#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_شهادت
#حضرت_علی_اکبر_ع_شهادت
نجف به مضجع پاک تو با سلام رسیده
به پایبوسی تو مسجد الحرام رسیده
عجب نباشد اگر عرش هم زده زانو
چنین به حائر قدسی تو امام رسیده
بلند مرتبه شد هرکه بر تو اشکی ریخت
بلند گریه نموده به این مقام رسیده
::
کسی کنار تنت داد میکشد که خودش
به داد مردم عالم عَلَی الدوام رسیده
تن تو بندِ دل زینب است، پاره شده
پس ازتو جانْ به لبِ شاهِ تشنهکام رسیده
تنت شبیه اذان پخش شد، جگر گوشه!
اذان تو سرِ نیزه به شهر شام رسیده
کنار پیکر تو زینب آمده اما
شمیم حضرت صدیقه بر مشام رسیده
بگو که تیزی مِقراض یا نوک مسمار
بگو به پهلوی زخمیِ تو کدام رسیده؟
چقدر دشنهی تشنه! چقدر زخمِ عمیق!
صدای هلهلهها هم به بار عام رسیده
برای بُردن جسم تو ده نفر کم بود!
عبای مصطفوی نیز از خیام رسیده...
#محسن_حنیفی
چ#حضرت_علی_اکبر_ع_شهادت
پابه پای من و دل، عرش عزا میگیرد
میکشم آه و دل آینهها میگیرد
بر دلم، حسرت یک بوسه و میدیدم از او
بوسهها تیر جدا، نیزه جدا میگیرد
چه کنم وقت تماشای تنِ پامالش
دست اشک آمده و چشم مرا میگیرد
سر زانو کمکم کرد که کم کم برسم
روضهی مرگ من اینجاست که پا میگیرد
یک عبا دارم و یک دشت گل پاشیده
مگر این باغ در این باغچه جا میگیرد؟
آخرین لحظه صدایش جگرم را سوزاند
دلم از خاطرهی یا ابتا میگیرد
پهلویش زخم شده، سینهی او مجروح است
این هم ارثیست که از مادر ما میگیرد
#میثم_مؤمنی_نژاد
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#شب_هشتم
نام حسین را که نوشتم قلم گریست
اول قلم گریست، سپس دفترم گریست
هرچند باعث همهی گریهها غم است
اما همین که داغ تو را دید، غم گریست
اشکی نداشت چشم من از کثرت گناه
آن را به حق فاطمه دادم قسم، گریست
با ارزش است پیش تو و مادرت حسین
چشمی که پای روضهی تو دمبهدم گریست
خوشبخت آن که بین حسینیه گریه کرد
خوشبختتر کسی که میان حرم گریست
گوشهبهگوشه کرببلا روضههای توست
اینگونه بود زائر تو هر قدم گریست
یک قطرهاش شفاعت یومالورود ماست
چشمان ما برای تو با این رقم گریست
در روز حشر حسرت بسیار میخورد
هرکس که در مصیبت ارباب کم گریست
::
فرموده است: مرهم زخم دل من است
چشمی که در عزای علیاکبرم گریست...
#مجتبی_خرسندی
#یا_علی_اکبر_حسین_ع
جوان خوش قد و بالای بابایی علی اکبر
گل احمر گل زیبای لیلایی علی اکبر
امان از لحظه ایی که پیش بابا گشته ای پرپر
چه داغی مانده بر دل ، اِربا اربایی علی اکبر
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#علی_اکبر_ع
#نوحه زمینه ، سنگین ، واحد ، شور
(به همه سبکها خوانده میشود)
#محرم۱۴۰۲
علی اکبر لاله ی سرخ باغ دلم بابا
سوی میدان میری تو همه ی حاصلم بابا
حالا که داری میری برو ولی آهسته تر
نظری کن علی جان به حال مُضطَر پدر
ای اذان گوی حَرَم صبرُ کن من پدرم
علی اکبر پسرم (۴)
حالا که پر زدی تو شکسته شد پَر و بالَم
از فراقت می سوزم با داغت بابا می نالم
ای گل احمر من بودی چراغ سحرم
دیگه سیرم از دنیا بعد تو علی اکبرم
ای گل پرپر من ای علی اکبر من
علی اکبر پسرم (۴)
اِرباً اِربا گشتی و آتیش زدی بر جگرم
من چگونه پیکرت را سوی خیمه بِبَرم
بِنِگَر دل من رُو ، مثل تو اِرباً اِربا شد
تو ببین قامت من از داغ غم تو تا شد
علی تازه جوانم رفتی آرام جانم
علی اکبر پسرم (۴)
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#نوحه_واحد_سنگین_علی_اکبر
#تیر۱۴۰۳
#سبک۱۲شبی
آئینه ی روی نبی با کینه ی دشمن شکست
مولا حسین بن علی با داغ او از پا نشست
چون خُلق و خو و روی او همچون رسول خاتم است
بعد از علی کار حسین پیوسته آه و ماتم است
قامتِ حسین ، از غم اکبرش خمید
با داغ علی ، جون به لب حسین رسید
یا علیِ اکبر (۴)
ای شمع جان افروز من گل امیدم بوده ای
چشم و چراغ مادرت اول شهیدم بوده ای
شد پاره پاره قلب من چون اربا اربا گشته ای
بعد تو اُف بر زندگی چون پخش صحرا گشته ای
ای خدای من ، از غم او خون شد دلم
داغ پسرم ، داغ علی شد قاتلم
یا علیِ اکبر (۴)
تو شاهدی که ای خدا رفت سوی میدان اکبرم
با رفتنش رفته خدا تاب و توان از پیکرم
با غم اکبر چه کنم تمام هستم پر کشید
امید بابا رفته و عصای دستم پر کشید
خدا بکشه ، اونکه تو رُو از من گرفت
گل احمرم ، از دشت و از چمن گرفت
یا علیِ اکبر (۴)
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#حضرت_علی_اکبر_شهادت
ز نیزه ای که ز دشمن به پهلویش جا شد
شکست پهلوی اکبر ، شبیه زهرا شد
ز کوچه ای که به قتلش گشوده شد دیدند
دوباره کوچۀ شهر مدینه پیداشد
ز ضربتی که به فرقش فرود آمده بود
سرش شکست و شبیه علی اعلا شد
ز بس که نیزه و شمشیر بر تنش آمد
تمام آن بدن پاک ،ارباً اربا شد
رسید بانگ «علیک... السّلام»چون به حسین
ز دود آه دلش،تیره آسمان ها شد
کنار آن بدن پاره پاره تا که رسید
زبان گریه ی او غرق واعلیا شد
میان لشگر دشمن ز گریه های حسین
ز فرط هلهله و خنده شور بر پا شد
رسید زینب و دید او که محتضر گشته
ز گریه در دل صحرا دوباره غوغا شد
پدر که چهره ز رخسارۀ پسر بر داشت
به پیش دیدۀ او تار کُل دنیا شد
فقط تن پسرش را گذاشت روی عبا
برای رفتن خیمه کمی مهیا شد
زمین گریست «وفایی» ازاین غم عظما
فلک به گریۀ اهل حرم هم آوا شد
#سیدهاشم_وفایی
#السلام_علیک_یا_علی_الاکبر
#نذر_فرج
شرحِ بیانِ این تنِ تو کار می برد
در استعاره بُردن تو کار می برد
چندین نفر به جان تو افتاده اند؟ آه
این قطعه قطعه کردنِ تو کار می برد
گم کرده راه را پدرِ پیر و خسته ات
چشمش برای جستن تو کار می برد
دارد حسین میرسد و پاک کردنِ
جا پنجه ها به گردنِ تو کار می برد
چیزی به حال و روز پدر شد که بُردنش
بیش از به خیمه بردنِ تو کار می برد
هر کس به خیمه هست بیاید کمک کند
این جمع و جور کردنِ تو کار می برد
ای باخبر ز غربت تو عمه های تو
در خیمه هر چه فاطمه دارم فدای تو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مرتضی_رضایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
این سو درون خیمۀ سیراب از عطش
خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت
عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش
از یاری حسینِ علی دست برنداشت
او جسم خویش را سپر آب کرده بود
جز مشک پارهپارۀ جانش سپر نداشت
درد و غمش تمامی از این بود که چرا
یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت...
او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را
امّالبنین نخواند که دیگر پسر نداشت
#عباس_احمدی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
آب از هيبت عباسى تو میلرزد
بىعصا آمدهای حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهای يا كه عمودت زدهاند؟
يا خجالت زدهای؟ وه كه چه زيبا شدهاى
يا أخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت
كمر خم شده را غرق تماشا شدهای...
مادرت آمده يا مادر من آمده است؟
با چنين حال به پاى چه كسى پا شدهای
تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود
در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شدهای
#علی_اکبر_لطیفیان
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
احساس من این است که با پر شدن مشک
از خیمه خروش صلوات آمده باشد
بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است
بشتاب! اگر فصل زکات آمده باشد...
برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد
میخواست به رمی جمرات آمده باشد...
جایی ننوشتهست که در علقمه... زهرا...
اما نکند آن لحظات آمده باشد
نقل است که توفان شد و پیداست که باید
چه بر سر کشتی نجات آمده باشد
طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه
شاید عمو از راه فرات آمده باشد...
#حسن_بیاتانی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#مثنوی
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
واژه در واژه نوشتند و قیامت کردند
صاحبان نفس اینگونه روایت کردند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پر اُمبنین و پسر فاطمه را
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دو تا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار، نه، طوفانیتر
شانه در شانه دو تا کوه، خودت میدانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت میدانی -
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست
اتفاقیست که یکبار فقط افتادهست
ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان
«شاه شمشاد قَدان، خسرو شیریندهنان»
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
ماه اگرچه همهٔ علقمه را پیموده
«غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده»
رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
نه فقط جرعۀ آب است که بر شانۀ اوست
چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد
بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود
آسمانها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
#سیدحمیدرضا_برقعی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#مربع_ترکیب
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نمنم به خروش آیم و هِقهِق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دلها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت
با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبارترین واقعه برپا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری
این قافله را قافلهسالار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر!
ای قصۀ دست تو غمانگیز، برادر!
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر!
برخیز! حسین آمده برخیز! برادر!
عباسترین حیدر کرار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
#حسین_علاءالدین
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل!...
اگر دست میداد، دل میبریدم
به دست تو از هر دو دنیا، اباالفضل!
دل از کودکی از فرات، آب میخورد
و تکلیف شب، آب، بابا، اباالفضل!...
فدک مادری میکند کربلا را
غریبی تو هم، مثل زهرا اباالفضل!
تو را هر که دارد ز غم بینیاز است
وفا بعد از این نیست تنها اباالفضل!
تو با غیرت و آب و دست بریده
قیامت به پا میکنی، یا اباالفضل!
#ابوالقاسم_حسینجانی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا اینقدر شیدایی نداشت
بیتو و بیماجرای دست تو
میکُشد این حسرتم آخر که کاش
بود دست من به جای دست تو...
چشم من با گریه میبندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که میمیرم برای دست تو
تا همیشه دست تو مشکلگشاست
ای خدا مشکلگشای دست تو
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پارههای دست تو
سایه هم، همسایۀ نامحرمیست
گر چه میافتد به پای دست تو
ای به سودای تو اسماعیلها
سر نهاده در منای دست تو
کعبه در سوگ تو میپوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو..
#محمدعلی_مجاهدی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
وقتی که آب را به روی آب ریختی
آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش
گفتی به آب، آب! چه بیغیرتی برو
بیآبرو به ریختن آبرو مکوش!
آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمهها به گوش...
تو موج میزنی و علیاصغر از عطش
گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش
از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان
دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش
در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب
گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش
بِاللَه بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر
این بند مشک را که گرفتم به روی دوش...
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_عباس علیهالسلام
فرازی از یک #قصیده
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم..
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم
سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا، دولتِ عالمگیرم
کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام
شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم
ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بیرکوع است نماز من و این تکبیرم
بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید
که خجالت زده زآن تشنهلب بیشیرم
تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد
نارسا هست «حسان»! شعر من و تقریرم
#حبیب_چایچیان
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
نوبت به لبان خشک عباس رسید
نقاش چقدر آه باید بکشد
#محمدحسین_ملکیان
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
هر روز سر بر زانوی غم گریه کردم
بر اشرف اولاد آدم گریه کرم
در خانهها منبر به منبر روضه خواندم
در کوچهها پرچم به پرچم گریه کردم
من سالهای سال قبل از خنجر شمر
بر ضرب تیغ ابن ملجم گریه کردم
کوه گناهی را خدا میبخشد از مهر
وقتی به قدر بال شبنم گریه کردم..
تا نوحهخوان دم داد «ای اهل حرم» را
با مشک پاره پاره آن دم گریه کردم
بر آن هزار و نهصد و پنجاه زخمش
دیدم فقط اشک است مرهم، گریه کردم..
مقتل نوشت از تشنهکامی تار میدید
با چشم کوثر، چشم زمزم گریه کردم
هی با لهوفش روضه خواندم، روضه خواندم
هی با مُقَرّم گریه کردم، گریه کردم
فردا که میفهمم بهای اشک من چیست
افسوس خواهم خورد که کم گریه کردم
#میثم_مؤمنینژاد
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
باید به جای بردن انگشتر از دست
از فیض انگشتت اشارت میگرفتند
وقتی که قرآن تو را از نی شنیدند
درسی فراتر از تلاوت میگرفتند...
باید زِ کام خشک سقای تو در آب
درس وفاداری و غیرت میگرفتند
افسوس از آن مردمانی که سرت را
از دست یکدیگر غنیمت میگرفتند
#محمد_جبرئیلی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
بُوَد پروندهام چون برگ گل پاک
در این پرونده امضای حسین است
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است
تمام هستیام باشد دل من
که لبریز از تولاّی حسین است
چراغ از بهر قبر من نیارید
چراغم روی زیبای حسین است
خوش آن صورت که در فردای محشر
بر آن نقش کف پای حسین است
دلی جای خدا باشد که آن دل
پر از نور تجلاّی حسین است
نترسانیدم از روز قیامت
قیامت قدّ و بالای حسین است
#غلامرضا_سازگار
#امام_عصر علیهالسلام
#انتظار_و_عاشورا
#غزل
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم
دو رکعت درد دل از دوریات پیش خدا کردم...
تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود
تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم
هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت
نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم...
سرم بر روی سجده... مُهر خیس از اشکهایم شد
شنیدم بوی تربت را هوای کربلا کردم
به شوق اینکه هرجا صحبت سقاست میآیی
بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم
به سوز نالههایم نی زدم آهسته آهسته
فضای خانۀ خود را شبیه نینوا کردم
دو چشمم تیره شد انگار جایی را نمیدیدم
و صبح سوت و کور جمعه را شام عزا کردم
غزل، بارانی از گریه، غزل، روضه، غزل، ناله
تو را با هر زبانی که بلد بودم صدا کردم
و هرچه منتظر ماندم ندیدم روی ماهت را
غروب جمعه شد سجاده را با بغض تا کردم
#اعظم_معارفوند
#شعر_انتظار
#غزل
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی..
تو افتادهتر هستی از اینکه یک شب
به میقات این بی سر و پا نیایی..
دروغ است! این بر نمیآید از تو
بیایی و تا کلبۀ ما نیایی
بگو خواهی آمد که امکان ندارد
بگویی که میآیم اما نیایی..
گذشتهست هرچند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیایی
چه خوب آمدی ای بهار صداقت
دلم شور میزد مبادا نیایی
#زینالعابدین_آذرارجمند
#قاسم_ابن_الحسن__ع__روضه
این سنگ ها كه دور و برت را گرفته اند
چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند
دیدند بی زره چو تن نازك تو را
با شدت تمام تری پا گرفته اند
چشمت زدند بس كه حَسن صورتی عمو!
زیبایی تو را به تماشا گرفته اند
آنان كه تیر گوشه تابوت می زدند
حالا تو را شبیه به بابا گرفته اند
گفتند كوچه باز كنید از سپاهیان
یاد حسن به كوچه ی زهرا گرفته اند
كم دست و پا بزن نفسم بند آمده
خون تو را به صفحه صحرا گرفته اند
تشییع می كنند تنت را به اسب ها
جسم تو را مباح بر آن ها گرفته اند
شاعر:حسن کردی
قاسم ابن الحسن (ع)
روضه
اى كشته ي راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو ديده ي تر من
عباس جوان ، برادر من
برخيز كه من غريب و زارم
بى مونس و يار و غمگسارم
غیر از تو برادری ندارم
عباس جوان، برادر من
برخيز گذر به خيمه ها كن
غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده ي خويشتن وفا كن
عباس جوان ، برادر من
داداي به سكينه وعده ي آب
از سوز عطش فتاده بي تاب
اورا ز وفا دوباره درياب
عباس جوان برادر من
برخيز كه كرده ناتوانم
داغ علي اكبر جوانم
آتش زده داغ تو به جانم
عباس جوان برادر من
ديدى كه فلك به ما چه ها كرد؟
ما را به غم تو مبتلا كرد
كى دست تورا ز تن جدا كرد
عباس جوان برادر من
گفتم كه در اين ديار فانى
شايد كه تو بعد من بمانى
خواهر به سوى وطن رسانی
عباس جوان برادر من
مرحوم نیر تبریزی
#حضرت_علی_اکبر_شهادت
رجز بخوان ، رجز بخوان ، شبیه مرتضی علی
که حیدری دگر شود دوباره سهم ما علی
برو که اولین شهید این قبیله میشوی
برو برو عزیز خانواده مرحبا علی
سوارشو به سمت خیمهگاه دشمنان برو
عقیق خون خویش را ببخش بر گدا علی
برو به فتح خیبری دوباره و تو هم بده
جواب ظلم قوم بدتر از یهود را علی
هزار بار خوردهام زمین و باز پاشدم
خودت بیا به من بگو چقدر مانده تا علی
جوان من بلند شو ، نخواب بین معرکه
بلند شو ، بلند شو ، بگو دوباره یاعلی
نه پیرهن که جوشنت شدهاست پاره یوسفم
چگونه این چنین شدی اسیر گرگها علی
هم این طرف ، هم آن طرف ، به هر طرف تو هستی و
بیابمت کجا علی ؟ کجا علی ؟ کجا علی ؟
چقدر تکه تکهای ، چقدر پاره پارهای
به قول شاعران شدی هجا هجا هجا علی
#س_کرمانی
#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_شهادت
#شعر_پایداری #شعر_حماسی
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست
بارها گفتهام این قصه مرورش زیباست
پسری با دلِ پُر خون به دل دریا زد
پشت پا بر همۀ خوب و بد دنیا زد...
ماه میخواند پس از رؤیت او سورۀ شمس
سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس
در دل سنگدلان قصد شکفتن دارد
پسری جای زره آینه بر تن دارد...
چشم وا کرده و درپیش، یلی را دیدند
پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند
ترس دارند از این چهرۀ آرامِ علی
لرزه انداخته بر پیکرشان نامِ علی
پیر جنگاند ولی از دل و جان میترسند
از رجزخوانی سردار جوان میترسند
پیش میآید و رخساره برافروخته است
تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است
مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد
لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد
آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین
پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین»
بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم
خویش را در دل آیینه، پیمبر دیدم...
آمدم با قد و بالای بنیهاشمیام
وای اگر باز شود حنجرۀ فاطمیام
چه خیالات محالیست که در سر دارید
دست از ریختن خون خدا بردارید
گرچه در معرکۀ کربوبلا حق تنهاست
باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست
گر نمیخواست پدر جام بلا سر بکشد
شمر کوچکتر از آن بود که خنجر بکشد
ما بخواهیم، ملائک به کمک میآیند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک میآیند
سپر محکمی از چادر خاکی دارند
پسران علی از جنگ چه باکی دارند...
غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان
ساقۀ گندم ری خشک شود بر لبتان
حزب بادید که با سکۀ باد آورده،
چه بلایی سرتان اِبن زیاد آورده!
من لبم روضۀ رضوان و... شما خاموشید
ناخلفها خودتان را به جُوِی نفروشید
یک قدم بین شما تا حرم ما راه است
چقدر فاصلۀ باطل و حق کوتاه است
لشکر سنگ! ببینید دلم از نور است
حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است
آدم، این قدر طمعکردۀ دنیا باشد!
پسر فاطمه در معرکه تنها باشد!
و همینطور رجز خواند و به سوگند رسید
خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید
بر نمیخیزد و برخاسته آه پدرش
و گره خورده نگاهش به نگاه پدرش...
عطش عشق علی بود که بیتابش کرد
دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد
شاخهشاخه بدنش روی زمین گل میکرد
داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل میکرد...
چقدر فاصلهات کم شده تا ماه علی
آسمانی شدهای! آجَرَکَ الله علی
#جعفر_عباسی
#حضرت_علی_اکبر_شهادت
رسید روضه ی هشتم..علی پراکنده
حسین آمده تا قتلگاه پر کنده
صدای حرمله آمد به گوش با خنده
زدیم برگ گلت را حسین..شرمنده
صدای هلهله آمد…بیا..بیا..کشتیم
زدیم اکبر اورا،حسین را کشتیم
چگونه جمع کند او علیِ اکبر را
که گم نموده به خاک پاره پیکر را
خدا بخیر کند ناله های مادر را
چگونه تاب بیارد نگاه مضطر را
علی اکبر ارباب اربااربا شد
خداست شاهد من سخت در عبا جا شد
همین که خورد زمین لشکری تبسم کرد
عقاب در وسط معرکه تلاطم کرد
حسین دید علی را و دست و پا گم کرد
رسید در بر او ناله زد..تکلم کرد
که پا مکش به زمین اینچنین عزیزدلم
ببین که عمه رسیده،بیا رویم به حرم
به پای نعش تو افتاده ام دل آزرده
که شمر قهقهه زد بر منِ جوان مرده
چقدر بر بدنت تیغ و کعب نی خورده
و لشکر از تن تو هرچه خواست را برده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبر ها
و بعد کشتن تو خاک بر سر دنیا..
#آرمان_صائمی