورت انجام می‌دادم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۶. فقط مادر محمدحسن شده بودم» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) فروردین سال ۹۷، در میان سیل مشکلات، محمدعلی متولد شد. چون یک هفته دیر به دنیا اومده بود و آب وارد ریه‌هاش شده بود، بعد از تولدش به ان‌آی‌سی‌یو منتقل شد🥲. چیز مهمی نبود، اما ترجیح می‌دادم همسرم از این مسئله مطلع نشن، حس می‌کردم شونه‌های همسرم انگار دیگه توان و تحمل چنین خبرهایی رو نداشتن😞، از طرفی هم نمی‌شد مطلع نشن. من و همسرم هر دو درون‌گرا هستیم و همسرم هم اهل بروز ناراحتی نبودن. اما دربارهٔ اتفاقی که برای محمدحسن افتاد، جمله‌ای که گفتن این بود که «احساس می‌کنم از سر داستان محمدحسن قلبم شرحه‌شرحه شده😭». حتی همسرم سعی می‌کردن بار این غم‌ها رو به تنهایی به دوش بکشن و من ناراحتی‌ای نداشته باشم، اما هر دو شرایط خیلی سختی رو تجربه می‌کردیم😔. خداروشکر بعد از دو سه روز محمدعلی صحیح و سلامت مرخص شد🙏🏻. از زمان تولد فاطمه، خانومی یه روز در میون منزل ما می‌اومد. بعد از اتفاقی که برای محمدحسن افتاد، این روال به هر روز تغییر کرد. متأسفانه بعد از تولد محمدعلی من شیر نداشتم😥 و بیشتر کارهای محمدعلی با خانوم کمکی بود و ایشون مثل یه دایه، تر و خشکش می‌کرد و بهش رسیدگی می‌کرد. به لطف خدا محمدعلی پسر آروم و شیرینی بود. نوزادی راحتی داشت و بچهٔ بسیار دوست داشتنی‌ای بود. اما متأسفانه اون زمان اوایل دوران نقاهت محمدحسن بود و تمام فکر و ذکر من پیش اون بود. از لحظهٔ رفتن به بیمارستان برای زایمان تا وقت مرخص شدن، فقط حال محمدحسن رو می‌پرسیدم. اصلاً نمی‌تونم بگم که محمدعلی رو دوست نداشتم، اما کلاً بهش فکر نمی‌کردم. حتی به دخترم که اون موقع ۲.۵ ساله بود هم، توجه نداشتم😞. تمام ذهنم رو محمدحسن پر کرده بود. وقتی از بیمارستان به خونه رسیدیم، اول دادمش بغل محمدحسن. گفتم: اینم داداشت که از خدا خواسته بودی. تمام هم و غمم خوشحال کردن محمدحسن بود. در خلال این بحران دختر و پسرم دچار آسیب‌هایی شدن. دخترم فاطمه استرس شدیدی داشت و پسرم محمدعلی خشم و پرخاشگری زیادی بروز می‌داد. البته در اون ایام من به این مسائل علم نداشتم و بعدها آثار رفتارم رو فهمیدم😓. از حسرت‌ها و عذاب وجدان‌های بزرگ من رفتاری بود که در مقابل فرزند سومم، محمدعلی عزیزم داشتم که البته اصلاً در اختیار خودم نبود😢. برام بار روانی داره ولی خودمو سرزنش نمی‌کنم، واقعاً توی اون شرایط بیشتر از اون، ازم بر نمی‌اومد. اتفاقی که افتاده بود، خیلی برام سنگین بود خیلی😭. این به خاطر وابستگی و دلبستگی شدید من به پسرم بود. کلاً حواسم به چیز دیگه‌ای نبود. بعد از چند سال که فاطمه مدرسه رفت، از طریق مدرسه‌ش توی چند تا کارگاه روانشناسی شرکت کردم و متوجه خیلی از رفتارای اشتباهم شدم و سعی کردم اشتباهاتم رو اصلاح کنم. اما متأسفانه هنوز هم اون آسیب‌ها به طور کامل جبران نشدن😢. یادمه وقتی محمدحسن تو کما بود، به امید اینکه به زودی به هوش میاد و سلامتی‌ش رو به دست میاره، یه کیف پاپکو و یک بسته روان نویس چند رنگ براش خریده بودم. محمدحسن عاشق لوازم‌تحریر بود و خطش بسیار زیبا بود و علاقه‌مند نوشتن با روان ‌نویس. یادمه خواهرم بهم می‌گفت بیا اینو بده به فاطمه، بذار این بچه خوشحال بشه. می‌گفتم نه. این مال محمدحسنه، می‌خوام براش نگه دارم. نه اینکه چیزی برا اونا نمی‌خریدیم، نه... شاید بیشتر از محمدحسن هم می‌خریدیم ولی وقتی تمام روح و روان مادر معطوف به یک نفره، بچه اون رو به خوبی و وضوح درک می‌کنه😥. البته این رو هم بگم که محمدحسن خیلی بچهٔ دوست داشتنی و شیرین‌زبونی بود و وقتی رفت و برگشت، خیلی لطیف‌تر و دوست داشتنی‌تر شده بود. هرکی با محمدحسن ارتباط می‌گرفت، همچین نظری داشت. خداروشکر با گذر زمان و مهربونی محمدحسن، رابطه خوبی بین بچه‌ها ایجاد شد. محمدعلی حدوداً ۳ ساله که بود، هم‌بازی‌ هم شده بودن. البته گاهی محمدعلی کارهایی می‌کرد که محمدحسن اذیت می‌شد، اما نه زیاد. این مسئله که برادرشون نمی‌تونه ببینه، خیلی برای بچه‌ها قابل درک نبود. محمدعلی می‌گفت «اینکه چشم‌هاش بازه و حرکت می‌کنه، چرا نمی‌بینه؟!» ساختمان چشم محمدحسن کاملاً سالم بود و عصبش توی مغز دچار آسیب شده بود و این برای بچه‌ها قابل فهم نبود. فاطمه دختر عاقل و بزرگ‌تری بود و زودتر متوجه قضیه شد و با این مسئله کنار اومد. محمدعلی هم با گذر زمان شرایط رو درک کرد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۷. یاد نگرفتن خط بریل و آموزش محمدحسن» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) محمدعلی سه‌ساله بود که به فکر فرزند چهارم افتادیم. کمی تردید داشتیم و بیشتر تردیدمون در مورد شرایط محمدحسن بود. چون هنوز شرایطش مناسب نشده بود و در آموزش موفق نبود. با مشورت استادمون قوت قلب گرفتم و تصمیم گرفتیم خودمون رو معطل نکنیم و بذاریم همه چیز در کنار هم درست بشه. بارداری من هم‌زمان با کلاس اول فاطمه بود. اون زمان به خاطر کرونا مدرسه‌ها مجازی بود. فاطمه رو مدرسهٔ دولتی ثبت‌نام کردیم و با کمک یه معلم به درس‌هاش رسیدگی می‌کردیم. بارداری خوبی داشتم، اما ماه‌های آخر دچار ورم زیادی شدم و هر هفته حدود ۲ کیلو اضافه می‌کردم😩. به حدی ورمم زیاد بود که پشت میز نماز می‌خوندم. در آخر هم زایمانم زودتر از زمانش انجام شد و زینب ما مرداد ۱۴۰۱ پا به این دنیا گذاشت😍 و شکر خدا زایمان راحتی داشتم. خوشبختانه زینب هم مثل محمدعلی نوزادی راحتی داشت و کولیک شدید و دل دردهای عجیب غریبی رو نگذروند. دختر آرومی بود و در شرایطی که من باید حواسم به خیلی چیزها غیر از زینب می‌بود، من رو اذیت نمی‌کرد. محمدعلی هم اهل حسادت نبود و با اینکه بیشتر توجه من معطوف زینب بود، از این لحاظ مشکلی نداشت. البته محمدعلی پرخاشگری‌ها، لجبازی‌ها و کارهای خطرناک😫 خودش رو داشت که باید مواظبش می‌بودیم. محمدحسن برای آموزش باید در دورهٔ آمادگی در مدرسهٔ نابینایان شرکت می‌کرد. با توجه به شرایط جسمی‌ش براش معلم گرفتیم تا دورهٔ پیش‌دبستانی رو باهاش کار کنه و از سال اول در مدرسه حاضر بشه. متأسفانه با توجه به محدودیت حرکتی‌ای که در نیمهٔ چپ بدنش داشت، خیلی نتونست با بریل ارتباط برقرار کنه. خیلی تلاش کردیم تا بتونه بریل بخونه و یاد بگیره، اما واقعاً براش سخت بود😢. بیشتر بچه‌های مدرسه هم کسانی بودن که از ابتدا نابینا بودن و معلم‌ها خیلی متوجه شرایط محمدحسن نبودن. اونا معتقد بودن که باید بهش فشار بیاریم. اما ما با توجه به شرایط فیزیکی و روحی محمدحسن این‌طور فکر نمی‌کردیم و در نهایت آموزش رو متوقف کردیم. برای کلاس دوم فاطمه رو مدرسهٔ مسجد محور ثبت‌نام کردیم. از طریق مسئولای مدرسه با یه مشاور خوبی آشنا شدیم که مایهٔ خیرات زیادی برای ما بودن🥰 و برای بچه‌ها ازشون مشاوره گرفتیم. چالش بسیار سخت ما محمدعلی بود که با توجه به سختی‌هایی که در کوچیکی‌ش گذرونده بود و امر و نهی‌های زیاد ما، دچار لجبازی و پرخاشگری شده بود. مشاور مطالب مهمی دربارهٔ عزت نفس بچه و امرونهی‌های زیاد و حس دوست‌داشتنی بودن بچه به ما گفت و راهنمایی‌های خوبی به ما کرد که باعث شد بخشی از چالش‌های ما کم بشه. اون زمان محمدحسن خیلی درگیر قصه‌های صوتی و تلویزیون و لپ‌تاپ بود. ایشون ما رو راهنمایی کرد که باید مغز محمدحسن استراحت کنه و نیاز داره که مدتی از این چیزها فاصله بگیره. مشاور به ما گفت: «بچه‌ها از سر ناچاری به تلویزیون رو میارن. تلویزیون رو حذف کنید و رابطه‌تون رو با بچه‌ها بهتر کنید.» ما به‌خاطر محمدحسن انگیزهٔ کافی برای این کار داشتیم و حدود دو سال فضای مجازی، تلویزیون، گوشی و… رو حذف کردیم و بچه‌ها هم زود با شرایط جدید خودشون رو وفق دادن😏. بچه‌ها باهم بازی می‌کردن و مشغول می‌شدن و به این شکل وقت محمدحسن هم پر می‌شد. ما زیاد اهل بیرون رفتن بودیم و شده بود گاهی حتی برای یک بستنی بیرون بریم و برگردیم. به خونهٔ مامان‌بزرگ‌ها، خاله‌ها، عمه‌ها سرمی‌زدیم و سعی می‌کردیم بچه‌ها از نظر روحی شرایط خوبی داشته باشن☺️. اتفاقی که برای محمدحسن افتاد، می‌تونست باعث افسردگی هر بچه‌ای بشه، اما محمدحسن هیچ‌وقت دچار افسردگی نشد و تونست روحیهٔ خودش رو حفظ کنه و خودش رو به طریقی سرگرم کنه. پر کردن مفید زمان محمدحسن همواره دغدغهٔ ما بود و هست و شکر خدا محمدحسن خودش هم هنرهای زیادی در این زمینه به خرج داد. با توجه به طولانی شدن شرایط محمدحسن، بعد از دو سال به صورت محدود به بچه‌ها اجازهٔ استفاده از لپ‌تاپ رو دادیم. محمدحسن حافظهٔ خیلی خوبی داشت و علاقهٔ زیادی به حفظ داستان‌ها و بازیگری داشت. خیلی وقت‌ها نقش شخصیت‌های مختلف داستانی رو بازی می‌کرد. با توجه به حافظهٔ خوبش تصمیمی که ما و خودش برای ادامهٔ مسیر گرفتیم، یادگیری زبان عربیه که قراره اونو شروع کنه و ان‌شاءالله خدا هم کمک کنه در این مسیر موفق بشه. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۸. جشن تکلیف اولی و ولیمه پنجمی رو یکی کردیم» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) بعد از تولد زینب توی فکرم بود که بازم دوست دارم بچه دیگه‌ای داشته باشم🥰. من که شغل بیرون رو انتخاب نکرده بودم و می‌خواستم خودم بچه‌هامو بزرگ کنم، چه بهتر که بیشتر از ظرفیت و توان خودم استفاده کنم☺️. متأسفانه در زمان نوزادی بچه‌ها من شیر کمی داشتم و شیرم برای رشد بچه‌ها کافی نبود. بعد از زینب هم به همین صورت بود و بعد از یکی دو ماه شیرم خیلی کم شد و بچه هم دیگه شیر منو نخورد😓. در اون زمان من اضافه وزن زیادی پیدا کرده بودم. با توجه به اینکه بچه هم شیر نمی‌دادم، بعد از ۴ ۵ ماه با انگیزهٔ بارداری مجدد، رژیم جدی غذایی و ورزشی رو شروع کردم و ظرف مدت ۸ ماه تونستم ۲۰ کیلو کم کنم😍😇. اینکه تونستم این تصمیم رو عملی بکنم، به من اعتمادبه‌نفس و حس خوبی داد. زینب یه ساله بود که یک سری کارهای درمانی خودم رو برای بارداری پیگیری کردم و کارای مقدماتی‌ای که لازم بود رو انجام دادم. خوشبختانه زینب مثل کوچیکی فاطمه آروم بود. تا ۹ ماهگی به پشتی تکیه می‌داد و بامزه اطراف رو نگاه می‌کرد و شیطنت کمی داشت. یادمه مامانم با خنده سلطان بانو صداش می‌کرد😅. زینب ۱.۵ ساله بود که حسین رو باردار شدم. خوشبختانه در این بارداری دچار ورم نشدم و نیازم به خواب مثل بارداری قبلی زیاد نبود. البته مثل همهٔ بارداری‌ها ماه‌های آخر سختی‌های خودش رو داشت و خواب سخت و نصفه نیمه داشتم. متاسفانه به طرز عجیبی سر این زایمان دچار ترس از زایمان شدم😔. به دکترم گفته بودم اگه می‌شه منو از کمر بی‌حس کنید، من تحمل درد ندارم. دکتر هم واقعاً دکتر خیلی خوبی بود، به من آرامش می‌داد و می‌گفت نگران نباش من هستم یه کاریش می‌کنیم😉. روز زایمان دکتر به من گفت داروی بی‌حسی عوارض داره و دردسر اومدن دکتر بی‌هوشی هم هست. نگران نباش من کنارت هستم، نیازی به داروی بی‌حسی نیست.😟 خوشبختانه زایمان سختی نداشتم و نوزاد سریع دنیا اومد و حسین عضو جدید خانوادهٔ ما شد😍. حسین بچهٔ کولیکی و رفلاکسی‌ای بود و یکی دو ماه اول سختی‌های زیادی داشت. هنوز چهل روزش نشده بود که از خواهر برادراش ویروس سختی گرفت😩 و با اون کوچولویی‌ش، دورهٔ سرماخوردگی و نفخ شدید رو گذروند. بچه‌ها هم یکی‌یکی با ویروس دست‌و‌پنجه نرم کردن و شکرخدا گذروندن🙏🏻. از وقتی که حسین به دنیا اومده، وابستگی زینب به من خیلی زیاد شده. بالاخره هوو داره شده😅 و می‌خواد یه وقت من کمتر بهش توجه نکنم و کمتر دوستش نداشته باشم. حسش رو درک می‌کنم و معمولاً ناراحت نمی‌شم. البته گاهی هم از رفتارا و چسبندگی‌ش کلافه می‌شم، اما خودم می‌دونم طبیعیه. خوشبختانه زینب دختر خیلی آروم و دل‌رحمیه و حسین رو هم خیلی دوست داره و معمولاً دچار حسادت نمی‌شه. نوزادی که تازه متولد می‌شه، مثل فرشته‌ها معصومه و همه دوستش دارن، مخصوصاً بچه‌های دیگه. این حسی که بچه‌ها به نوزاد دارن، همیشه برام جالب بوده با اینکه توجه بهشون کمتر و جاشون تنگ‌تر شده، اما بازم به خاطر پاکی بچگی‌شون، نوزاد رو خیلی دوست دارن. خواهر برادرای حسین هم واقعاً دوستش دارن و با اینکه حسین پنجمین عضو خونهٔ ماست و قبلش کلی نوزاد دیدن، بازم با عشق و علاقهٔ زیاد بغلش می‌کنن و بهش محبت می‌کنن😇. در همین زمان‌ها محمدحسن هم ۱۴ ساله شد و تصمیم گرفتیم ولیمهٔ حسین و جشن تکلیف محمدحسن رو با هم بگیریم. محمدحسن ذوق زیادی برای جشن داشت و برای اینکه اون روز چه کارایی انجام بشه، نظر می‌داد. ما هم سعی کردیم برای این اتفاق سنگ تموم بذاریم. مجری دعوت کردیم و مجری هم خیلی خوب برای بچه‌ها برنامه اجرا کرد. محمدحسن بالای سن رفت و به همه خوش‌آمد گفت و صحبت کرد. مسابقه و برنامه‌های مختلفی برای بچه‌ها اجرا شد و خوشبختانه اون روز به همهٔ بچه‌ها خوش گذشت🥰. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۹. به هزینه های زندگی با ۵ بچه فکر نکرده بودیم.» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) من و همسرم درحالی‌که شرایط مالی سختی داشتیم🥲 و تنها درآمدمون شهریهٔ طلبگی همسرم بود، زندگی‌مونو شروع کردیم. ۲ سالگی محمدحسن راهی تهران شدیم و خداروشکر بعد از اومدنمون همسرم کار خوبی پیدا کردن و درآمد بهتری به دست آوردن🥰. از طرفی هم به خاطر اینکه پدرهمسرم آپارتمانی در اختیارمون گذاشتن و اجاره خونه پرداخت نمی‌کردیم، از نظر مالی شرایط بهتری پیدا کردیم. با بیشتر شدن تعداد بچه‌ها، تونستیم منزل بزرگ‌تری اجاره کنیم و بچه‌ها تونستن آزادی بیشتری توی منزل جدید داشته باشن😍. با توجه به هزینه‌ها و شرایط اقتصادی جامعه ما اکثر مواقع پس‌اندازی نداریم🥲 و در‌ واقع به روز می‌خوریم و تموم می‌‌شه پولمون. گاهی تهیهٔ وسیله‌ای که لازم هست رو تا اومدن پولش به تعویق می‌ندازیم. من هیچ وقت اهل ذخیرهٔ پول نبودم🤭 و اگه خرجی پیش می‌اومد و پولش بود، دریغ نمی‌کردم و اگه پولش نبود، از اون کار صرف‌نظر می‌کردم😉. البته از ابتدا من خودم رو درگیر مسائل مالی نکردم و همسرم بیشتر در جریان موارد مالی و هزینه‌های منزل بودن و در این زمینه مدیریت می‌کردن. خیلی وقت‌ها پیش اومده بچه‌ها خواسته‌ای داشتن و گفتیم الان امکانش نیست و این اتفاق معمولی‌ای در منزل ماست☺️. البته خوشبختانه بچه‌ها نسبت به دوستاشون یا فامیل دچار کمبود خاصی نبودن و این احساس رو نداشتن و چیزایی که لازم بوده، در حد معقول تهیه شده. یک بار در این سال‌ها به خاطر شرایط سخت اقتصادی، من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که نیروی کمکی رو حذف کنیم. البته با توجه به وضعیت خاص محمدحسن فشار زیادی برامون ایجاد می‌شد😢. برای این کار استخاره کردیم و با توجه به نتیجهٔ استخاره از انجامش صرف‌نظر کردیم و الحمدالله تونستیم در ادامه از پس هزینه‌هاش بربیایم. روحیه‌ای که همیشه در من بوده و هست، استفادهٔ حداکثری از وسایل و لباس‌هاست. حتی اگه لباسی قابلیت استفاده‌شو از دست داده‌باشه، به نحو دیگه‌ای ازش استفاده می‌کنم. دانش خیاطی‌ای که دارم، خیلی جاها کمکم می‌کنه😉 که یه حداقل تغییرات و خلاقیتی در لباس‌ها ایجاد کنم و اونا رو قابل استفادهٔ مجدد کنم. مثلاً گاهی اوقات روسری‌ای که خراب شده، از تور دورش برای روسری دیگه‌ای استفاده کردم یا از پارچه‌شون استفاده کردم برای کار دیگه‌ای و … در زمان فاطمه خواهرم هم دختر کوچیک داشت و اون زمان با خواهرم لباس تبادل می‌کردیم و به این ترتیب لباس کمتری لازم می‌شد تهیه کنیم☺️ و صرفه‌جویی خوبی در هزینه‌ها انجام می‌شد. استفادهٔ مجدد لباس بچه‌ها توسط خواهر برادر کوچک‌ترشون کار معمولی‌ای توی خونه ماست و لباس‌هایی که قابل استفاده‌اند و برای بچه بزرگ‌تر کوچیک شده، به کشوی خواهر برادر کوچیک‌ترشون منتقل می‌شه. هزینهٔ قابل توجهی که برای بچه‌ها می‌شه، برای مدرسه‌شونه. برای انتخاب مدرسه بچه‌ها تحقیق زیادی کردم. با افراد زیادی صحبت کردم و مشورت گرفتم. فاکتوری که خیلی برام اولویت داشت، محیط مدرسه بود که متأسفانه مدارس دولتی‌ای که در اطراف می‌شناختم، این معیار رو در حد قابل قبولی نداشتن😓 و این‌طور شد که علی‌رغم هزینهٔ بالای مدارس غیرانتفاعی، به این گزینه برای بچه‌ها رسیدیم و مدرسه‌هایی رو که محیط و کادر مذهبی و قابل قبولی داشت، برای بچه‌ها انتخاب کردیم. تأمین هزینه‌های مختلف پوشک لباس مدرسه و… برای پنج تا بچه چیزی نبود که ما اول زندگی فکرش رو هم بکنیم. اول کار از هزینه‌های خودمون هم به سختی برمی‌اومدیم😅. اما واقعاً اومدن هر کدوم از بچه‌ها برکات زیادی برامون داشت😍 که برکات مادی هم جزءش بود. ما این جمله که هر بچه روزی خودشو با خودش میاره رو با همهٔ وجود حس کردیم. البته با زیاد شدن تعداد بچه‌ها، همسرم هم به ناچار زمان بیشتری رو برای کار می‌ذارن و خب این خیلی خوب نیست😢. این روزا خیلی از آقایون به خاطر شرایط اقتصادی تحت فشارن و مجبورن زمان بیشتری رو صرف کار کنن. باور من اینه که حس رضایت از شرایط مالی یه حس نسبیه. یعنی ممکنه یکی با شرایط بهتر اقتصادی و با فراهم بودن امکانات بیشتر، احساس کمبود بیشتری داشته باشه و کسی با امکانات کمتر راضی‌تر باشه☺️. خوشبختانه ما همواره روحیهٔ قناعت داشتیم. اگه چیزی امکان تهیه‌ش نبوده، ازش چشم پوشیدیم و بچه‌ها هم این روحیه رو توی من و پدرشون دیدن و براشون یه آموزش عینی بوده. همین روحیه هم بهمون کمک کرده با اینکه خیلی وقت‌ها خیلی چیزا برامون فراهم نبوده، برامون اهمیت نداشته و تونستیم از شرایطمون راضی باشیم😊. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۰. بچه ها کنار هم رشد می کنن.» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) با زیاد شدن تعداد بچه‌ها قاعدتاً وقتی که می‌شه جداگانه برای هر بچه گذاشت، کمتر می‌شه؛ اما محیط خونه برای رشد و سرگرم شدنشون فراهم‌تر می‌شه🥰. من با داشتن نوزاد معمولاً وقت زیادی برای بقیهٔ بچه‌ها ندارم و در حد ضرورت در مواردی که نیاز به کمک دارن و خودشون از پسش برنمیان، بهشون کمک می‌کنم. بچه‌ها خوشبختانه کنار هم راحت‌تر سرگرم می‌شن و کمتر نیاز به ما برای سرگرمی دارن. البته وقتایی که خسته می‌شن و می‌خوان کارتونی ببینن یا با موبایل بازی کنن، از ما اجازه می‌گیرن و ما هم به صورت زمان‌دار بهشون اجازه می‌دیم😉. کاری که بچه‌ها اغلب استقبال می‌کنن و روحیه همه‌مونو عوض می‌کنه، بیرون رفتنه. رفتن به پارک یا منزل اقوام معمولاً خیلی بچه‌ها رو خوشحال می‌کنه که سعی می‌کنیم حتماً توی برنامهٔ هفتگی‌مون جاش بدیم. توی ارتباط بچه‌ها به خاطر روحیات مختلف و حساسیت‌هاشون، نمی‌تونم خیلی بی‌تفاوت باشم. زیاد پیش میاد وارد بشم و سعی کنم شرایط رو درست کنم. یه جورایی می‌شه گفت اهل نصیحتم😅🤭. از اون‌جایی که رشتهٔ همسرم و خودم در زمینهٔ علوم دینی بوده، خیلی وقت‌ها توی خونه دربارهٔ مطالب علمی و دینی صحبت و بحث می‌کنیم. آيات قرآن رو می‌خونیم و دربارهٔ معانی آیه‌ها صحبت می‌کنیم. توی این بحث‌ها و صحبت‌ها بچه‌ها هم مشارکت می‌کنن و نظراتشونو می‌گن و ما سعی می‌کنیم اگه جایی نیاز به اصلاح یا تکمیل دارن، راهنمایی‌شون کنیم و این‌طوری خیلی از مفاهیم دینی بهشون منتقل می‌شه. وقتایی که خودشون تمایل دارن با ما تو جلسات معرفتی شرکت می‌کنن و بعداً اگه سؤالی براشون پیش اومده باشه، مطرح می‌کنن☺️. چیزی که ما بهش رسیدیم، اینه که تربیت به معنی آموزش دادن تک تک به بچه‌ها نیست. تربیت آماده کردن یه محیط مناسب برای رشد بچه‌هاست. ما تو این سال‌ها تلاش خودمونو برای گرم و پربار نگه‌داشتن این محیط کردیم. بچه‌ها توی خونهٔ ما ایثار و توجه رو از پدرشون یاد می‌گیرن. اونا تو این محیط یاد می‌گیرن که نباید توی چیزای فرعی سخت گرفت😉. کمک به همدیگه و قناعت همین‌جا براشون ارزش می‌شه. خوش‌بختانه به خاطر اخلاق همسرم، بچه‌ها ارتباط خوبی با پدرشون دارن😍 و من به این خاطر می‌تونم روی همسرم و کمکشون حساب کنم. مهربونی همسرم توی زندگی برای من هم خیلی مایهٔ دلگرمیه. توی روابط بین همسرا اغلب فقط حس درونی کفایت نمی‌کنه و باید اون حس درونی بروز و ظهور داشته باشه😇. خداروشکر همسرم در زمینهٔ محبت کلامی تلاش می‌کنن به من دلگرمی بدن. ما آخر شب‌ها بر اثر سر و صدایی که در طول روز متحمل شدیم😩، خیلی خسته و داغونیم؛ اما اصلاً ناامید و بی‌انگیزه نیستیم. انگار باطن این خستگی که داریم، از جنس تحرک و امیدواریه. با وجود نوزاد کولیکی گاهی ما حتی در حد چند دقیقه هم فرصت صحبت باهم نداریم🥺😥. اما همون زمان‌های کوتاهی که می‌تونیم باهم باشیم، حالمونو بهتر می‌کنه. می‌شه گفت به خاطر کم بودن این زمان‌ها، خودمون بیشتر قدر باهم بودنمونو می‌دونیم. در‌واقع این واقعیتیه که توی شرایط سخت‌تر، آدما بیشتر قدر هم‌دیگه و حتی زمان رو می‌دونن و این باعث می‌شه اون بطالتی که در شرایط عادی هست، در این شرایط کمتر باشه☺️. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۱. آدم‌ها می‌تونین هر شرایطی رو تسلیم خودشون کنن‌.» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) زندگی هر آدمی پر از اتفاقاتیه که خود آدم هیچ‌وقت فکر نمی‌کنه بتونه زیر بار اون اتفاق زنده بمونه😥 و ادامه بده. اما خدا به آدم قدرتی داده که می‌تونه هر شرایطی رو تسلیم خودش کنه😉. هر اتفاقی می‌تونه باعث رشد ما آدما بشه. هر چی اون اتفاق سخت‌تر باشه، می‌تونه آدم رو به رشد بالاتری برسونه. اگه ما بتونیم به اتفاقات زندگی مثبت نگاه کنیم‌، افق‌های بعد به رومون باز می‌شه. یکی از مهم‌ترین عواملی که در گشایش زندگی از جمله گشایش مادی موثره، مثبت نگاه کردن به اتفافاته و این ریشه در نگاه توحیدی ما آدما داره☺️. وقتی همهٔ اتفاقات رو از طرف خدای مهربون بدونیم، دیگه نمی‌تونیم منفی نگاه کنیم. وقتی به یه اتفاق منفی نگاه می‌کنیم، یا اون اتفاق رو از طرف خدا می‌دونیم و منفی می‌بینیم، که خیلی بده و یا از طرف خدا نمی‌دونیم، که این هم بده😓. و الحمدلله این نگاه که عمیقاً در جان من نفوذ کرده، خیلی از ناراحتی‌ها و تشویش‌ها رو از زندگی من برده. بعد از تولد فاطمه بود که من جلسات معرفتی و معنویات رو جدی گرفتم و خیلی در نگاه من به زندگی راهگشا بود. می‌شه گفت در شرایطی که روزمرگی و خستگی‌های بچه‌داری به من فشار می‌آره، شرکت در جلسات معرفتی باعث می‌شه وارد فضایی بشم که دوست دارم و حرف‌هایی از جنس حقیقت و معنویت حالم رو بهتر می‌کنه☺️. اگه نگاهی به زندگی این سال‌های خودم کنم، می‌تونم بگم در طول زندگی، من وقف بچه‌هام بودم. به خاطر شرایط خاصی که در زندگی‌مون بود، خیلی راحت بیرون نمی‌رفتم و بیشتر خونه بودم. اما حالا بعد از تولد حسین، حس می‌کنم شرایط بچه‌ها به ثباتی رسیده و گاهی که احساس نیاز می‌کنم، از همسرم یا خانوم کمکی‌مون کمک می‌گیرم و بیرون از خونه می‌رم. توی همین روزا که پشت سر هم بچه‌ها تعطیل می‌شدن😫، یه روز دیدم که خیلی پرم و محیط خونه تحملش برام سخته🤯. بچه‌ها رو به همسرم سپردم و برای اولین بار ۹ ساعت تنهاشون گذاشتم. ساعت زیادی بود و معمولاً دلم نمیاد این همه ساعت پیش بچه‌ها نباشم، اما انگار این بار خیلی خسته بودم و نیاز به یه تنهایی چند ساعته داشتم و این تنهایی تأثیر مثبتی روی بالا رفتن توان و صبرم داشت☺️. بعد از تولد حسین یه انگیزه قوی‌ای در من شکل گرفت برای شروع فعالیت‌هایی که برای جامعه و اطرافیان مفید باشه. برداشت خودم در این مرحله از زندگی‌م این هست که الان توان و انگیزه برای این شروع رو دارم و شاید بعدتر خیلی در بچه‌ها محو بشم و شروع برام سخت بشه. یکی از کارهایی که دوست دارم بکنم در زمینهٔ تدبر قرآنه. تدبر و فهم قرآن کاریه که خیلی توی زندگی‌هامون کم‌رنگه. خیلی از اشتباهاتی که داریم به خاطر دوری و عدم فهم ما از قرآنه😓. با همین انگیزه، در حال حاضر به دنبال ایجاد مقدمات و صحبت با دوستان هستم که ان‌شالله در آیندهٔ نزدیک حلقه هایی برای تدبر توی محله راه بندازیم😍. تدریس علوم دینی هم از کارهاییه که انگیزهٔ بالایی برای شروعش دارم و بهش علاقه دارم. موانع ذهنی‌ای که برای تدریس داشتم، برام کم‌رنگ شدن و ان‌شالله در آیندهٔ نزدیک این کار رو هم پیگیر می‌شم. اینکه چقدر فرصت کنم و بتونم به این هدف‌های کوتاه مدتی که برای خودم ترسیم کردم برسم، مشخص نیست. اما چیزی که برام مهمه اون انگیزه و امیدیه که منو به حرکت وا می‌داره و هیچ‌وقت این انگیزه رو از دست ندادم🥹. همیشه برای هدفی که روبه‌روی خودم قرار دادم، تلاش کردم. می‌تونم بگم این تلاش و حرکت باعث شده که با وجود سختی‌ها و گاهی ناراحتی‌ها توی زندگی گرفتار ناامیدی نشدم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif