«تجربه میز گفتوگو درباره فلسطین توی پارک»
#ف_حسینی
( مامان #زهرا ۸، #زینب ۶، #مطهره ۴، و #یحیی ۲ ساله)
دوست داشتم به جز کمک مالی برای غزه و لبنان، کاری کنم که مردم اطرافم رو هم بیارم پای کار تا اونا هم متوجه قضیه بشن و روی این موضوع حساسیت پیدا کنن👀.
این شد که با چندتا از دوستان هم محلهای (که عضو مادرانه محله بودیم)، هماهنگ کردیم و رفتیم یکی از بوستانهای شهرمون، قم🌳.
دخترا رو با خودم بردم؛ اما پسرم که کوچیک بود پیش همسرم موند👶.
اول فضاسازی رو انجام دادیم و پذیرایی رو آماده کردیم (پذیراییمون چای و خرما و حلوا بود)☕️.
بعد مداحیهای مربوط به لبنان و فلسطین و ضد اسرائیل رو پخش کردیم و از افرادی که رد میشدن تا وارد پارک بشن، دعوت میکردیم هم پذیرایی بشن و هم یه صحبتی با هم داشته باشیم.😀
یه عده فقط در حد پذیرایی میایستادند و میرفتن😏،
یه عده هم که کاملاً در جبهه خودمون بودن🤝،
گروه سومی هم بودن که مخالف اینکار بودن اما علاقه به صحبت داشتن🗣.
گفتوگو رو با این جمله شروع میکردیم که: ما یه پویشی داریم برای حمایت از جبهه مقاومت و بعد نظر اونها رو میپرسیدیم. اگه مخالف بودن میپرسیدیم چرا دوست ندارن حامی جبهه مقاومت باشن؟ و بعد
دلایل خودشونو میگفتن و گفتوگو شروع میشد😊.
اما پاسخهایی که ما میدادیم:
اولاً اینکه مردم فلسطین هم انسان هستند و خیلی خیلی تنها شدن، به لحاظ انسانی باید به دادشون رسید و ما شیعه امیرالمومنین علیهالسلام هستیم که غم زن یهودی رو هم میخورد.
ثانیاً اسرائیل دشمن مشترکمونه بعد از فلسطین و لبنان و... سراغ کشور ما هم میاد😡.
بعضیها آخرسر، حرف ما رو قبول میکردن،
ولی خب چند نفری هم بودن که اصرار داشتن ما نباید هیچ دخالت و کمکی بهشون کنیم و باید به کشور خودمون فکر کنیم😕.
کارمون صد درصد نتیجه بخش نشد؛ اما از نظر خودمون خداروشکر رضایتبخش بود و
تجربه خوبی شد برامون🥰.
مطمئنیم که جهاد تبیین باید انجام بشه؛ نه فقط یکی دوبار، بلکه بهصورت مداوم و به هر بهانهای... 👊🏻.
ما باید حضور داشته باشیم بین مردم تا هم مردم ما رو جدای از خودشون ندونن و فکر نکنن آدمای عجیب غریبی هستیم😜،
و هم بلاخره یواش یواش به جمع ما بپیوندن و متقاعد بشن که حق چیه و با کیه😇.
انشاءالله بازم ادامه میدیم اینکار رو، مخصوصاً اگه توی یه مکان ثابت باشه که افرادی که در اون مکان رفت و آمد میکنند، متوجه بشن که فلان اتفاقی که تو کشور یا منطقه افتاده، مهمه و باید حساسیت نشون بدیم🥺.
میخوایم که فقط حرف خبرگزاریهای غربی و خارجی براشون آشنا نباشه و صحبتهای ما رو هم بشنون و خودشون تشخیص بدن که حق کجاست و باطل کجا... 🤔.
پ.ن:
کمک مالی آنچنانی نتونستیم جمع کنیم،
چون هم شناخته شده نبودیم که مردم بخوان اعتماد کنن، هم بعضیهاشون میگفتن قبلاً کمک مالی انجام دادن و یا پول نقد همراهشون نبود🤷🏻♀.
#جهاد_تببین
#روایت_پشت_جبهه
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
" عمه سادات پناه آوارههای لبنانی "
#ف_حامدینیا
مامان ( #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
چند سالی هست که به خاطر کار همسرم ساکن سوریه هستیم.
حرم حضرت زینب این روزها میزبان مردم مقاوم و سربلند لبنانه. همونطور که حضرت زینب پناهگاه عزیزان امام حسین بود، حالا هم حرم ملکوتیشون آرامش بخش وجود آواره های لبنانیه😭
عزیزان لبنانی بعد از استراحت و استعانت از حضرت زینب سلام الله علیها به دنبال یافتن سرپناه به زینبیه و شهرهای دیگهی سوریه و عراق میرن😢.
وقتی قبل از جنگ لبنان می رفتیم حرم حضرت زینب زیارت بچه ها با خوشحالی تو مصلی حرم بدو بدو می کردن .🏃
این چند بار آخر که رفتیم حرم گوشه گوشه های مصلی پر از مردم لبنانی بود. و جا برای بازی بچه ها خیلی کم شده بود .
_ مامان اینا کین چرا اومدن اینجا من دیگه نمی تونم اینجا بدو بدو کنم.🤔
+ پسرم این بنده های خدا لبنانی ان اسرائیل خونه شونو خراب کرده دیگه خونه ندارن.😢 اومدن پیش حضرت زینب، تا یه خونه برای خودشون پیدا کنن. بعدا که اسرائیل نابود شد، برمیگردن لبنان برای خودشون خونه میسازن. 👊🏻
چند روز بعد ....
پسرم در حال ساختن خونه با لگو بود ازش پرسیدم پسرم این چیه ساختی گفت مامان دارم برای لبنانی ها خونه میسازم اسرائیل خونهشونو خراب کرده😭.
#سلامٌ_علیک_عمه_سادات
#سلامُ_علیک_پناه_کودکان_بیپناه_حسین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ماجرای یه جلسه خانومانه درباره قصه فلسطین»
#روایت_پشت_جبهه
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
دیروز صبح یه خانومی از طرف سایت قصه فلسطین (palstory.ir) بهم زنگ زدن.
گفتن شما بودید که قبلا گفتید میتونید برید مباحث قصه فلسطین رو ارائه بدید اگر جلسهای باشه؟
گفتم بله، خوشحال میشم. 😍
و اینطوری شد که امروز صبح بعد از فرستادن عباس به مدرسه
ساعت هشت فاطمه و زینب رو بیدار کردم تا با هم بریم برای جلسه سمت یافت آباد.
یه جمع ده بیست نفره بودن از مامانهایی که بچههاشون توی مکتب درس میخوندن،
توی یه جایی شبیه خونه.
چون روی زمین نشستیم و فرش داشت برای بچهها راحت بود و فاطمه مشغول نقاشی و خوراکی شد.
زینب هم کل مدت روی پای من و توی بغلم نشسته بود و گاهی چیزی میخورد یا خط خطی میکرد. آخراش هم حوصلهاش سر رفت و چندباری گفت بریم خونه دیگه. 🥲
بحث رو از اینجا شروع کردیم که اصلا چرا مسئله فلسطین برای ما مهمه؟
فلسطین چه ربطی به ما داره؟
تاریخ و جغرافیای قصه فلسطین و منطقهی ما یعنی غرب آسیا چطور بوده و چه اتفاقاتی افتاده که فلسطین غصب شده و ... 🇵🇸
از طوفانی که شهید یحیی السنوار و همرزمانش به پا کردن، صحبت کردیم ❤️
و از اینکه چه تاثیری توی دنیا گذاشته که الان مردم و دانشجو های آمریکا و انگلیس و آلمان و ... دارن برای حمایت از فلسطین راهپیمایی میکنن و علیه اسرائیل و آمریکا شعار میدن.
بحث شد که بعضیا میگن اصلا چرا عملیات طوفان الاقصی رو انجام دادن فلسطینیها؟
داشتن زندگی شون رو میکردن که. الکی خودشون رو توی دردسر انداختن.🤓
از سید عزیز مقاومت ذکر خیر شد که با اون جایگاه و عظمت، در راه آرمان آزادی فلسطین شهید شد و به خاطر حمایت از فلسطین، اسرائیل تصمیم به ترورش گرفت.
خودم خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم برای اینکه فرصتی پیش اومده با یه جمعی از خانوما درباره این موضوع مهم صحبت کنم
و بالاخره چیزایی که خونده بودم و دیده بودم، به یه دردی خورد و تونستم به چند نفر ارائهش بدم.
چند نفری از خانوما هم توی بحثها شرکت میکردن و نظرشون یا سوالشون رو میگفتن و با موضوع ارتباط برقرار کردن بودن. چهار پنج تا از دخترای نوجوان هم وسطای بحث به جمعمون اضافه شدن و از دغدغه هاشون گفتن.
در مجموع چهرههای خانوما مشتاق به نظر میرسید. 😇
بعد جلسه خواستن لینک سایتها و کتاب صوتیها رو بفرستم براشون که گوش بدن.
یکی از خانوما هم مربی قرآن کودکان بودن و دنبال محتوای مناسب کودک درباره فلسطین میگشتن که قرار شد پرس و جو کنم و براشون بفرستم هرچی پیدا کردم.
به عنوان حسن ختام جلسه، چهارتا کتابی رو که همراهم برده بودم معرفی کردم.
📚 کتاب سرزمین مقدس که پر از نقاشیها و روایتهای بامزه از سفر یکساله یه کارتونیست غربی به فلسطینه در سال ۲۰۱۱.
📚 کتاب فلسطین حضرت آقا که نتانیاهو توی سازمان ملل نشونش داد و گفت این راهکارهای ایران برای نابودی اسرائیله.
📚 رمان خار و میخک از شهید عزیز یحیی السنوار که این روزا با عشق و ذوق دارم گوش میدم و میخونمش و دوست دارم با همه دربارهش صحبت کنم.
📚 و کتاب خاطرات سید عزیزمون از دوران کودکی و نوجوانی تا حدود سال ۱۳۷۷ از زبان خودشون.
گفتم دو تاشون نسخه صوتی رایگان هم دارن و از ایرانصدا میتونید دانلود کنید و همزمان با کارهای خونه گوش بدید. (خار و میخک و سید عزیز)
آخرش هم بدو بدو اسنپ گرفتم که بریم خونه تا وقتی عباس با سرویس از مدرسه میاد، خونه باشیم.
البته پنج دقیقه ای دیر رسیدیم و عباس توی راه پله منتظر مونده بود تا برسیم. 🥲
#جهاد_تبیین
#قصه_فلسطین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چطوری با کلاس اولیمون کتاب بخونیم؟»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
یکی از دلخوشیهای این روزهام اینه که پسرم داره کم کم باسواد میشه و خوندن و نوشتن یاد میگیره.
خیلی ذوق دارم برای این مرحله از رشدش،
چون دریچهی ورودش به دنیای کتابهاست و بعد از این میتونه برای خودش و خواهرهاش کتاب بخونه 😍
از چند وقت پیش تعریف این مجموعه کتاب «خودم میخوانم» رو شنیده بودم و چندباری هم توی بخش کودک کتابخونه دیده بودم.
به محض اینکه اولین نشانه «آ ا» رو یاد گرفتن رفتم جلد اولش رو از کتابخونه امانت گرفتم تا با هم بخونیم.
اول فقط کلماتی که توش آ داشت رو میخوندیم،
بعد از یاد گرفتن نشانههای جدید، کم کم جمله و داستان هم اضافه میشد به کتاب.
مزیتش اینه که جملات فقط با حروفی هستن که تا اونجا بچهها یاد گرفتن.
یعنی طوری نوشته شده که بچه بتونه کتاب رو بخونه.
بعد از هر روزی که نشانه جدید یاد میگیرن، اول باهم فکر میکنیم که حالا چه کلمههای جدیدی رو میتونی بنویسی؟
و بعدش میریم سراغ یه جلد از این کتابها
تا ببینیم چیا میتونه بخونه.
البته طبیعیه که خوندن کلمات جدید و خارج از محدوده کتاب فارسی و نگارش که توی مدرسه یاد گرفتن، برای بچهها آسون نیست،
ولی به نظرم ذوق یادگیری رو براشون بشتر میکنه.
حداقل برای من که بیشتر کرده ذوقم رو. 😛
با هم میشینیم میخونیم
و زینب و فاطمه هم گوش میدن.
جاهایی هم که نیاز باشه کمک و راهنمایی میکنم تا عباس بتونه خودش بخونه.
البته این روزا که توی دوره تعطیلی مدارس و ادارات هستیم، کتابخونه هم تعطیله و نتونستم کتاب نشانه جدید این هفتهشون یعنی «اِ -ِ ه ه» رو امانت بگیرم؛
به همین خاطر رفتم از فیدیبو نسخه الکترونیکیش رو گرفتم تا با هم بخونیم. با یه کد تخفیف ۸۰ درصدی که از امتیازهام گرفتم، هر جلد شد ۴ هزار تومان ناقابل. 😀
همین مجموعه یه کتاب دیکته هم داره که اونم جالبه
و دیکته گفتن به بچه رو تبدیل به یه فرآیند باحالِ بازی با کلمات میکنه برای مادر و فرزند. 🤓
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حسرت زیارت دوباره حرم عمه سادات»
#ف_حامدینیا
(مامان #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
این روزا (چهارم دی) سالگرد شهادت سید رضیه، شهیدی که حاج قاسم سوریه بود🌹.
برای مایی که تازه چند ماهی بود برای زندگی رفته بودیم سوریه و فقط قرار بود دوری و غربت رو تحمل کنیم، شرکت در چندین تشییع جنازه شهدای راه قدس، نحوه شهید شدنشون و دیدن وضعیت خانوادههاشون، خیلی سخت بود.
شهدای بزرگواری مثل:
🌹 شهیدان پناه تقی زاده و محمد علی عطایی که در خواب و در مظلومیت کامل به طوری ناگهانی، توسط اسرائیل مورد حمله موشک قرار گرفتن.
🌹شهید سید رضی در حال انجام کار و در محل کارش.
🌹 شهیدان محمدی، آقا زاده، کریمی، امید زاده و صمدی ؛
🌹 شهید علیدادی که در نبود خانوادهش فقط یک شب در خونهش خوابید و در جا شهیدش کردن😭،
🌹شهیدان سفارت،
و دیگر شهدایی که هر کدام به نحوی ناجوانمردانه و ناگهانی شناسایی میشدن و با شلیک موشک دشمن ملعون صهیونیست به شهادت میرسیدن😢.
پارسال همین موقعها بود، وقتی تو تشییع جنازه این شهدای بزرگوار در حرمهای حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) شرکت میکردیم.
با خودم میگفتم: خدایا یعنی سختی از این بالاتر هم میشه که تو مملکت غریب این شهدای بزرگوار رو اینطوری با این مظلومیت بدرقه میکنیم،
خانوادههاشون چی میشن! چقدر ناراحت کننده است که باید تنها، بدون همسر و بابا به ایران برگردن😭.
اون موقع نمیدونستم تازه اون روزا، روزای پرنعمت و پربرکتی بودن که یه روزی مثل امروز دعا میکنم دوباره تجربهشون کنم،
🌷روزای قدم زدن تو صحن و سرای خانم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و حضرت رقیه(سلاماللهعلیها).
🌷روزای دویدن و خوشحالی بچهها تو حیاط کوچیک خانم رقیه(سلاماللهعلیها)😇.
🌷روزایی که با دلی پر از دلتنگی میرفتیم حرم باشکوه حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و با دلی پر از آرامش و صبر به خونه برمیگشتیم🥲.
نمیدونستم روزایی قراره برسه که دیگه نمیتونیم بریم زیارت و حرمهای خانمها خلوت میشه و اگرم شیعیان از دست شورشیها جون سالم به در ببرن و قصد زیارت کنن، باید با سلام و صلوات و ترس و لرز برن زیارت😥.
و روزهایی میرسه که آقای رئیسی و
اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله و الباقی شهدای مقاومت دیگه تو این دنیا نیستن و شهید شدن🥀.
تو این چند وقته...
فکر خلوت شدن حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، غریب و تنها شدن حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها)
و نگرانی برای امنیت شیعیان و آواره شدنشون تو این سرما، لحظهای رهام نمیکنه😔.
ولی اینو خوب فهمیدم که خدا تو دل هر سختیای، یه تجربه ارزشمند قرار داده برای قویتر شدن، برای اینکه بیشتر بهش توکل کنیم و به یادش باشیم و الحمدلله علی کلی حال باشیم چه در سختی و چه در راحتی🤲🏻.
پ ن ۱: سختیهایی که خدا برامون مقدر کرده، باعث قوی شدن بچهها هم میشه، دختر ۸ ساله من به وضوح رفتارش نسبت به یک سال گذشته عوض شده و معلومه این تجربهها برای اونم مفید بوده.
با دیدن بعضی از رفتارهای بچهها به خودم میگفتم چرا من صبور نشم، چرا این دفعه من از بچههام درس نگیرم...
پ ن ۲: وقتی از شهید سید رضی موسوی حرف میزنیم، حیفه که از همسر بزرگوار ایشون چیزی نگیم، خانمی که سی و خردهای سال، پا به پای مجاهدتهای همسر شهیدشون در سوریه حضور داشتن و نقش ارزشمند خودشونو ایفا کردن😇.
ایشون بعد از چند سال حضور در مدرسه ایرانیهای سوریه، حکم بزرگ مدرسه و به نوعی مادر مدرسه رو داشتن و معلم ورزش بچهها بودن، بعد از شهادت همسرشون باید برمیگشتن😢.
طبیعتاً بچهها خیلی ناراحت بودن و تو مراسم تشییع حرم حضرت رقیه(سلاماللهعلیها) دور ایشون حلقه زده بودن و همشون گریه میکردن که: "خانم ترو خدا نرین، ما بدون شما چیکار کنیم، مدرسه بدون شما خیلی دلگیر میشه و...
خانم شهید محکم و استوار برای بچهها حرف میزدن و حتی ما بزرگترها رو دعوت به صبر میکردن...
این تصویر از ایشون تا عمر دارم از ذهنم بیرون نمیره.
ان شاءالله بزرگواران عرصه کتاب مقاومت با نوشتن زندگینامه چندین ساله ایشون در سوریه، درسنامه بزرگی برای مادران این سرزمین ایجاد کنن🌷🇮🇷🌹.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«روضه بازی به زبون بچهها»
#ش_فلاحی
مامان(#زینب ۸ و #معصومه ۴/۵ ساله)
هرهفته چهارشنبهها
یه پرچم پهن میکنیم وسط خونه و با زینب و معصومه میشینیم دورش...
اول یکی از بچهها یه سوره کوچیک میخونه...
بعد باهم دعای فرج...
وقت دل سپردن به اهل بیت (علیهم السلام) که میرسه، دعواست😊 کی زودتر برای امام حسین (علیه السلام) بخونه؟!
آبجی بزرگتر کوتاه میاد🤗
این هفته معصومه گفت روضه تو خونهی من باشه🏴
داخل خونه ش پرچم و پهن کرد و سر درشم این پرچم و نصب کرد که سر در ورودی خونه مونه...
میخوند و ما سینه میزدیم:
میم مث مادر...
مادر یعنی ام البنین 💔
الان که روضه خونگیها کم شده، خوبه خودمون این خاطره رو براشون بسازیم...
ما خیلی چیزا رو تو همین روضه خونگیها یاد گرفتیم:
حجاب و حیا برامون شیرین بود،
قرآن خوندن و شنیدن مصائب
حفظ حرمت مجالس اهل بیت (علیهم السلام)
احترام به بزرگترا،
پذیرایی کردن ازمهمونا،
رفتارهای محبت آمیز که ما رو مشتاق مجلس بعدی میکرد...
خلاصه روضه بازی (به زبون بچه ها) دنیاییه برای زینب و معصومه❤️.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بحران مجازی شدن مدارس برای ما مامانها»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
از دوشنبه هفته پیش امتحانهای پایان ترم حوزهم شروع شد.
غیرحضوری درس میخونم و فقط پایانترمها رو حضوری امتحان میدم.
از مامانم خواهش کردم یکی دو هفتهای از مشهد بیان خونمون، تا هم بتونم درس بخونم هم امتحانها رو برم بدم.
از قضا دقیقا از همون دوشنبه مدارس ابتدایی تهران هم غیرحضوری شد. 😅
یعنی علاوه بر درس و امتحانهای خودم، باید درسهای عباس کلاس اولی رو هم پا به پاش میخوندم. 🤓
دقیقا یک هفته و توی اوج سختی درسهام و امتحانام، باید بیشتر از حالت عادی، وقت میذاشتم برای درسهای عباس.
با معلمشون صحبت کردم که شاید نتونم سر ساعت آنلاین بشم به خاطر امتحانهای خودم،
ولی سعی میکردم تا آخر شب یه زمانی بذارم برای درسهاش،
تا فیلمها رو ببینه و سوالات رو جواب بده و تکالیف رو بنویسه. و طبیعتاً توی کل این مراحل خودم هم باید کنارش میبودم برای عکس گرفتن از مشقها یا ضبط فیلم و صوت و ...
هر طور بود گذشت،
و خداروشکر از دوشنبه این هفته، دوباره مدارس حضوری شد و به روال عادی برگشتیم.
ولی داشتم فکر میکردم چقدر مسئولینی که مدارس رو تعطیل میکنن، نسبت به شرایط مامانهایی که مشغول یه کاری هستن (چه درس، چه کار و فعالیت فرهنگی و حتی دورههای آموزشی و حتی اونایی که همزمان چندفرزند دیگه هم دارن) بی توجهن.
حالا شاید بچههای بزرگتر مستقلتر باشن توی آموزش مجازی،
ولی بچهی کلاس اولی عملاً نیاز به حضور مادرش داره برای شرکت توی کلاس مجازی و تکالیفش.
و اینطوری میشه که به سادگی و بدون هیچ سر و صدایی، برنامه و کارهای مامانها به هم میریزه
و کسی هم یا متوجه نمیشه
یا اصلا به روی خودش نمیاره. 🤕
راه حلی البته به ذهنم نمیرسه.
ولی نمیدونم آیا مسئولینی که مدارس رو تعطیل میکنن، تا حالا حتی به ذهنشون رسیده از مامانها عذرخواهی کنن؟ 🤪
یا بشینن پای حرفهاشون و چالشها و سختیهاشون رو بشنون درباره آموزش مجازی و باری که روی دوش مادر میذاره،
و احیانا همفکری کنن و راه حلی پیدا کنن برای این شرایط؟
چقدر دلم تنگ شده برای دوران کودکیمون که هنوز فضای مجازی نبود که در صورت تعطیلی، مجبور باشیم مجازی بریم مدرسه. 😅
و وقتی برفی میومد و مدارس تعطیل میشد، واقعا تعطیل میشدیم و لذت دنیا رو میبردیم. ❄️
کاش حداقل وقتی به خاطر آلودگی، کلاسهای حضوری رو تعطیل میکردن، دیگه جایگزین مجازی براش نمیذاشتن.🥲
واقعا تعطیل میشد،
و کمی به چشم میومد که آموزش بچهها و درسشون عقب مونده و باید فکری کرد برای این حجم از تعطیلیها و ...
شما شرایطتون چطوره توی روزهای مجازی شدن مدارس؟
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۳. مرداد سال ۹۴ دخترم به دنیا اومد»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_سوم
با تولد دخترمون مسئله سربازی همسرم حل شد و شکرخدا تونستن دوباره برن سرکار.
از نظر مالی، با تولد دخترم گشایش ایجاد شد برامون. ولی روزای اول بعد از زایمان نگرانی هایی داشتم که به خاطر کم تجربگیم بود.
مثلاً من اصلاً خودم رو برای زایمان سزارین آماده نکرده بودم، از اینکه به خاطر موقعیت بچه، نمیتونستم طبیعی زایمان کنم خیلی ناراحت بودم. اون موقع دوست داشتم خانواده پرجمعیتی داشته باشم و نگران بودم که نکنه با وجود سزارین شدنم نتونم زیاد بچه داشته باشم😔.
یا مثلاً دوست داشتم بچهام فقط شیرمادر بخوره و اصلاً راضی به شیرخشک نبودم. ولی به خاطر زردی بالای بدو تولد اجازه مرخص شدن ندادن و گفتن که نباید شیر مادر بخوره، باید بستری باشه تا زردیش پایین بیاد. من بدون بچه اومدم خونه و ۳۶ ساعت دخترم شیر خشک خورد. چقدر گریه کردم و فکر میکردم دیگه نمیتونم خودم بهش شیر بدم😢.
هرچند خداروشکر بعد از مرخص شدنش دیگه خودم بهش شیر دادم و مشکلی پیش نیومد.
از طرفی، برای زایمان رفته بودم رشت پیش مادرم. همسرم نمیتونستن زیاد مرخصی بگیرن و فقط دو سه روز پیشمون بودن و بعدش برگشتن تهران سرکار. با اینکه خونه مادرم همه چی فراهم بود و دورم شلوغ، ولی نبود همسرم خیلی آزاردهنده بود. از نظر روحی نیاز به حضورش داشتم و هیچ چیزی جای خالیشو پر نمیکرد. این بیقراری من انگار به دخترم هم منتقل میشد و هفتههای اول خیلی بیتابی و گریه داشت😥.
همین موضوع باعث شد که خیلی زود، با دخترم و همسرم برگشتم تهران. زینب ده دوازده روزه بود که دیگه صبح تا شب من بودم و نوزادم و کارای خونه و زندگی.
همسرم سرشون شلوغ بود ولی شب که میومدن خونه همکاری میکردن.
نوزادم کولیکی بود و شب تا صبح باید تو وضعیت خاصی نگهش میداشتم تا آروم بگیره. تا ۴ صبح من نگهش میداشتم، بعد همسرم مراقبش بودن تا من چند ساعتی بخوابم و بتونم دوباره روز رو باهاش بگذرونم😮💨.
دخترم دوماهه بود که من دوباره باید میرفتم دانشگاه. ترم سوم ارشد بودم و در هفته چهار تا کلاس بیشتر نداشتم. مرخصی نگرفتم چون احساس میکردم این ترم هنوز بچهام خیلی کوچیکه و میتونم باهاش درس بخونم. تو گروه دوستانم پیام گذاشتم که من فلان ساعت دانشکده کلاس دارم، کی میتونه بیاد دخترم رو نگه داره تا من میرم سر کلاس🤔؟
هر روز بالاخره یک نفر پیدا میشد که همون موقع بتونه بیاد کمک. یه اتفاق جالب این بود که همون بازه کلاسهای من، یه خانوم نابینا هم کلاس داشتن که با مادرشون میومدن دانشگاه. مادر ایشون تو دانشگاه منتظر مینشستن تا کلاس دخترشون تموم بشه🥹.
وقتی شرایط منو دیدن گفتن سه شنبهها که من اینجا هستم نمیخواد کسی بیاد، خودم دخترتو نگه میدارم. اگر کار ضروری پیش میومد هم زنگ میزدن، خودم میرفتم و انجام میدادم و دوباره برمیگشتم سر کلاس.
اون ترم دیگه به جز کلاس و درس هیچ فعالیت دیگهای تو دانشگاه نداشتم. سعی میکردم تو کلاس مطلب رو خوب یاد بگیرم چون میدونستم که وقتی میام خونه فرصت درس خوندن ندارم🤦🏻♀.
ترم بعدش که دیگه پایان نامه داشتم و باید مدت زیادی تو خونه و پای لب تاپ وقت میذاشتم و از طرفی دخترم هم بزرگتر شده بود و کار کردن کنارش سخت تر شده بود، مرخصی گرفتم👩🏻💻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۴. صبر بر سختیها به نتیجهاش میارزید»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله،
#نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_چهارم
اون موقع هنوز زایمان ویبک خیلی مطرح نبود و من فکر میکردم ناچار به تکرار سزارین هستم و نباید با فاصله کم بچهدار بشم. محرم سالی که دخترم یک ساله بود، تو هیئت با خانومی آشنا شدم که با فاصله کم از سزارین اولش، طبیعی زایمان کرده بود، انگار روزنه امیدی جلوم روشن شد😍.
شروع کردم به تحقیق و با دکتر ایشون مشورت کردم. دیدم ظاهراً اتفاق نشدنیای نیست. با همسرم مطرح کردم و تصمیم گرفتیم کار رو بسپریم به خدا تا هرچی خیرمون هست مقدر بشه🤲🏻.
زینب یک سال و چهارماهه بود که باردار شدم.تا چهارماهگی بارداریم به زینب شیر دادم. ۲۱ ماه قمری کامل شیر خورد و بعد از شیر گرفتمش.
هنوز زهرا بدنیا نیومده بود که خونه دار شدیم، تو شرایطی که واقعاً فکرشو نمیکردیم. خونهای که خریدیم کرج بود، اجاره دادیمش و خودمون همچنان تهران مستأجر بودیم. این ماجرای رزقهای مادی و معنوی که با تولد هربچه بهمون میرسید، خودش چندین جلد کتابه.
زینب دو سال و چهل روزش بود که دختر دومم بدنیا اومد، تهران و با زایمان ویبک. همین باعث شد کمتر نیاز به کمک داشته باشم . ۵_۴ روز بعد از زایمان دیگه خودم خونه تنها بودم با دو تا دخترا😍.
درسته که از نظر جسمی مادر بعد از زایمان نیاز به رسیدگی و مراقبتهای زیادی داره که شاید به تنهایی و خصوصاً با وجود دو تا بچه نتونه انجام بده، ولی من ترجیح میدم اوایل زایمان تنها باشم. به نظرم چالشهای روحیش برام کمتره و حال بهتری دارم. یه دلیل عمدهاش هم مدیریت روابط بین بچههاست.
معمولاً مادربزرگها یا خاله و عمه و... از سر دلسوزی سعی میکنن بچههای بزرگتر رو هم از مادر دور کنن و هم از نوزاد و این ناخودآگاه برای بچه احساس بدی ایجاد میکنه و عواقبش برای وقتی که همه میرن و مادر میمونه با دو تا بچه کوچیک که رابطه عاطفیشون از اول مخدوش شده😢.
سر تولد بچه دومم که خیلی زود با بچهها تنها شدم، اجازه میدادم که دخترم با خواهر کوچولوش بازی کنه، لمسش کنه، وقتی به نوزاد شیر میدادم، زینب هم بغل میگرفتم که حس نکنه آبجی اومده و مامانشو ازش دور کرده. خداروشکر دخترم هم حساسیتی نسبت به خواهرش نداشت و خیلی بهش محبت میکرد🥰.
همون ایام جمعی از خانومای دوستان همسرم شکل گرفته بود. دختر دومم ۶ ماهه بود که با اون جمع تصمیم گرفتیم قرآن حفظ کنیم. یکی از خانوما مربی حفظ قرآن بودن. همه هم بچه کوچیک داشتیم. یک نفر تصمیم گرفت بچهها رو تو یه اتاق دیگه نگه داره و بقیه سر کلاس بریم. بچههای کوچکتر هم پیش خودمون بودن.
خیلی برام خوب بود و تقریباً دو سالی با قرآن مانوس بودم و چند جز حفظ کردم.
همون ایام یه مجوز محدود برای انجام کارهای وکالتی هم گرفته بودم و گاهی برای آشناها کاری انجام میدادم.
با جمع دوستان کلاس قرآن، تصمیم گرفتیم یه فضای مهدکودک جدیتری ایجاد کنیم. منم به اینفضا علاقهمند بودم و وارد کار شدم. یه جورایی مدیر فنی مهد بودم و برای مربیها محتوا آماده میکردم.
از همون دوران دانشجویی که کار تربیتی میکردیم، به این نتیجه رسیده بودم که کار تربیتی رو باید از سنین خیلی کمتر شروع کرد. به همین خاطر دغدغه کار با کودک برام پر رنگ بود و تصمیم گرفتم دورههای مربی گری مهد کودک و تاسیس مهد رو بگذرونم.
از اونجایی که از فاصله بین اولی و دومی راضی بودیم، تصمیم گرفته بودیم بازم زود بچهدار بشیم. دومی یک سال و نیمه بود که برای سومین بار باردار شدم. تو همون ایام و با یه بچه بغل و یکی به دست و یکی تو شکم، با مترو میرفتم کلاس😊.
هم کلاس حفظ قرآن بود و هم دورههای مربیگری مهد. رفت و آمد برام خیلی سخت بود. تو سرما و گرما، کلی وقت تو مترو و خط عوض کردن و... ولی چارهای نبود. خودم نمیتونستم رانندگی کنم و از طرفی کاری که انجام میدادم برام شیرین بود. وقتی به نتیجهاش فکر میکردم، میدیدم به سختیهاش میارزه.
چون همسرم هم موافق بودن با این فعالیت ها، شرایط رو درک میکردن و همراهم بودن.
با هر سختیای تونستم مجوز تأسیس مهد رو خودم بگیرم🥳.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۵. چالشهای کرونا با ۳ تا بچه و یه تو راهی»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ #محمدمهدی ۳ ساله و #نجمه ۳ ماهه)
#قسمتپنجم
محمد حسین هنوز به دنیا نیومده بود که تونستیم خونه کرج رو بفروشیم و با وام و قرض، تهران یه خونه بخریم.
پسرم ۳۶ هفته بدنیا اومد، دقیقاً همون روزی که دو سال پیشش خواهرش بهدنیا اومده بود. ولی خداروشکر بدون مشکل مرخص شدیم و روزهای شیرین فرزند سوم شروع شد😍.
اینو از خیلی مامانها شنیده بودم که لذت بچهداری تازه از فرزند سوم شروع میشه. واقعاً هم همینطور بود. سر بچه اول بیتجربگیها زیاده و ترس و ناراحتی مادر بابت موضوعات مختلف در کنار لذت مادری هست. سر بچه دوم هم، مادر برای اولین بار با چالشهای داشتن دو تا بچه کوچیک مواجه میشه، مدیریت روابط یه بچه که تا الان تک فرزند بوده با نوزاد تازه وارد و رفع نیازهای دو تا بچه خیلی کوچیک و وابسته🤦🏻♀.
ولی به سومی که میرسی، هم تجربهات زیاده، هم دو تا بزرگه با هم مشغولن و حتی خودشونم میتونن تو کارها کمک کنن. پسرم هم شکرخدا نوزاد آرومی بود🤲🏻.
همکاری همسرم هم با تولد فرزند سوم بیشتر شد. مثلاً تقریباً هر شب محمدحسین با پدرش میخوابید. چون دخترها دوست داشتن با من بخوابن، پسرم رو شیر میدادم و تحویل پدرش میدادم تا آروغش رو بگیرن و با پستونک بخوابوننش. یه کم که از نوزادی در اومد، شستن و حموم کردنش هم با پدرش بود، البته وقتی که ایشون خونه بودن.
همسرم معتقدن آقایونی که میگن مرد تو خونه نباید کار کنه و بچهداری از مرد برنمیاد و... به خاطر اینه که تو شرایطش قرار نگرفتن! و گرنه وقتی میبینن مادر داره به یه بچه شیر میده و اون یکی چیزی نیاز داره، خب پدر باید آرومش کنه👨🏻🍼.
یا وقتی مادر داره بچه رو عوض میکنه یا دستشویی میبره و خلاصه دستش بنده، یکی باید به آشپزخونه رسیدگی کنه، ظرفی بشوره، غذایی داغ کنه و... این اجباریه که شرایط زندگی چندفرزندی ایجاب میکنه و وقتی تکرار میشه تبدیل میشه به عادت زندگی😇.
محمدحسین ۵_۴ ماهه بود، کلاس قرآنم رو همچنان میرفتم. من که از بچگی ورزش برنامه ثابت زندگیم بود، حالا مدتی بود که مشغلههای زندگی منو از ورزش غافل کرده بود. هم برای روحیهام و هم بازیابی بدنم، احساس کردم نیاز به ورزش دارم، کلاس پیلاتس ثبت نام کردم ولی هنوز مدت زیادی نگذشته بود که داستانهای کرونا شروع شد و خونه نشین شدیم😷.
من که هنوز پایان نامه ارشدم رو تموم نکرده بودم، از تعطیلیها و خونه نشینیهای ایام کرونایی استفاده کردم تا بتونم بعد از چند سال پرونده ارشدم رو ببندم و دفاع کنم. همه این سالها دغدغه پایان نامهام رو داشتم، ولی بدون کمک دیگران، خودم با سرعت خیلی کمی پیش میبردم. ولی حضور همسرم تو خونه باعث شد که بتونم وقت متمرکز و بیشتری بذارم و کار رو تموم کنم.
گفته بودم که از فاصله بین بچههام راضی بودیم، از طرفی دو تا خواهرا حسابی با هم جور بودن و دوست داشتم محمدحسین هم چنین تجربهای با خواهر یا برادر کوچکتر خودش داشته باشه👦🏻.
زندگی با محدودیتهای کرونایی هم سخت بود و هم مزایایی داشت. دخترم کلاس اولی شده بود و منم مثل بقیه مامانها، معلم خصوصیش بودم تو خونه!
یکی از سختترین سالهای زندگیم همون روزهای کلاس اول کرونایی دخترم بود. درحالیکه یه دختر ۴ ساله، یه پسر ۲ ساله و یه تو راهی هم داشتم😍!
یه اتفاق جالب اون سال این بود که دختر دومی و حتی پسر دو سالهام پا به پای خواهرشون، حروف الفبا و اعداد و خیلی مفاهیم کلاس اول رو یاد گرفتن!
سر بارداری چهارم واقعاً افت بدنم رو حس کردم. بیشتر احساس ضعف و خستگی داشتم و درگیر کمردرد هم شدم. برای کمردرد باید مراعات میکردم و تو موقعیتهای خاصی میخوابیدم😥.
سعی کردم از نظر تغذیه هم بیشتر مراقب خودم باشم. البته که شرایط خاص کرونا و کلاس اول و دو سه تا بچه هم انرژی خیلی زیادی از آدم میگرفت😫.
اون روزها هم گذشت و بالاخره موعد تولد فرزند چهارمم شد.زایمان سخت ولی سریعی بود.تا رسیدیم بیمارستان بدنیا اومد🥳.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۶. با بارداری پنجم دوباره شدم یه مامانِ فقط خونهدار»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_ششم
محمدمهدی از اول که بدنیا اومد، سه تا مامان داشت! من و دو تا خواهراش😁!
گاهی که من و همسرم نمیتونستیم بخوابونیمش، زینب، داداشی رو میذاشت روی پاهای کوچکش و روش دولا میشد تا دستاشو تکون نده و همین باعث میشد زود بخوابه. انگار هم تو بغل زینب بود و هم روی پاهاش تکون میخورد. محمدحسین هم حسابی با آبجیا مشغول بازی بود و چالش خاصی با نوزاد نداشت👼🏻.
من همیشه میگم وقتی تعداد بچهها زیاد میشه، با اینکه حجم کار مادر بیشتر میشه، ولی نسبت به وقتی که یک یا دو تا بچه تو خونه هست، فرصت بیشتری هم داره مادر. وقتی فقط زینب رو داشتم، از من توقع داشت که ۲۴ ساعته پیشش پاشم و خب این باعث میشد که خیلی درگیر بچه باشم و گاهی یه دستشویی رفتن هم کار سختی به نظر میرسید🤦🏻♀!
ولی وقتی دو تا و سه تا و چهار تا شدن، خودشون وقت همدیگه رو پر میکنن، نیازهای هم رو برطرف میکنن و من زمان بیشتری دارم تا به کارهای خونه و بچهها و فعالیتهای دیگهام برسم👏🏻.
موقع تولد محمدمهدی هم، مثل بقیه بچهها حواسمون بود که بیشتر خونه خودمون باشیم تا هم خودمون و هم بچهها زودتر با شرایط جدید کنار بیایم. شکرخدا با مسئله حسادت و اذیت کردن بچههای کوچیک هیچ وقت مواجه نشدیم🤲🏻.
کلاً هم روابطمون با اقوام در حد سر زدن یکی دو ساعته است، حتی پدر و مادر همسرم هم که تو یه شهر هستیم. همراهی همسرم تو این زمینه خیلی کمک کننده است به نظرم. رفت و آمدهای زیاد و طولانی مدت نظم زندگی و عادات رفتاری بچهها رو به هم میریزه و گاهی چالشهایی ایجاد میکنه که کلی باید وقت گذاشت تا جبران بشه😢.
به خاطر کرونا و البته تولد محمد مهدی، تقریباً همه فعالیتهای بیرون از خونه، از جمله همون مهد کودکی که با دوستانمون راه انداخته بودیم تعطیل شده بود.
ولی با بهتر شدن شرایط به فکر راه اندازی مهد مستقل نزدیک خونه خودمون بودم. محمدمهدی پنج ماهه بود که با موافقت یه مسجد، مهد کودکی راه اندازی کردیم. با همه بچهها میرفتیم مهد و هم من به کارا میرسیدم، هم بچهها تو فضای مهد مشغول بودن.
مربیها رو خودم انتخاب کرده بودم، به همین خاطر خیالم راحت بود. برای اولین بار بعد از مادر شدنم، بچه ها رو میسپردم به مهد و اگر کاری داشتم میرفتم بیرون و انجام میدادم. تا قبل از مهد خودمون، خیلی به ندرت پیش میومد که بدون بچهها جایی برم. یا نمیرفتم، یا اگر ضرورت داشت که مثلاً آزمایشگاهی دکتری جایی برم، هماهنگ میکردیم که همسرم مرخصی ساعتی بگیرن و بیان پیش بچهها🧔🏻♂.
کار مهد برام خیلی لذت بخش بود. با اینکه برای خودم درآمدی نداشت. پولی که اولیا میدادن به مربیها میدادم و باقیش اگر چیزی میموند هزینههای جاری مهد بود. ولی حس میکردم کار لازم و مفیدی هست. این اعتقادی بود که از کار تشکیلاتی در دانشگاه برام ایجاد شده بود: اینکه کار تربیتی رو باید از کودکی شروع کنیم👧🏻👦🏻.
دختر دومم پیش دبستانی هم همونجا رفت.
محمدمهدی یک سال و نیمه بود که خونه مون رو عوض کردیم. خونه جدید بزرگتر بود، ولی از مهد دور شده بودیم. مهد تازه تأسیس بود و دلم نیومد رهاش کنم🥲.
رفت و آمد برام سخت بود ولی هر روز با بچهها میرفتیم و برمیگشتیم🚕.
مدرسه بچهها هم همون محله قبلی بود. از صبح همه از خونه میرفتم بیرون، دخترا مدرسه و من و پسرا مهد میرفتیم.
از اونجایی که یه کم احساس ضعف میکردم، برخلاف دفعات پیش تا پایان شیردهی محمدمهدی باردار نشدم. سعی کردم بیش از قبل مراقب تغذیهام باشم و بدنم رو برای بارداری بعدی آماده کنم.
وقتی که محمدمهدی دو سالش تمام شد، من برای پنجمین بار باردار شدم. حالا شرایط بارداری و حضور نوزاد هم برای رفت و آمد به مهد باید در نظر می گرفتم. از طرفی مهد تا حدی جا افتاده بود و میتونستم مسئولیتش رو واگذار کنم. این شد که تصمیم گرفتم مهد رو بسپرم به دوستانم. مدرسه بچهها هم اومد تو محله خودمون و من دوباره شدم یه مامانِ فقط خونه دار 😍، این بار با پنج تا بچه که البته یکی بالقوه بود هنوز.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۷. اومدیم پای کار جبهه مقاومت»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_هفتم
سه چهار ماهی میشد که حتی از خونه هم بیرون نمیرفتم. چون سه ماهه آخر بارداریام بود و گرمای طاقت فرسای تابستان، خواب درستی هم نداشتم🥱.
اوایل مهرماه هوا رو به خنکی رفته بود، دخترا مدرسه میرفتن و کم کم اوضاع خوابم بهتر میشد که فرزند پنجمم بدنیا اومد. دوباره وارد دنیای نوزاد داری شدم👶🏻.
برای اولین بار نوزادم آلرژی داشت و رژیم غذایی سفت و سختی رو مجبور بودم رعایت کنم.
تو همین حال و احوال بودیم که هر روز اخبار غمبارتری از وضعیت شیعیان لبنان به گوشمون میرسید. از اینکه هیچ کاری نمیتونستم بکنم براشون خیلی اذیت میشدم😭.
وقتی شنیدیم که کمک مالی به جبهه مقاومت یکی از کارهایی هست که خیلی لازم و ضروریه بسم الله گفتیم و مجموعه مردمی کوچکی رو با دوستانمون راه اندازی کردیم.
داغدار شهید سید حسن نصرالله بودیم و اسم مجموعه رو گذاشتیم نصرا🇱🇧🌹. یه بخش کارمون تولیدیه، یه بخش آشپزخونه و خیاط خونه.
میپزیم و میدوزیم و تو کانال نصرا برای فروش میذاریم. بازارچههای حضوری هم رفتیم و محصولاتمون رو هم برای فروش گذاشتیم: انواع ترشی، شور، مربا، چای به و... و انواع چادرها.
اکثراً مادر هستیم و هر کدوم چند تا بچه کوچیک داریم، به همین خاطر فضا رو طوری انتخاب کردیم که امکان حضور بچهها هم باشه. اسباب بازی میبریم و بچهها با هم مشغول بازی میشن و خانومها مشغول کار و جلسه و هماهنگیها و تبلیغات و خلاصه هرکاری که لازمه.
یکی از روشهای تربیتی که من و همسرم از اول سعی میکردیم رعایت کنیم آموزش عملی بود. به تجربه دیدیم که بچهها اون چیزی که میبینن از ما رو یاد میگیرن و تکرار میکنن، ولی با گفتن و امر و نهی نتیجهای نمیگیریم.
حالا و با شرایط پیش اومده در جبهه مقاومت بهترین موقعیته تا بچهها ببینن که نباید بیتفاوت باشیم. حتی اگر مظلومی کیلومترها از ما دوره و حتی اگر شخصاً نمیتونیم کمکی کنیم، نباید کوتاه بیایم، بگردیم و بالاخره راهشو پیدا کنیم👊🏻.
از وقتی مادر شدم همیشه فعالیتهایی رو برای انجام دادن کنار بچهها انتخاب میکردم که برای اونها هم مفید باشه. همون موقع که مهد میرفتیم هم همینطور بود. حلقه اولی که از اون فضا بهره میبردن خودم و بچههام بودیم. همین باعث شده بود هیچوقت احساس عذاب وجدان نداشته باشم که نکنه دارم کوتاهی در حق بچهها میکنم. همیشه تا وقتی کوچیک بودن و به حضور من نیاز داشتن به اندازه نیازشون پیششون بودم. وقتی بزرگتر شدن هم باز متناسب با نیاز یا استعدادشون کلاسها و فضاهایی که دوست داشتن رو میرفتن.
مثلاً یه بازهای تابستونها دخترا کلاس اسکیت میرفتن. مربیشون کی بود؟ خودم😎!
من که از ۸ سالگی اسکیت کار کرده بودم میتونستم به بچهها آموزش هم بدم. هم برای خودم تفریح بود هم به دخترام و دوستاشون اسکیت یاد میدادم🛼.
یا مثلاً وقتی دیدم به حفظ قرآن علاقه دارن، با مسجد فعالی که نزدیکمون بود مرتبط شون کردم. کلاسهای مسجد رو شرکت میکنن. دوستای مسجدی هم برای بچهها غنیمته و خوشحالم که چنین فضایی رو تجربه میکنن🥰.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif