#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر
من چه شبهایی که پای نیزهات خوابم نبرد
پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر
می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟
نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر
تکتک آمار زخم صورتت دست من است
این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر!
این اواخر راه می افتم شبیه مادرت
هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر
گوشوارم باعث این گوشهای پاره شد
تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر
عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان...
تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر
زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا
هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر
من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست
آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر
من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا...
رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر
ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد...
حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر!
▪️
جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر
راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر
#بردیا_محمدی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شام
#اسارت
#قطعه
بعد دروازهی ساعات چه ساعاتی بود
کوچه کوچه همهی شهر سرم ریخت حسین
آنکه آورد مرا گوشهی بازار انداخت
عاقبت اشک زِ چشمان ترم ریخت حسین
زن و نامرد و حرامی همه قاطی بودند
در حراجی عرقِ اهل حرم ریخت حسین
سرِ زنجیر کشیدند و همه اُفتادند
به زمین قافلهی دربهدرم ریخت حسین
بال من بود سپر چادر من بود سپر
آنقدر تَرکه به ما خورد پرم ریخت حسین
هرچه زد بر تن من هیچ نگفتم اما
تا که بر روی لبت زد جگرم ریخت حسین
سنگ هربار به ما خورد به سرها هم خورد
آنقدر سنگ زد و دور و برم ریخت حسین
که رُباب تو نگفت از سر نیزه اُفتاد
ناله زد از سر نیزه پسرم ریخت حسین
میهمان بودم و این شهر به زحمت اُفتاد
هرقدر داشت زباله به سرم ریخت حسین
#حسن_لطفی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شام
#مثنوی
می رسد روضه به یک طشت خدا رحم کند
خیزران کاش به زخم دل ما رحم کند
چند جای لبت از چوب ترک خورده حسین
زخم چشمان ترت باز نمک خورده حسین
با سرت خنده کنان حرمله بازی می کرد
خیزران با دل یک قافله بازی می کرد
مگر از خاطره ام می رود آن بزم عذاب
می چکید از لب آن مردک سرمست شراب
خواهرت می رسد از راه طنابی بر دست
دشمنت دور سرت پیک شرابی در دست
مست بود و به دهانش غزلی کفر آمیز
تکیه می کرد به ضرب المثلی کفر آمیز
دخترت خواست روی پنجه ی پا برخیزد
به تماشای تو در طشت طلا برخیزد
هر چه کردم نگذارم به تو سوگند نشد
خیزران از لب و دندان تو دل کند نشد
#حسن_کردی
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹چراغ قافله🔹
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمیشود
مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمیشود
اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من
قسم به جان تو دلم از تو جدا نمیشود
گریه اگر کنم همی بهر تو گریه میکنم
ورنه ز دیدهام عبث اشک رها نمیشود
گرد حرم دویدهام، صفا و مروه دیدهام
هیچکجا برای من کربوبلا نمیشود
کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمیرود
پیرو خطّ کربلا اهل خطا نمیشود...
جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله
رأس بریده بر کسی راهنما نمیشود...
کربوبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی
هیچکجا به سختی شام بلا نمیشود
چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن
جای سر بریده در طشت طلا نمیشود..
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_در_شام
#غزل
🔹قافلهگردانی🔹
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن
این میهمانی تو نه... مهمانی من است!
غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کردهای
اینها چراغهای چراغانی من است
هفتاد سر از این همه، با من برادرند
اما دو سر از این همه، قربانی من است
نذر من است و از پی احیای دین حق
خونِ دو چشم خانۀ بارانی من است
ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو
تا نوبت بهار گُلافشانی من است
ما را چو آفتاب به شامَت کشاندهای
اینک زمان قافلهگردانی من است...
#مهدی_بهارلو
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_در_شام
#غزل
🔹فتح خیبر🔹
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است
گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است
او که منبر رفته جدّش بر جهاز ناقهها
ناقهای را بیجهاز این بار منبر کرده است
چون خدابین است چشمش غیر زیبایی ندید
گرچه چشمش با سری نیزهنشین سر کرده است..
مرتضای نطقهایش کفر را بیچاره کرد
مکر کافر را باذنالله ابتر کرده است
بین خطبه مکث کرده ناگهان...، گویا یزید
چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است
#مرضیه_نعیمامینی
#حضرت_علی_اکبر
#رباعی
ادب را حد اعلا میپسندد
قدم را پشت بابا میپسندد
ببین بالا بلند کربلا را
خودش پایین پارا میپسندد
#س_کرمانی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر
هم بهتر است پای عزای تو سر شکست
هم بهتر آنکه در غمت از هر نظر شکست
چیزی نداشتم سر بازار عاشقی
جز این دلی که هست-بفرما بخر ؛ شکست
میخواستی برای کسی جز تو نشکند !؟
اصلاً فدای خواستنت دل اگر شکست
هرکس برای روضهی تو خرج می کند
هرگز نمیشود همهی عمر ور شکست
اوج لطافت است سرودن برای تو
گفتم "حسین جان" دل اهل هنر شکست
یک لحظه دست و پا زدی و جبرئیل هم
آنقدر بال وپر به زمین زد که پر شکست
حالا چگونه از غم داغ تو نشکنیم ؟
وقتی برای درک تو کوه از کمر شکست
.
.
بالا سر ضریح تو قلبم شکسته بود
پایین پات آمدم و بیشتر شکست
دنیا هنوز بر سر پا ایستاده بود ؟
روزی که قامت تو ز داغ پسر شکست؟
#محمدحسن_بیات_لو
#امام_حسین_علیه_السلام
این حسین کیست...
این حسین کیست که عالم همه دیوانهٔ اوست
این چه شمعیست که جانها همه پروانهٔ اوست
هرکجا می نگرم نورِ رخش جلوه گر است
هرکجا می گذرم جلوهٔ مستانهٔ اوست
خلقِ عالم همگی عاشق وشیدایِ حسین
ای خوش آن عاشقِ شوریده که دیوانهٔ اوست
همه کس میل سوی کرب وبلایش دارد
من ندانم که چه سرّ است که درخانهٔ اوست
تا که او جامِ بلا از کفِ ساقی نوشید
همه را چشم به دستِ وی و پیمانهٔ اوست
.....حسین در دل هر ذرّه نهان
صدف دیده از آن قابلِ دردانهٔ اوست
می کند مدح تورا بر سرِ منبر طالب
که به مجلس همه را گوش بر افسانهٔ اوست
از شاعری با تخلّص #طالب
#امام_حسین_علیه_السلام
#رباعی
جانم به فِدات یا أباعبدِ الله
قربانِ وفات یا أباعبدِ الله
صد لعن به کوفیان که منعت کردند
از آبِ فرات یا أباعبدِ الله
#امام_حسین_علیه_السلام
بی قیمتیم و قیمت ما می شود حسین
در اوج فقر، ثروت ما می شود حسین
زهرا میان عرش دعاگوی جمع ماست
وقتی که ذکر هیئت ما می شود حسین
این روزها مساجد ماهم حسینیه است
در این دهه عبادت ما می شود حسین
این چند قطره اشک به پای غمش کم است
بعد از وفات، حسرت ما می شود حسین
آن لحظه ای که خلق سرافکنده می شوند
در روز حشر عزت ما می شود حسین
یارب تو شاهدی که در ایام اربعین
یکجا تمام حاجت ما می شود حسین
زهرا اگر مؤید دل های ما شود
سرمایه محبت ما می شود حسین
وقتی که بالحسین شروع دعای ماست
مشغول استجابت ما می شود حسین
#علی_ذوالقدر
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم
حرارتی است قدیمی که در دلم دارم
اگرچه دستِ تهی دارم و گدا طبعم
دلِ شکسته ی خود را که دستِ کم دارم
میان نامه ی من خالی است از خوبی
گناه و جرم و خطا را همه رقم دارم
مرا به حُرمتِ مولا رضاست می بخشید
خوشم که رعیتم و شاهِ ذوالکرم دارم
به امرِ حضرت سلطان، حسین می گویم
به لطف فاطمه ارباب محترم دارم
حسین گفتم و جان و دلم به جوش آمد
مرا ببخش، فقط اشک تازه دم دارم
نشد که زائر کرب و بلا شوم، باشد
دلم خوش است میان دلم حرم دارم
برات کرب و بلایم به دست عباس است
دوباره مُلتمس دامنِ علمدارم
#محمدجواد_شیرازی
#حضرت_رقیه_شهادت
#محاوره
دختر غم زده خرابه هام
آرزویی ندارم غیر بابام
میخوام امشب تا سحر صدات کنم
ولی لکنت افتاده توی صدام
من که تو آغوش تو میخوابیدم
قبل خواب باید تورو می بوسیدم
حالا سر به روی خاکا میزارم
دیدنت تو خوابه تنها امیدم
اگه من پرم شکست بابا فدات
چشامم نمیبینه فدا چشات
پر زخمم ولی من یه درد دارم
بابایی خیلی دلم تنگ برات
روی خاکا بابایی کشیدمت
خم شدم یه دل سیر بوسیدمت
تموم غصه من همین شده
وقتی رفتی خواب بودم ندیدمت
رفتی و با سیلی از خواب پریدم
نفسم بند اومد از بس دویدم
تا صدات زدم بابا منو زدن
پناهی جز عمه زینب ندیدم
بابا کل حرم و آتیش سوزوند
چادر خواهرمو آتیش سوزوند
اگه شونه نمیشه موی سرم
معجر رو سرمو آتیش سوزوند
گل سر دیگه برا موهام نخر
دیگه خلخال واسه پاهام نخر
لاله گوشم ببین زخمی شده
گوشواره بابا دیگه برام نخر
من که بودم روز آهوی حرم
نمیتونم دیگه حتی راه برم
همش از قافله ها جا میمونم
تازیونه می رسه تا ببرم
بابایی بال و پرم درد میکنه
زخمای چشم ترم درد میکنه
از شبی که افتادم از رو ناقه
هنوزم موی سرم درد می کنه
مثل شمعی پیکر من آب شده
صورتم با زخم سیلی قاب شده
مثل مادرت که بی هوا زدن
بی هوا زدن تو این جا باب شده
شبی که گم شده بودم زجر اومد
عمو جون نشنوه بابا بد می زد
قد به من به چکمه هاش نمی رسید
بی هوا به پهلو هام .... می زد
اومدی و گره من وا شده
آخرای عمر این زهرا شده
هر کسی منو تورو دیده می گه
این سه ساله پیرتر از بابا شده
#موسی_علیمرادی
#حضرت_رقیه_دودمه
گرچه در شام ولی در حرمت جا شدهام
یااباعبدالله یااباعبدالله
هفتمین گوشهی ششگوشهی بابا شدهام
یااباعبدالله یااباعبدالله
#حسن_لطفی
#حضرت_رقیه_شهادت
تو بهشت این جهانی که به شوکتم می آیی
چه شبی شود شبی که ، تو به خلوتم می آیی...
به دویدنت ز خیمه، دم احتضار اصحاب
تو درست لحظه ای که پُرِ حسرتم می آیی ...
نه به وصل، ناز داری، نه به پا نیاز داری
پدر منی و با سر به عیادتم می آیی
شده مرقد تو نیزه ، به طواف تو دویدم
شده مرقدم خرابه ، به زیارتم می آیی ؟!
تو شبی بدون دعوت به تنور رفته بودی
به سر مزار من نیز ، به دعوتم می آیی
#ناصر_دودانگه
#حضرت_رقیه_شهادت
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا
خبر نداشتم اینها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
پدر! وقت غذا تازیانه میآمد
نه ظهر و شام، كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچهها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزهها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پایین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتادهاند دشمنها
كه بینِ این همه زن، بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل، صد نفر، زدند مرا
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_رقیه_شهادت
این است پیامی از دردانه به دردانه
از نی بنگر ما را ویرانه به ویرانه
یک خانه پر از سنگ و یک خانه پر از هیزم
فرق است پذیرایی کاشانه به کاشانه
زخم است سرم از بس شانه نشود مویم
خون است دل شانه دندانه به دندانه
چون شمعم و از اهم یک قافله میسوزد
شرمنده از آن هایم پروانه به پروانه
هم چوب لبت میخورد هم جام به دستش بود
می ریخت به دلها خون پیمانه به پیمانه
#موسی_علیمرادی
#حضرت_رقیه_شهادت
عجب خوابی، عجب حالی، عجب رؤیای شیرینی
چه زیبا میشود وقتی، پدر را خواب میبینی
عجب عشقی، عجب شوری، عجب عطر دل انگیزی
چه رؤیاییست با یاد پدر از خواب برخیزی
چه کس بیدار کرده دختری که گرمِ رؤیا بود
که در گلزار سرسبز پدر محوِ تماشا بود
چه کس حالا جوابی میدهد چشم پر آبم را
به بیداری نخواهم داد شیرینیِّ خوابم را
کجا رفته؟ کجا عمه؟ همین لحظه، همین جا بود
همین حالا، همین دلخسته در آغوش دریا بود
همین حالا کنارم بود و از غمها رهایم کرد
دوباره جان به من داد و رقیه جان صدایم کرد
نیامد بر لبم لبخند و از غمها دلم پوسید
به جبرانش پدر با گریه لبهای مرا بوسید
دوباره دستِ گرمش را به دُورِ گردنم انداخت
نگاهی بر رُخِ زرد و کبودیِّ تنم انداخت
دویدم کودکانه باز هم دنبال من میکرد
لب خشکش به هم خورد و سؤال از حال من می کرد
رقیه دخترم خوبی؟ بیا بابا در آغوشم
اگر دردِ دلی داری بگو آهسته در گوشم
تو هر جایی که میرفتی، من از بالای نی دیدم
تو هر دفعه زمین خوردی، تو را از دور بوسیدم
زمین خوردی و چشمم را به گریه باز میکردم
تو را از روی نیزه با نگاهم ناز میکردم
من از بالای نی خون گریه میکردم به احوالت
خبر دارم چه شد آن شب که خونین شد پر و بالت
دعا کردم به احوالت، دعایی تو به حالم کن
اگر در راه صد دفعه کتک خوردی حلالم کن
::
چه میفرمایی ای بابا به قربان سر و رویت
هر آنچه شد به من جانا فدایِ تار گیسویت
نمیخواهم بیازارم تو را حالا که مهمانی
نمیخواهم تو را از کف دهم امشب به آسانی
چه باید گفت ای بابا از این اوضاعِ آشفته
هزاران درد و غم دارم، هزاران حرف ناگفته
تو را تا زندهام در پنجهی هر کس نخواهم داد
به دست این و آن هرگز، سرت را پس نخواهم داد
در آغوشم بخواب آرام عزیزم خستهی راهی
چرا دیر آمدی بابا، مگر ما را نمیخواهی
بخواب آرام اینجا دشمنِ نامهربانی نیست
بخواب آغوش من امن است، اینجا خیزرانی نیست
گُلِ من! آمدی اما شمیم یاس جا مانده
تو را آوردهاند اما عمو عباس جا مانده
پس از تو بارشِ بارانِ غم آغاز شد بابا
پس از تو دخترت با تازیانه ناز شد بابا
پس از تو سهم ما تُندی و خشم و اَخم شد بی حد
در این مدت، تمام پیکر ما زخم شد بی حد
تو رفتی و النگویم طنابِ شمر و خولی شد
دلیل درد بازویم، طنابِ شمر و خولی شد
پذیرایی به غیر از سیلی قاتل نمیبینم
نگاهت میکنم بابا، ولی کامل نمیبینم
مرا پای برهنه روی سنگ و خارها بردند
مرا کوچه به کوچه از دل بازارها بردند
شبی افتادم از ناقه که زجر آمد سراغ من
چنان آمد که گویی آتش افتاده به باغ من
نمیگویم چه شد بابا، سخن کوتاه و سربسته
پس از آن نیمه شب، از زندگی کردن شدم خسته
#مجتبی_شکریان
#حضرت_رقیه_شهادت
تا از غم تو نداده ام جان
به دیدن من بیا شتابان
تب کرده ام از ندیدن تو
کم حوصله ام ز درد هجران
گفتم به همه پدر می آید
گفتم به همه می آیی الان
شان تو خرابه هیچ اما
با بزم شراب نیست یکسان
من رخت مناسبی ندارم
شرمنده شدم ز روی مهمان
گفتند که در تنور بودی
از بوی غذا شدم گریزان
من دخترم انتظار دارم
که باز ببوسی ام دو چندان
گفتم که ببوسم از لب تو
با این لب پاره نیست امکان
رفتی و مرا بغل نکردی
باید بغلم کنی کماکان
با دیدن روی غرق خونت
هم مُردم و هم گرفته ام جان
من چوب یزید را شکستم
تا از عملش شود پشیمان
کوتاه نیامدم خلاصه
در پیش عدو به هیچ عنوان
دندان تو را شکست چوبش
طفل تو گرفت درد دندان
افتاد به جان دخترت زجر
شد شام غم تو عید قربان
من فاتحه بهر خویش خواندم
تا زجر رسید در بیابان
پاداش به حرمله ندادند
از دختر تو گرفت تاوان
در شام زدند بین بازار
ناموس تو را دکان به دکّان
یک مشت شرابخوار کافر
گفتند به عمه نامسلمان
یک عده دروغگوی بی عار
به آل نبی زدند بهتان
عمه که همیشه مقتدر بود
با حرف کنیز شد پریشان
تاراج شدی ، حراج کردند
اموال تو را ولی چه ارزان
من را تو ببر از این خرابه
اوضاع من است نابسامان
#محمدجواد_پرچمی
#حضرت_رقیه_شهادت
به شانه بار غمت را نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم
شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم چه زخمها که نخوردم
به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم
مرا ببخش پدر جان اگر هنوز نمردم
به جای آب گوارا شراب سهم لبت شد
به بزم شام چه زهری زمانه داد به خوردم
برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم
نشد به پای تو خیزم مرا ببخش عزیزم
گُل تو بودهام اما شکسته ساقهی خُردم
تو بوریا کفنت شد من این لباس سیاهم
به رسم عشق، کفن هم در این مزار نبردم
#سیدمیلادحسنی
#حضرت_رقیه_شهادت
همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار
دخترت را ببر به همراهت
خسته از دست روزگار شده
یا که تشخیص تو شده مشکل
یا دو چشم رقیه تار شده
گر به دور سرت نمی گردم
پر و بالم ببین که بسته شده
مثل سابق زبان نمی ریزم
دو سه دندان من شکسته شده
وسط ازدحام و خنده ی شام
بغض تنهایی ام ترک میخورد
هر کجا تا که گریه میکردم
عمهام جای من کتک میخورد
میکشم دست بر سر و رویت
چه قدر پلک تو ورم دارد
بر لبت زخم تا بخواهم هست
ولی انگار بوسه کم دارد
آن قدر روی خارها رفتم
بهخدا هردو پای من زخم است
لرزش دست من طبیعی نیست
نوک انگشتهای من زخم است
#محمدحسن_بیات_لو
#حضرت_رقیه_شهادت
#دوبیتی
مرادشمن به قصد کُشت می زد
به جسم کوچک من مُشت می زد
هرآن گه پایم از ره خسته می شد
مرا با نیزه ای از پُشت می زد
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو بُرده از کف طاقتم را
دوچشم خویش را یک لحظه وا کن
ببین سیلی چه کرده صورتم را
مرا باتو سرگفت وشنود است
یتیمی من مظلومه زود است
بگو با دخترت دراین دل شب
چرا لب های توبابا کبود است
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_رقیه_شهادت
حالا که برگشتی سرت پیکر ندارد
بابا رقیه طاقتی دیگر ندارد
وقتی که با سر آمدی پیداست برمن
بابا که دل از دختر خود بر ندارد
از بس که خورده سنگ وچوب وضرب خنجر
یک جای سالم این سر و حنجر ندارد
سرخی چشمم راببین از ضرب سیلی
حوریه ات سویی به چشم تر ندارد
ای گوشوار عرش بنگر دخترت را
گوشم شده پاره دگر زیور ندارد
از تازیانه با ل های من شکسته
دیگر کبوتر بچه ی تو پر ندارد
زهرا مرا بوسید درصحراکه دشمن
هرگز نگوید دخترت مادر ندارد
دردانه ات را با شهیدان هم سفرکن
تاب جدایی از علی اصغر ندارد
بس کن «وفایی»اضطرابم بیشتر شد
تاب سخن دیگر دل مضطر ندارد
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_رقیه_شهادت
طفلی که بار محنت ایّام برده بود
در عین خردسالگیاش سالخورده بود
چون غنچهای که در وسط آتش اوفتد
اعضای پیکرش همه در هم فشرده بود
سر زخم و شانه زخم و کمر زخم و چهره زخم
از زخم ها تمام وجودش فسرده بود
از بس که زخم داشت، شبانگاه وقت خواب
جای ستاره زخم تنش را شمرده بود
بر صورتش که برده شباهت به فاطمه
ردّی کبود داشت! مگر ارث برده بود؟
مُردم ازین مصیبت و جا داشت حین غسل
غساله گر ز غصهی آن طفل مُرده بود
دانی چه بود علت جان دادنش "یتیم"
وقتی به سینه، راس پدر را فشرده بود...
... میخواست بر لبان پدر بوسه بسپرد
جان را به جای بوسه بر آن لب سپرده بود
ارزان لبانِتشنه مپندار بوسه زد!
بوسیدنش به قیمتِ جان، آب خورده بود
#مرتضی_جام_آبادی
#حضرت_رقیه_شهادت
#محاوره
از رو نی منو نگا کن بابایی
واسه دخترت دعا کن بابایی
دوباره بهم بگو "رقیه جان"
دوباره منو صدا کن بابایی
مثه اون روزایِ خوبِ مدینه
بیا دستامو حنا کن بابایی
از همون بالای نیزه هم شده
یه نگاه به این پاها کن بابایی
میدونی نمیتونم که راه برم
پس واسم فکر عصا کن بابایی
گلِسَر دیگه به کارم نمیاد
گرهی موهامو وا کن بابایی
واسه اینکه زجر دیگه سر نرسه
مثه من خدا خدا کن بابایی
دردمو به هیچکی جز تو نمیگم
دردمو خودت دوا کن بابایی
من میخوام فقط که باخودت باشم
زود منو حاجت روا کن بابایی
سرِ تو جاش توی آغوش منه
هجرت از تشت طلا کن بابایی
تو کفن نداشتی من میخوام چکار؟
یه حصیری دست و پا کن بابایی
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_رقیه_شهادت
آسمانت سرخ اما آسمان من کبود
بعد تو بابای خوبم آسمان آبی نبود
من تو را میخواستم دیدم تو با سر آمدی
آمدی جانم به قربانت ولی دیگر چه سود
در تنور آن شب که خاکستر شدی من سوختم
تو گرفتی بوی نان و من گرفتم بوی دود
داغ سنگین تو قد کوچک من را شکست
بعد تو یا در رکوعم دائما یا در سجود
فکر کردم بعد تو من را مدینه میبرند
نامسلمانان مرا بردند بازار یهود
از شتر وقتی که افتادم سؤالی داشتم
آه بابای من از مرکب چطور آمد فرود
با عمو عباس میگویم چه آمد بر سرم
شاید اخمی کرد از نیزه به شمر بی وجود
#وحید_عظیم_پور
#حضرت_رقیه_شهادت
غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم
آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم
باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آن ها که می گفتند بابایی ندارم
در بین صحرا می کشیدم زجر و حالا
می خواهم از جا پا شوم پایی ندارم
با چشم دل روی تو را باید ببینم
من تازگی چشمان بینایی ندارم
این روزها گیسوی زیبایی نداری
این روز ها گیسوی زیبایی ندارم
تنها یک امشب را شدی مهمانم اما
شرمنده اسباب پذیرایی ندارم
#شهریار_سنجری
#حضرت_رقیه_شهادت
تو هستی باغبان و من گل نیلوفرم بابا
هنوزم تو پدر جان منی من دخترم بابا
طبق بیت و سر تو کعبه و من گرم اعمالم
نشسته من طوافم را به جا میآورم بابا
چه آمد بر سر چشمم سرت را تار میبینم
به سختی باز و بسته میشود چشم ترم بابا
چنان زد حرمله من را که با صورت زمین خوردم
همانجا او بلندم کرد با موی سرم بابا
مرا هم ای پدر مانند زهرا با لگد کشتند
چگونه درد پهلو را تحمل آورام بابا
سه ساله طفلم اما از خدایم مرگ میخواهم
ببین ناز اجل با قیمت جان میخرم بابا
قدم برداشتنهایم به مثل مادرت باشد
به مثل پیرها محتاج دیوار و درم بابا
ز بس دیرآمدی ای قبله ،رو به قبلهام کردند
به روی ماه توباشد نگاه آخرم بابا
بود پیدا ز رگهایت سرت را بد جدا کردند
خبر دارم ولی هرگز نیاید باورم بابا
#سیدمحسن_حسینی
#حضرت_رقیه_شهادت
پای درد و دل دخترت بشین
با لبای پاره می خونم برات
لکنتم داره اذیّت میکنه
روضه با اشاره می خونم برات
اینطوری دست منو گره زدن
دستای عمه رو بستن اینطوری
سرتو نمیتونم بلند کنم
مچ دستمو شکستن اینطوری
وقتی توی تب میسوزم باباجون
لرزه بر تنم میفته اینطوری
با ته نیزه یه جور منو زدن
سر رو گردنم میفته اینطوری
روز و شب یه دست سنگینی بابا
روی گونه هام درازه اینطوری
نمیشه که خوب ببینمت دیگه
با چشی که نیمه بازه اینطوری
تو محله ی یهودیا سنان
خیره شد به قامت من اینطوری
یکی در میون نزد سیلی بهم
ضربه زد به صورت من اینطوری
تو کوچه پس کوچه های شهر شام
چکمه روی بالم افتاد اینطوری
یکی دید رمق نمونده تو پاهام
بی ادب اومد هولم داد اینطوری
تا خجالتم بدن زنای شام
هی به من اشاره کردن اینطوری
جلوی چشم همه میون راه
پیرهنم رو پاره کردن اینطوری
کمرم شکسته از غصه بابا
غم شده رو سرم آوار اینطوری
میدونی که بدتر از اینا چی بود؟؟
هو شدم میون بازار اینطوری
همه سنگ از روی پشت بوم زدن
ناز دخترو خریدن اینطوری
موهایی که عمه بافته بود برام
شمر و حرمله کشیدن اینطوری
با سر اومدی به دیدنم ولی
هیچ کجا بابا نمیاد اینطوری
گریه ی زیاد امونمو برید
نفسم بالا نمیاد اینطوری
پ.ن : با توجه به اینکه ردیف شعر تصویری است دوستان ذاکر در اجرا باید تصاویر مرثیه را به نمایش بگذارند.
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_رقیه_شهادت
احوال من که جای شرح و بیان ندارد
از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد
بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را
این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد
مهمانی تو در شام شب سرد و روز گرم است
این خانه هیچ سقفی جز آسمان ندارد
بوی غذا می آید خیلی گرسنه هستم
این شهر لامروت یک مهربان ندارد
ما پیش پات خوردیم از دستشان کتک را
با رفتن تو دیگر این سفره نان ندارد
بابا ببخش انقدر از دست من میفتی
باید تورا بگیرم دستم توان ندارد
شیرین زبانی ام نیز با گوشواره ام رفت
لکنت گرفته دختت، دیگر زبان ندارد
خونمردگی دستم از تنگی النگوست
این زخم ارتباطی با ریسمان ندارد
در حال جستجوی انگشتر تو هستم
غمگین نشو رقیه قد کمان ندارد
جز کاسه ای پر از خون در چهرهات نمانده
انگار صورت تو اصلا دهان ندارد
باید تقاص خود را از خیزران بگیرم
من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد
#سیدمحسن_حسینی
#زخم_حسینی