eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای وارث علی یاصاحب الزمان بنگر به عمه ات با چشم خون فشان بر روی ناقه عریان و بی جهاز یا فارس الحجاز یا فارس الحجاز بنگر به حالت سردار قافله خون گریه می کند چشمان سلسله کاهیده جسمش از زنجیر جانگداز یا فارس الحجاز یا فارس الحجاز ..... کی دیده سنگ بر مِهر و قمر زنند ماتم رسیده را بر دل شرر زنند یا تسلیت دهند با صبل و چنگ و ساز یا فارس الحجاز یا فارس الحجاز ....... بازوی زینب و دستان عابدین شد بسته بینشان طفلان دلغمین زین قصّه بگذرم دارد سرِ دراز یا فارس الحجاز یا فارس الحجاز ....... یک دم قدم گذار در مجلس یزید چوب ستم بگیر از دست آن پلید لبهای تشنه را کو میزند به ناز یا فارس الحجاز یا فارس الحجاز ...... سر را به طشت زر گلگون نظاره کن چون عمه پیرهن از غصه پاره کن از بهر انتقام بستان زحق جواز یا فارس الحجاز یا فارس الحجاز
کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود کارِ این قوم ولی خنده‌ی آهسته نبود آنقدر ضربه‌ی نیزه همه را ساکت کرد بِینِ ما در پِیِ تو  یک سرِ نشکسته نبود پشت دروازه‌ی ساعات معطل شده است آن کریمی که درِ خانه‌ی او بسته نبود خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت پایِ ما با تو در این راه ولی  خسته نبود فقط از دور تو را دخترکانت دیدند نیزه‌ای کاش به تو اینهمه وابسته نبود گرمِ تزئین و پذیرایی شام‌اند همه ورنه دروازه‌ی این شهر چنین بسته نبود امام صادق (ع) از زبان امام زین‌العابدین (ع) نقل کرده‌اند که: «مرا بر شتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کردند. سر سیدالشهداء (ع) بر نیزه‌ی بلندی بود و زنان بر شتران پالان دار پشت سر من بودند. جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند ، با نیزه‌ها در جلو ، عقب و اطراف ما بودند. هرگاه یکی از ما گریه می‌کرد، بر سرش می‌زدند.»
گریه کن گریه، که احیای همه احکام است التیام جگر سوخته‌ی اسلام است گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه نوکر از روضه اگر جان ندهد ناکام است لب دلسوخته ها را همه شب دوخته اند گریه کن، گریه زبان همه ی ایتام است آن قتیل العبراتی که به ما گفت حسین گریه‌ی زینب، در حال عبور از شام است ای که باران به دعای تو می آمد...حالا سنگ می بارد و هر سنگدلی بر بام است نیستی تا که ببینی دم دروازه شام دل بی تاب رباب تو چه ناآرام است چوب میزد به دهانت پسر مرجانه چوب در دستی و در دست دگر یک جام است دختری داشتی ای شاه و کنیزش خواندند چه بگویم...همه روضه همان الشام است
خبر داری کجایی و کجاییم اسیر قاتل و زنجیر هاییم خبر داری چه آمد بر سر ما سر آزار ماها گشت دعوا خبر داری چه دشمن شاد بودیم به لطف تازیانه رو کبودیم خبر داری خرابه جایمان شد سرت بر نی بلای جانمان شد خبری داری غرورم را شکستند مرا با ریسمان کینه بستند خبر داری مرا تحقیر کردند به تو سنگ ومرا هم پیر کردند خبر داری غم بسیار خوردم مسیرم خورد بر بازار مُردم
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایه ی سرنیزه ها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیر بود امامی که کائنات اسیرش اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی به پاره پاره‌ی معجر، مخدرات مکدر خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی گرفت سکه ولی نیزه را...خلاصه بگویم ندیده شام دوروتر ز مردهای سپاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک محال بود نروید پی دعاش گیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی...
روزگار اسیری زینب مثل شبهای شام تاریک است کوچه پس کوچه های اینجا هم مثل شهر مدینه باریک است مردمانش به جای دسته ی گل تازیانه به دست می گیرند تا نمک روی زخم ما بزنند پیش ما کف زدند و رقصیدند تو خودت خوب واقفی که چرا صورت خواهر تو رنگین است مثل نامرد کوچه های فدک دست مردان شام سنگین است آنکه بر پهلویت لگد زده بود چند باری به من لگد زده است زیر آن ضربه ها بگو آیا استخوان های پهلویت نشکست؟ دخترت را ببین شکسته شده چه سفید است موی دخترکت مثل ایّام آخر مادر سو نمانده به چشم شاپرکت ای برادر چقدر بر نوک نی سنگ از دست کوفیان خوردی شرمسارم میان بزم شراب ایستادم تو خیزران خوردی
سر منشأ تمام عنایات یا حسین ای مقتدای مکتب هیهات یا حسین حتی خدا در اول خَلقَت، ز خلقتت بر کل خَلْق کرده مباهات یا حسین ای مظهر صفات خداوندگار تو ای معنی تمام عبادات یا حسین گریه برای توست همان اصل دین ما شیرین ترین دلیل مناجات یا حسین تا بوده، بوده پرچم سرخ خدایی ات بالاتر از تمامی رایات یا حسین خوردی زمین و زینب تو بی پناه شد ای تکیه گاه عمه سادات یا حسین دارد هنوز از غم تو گریه می کند دیواره های مدخل ساعات یا حسین با سنگ زخم روی سرت را شکافتند زن ها برای غارت معجر شتافتند
بر داغ تو تمام محرم گریستم بسیار بود این غم و من کم گریستم بر زخمهای تو همه عالم گریستند من هم دوباره با همه عالم گریستم فرزند را نشان ز پدر لازم است و من در اقتدا به حضرت آدم گریستم هم‌ناله با خلیل خدا در منای عشق بهر تو ای ذبیح معظم گریستم گفتند اشکِ شیعه به زخم تو مرهم است من تا نَهَم به زخم تو مرهم، گریستم از لحظۀ شنیدن «ان کنتَ باکیاً» پیوسته با غم تو به هر غم گریستم بر خاتمی که رفت به تاراجِ اهرمن هم‌ناله با پیمبر خاتم گریستم شوق بهشت و خوف جهنم سبب نبود تنها به خاطر تو دمادم گریستم "یابن شبیب" را شب اول شنیدمُ پای همین، تمام محرم گریستم
نگاهش را به چشمت دوخت زینب ز چشمان تو صبر آموخت زینب به لب‌های تو می‌زد چوب، بوسه به پیش چشم تو می‌سوخت زینب                           فدای ذکر یارب یارب تو چه اشکی دارد امشب زینب تو به لب آورده جان کاروان را به هر چوبی که می‌زد بر لب تو                       تمام روضه آن شب بر ملا بود گمانم کربلا در کربلا بود بمیرم بوسه‌های خیزرانی فقط یک روضۀ طشت طلا بود
فلک!با عترت خیر البشر،لختی مدارا کن مدارا کن به‌ آل ‌الله و شرم از روی زهراکن ره‌ شام است‌در پیش‌وهزاران محنت‌اندر پی به‌‌اهل‌البیت‌رحمی،ای‌فلک‌در کوه‌وصحراکن شب تاریک و مرکب ناقۀ عریان، به آرامی بران اشتر؛ نگویم مهد زرّینْشان، مهیّا کن شب اَرطفلی ز پشت‌ناقه بر روی‌زمین افتد به‌‌آرامی‌بگیرش‌دست‌وبیرون‌خارش از پا کن فلک! آن شب که خر‌‌گاه ولایت را زدی آتش دوکودک‌ازمیان‌گم‌شد،بگرد،ای چرخ! پیدا کن شود مهرومهت‌گم،ای‌فلک‌ازمشرق و مغرب بجوی این ماه‌رویان و دل زینب، تسلّا کن به‌صحرا‌ ام‌ّ‌کلثوم است‌وزینب‌هردو در گَردش توهم‌بااین‌دوخاتون،جست‌و‌جودرخاروخاراکن گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری به زیر خار، گل‌های نبوّت را تماشا کن
لبهایمان کویر شد از بیست روز پیش اهل حرم اسیر شد از بیست روز پیش حرف از گرسنگی اگر آمد رقیه ات با دست زجر سیر شد از بیست روز پیش خوشحال بود زینب تو پیش تو ولی پنجاه سال پیر شد از بیست روز پیش گشته رباب بی پسر از بیست روز پیش گشته سکینه بی پدر از بیست روز پیش پرده‌نشین خانه‌ی زهرا و مرتضی با شمر گشته همسفر از بیست روز پیش خیلی کتک زدند زنان را در این مسیر عباس گشته خونجگر از بیست روز پیش امروز در ناب به بازار آمده صد حیف بی رکاب به بازار آمده دست کبوتران حرم را قفس گرفت سجاد با طناب به بازار آمده چشمان شام خیره شده سمت خانمی با قد خم رباب به بازار آمده دروازه باز بود ولی حیف تنگ بود بازار شام نه نه که بازار سنگ بود با ضرب سنگ و چوب ز بازار رد شدند از صبح تا غروب ز بازار رد شدند اینقدر کاش نیزه بدوشان نایستند در قسمت کنیز فروشان نایستند دربین ازدحام چه آزار می‌دهند رقاصه‌های شام چه آزار می‌دهند داغ است و آتش است و کبودی‌ست در مسیر تازه محله های یهودی‌ست در مسیر ارکان عرش بر سر عالم خراب شد وقتی رباب وارد بزم شراب شد
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان   آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان   شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان   آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان   آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان   جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان   کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان   جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان   آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان   «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان
دم دروازۀ ساعات خدا رحم كند به دلِ عمه سادات خدا رحم كند محملم پرده ندارد مددي يا ستّار حاجتم وقت مناجات خدا رحم كند چشم من تار شده ، يا تو به هم ريخته اي گريه دار است ملاقات خدا رحم كند كو علمدار حرم ؟ آبرويم در خطر است وسط اين همه الوات خدا رحم كند سَرِ بازار به انگشتْ نشانم دادند رد شدم با چه مكافات خدا رحم كند به همان خنجر كُنْدي كه تو را زَجْرَت داد مي كند شِمْر مُباهات خدا رحم كند سرت از نيزه زمين خورد دلم ريخت حسين وای من کاش به لبهات ْ خدا رحم كند نيزه نيزه شده از بس گلويِ پاره تو گُم شدي بين جراحات خدا رحم كند به حرم چون لبِ تو چوبِ حراجي زده اند تا نميرم ز بليّات خدا رحم كند چشم يك شهر به دنبال كنيز است حسين تا كنم حفظ امانات خدا رحم كند چانه مي زد سَرِ گهواره يكي پيش رباب بهر تسكين مصيبات خدا رحم كند
آهم زصحن سینه اگر پرکشیده است اشکم به شوق دیدن رویت دویده است بغضی گرفته سخت ره حنجر مرا پیش سر بریده صدایم بریده است مانند پیکرت که طپیده به خاک وخون این دل میان داغ وغم وخون طپیده است جز من که دیده ام سرخورشید را به نی خورشید سربریده به نیزه که دیده است زان حنجری که بوسه گه زینب تو بود خون از رگ بریده به نیزه چکیده است خواهم که بوسه ای بستانم ز روی تو نیزه بلند و قامت زینب خمیده است بایک نگاه خویش به طفلان توان ببخش جان های کودکان تو بر لب رسیده است یادآوری کند به من از عمر مادرم هجده سری که بر روی نی خصم چیده است آید صدای گریه ی زهرا به گوش من هرجا رویم ناله ای از آن شهیده است همچون «وفایی » است سفیر پیام ما هرکس حدیث غربت مارا شنیده است
سلام ای سر خونین، سر برادر من سرت چه‌ها که نیامد عزیز مادر من لبی که بوسه بر آن می‌زده‌ست پیغمبر یزید می‌زندش چوب، خاک بر سر من صدای شیون و افغان به گوش می‌آید صدای وا‌ابتا، ناله‌ی برادر من چه خوب شد سر عباس‌ِ من نبود اینجا ندید وضعِ سر‌ِ تو، لباس و معجر من یزید مست شد الباقیِ شرابش را نریخت بر سر تو، بلکه ریخت بر سر من! همین که حرف کنیزی ما وسط آمد نشست دختر تو، رو گرفت خواهر من زنی به طفل خودش شیر می‌دهد، ای وای رباب زمزمه دارد، بخواب اصغر من
وای از شام اسیران غم بی حد دیدند خاک از بام به فرق سرشان پاشیدند بر غم و غصه ی اولاد علی خندیدند پای سرهای بریده همگی رقصیدند بغض دیرینه ی خود را به علی نو کردند بی حیاها همه ی قافله را هو کردند پیش چشم اسرا چنگ و دف و تار زدند کعب نی بر بدن عابد بیمار زدند دختران را به سر کوچه و بازار زدند سخت تر از همه در پیش علمدار زدند دختر فاطمه را جا ملاعام دهند دسته دسته به اسیران همه دشنام دهند شامیان ظلم به ذریه ی زهرا کردند خنده بر بی کسی زینب کبرا کردند خون به قلب علی و احمد و زهرا کردند اسرا را سر هر کوچه تماشا کردند خون عباس سر نیزه بجوش آمده بود دور ناموس خدا برده فروش آمده بود
ای دل! مگر نه خاتمه ماه محرّم است؟ «باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟» گر ماجرای کوفه و کرببلا گذشت «باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟» گویا طلوع کرده به شام، آفتاب عشق «کآشوب در تمامی ذرّات عالم است» صبح ورود شام چنان تیره بُد کز آن «کار جهان و خلق جهان، جمله درهم است» سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه‌ها «سرهای قدسیان‌همه بر زانوی غم است» آن محشری که کرد به پا چوب خیزران «بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است» رشک مَلَک خرابه‌نشین شد که «محتشم» گفتا: «عزای اشرف اولاد آدم است» ▫️▫️▫️ ویرانه و دل شب و دردانه و پدر آری؛ بساط عشق به‌خوبی فراهم است فردا سپیده، چشم در آن بزم تا گشود بر گِرد شمع دید که پروانه‌ای کم است
کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من! وای از شام که بغض پدرم را دارند.‌. سرهرکوچه معطل شده ام،خسته شدم! چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند! سر بازار که رفتیم سرم داد زدند... ای ابالفضل بیا! نیت دعوا دارند! جگرم سوخت زمانیکه رقیه میگفت عمه جان!اینهمه دختر همه بابا دارند دخترانی که پس پرده عصمت بودند.. بعد تو در وسط مجلس می جا دارند!
جلسه همدلی مداحان سخنران :استاد دانشمند مدیر جلسه :حاج مهدی منصوری پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۵/۱۸ ساعت ۶ صبح چهارراه عسگریه،خانه مداحان
شهر شام و حضرت رقیه زمینه ، سنگین ، واحد ، شور (به همه سبکها خوانده میشود) دوباره قِصه ی شام دوباره روضه ی جانکاه امون از دل زینب رسیده قافله از راه دوباره درد و بلا دوباره کینه و آزار همه به رقص و شادی به بام و کوچه و بازار امون از شام بلا شد دوباره کربلا امون از دل زینب (۴) واویلتا شهر شام پر از رنج و درد و بلاست غم‌ و غُصه ی زینب فراتر از کرببلاست تهمت خارجی بر آل پیغمبر می زدند بر لب او خیزرون به پیش خواهر می زدند امون ای دل خدایا بسوز ای دل خدایا امون از دل زینب واویلتا زینب و این مجلس نامحرمان تشت طلا و راسِ حسین زهرا در میان قاری قرآن حسین پیش عدو قرآن نخوان دشمنت با خیزرون میزنه بر لب عطشان ای خدا بزم شراب دل زینب شد کباب امون از دل زینب غریبی و اسیری شد سهم دختر حیدر از فراقِ حسینش هر لحظه میشه خونجگر آخه زینب می بینه سرها رُو روی نیزه ها امون از کوفه و شام خدا امون از کربلا دل زینب شکسته. پای غمها نشسته امون از دل زینب ای دوصد لعن و نفرین بر آل بنی امیه یهودیها می خندن به اشک بی بی رقیه توی خرابه ی شام عمرش دیگه شده خزون تا سر بابا رو دید رقیه از غم داده جون رقیه ی سه ساله پر کشیده با ناله امون از دل زینب @mortaza110shahmandi. ایتا
ای چوب خیزران! تو ادب کن، فرو میا دل ریش شد ز غم، به دلم نیشتر مزن آتش به خرمن من از این بیشتر مزن از داغ خشکی لب او، چشم ها تر است دست تو خشک، آتش بر خشک و تر مزن این لب، هزار بار مرا بوسه داده است گر می زنی، برابر دختر دگر مزن ای چوب خیزران! تو ادب کن، فرو میا خود را به جای بوسه خیرالبشر مزن دستت شکسته باد! که دندان او شکست ای سنگدل، تو سنگ به دُرج گهر مزن من دست بر سر و تو به سر، چوب می زنی بر نخل آرزوی جهانی، تبر مزن از طشت هم به عمه، پدر می کند نگاه بر خرمن وجود من و او شرر مزن دعوت از او کنم که به ویرانه سر زند ای مرغ روح، از قفس سینه پر مزن علی انسانی
بند اول✍ دلم گرفته بابا توی دلم آشوبه خوش اومدی مهمونم به خونه ی مخروبه 😭 بابا لبت پراز خونه ببین رقیه گریونه شونه ندارم چه کنم موهات پریشونه 😭 نباشی همه روزام دیگه شبای تاره غمم زیاده امون ازاین لباس پاره باخنده عدو با دست میکرد بهم اشاره بابا حسین حسین جانم بند دوم✍ سه ساله دختر تو ببین که آواره شد گوشواره هامو بردن گوشای من پاره شد 😭 بابا سوخته شده موهام بابا نمی بینه چشمام پرآبله شده بابایی تموم دست وپام 😭 با تازیونه روشونه هام نشونه زدن بابانبودی نامردای زمونه زدن دیدن یتیمم منو به این بهونه زدن بابا حسین حسین جانم بند سوم✍ ببین شبیه زهرا قدم شده خم بابا شکسته دندون من موهام شده کم بابا 😭 بابا دلم چه غمگینه بابا چشام نمی بینه دستای اون مردک پست بدجوری سنگینه 😭 خدا می دونه چه تلخه درد اسیری شبیه یه شمع بسوزی آب بشی بمیری تو بغلت سرباباتو بگیری بابا حسین حسین جانم 💠💠💠 ✍به قلم شعرای اهل بیت(ع):
شهادت حضرت رقیه (س) زمزمه رویم شده نیلی پدر جان از ضربه ی سیلی پدر جان باباعدو.با ناسزا.با پامرا زد هرمرتبه.سیلی به من.او بی هوا زد من دیگه اون سه ساله.که دیده بودی نیستم ببخش اگه نمیشه.بازم روپام بایستم                بابا حسین مظلوم سفید شده تمومه موهام ببین چقد شبیه زهرام بابا ببین.تمومه این.تنم کبوده این دختر.سه ساله ات.جرمش چه بوده بال وپر منو سوخت.آن دختره یهودی به دختر تو زد سنگ.بابا چرا نبودی               بابا حسین مظلوم بگو سرت رو کی بریده بگم کی موهامو کشیده یه بغضیه.که این روزا.توی گلومه خیلی دلم.خیلی دلم.تنگه عمومه باباچرا لب تو.به رنگه ارغوونه گمون کنم که جای.یه چوبه خیزرونه              بابا حسین مظلوم ابوذر رییس میرزایی (بهار)
زمینه حضرت رقیه (س) گوشه ی ویران.باسرخونین.آمدی بابا یک نظرگشته.صورتم همچون.مادرت زهرا آمدی بابازسفر.دخترخودرا بنگر قدم کمان شده ازغمها بمیرم آخراز ماتم ها                  من الذی ایتمنی کودک شامی.گوشواره بر.من نشان میداد آن زن شامی.بریتیمانت.قرص نان میداد هردوگوشم پاره شده.دخترت آواره شده غذای هرشب ما سیلی چولاله صورتم شد نیلی             من الذی ایتمنی یک شب ازناقه.برزمین خوردم.دردل صحرا آمدآن زجرو.بالگدمحکم.زد مرا بابا می کشیداو موی مرا.تازیانه زد زجفا پرآبله شده پای من لبت کبوده بابای من             من الذی ایتمنی ابوذررییس میرزایی (بهار)
هدایت شده از حسین ترکان
1_12992022214.ogg
1.97M
هدایت شده از حسین ترکان
خوش اومدی بابا صفا آوردی به خرابه یتیم نوازی کن می دونی که چقدر ثوابه یه نذری کردم که نبینی دستام توو طنابه قدم گذاشتی رو چشای تارم چی جوری اومدی که پا نداری! عمه که گفت میای، همه ش می گفتم شاید داداش علی رو هم بیاری بابا بابا بابا پرت کو، سرت کو بگو ببینم علی اکبرت کو رباب چش به راهه اصغرت کو سرت کو، پرت کو ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شونه ندارم حیف موهات پریشونه عزیزم خسته شدم دیگه منو ببر خونه عزیزم حال دل ما رو کسی نمی دونه عزیزم خبر که داری دخترای شامی بابا حسابی خندیدن به دردم حیف که دیگه مو ندارم و الا موهامو فرش راه تو می کردم بابا بابا بابا حرم سوخت، پرم سوخت شبیه مادرت، موی سرم سوخت توو آتیش خیمه ها معجرم سوخت پرم سوخت، حرم سوخت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ببر منو بابا یه جا که حرمله نباشه یه جا که حرفی از پای پر آبله نباشه الهی که دیگه بین ما فاصله نباشه من که توو این عمر سه ساله هرگز جایی بدون تو پدر نرفتم یه عمری من توو بغل تو بودم حالا سرت رو توو بغل گرفتم بابا بابا بابا بریدم، خمیدم تو شام و کوفه بسکه غصه دیدم نمی دونی چه حرفایی شنیدم خمیدم، بریدم وحید محمدی ۱۸ مرداد ۱۴٠۳
بگو که این‌همه اندوه و داغ را چه کنم؟ هجومِ فصلِ زمستان، به باغ را چه کنم؟ زِ عشقِ روی تو، ای نازنینِ هر دو جهان! چگونه دم نزنم؟، اشتیاق را چه کنم؟ شکوهِ عکسِ حرم، جلوه کرده بر دیوار شمیمِ عطرِ تو، بینِ اتاق را چه کنم؟ دوباره باز، برای حرم دلم تنگ است هوای گنبد و صحن و رواق را چه کنم؟ برای قتلِ تو، در دل، حرارتی، برپاست درونِ سینه ی خود، احتراق را چه کنم؟ به دردِ هجر، گرفتارم و نمی‌دانم فراقِ تشنه‌ی خاکِ عراق را چه کنم؟ عادل حسین قربان اربعین حسینی (ع) مناجات