eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا از خلقتت در عالَم هستی هدف دارد غبار پایتان بر کل این خلقت شرف دارد گران‌سنگ‌اند گوهرهای دامان عفافِ تو چه گوهرهای شهواری* خدا در این صدف دارد نسیم گلشن جنت خبر آورده بر مریم که از عطر عفاف تو شمیمی هرطرف دارد به دست ساقی کوثر شود سیراب در محشر کسی که رشته‌ای از چادر مهرت به کف دارد از آن روزی که فریادت میان آسمان پیچید مدینه بر لبانش از خجالت وا اسف دارد یقین دارم که خاک تربتت ای گوهر هستی! زقطره قطره‌ی اشک علی دُرّ نجف دارد * * اگر غمناله‌های «یا بُنَیَّ...» می‌زند مادر «حسینی بی سرافتاده» به روی خاکِ طف دارد «وفایی!» روز محشر فاطمه در محضر داور دلی پُر درد، از آن ظالمانِ ناخلف دارد
چنان که قصد می‌سازند از الفاظ، معنا را خدا از آفرینش قصد کرده، خلقِ زهرا را "ولولا فاطمه" یعنی که بی‌زهرا نمی‌دیدیم نه احمد را، نه حیدر را، نه هرگز خلق دنیا را بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را صفاتش آینه‌دارِ صفات کبریا باشد چه برهانی از این بهتر وجود حق تعالی را چگونه در حجابی و همه عالم به دست توست؟! خدایا!  فاطمه حل کرد بر ما این معمّا را کجا با تار و پودِ لفظ در توصیف می‌آید که ممکن نیست گنجاندن درونِ کوزه، دریا را نشسته از الف تا یاء، حیران چنین معنا بلی ظرفیّتِ وصفش نمی‌باشد الفبا را حماسه می‌تراود آنقدر از خطبه‌هایش که به خطبه می‌کَند از جای، کوهِ پای بر جا را زهی عفّت، زهی عصمت، زهی بانوی نوری که علی نشنیده هرگز از زبان او تقاضا را تنور خانه‌ی او گرم دارد جان عالم را به رشک انداخته نورِ تنورش، طور سینا را قناتِ جنّت از نورِ قنوتِ فاطمه جاریست نمازش غرق رحمت کرده محراب و مصلّا را بلی آن فاطمه که خلق، عاجز مانده از درکش که در اسمش خِرَد حیران و گُم کرده مُسمّا را بلی آن فاطمه که یک عنایت از عنایاتش رسانده تا نبوت نوح و موسی و مسیحا را بلی آن فاطمه که بهر کار خانه‌اش حتی فرستاده خدایش "سَوفَ یُعطیکَ فَتَرضی" را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او به ما آموخت معنای تبرّا و تولّا را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او بهم زد حیله‌ها و مکرهای شومِ اعدا را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او شکست آخر سپاهِ بُت‌پرستِ لات و عُزّا را بلی آن فاطمه که سیره‌اش تفسیر قرآن است هم آیات جهادش را و هم آیات تقوا را بلی آن فاطمه که مادری کرده برای ما و از ما دستگیری می‌کند امروز و فردا را ** مسیر مدحِ شعرم را به سوی مرثیه انداخت خدا لعنت کند آن ضرب دست بی محابا را نمی‌دانم که سیلی با رُخش... اصلاً چه می‌گویم؟! که حتی گل اذیت می‌کند آن روی حورا را دلیلش شرم از شرمِ علی بوده اگر زهرا میان شعله‌ها تنها صدا زد نامِ بابا را کنار بسترش با گریه می‌گفتند اطفالش: به دامن گیر مادرجان سرِ آشفته‌ی ما را گره وا می‌کند از کار شیعه، گریه بر مادر مگیر از ما خدایا روضه‌ی امّ‌ابیها را
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدر می‌شد شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد اشک، لالایی بی واژه‌ی مادرها بود گورِ بی فاتحه، گهواره‌ی دخترها بود ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد (عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد) آن‌که بر شانه‌ی خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه، بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شرف هر دوجهان... فاطمه تشریف آورد سیده، محترمه، ممتحنه، حنانه حانیه، عالمه، اُم النجبا، ریحانه عطر او آمد و عالَم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانه‌ی او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیرکثیرش به دوعالَم برسد تا عقیق شرف الشمس به خاتم برسد... مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سرِ عقل بیاید، برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل «زَهَقَ الباطل» شد و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد بی‌گمان بولهب آن‌روز پُر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود * * بنویسید که معصومه‌ی عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوت زهراست دختری که لقبِ اُم ابیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر «وَاعتَصِموا» می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید سوره‌ی دهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد، دهر نبیند به خود این‌گونه زنی نه فقط جلوه‌ی او سوره‌ی انسان آورد چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز درِ خانه‌ی زهرا همه درها بسته‌ست زهد با دیدن او حسِ تفاخر دارد قرة العین نبی، وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دوعالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود؛ ولی باز خودش نان می‌پخت نان برای دل بی‌تاب یتیمان می‌پخت بارها خادمه‌اش گفت به لطفت شادم (من از آن‌روز که در بند توأم آزادم) فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینه‌ی پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست احدی کفو علی بن ابی طالب نیست آفتاب از افق خانه‌ی‌شان سر می‌زد هرزمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد کار او عشق علی بود؛ چه خیر العملی! کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی؟! وقت آن شد بنویسید که حجت: زهراست سند محکم اثبات ولایت: زهراست اولین شیعه‌ی بی‌تاب علی زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود بر می‌گشت بازهم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت نسل زهرا و علی، سلسله‌ی طوبی شد میوه‌ی این شجره، نایبةُ الزهرا شد آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را برسر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبه‌ی دم به دمش وارث تیغ دودم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یکتنه فاتحه‌ی کاخ ستم را خوانده * * تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ها یاعلی از لب سردار نیفتاده هنوز علم از دست علمدار نیفتاده هنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسرفاطمه کافی‌ست که فرمان بدهد همه از خاتمه‌ی معرکه آگاه شوند فاتحان باخبر از (( نصر من الله)) شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود لعن تاریخ به موذی گریِ آل سعود سپر خویش کنم غیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را سربلندیم اگر، تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایه‌ی چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امید دل زهرا مهدی‌ست چاره‌ی کار همه مردم دنیا مهدی‌ست
فکر کن زهرا نشسته در میان خانه اش منتظر تا از درآید حضرت جانانه اش سفره ای آراسته با قرص نانی و نمک در کفش دارد سند زهرا ز میراثش ، فدک مرتضی می آید و زهرا به استقبال او کودکان با شوق میگیرند زیر بال او فاطمه گوید فدک را پس گرفتم یا علی آن فلانی گفت که مشکل ندارم با علی با حسن می آمدم کوچه قرق شد بهر من احترامم داشتند اینجا تمام مرد و زن باد حتی بین کوچه بر سر و رویم نخورد گرد و خاک کوچه ها بر چادر و مویم نخورد آتش آوردم اجاق خانه را روشن کنم جامه ای آورده ام تا تو بیایی ، تن کنم گرم بازی بود مولا جان من ، اینجا حسین با حسن بودند مردانم کنار زینبین فضه هم میپخت نان ، من هم کمک حالش شدم گفت و گو کردیم ما جویای احوالش شدم در زدند و پشت در رفتم ندیدم هیچ کس غیر سائل که طلب میکرد یک فریادرس باز کردم در ، در این خانه مسماری نداشت آنطرف دیوار بود و هیچ آزاری نداشت حرمتم بر جا و پایی بر در خانه نخورد خاطرت آسوده آسیبی به ریحانه نخورد آمدی دیدی پرستو هم از اینجا پر نزد فتنه ای از مردم یثرب به جانم سر نزد از تو ممنونم که بیت خوب و امنی داشتی از تو ممنونم که غم را از دلم برداشتی کاش میشد تا بگویم این سخن ها را علی حیف دستت بسته بود و ناله ام شد یا علی استخوان سینه ام زخم است و رویم شد کبود پشت در افتادم و بر یاری ام یاری نبود زخم دارم بر تن و در من توان آه نیست در وجود فاطمه جز ناله جانکاه نیست شرمگین هستم شدم با تو رفیق نیمه راه میشوی تنهای تنها محرم راز تو چاه چند روزی زینبم شانه نخورده موی او تار میبینم علی جان چهره دلجوی او چند روزی میشود گریم به آه و شور و شین چند روزی میشود آبی ندادم بر حسین چند روزی میشود در آتش و سوز تبم نیست جز عجل وفاتی ذکر دیگر بر لبم میروم دیگر از این بیت و از این شهر بلا وعده دیدار ما مظلوم عالم ، کربلا
اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است بخند..،خنده ی تو التیام دردِ من است منم، عمیق‌ترین زخمِ پایدار ؛ علی منم، غریب‌ترین مردِ روزگار ؛ علی پُر است غربت من از همین تَجَلّی ها چِقَدر بی‌مَحَلی دیدم از مَحَلّی ها به رغمِ بی رَمَقی ، عزمِ همکلامی کن تو لااقل به منِ مرتضی سلامی کن دلیل شادی من! همنشین غم شده ای شبیه پیرزنِ سالخورده خم شده ای مرا به ماتم دستاس‌ها دچار نکن خودم برای تو نان می پَزَم..،تو کار نکن تنورِ گرم ، برای پرت خطر دارد برای سوخته هر شعله ای ضرر دارد شکوه کاخ امیدش خراب شد حیدر تو آب رفته ای..،از شرم آب شد حیدر غروب آمد و خورشیدوار دور شدی رشیده بودی و یک دفعه جمع و جور شدی بیا به خواهش من گوش کن..،بلند نشو به التماس حسن گوش کن..،بلند نشو هنوز چشم حسن مثل ابر می بارد هنوز تکّه ی آن گوشواره را دارد میان کوچه..،همین اوج ماجرایش بود: تمام صورت تو نصفِ دست‌هایش بود چه ضربه ای به تو زد آن حرام‌زاده‌ی پست سه ماه رد شده امّا هنوز رَدَّش هست سه ماه می شود این صحن ، بی رواق شده سه ماه می شود این خانه ، بی چـراغ شده ببخش فاطمه جان..،پشت در تک افتادی تمام هستی خود را برای من دادی یکی نگفت به دیوار..،بی‌پناهی تو یکی نگفت به مسمار..،پابه‌ماهی تو شکست آینه ات..،سنگ شد مصمم تر اشاره کرد به قنفذ..،مغیره! محکم تر حریمِ سبز تو را باغ یاس خواهم کرد برای ماندن تو التماس خواهم کرد قسم به خشکی هر لحظه ی زبانِ حسین نمی شود که بمانی..،تو را به جان حسین! تو را به جان حسینی که بعد چندین‌ سال کشان،کشان بدنش می رسد تهِ گودال زمان غارت او ، احترام می میرد یکی لباس تنش را به زور می گیرد خدا کند که نبینی سنان چه خواهد کرد غروب روز دهم..،ساربان چه خواهد کرد
مرثيه حضرت زهرا(س)                يا زهرا(س) گمان كنم دگر اين دردها دوا نشوند و كودكان تو با شادي آشنا نشوند اگر قرار به رفتن شده دعايي كن كه نيمه هاي شب از بين خواب پا نشوند شنيده ام كه به مژگان تو گره خورده تلاش ميكني و پلكهات وا نشوند زمان آه كشيدن كمي مواظب باش كه شيشه هاي ترك خورده جابجا نشوند صداي آينه ي خُرد ، سينه ات دارد ولي دعاي من اين است بيصدا نشوند به جاي من به مغيره همه سلام كنند همان كه ديد كه شهري حريف ما نشوند شكست دست تو را و غرور حيدر را چنان شكست كه اين زخمها دوا نشوند دعا نما كه پس از دود و آتش و سيلي پس از شكستن تو سهم كربلا نشوند اگرچه كوچه ي مارا گرفت نامحرم حراميان همه در قتلگاه جا نشوند خدا كند كه نبيني چه ميكند قاتل و گيسوان حسينت ز ني رها نشوند خدا كند كه پس از غارت حرم خيره به دختران تو يك مشت بي حيا نشوند دعا نما كه دعاي غريب ميگيرد دعاي قلب شكسته عجيب ميگيرد ()
باز هم ای دختر ِ پیغمبر ِ اکرم بمان مَرهَم ِ دردِ علی , ای دردِ بی مَرهَم بمان  زندگیِّ رو به راهی داشتم چشمم زدند کوریِّ چشم ِ همه با شانه هایِ خم بمان  دستهایِ تو شکستَش هم پناهِ مرتضاست تکیه گاهِ محکم ِ من پیش ِ من محکم بمان  تو نباشی پیش ِ من اینها زمینم میزنند ای علمدار ِ مدینه پایِ این پرچم بمان  این نفس هایِ شکسته قیمتِ جانِ من است زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان  کم ببوس دستِ مرا دارم خجالت میکشم من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان  آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم یار ِ هجده ساله , هجده سالِ دیگر هم بمان  رفته رفته کار ِ من دارد به خواهش میکشد التماست میکنم پیشم بمان پیشم بمان…
یاکه باید چون علی با تیغِ عریان ایستاد یاکه باید مثل زهرا پیش طوفان ایستاد ریشه وقتی در میان خاک باشد می‌توان در هجوم باد مانند درختان ایستاد می‌شود در گرگ و میشِ فتنه هرجایی نرفت پشت دربِ خانه‌ی زهرا مسلمان ایستاد مثل فضه می‌شود بالانشین این حرم آنکه در پایِ حجابش غرق ایمان ایستاد فاطمه یعنی اگر باشید کم هم ، می‌شود مثل مقداد و ابوذر  مثل سلمان ایستاد فیض می‌بُرد از قنوتِ نافله‌هایش علی در سحر خوب است  گاهی زیر باران ایستاد پشت در گفتند جمعش از چهل تَن هم گذشت پشت در زهرا ولی تا حَدِ امکان ایستاد فاطمه می‌ماند آنجا حیف میخِ لعنتی..‌ تاکه او جان داشت پیش ضربه‌هاشان ایستاد بچه‌های فاطمه مانند زهرایند ، پس محسنش هم پیشِ ضربِ نامسلمان ایستاد فاطمه این ایستادن را به زینب یاد داد تاکه بِینِ  آتشِ شام غریبان ایستاد جای طفلان سنگ خورد و جای طفلان چوب خورد عمه اما بین صدها چشم حیران ایستاد هرگز از یادش نخواهد رفت اما قتلگاه... ...شمر با دامان خونین و پریشان ایستاد
السلام علیکِ یا امّاه يا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَك مدینه بود و ستم بود و ظلم و آزارش مدینه بود و غم و غصه های بسیارش مدینه بود و بلا بود و درد بود و عزا مدینه بود و سکوت و غروب غمبارش مدینه بود و پر از تیرگی کُفر و نفاق و غربتی که شده هر دلی گرفتارش مدینه بود ولی از تمام مردم آن کسی نکرد مراعات حال بیمارش مدینه بود و چهل تن هجوم آوردند به یک‌ نفر که نشد هیچکس طرفدارش مدینه بود و در خانه ای پر از هیزم دری‌ که سرخ شد از هرم شعله مسمارش نمیشود به زبان هم بیاورم؛ چه کنم؟ مصیبتی که خدا هم شده عزادارش دم غروب -در آن کوچه- آه از سیلی که آب شد دل سنگی سخت دیوارش میان کوچه چگونه؟چه شد؟ نمیگویم تو خود حدیث مفصل بخوان ز آثارش
عمری ست دل از داغ هجران ناشکیب است عشق تو تنها دل‌خوشی این غریب است من "لَیْتَ شِعْری..." خوانده ام هر جمعه اما اینکه نمی‌بینم تو را دردی عجیب است هم حاضری هم ناظری، غائب منم من دوری به ظاهر، لطف تو اما قریب است ای آرزوی قلب مشتاقان عالم افسوس دلها از حضورت بی نصیب است با یک نگاهت آسمانی می‌شود دل تلمیح چشمانت قشنگ و دلفریب است باران تویی! دل‌های ما مثل کویر است تا تو بیایی ذکر دل "اَمّن یُجیٖب" است
بسم الله الرحمن الرحیم هیزم رسید و آتشی از در بلند شد ای وایِ من که ناله‌ی مادر بلند شد مامور شد به صبر علی ، از سکوت او سو استفاده کرد ستمگر بلند شد با جمعی از ارازل و اوباش ریخت و پایش برایِ کُشتنِ مادر بلند شد در را شکست او ، کمرِ شیعه را شکست طوری که وای وایِ پیمبر بلند شد طوری زدند خاطرشان جمع جمع شد طوری زدند ناله‌ی حیدر بلند شد با این همه همینکه علی بین کوچه رفت دیوار را گرفت از آن در بلند شد دستش رسید دامن مولا ولی شکست از بس قلاف تیغ مکرر بلند شد زینب شنید گریه‌ی در آه میخ را زینب گریست دادِ برادر بلند شد کُنج خرابه هم چقدر یاد مادر است وقتی دوباره گریه‌ی دختر بلند شد * * * این راه فاطمه است که سر بر ولی دهیم  اینگونه بود شیعه اگر سر بلند شد
انّی خَلَقْتُ باد و خاک و آتش و آب؛ خورشید را از جنس چشمان تو بی تاب با سیب و یاس و عطر یاسین ها کشیدم طرح بدیعت را به بومِ سبز محراب والتّینِ والزّیتونی و والطّورِ سینین ؛باغِ انارت لب به لب یاقوتِ آمین تفسیرِ انزلنا تویی فی لیلة القدر؛ ای مصحفِ تطهیر در آیاتِ احزاب باب صراط المستقیمِ کائناتی؛ مشکات نوری...هل اتایی ...مرسلاتی... دست توسل میزند مولودِ کعبه؛ برریشه های چادرت بانوی مهتاب! وصفت نمی گُنجد به ادراک قلم ها؛ انسیة الحورائی و ناموسِ عُلْیا زیباترین تصویر خلقت هستی ای ماه!! عکس تو را برکهکشانها می کنم قاب والعصر... بی تو زندگی خُسراً مُبین است ؛حتی بهشتِ بی شما بیتُ الحَزین است... دارد صفا از چشمهایت جَنّةُ العشق از سلسبیلِ اشک تو فردوس شاداب... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حضرت_زهرا_سلام^الله_علیها_هجوم_به_بیت_ولایت سجاده‌ام معطر، از بوی ربنا بود آنچه شنیده می‌شد، از من فقط "خدا" بود یک عمر آه و نفرین، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم، تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم، یک دم به فکر ما بود طفلان من به جایِ مردم گرسنه بودند افطار خانه‌ی ما در سفره‌ی شما بود امروز را نبینید این بی حیا لگد زد دیروز پشت این دَر، جمعیت گدا بود من هیچ شکوه‌ای از بیگانگان ندارم آن‌که به حال و روزم خندید آشنا بود من درد مرتضی را با جان خود خریدم در راه عشق باید آماده‌ی بلا بود دستم شکست اما من درد حس نکردم اسم علی دوا بود، ذکر علی شِفا بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم: او را که می کشیدید او حجت خدا بود ای کاش می‌شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست، آن دست بسته وا بود با کفش‌های خاکی، در خانه‌ام قدم زد آن خانه‌ای که فرشش، بال فرشته‌ها بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد، فضه! علی کجا بود؟! تازه میان کوچه قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود، حیدر برهنه پا بود * * تا قبر بردنم را، همسایه هم نفهمید از بسکه مُردن من، چون شمع بی‌صدا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک‌تر حتی ز بوریا بود ای آخرت وفا کن با ما شکسته دل‌ها با ما شکسته دل‌ها، دنیا که بی وفا بود...
چگونه شد به زمین سایه ی سرم افتاد کسی به در لگدی زد که مادرم افتاد مگر که شدت آن ضربه تا چه حدی بود که در شکست و کنارش کبوترم افتاد هنوز فاصله ای داشت تا در و دیوار که داد زد ، علی : چادر از سرم افتاد صدای نعره ی قنفذ چقدر مهلک بود چقدر لرزه بر این قلب مضطرم افتاد نوشته اند ندید آن سخیف مادر را همین که مادرم افتاد آن درم افتاد همینکه خورد نگاهم به چادر خاکیش دلم به یاد غریبی معجرم افتاد چنان به تنگ بلورش هجوم سنگ رسید که تکه تکه شد و در برابرم افتاد دو دست بسته ی بابا نشد که باز شود چو داد می زد و می گفت کوثرم افتاد
. می خوانم از سوز جگر اقا ببخشید از غصه شد خاکم به سر اقا ببخشید با هیزم و اتش به قصد کشت ابلیس شد سوی جنت حمله ور اقا ببخشید راه نجاتی پشت در پیدا نمی کرد هر قدر می زد بال و پر اقا ببخشید سینه سپر امد به یاری علی اه از ان لگد تا شد سپر اقا ببخشید در کنده شد از جا و بار شیشه اش ریخت در زیر پای چل نفر اقا ببخشید هم ریشه های رو سری هم پیروهن سوخت از شعله های روی در اقا ببخشید در خانه اش بر اولین مظلوم عالم بی حرمتی شد اینقدر اقا ببخشید پای برهنه بی عبا با دست بسته در کوچه ها با چشم تر اقا ببخشید هر قدر میزد هر کسی با هر سلاحی میزد مغیره بیشتر اقا ببخشید با هم تبانی کرده اند انگار از پیش میخ در و تیر سپر اقا ببخشید امروز مادر سینه اش شد خورد از در از نعل ها فردا پسر اقا ببخشید شاعر ؟ .
در راه عشق باید آماده ی بلا بود آغوش خار ، مزدِ طفل برهنه پا بود دندان به کارِ یکی از صد گره نیامد در کوی نیکنامان ، گریه گره گشا بود انگار در زدن را از سائلان گرفتند در را زدن تمام سرمایه‌ی گدا بود ای آخرت ! وفا کن ، با ما شکسته دل ها با ما شکسته دل‌ها دنیا که بی وفا بود یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید از بسکه مردن من، چون شمع ، بی صدا بود در هر گذر من و دل از خوبی تو گفتیم گر شهر عاشقت شد ، تقصیر ما دو تا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود ** ای دست ! روی خورشید من نشستی اما آنچه سیاه کردی روز سفید ما بود ای کاش می شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست آن دست بسته وا بود امروز را نبینید ، این بی حیا لگد زد دیروز پشت این در جمعیت گدا بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!! با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد آن خانه ای که فرشش تنها جهاز ما بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم : آن را که می کشیدید او حجت خدا بود آن شیر را که دیدم قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود
علیهاالسلام علیه‌السلام 🔹معنی والشمس 🔹 آهای باد سحر! باغ سیب شعله‌ور است برس به داد دل مادری که پشت در است چهل نفر، همه نامردهای جنگ‌آور به صف، مقابلِ حوریه‌ای که یک نفر است چه غنچه‌ای‌ست که پرپر شده‌ست کنج حیاط در آشیانۀ بلبل چقدر بال و پر است نگفتم از پسر سوم علی سخنی که سِرّ مُستَتر اهل‌بیت، این پسر است پسر چه عرض کنم پیر عالم امکان پسر نیامده از راه، حیدر دگر است پسر نیامده از راه، معنی والشمس پسر نیامده از راه، عین والقمر است پسر نیامده از راه، آه خواهد رفت پسر نیامده از راه، راهی خطر است گرفت صورت خود را مقابل آتش پسر به خاطر مادر، نیامده سپر است غم تمام پسرهای او، بزرگ ولی غم نیامده فرزند او بزرگ‌تر است قرار نیست بگیرد قرار بعد از او دل شکستۀ مردی که از قضا پدر است
علیهاالسلام 🔹اوج روضه...🔹 دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست وگرنه مثل علی هیچ‌کس دلاور نیست بگو به آن ‌که به قصد تو با تبر آمد درخت عمر من این‌قدرها تناور نیست برای بغض علی وقت دیدنت چیزی به قدر خندۀ تلخ تو گریه‌آور نیست تویی که حضرت ایوب می‌خورد سوگند به جز تو صبر کسی با خودت برابر نیست چه زخم‌ها که پس از زخم‌ها نخواهی خورد که نیست بار نخستین و بار آخر نیست هنوز درد تو را روضه‌خوان نفهمیده‌ست تویی که فاطمه‌ای، اوج روضه‌ات در نیست
علیهاالسلام 🔹...نشد🔹 خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد خواستم من هم بگیرم دست بابا را نشد مادرم آن را گرفت و تازیانه پشت هم، هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد دست مادر آخرش واشد، نمی‌گویم چطور اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد من فقط می‌دانم آن روز و در آن کوچه، چه شد من فقط دیدم، چرا افتاد مادر، پا نشد حال و روزش فکر می‌کردم که بهتر می‌شود هر چه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود هر چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد... آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی آری، آن قامت به جز در پای یکتا، تا نشد... چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد
نفس سخت تو آنقدر نفسگیر شده! که علی پای دم و بازدمت پیر شده قدر یک پلک زدن بود تمام نه سال چقدر زود ‌کنار تو زمان دیر شده چند ماهی که به نان و نمکم لب نزدی از همه زندگی خویش علی سیر شده و به خورشید قسم! آیه‌ی واللیلِ غلاف شب‌به‌شب بر روی بازوی تو تفسیر شده کم کم از حجم تنت کم شدن و آب شدن از ورم‌های دو پهلوست که تکثیر شده خواب دیدم که سوی شیشه‌ی ما سنگ زدند همه کابوس علی بود که تعبیر شده ای که بالای سر عرش خدا جا داری زیر پا دیدمت و اشک سرازیر شده ظاهراً جسم تو را غسل مطهر کرده باطناً آب سر مسح تو تطهیر شده
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹یار علی🔹 ...پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند روز ازل تصویر یک آیینه بودند این هر سه یک نورند و دارای سه اسم‌اند در اصل، یک روح مجرّد در سه جسم‌اند این بضعۀ طاهاست بلکه روح طاهاست مرضیّه، زهرا، فاطمه، روحی فداهاست... این آسمانِ آسمان‌ها در زمین است محکم‌ترین رکن امیرالمؤمنین است... مقصود حق در سورۀ کوثر جز او کیست؟ دخت رسول و همسر حیدر جز او کیست؟ تو کیستی افلاکی افلاکیانی کز لطف و رحمت هم‌نشین با خاکیانی فردوس، مسکینِ در کاشانۀ توست بارِ ولایت همچنان بر شانۀ توست... آدم چو در امواج غم نام تو را گفت ذات الهی توبۀ او را پذیرفت تو کیستی؟ که ذات پاک بی‌نیازت نازد به اوج بی‌نیازی بر نمازت تو کیستی؟ که عقل کلّ گوید فدایت یا دست بوسد یا که خیزد پیش پایت... تو کیستی؟ که وحی جوشد از پیامت بعد از نبی، جبریل گشته هم‌کلامت تو کیستی؟ که روز و شب ختم نبوّت کرده زیارت خانه‌ات را پنج نوبت تو آفتابی و جهان دریایِ نورت تو نخل نوری، قلب احمد کوهِ طورت تو عصمة اللّهی و ما غرق گناهیم تو چشم حقّی، ما اسیر یک نگاهیم تو بی‌کران دریای رحمت، ما حُبابیم تو مهری و ما ذرّه‌های بی‌حسابیم روز قیامت روز وانفساست فردا ای وای بر آن‌کس که بی‌زهراست فردا ای وای بر آنان که عهدت را شکستند هنگام استمدادِ تو ساکت نشستند... باید بگویم فاطمه یار علی بود تا پای جان تنها طرفدار علی بود شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد یک گام از راهی که رفته برنگردد
علیهاالسلام 🔹آینۀ روشن خدا🔹 علی که آینۀ روشن خدای تو بود همیشه آینه‌اش روی حق‌نمای تو بود حدیث قدسی لولاک معتبر سندی‌ست که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود به خشت خشت سرایت بهشت حسرت بُرد که توتیای ملک گردِ بوریای تو بود ملک حضور تو را در نماز عاشق بود ولیک شیفته‌تر از ملک، خدای تو بود ز پا نشست علی تا تو راه می‌رفتی که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود نگاه بی‌رمقت با علی سخن می‌گفت زبان دردِ دلت در نگاه‌های تو بود به خانۀ دل او، نور داد و دلگرمی جوابِ گرمِ سلامی که با صدای تو بود ز گریه‌ات همه هستی به گریه می‌افتاد همین نه شهر مدینه پر از نوای تو بود
علیهاالسلام 🔹تسبیحِ‌ گریه🔹 توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی‌ست در سرودن او.. چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسۀ کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او
علیهاالسلام 🔹جلوۀ شکیبایی🔹 سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی که نور حُسن تو جان می‌دهد به زیبایی.. تویی تو روح ولایت به هر ولی، سوگند تویی تو عصمت یکتا، قسم به یکتایی ز خاک پای تو جوشد افاضۀ ملکوت ز آستان تو خیزد بهار دانایی.. هرآن که را تو شفاعت کنی به روز جزا سزد شفیع قیامت شود به تنهایی بهشت عاشق آن کس که سائل تو بوَد که سائل تو بوَد کیمیای دارایی نبی که دست تو بوسیده، پس روا باشد که خاک پای تو بوسد سپهر مینایی.. ز کور چهره بپوشی که نشنود بویت الا! حیای مجسم! فروغ بینایی!.. نگین فضۀ تو خاتم سلیمانی نگاه بوذر تو معجز مسیحایی قلم گذاشته تا سر به صفحۀ تاریخ تو را ستوده به مظلومی و توانایی چرا به گریه چنین خو گرفته‌ای زهرا؟ الا ز خندۀ تو عشق را شکوفایی حریم خانه‌ات آنجا که مکتب وحی است کجا و حملۀ سنگین‌دلانِ هرجایی؟.. علی‌ست باخبر از ماتمت که می‌سوزد ز داغ گل، جگر لاله‌های صحرایی..
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹بحر رحمت🔹 ای بهشت از نور رویت، دل‌پذیر خوبی‌ات در هر دو عالم بی‌نظیر.. از دعایت ابر غفران، اشک‌ریز از دعایت، بحر رحمت، موج‌خیز کن دعا، تا مردمان، یک‌‌رو شوند تا ملائک، جمله آمین‌گو شوند کن دعا، ای عرش اعلیٰ پایه‌ات پیش از اهل خویش، بر همسایه‌ات.. گر نمی‌گفت از تو همسر یا پدر کس نبود از حَسب حالت، با خبر.. چون پیمبر را به رو، در، وا کنی شرم از مهمان نابینا کنی تاول دستان کاری، پند تو خطِّ بند مشک، گردنبند تو روح ایمان دیدۀ بیدار توست با یتیمان‌ مهربانی کار توست... در جهان، تسبیحت ای نیکوسرشت خلق را یک در، ز درهای بهشت از غمت ای پیش حق، با آبرو ابر بغضی تلخ، دارم در گلو بغضم آیا از حدیث کربلاست یا ز یادِ دردِ پهلوی شماست؟ در دلم این بغض غوغا می‌کند آخرِ این شعر، سر، وا می‌کند
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹قصه را تازیانه می‌داند🔹 به دعا دست خود که برمی‌داشت بذر آمین در آسمان می‌کاشت به تماشا، مَلَک نمازش را نردبانی ز نور می‌‏پنداشت چه نمازی؟ که تا به قبّۀ‏ عرش بُرد او را و نردبان برداشت! پرچم دین ز بام کعبه گرفت بُرد و بر بام آسمان افراشت بس که کاهیده بود، شب او را شبحی ناشناس می‌انگاشت خصم بیدادگر ز جور و ستم هیچ در حقّ او فرو نگذاشت! تا نینداختش به بستر مرگ دست از جان او مگر برداشت؟ قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌داند :: آتش کینه چون زبانه کشید کار زهرا به تازیانه کشید دشمن دل‌سیه، به رنگ کبود نقش بی‌مهری زمانه کشید آتش خشم خانمان‌سوزش پای صد شعله را به خانه کشید در میانش گرفت شعلۀ‏ کین پای حق را چو در میانه کشید همچو شمعی که بی‏‌امان سوزد شعله از جان او زبانه کشید.. قامتش حالت کمانی یافت بس‌که بار الم به شانه کشید سبحه، مشق سرشک او می‌‏کرد بس‌که نقش هزار دانه کشید بر رخ این فرشتۀ معصوم نتوان پردۀ‏ فسانه کشید قصه را تازیانه می‏‌داند در و دیوار خانه می‌داند :: سخن از درد و صحبت از آه است قصۀ درد او چه جان‌کاه است راه حق، جز طریق فاطمه نیست هر که زین ره نرفت، گمراه است.. در مسیری که عشق می‌‌تازد تا به مقصود، یک‌قدم راه است در بهاران، خزان این گل بود عمر گل‌ها همیشه کوتاه است با غم او، دلی که بیعت کرد تا ابد در مسیرِ الله است این که بر لب رسیده، جان علی‌ست دل گمان می‌کند هنوز، آه است.. هر که آمد، به نیمۀ ره ماند غم فقط با دل تو همراه است آن که بعد از کبودی رخ تو با خسوف، آشتی کند، ماه است قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌داند.. :: بی تو ای یار مهربان علی! شعله سر می‌کشد ز جان علی بی تو ای قهرمان قصۀ‏ عشق ناتمام است داستان علی.. خطبۀ‏ ناتمام زهرا کرد کار شمشیر خون‌فشان علی خواست نفرین کند، که زهرا را داد مولا قسم به جان علی- -که ز قهر تو ماسِوا سوزد؛ صبر کن صبر، مهربان علی! ذوالفقار برهنۀ سخنش کرد کاری به دشمنان علی، که دگر تا ابد به زنهارند از دم تیغ جان‌ستان علی با وجودی که قاسم رزق است ساخت عمری به قرص نان علی بعد او، خصم دون که می‌‏پنداشت به سه نان می‌خرد سنان علی، بود غافل که چون به سر آید دورۀ صبر و امتحان علی دشمنان را امان نخواهد داد لحظه‌‏ای تیغ بی‌امان علی.. دیدم انصاف را به کوچۀ عشق سر نهاده بر آستان علی عشق چون من ارادتی دارد به علی و به خاندان علی.. رفت زهرا و اشک از دنبال وز پی او روان، روان علی.. باز مانده‌ست سفرۀ دل او غم و درد است، میهمان علی درد دل را به چاه می‌گوید رفته از دست، همزبان علی آن شراری که سوخت زهرا را، سوخت تا مغز استخوان علی قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌داند
علیهاالسلام 🔹خطبه🔹 صدای لرزش مسجد به چشم می‌آمد چه می‌گذشت که رحمت به خشم می‌آمد چه مسجدی که مصلای ناسپاسی‌ها... چه مسجدی که رکب‌خوردۀ سیاسی‌ها... و منبری که پس از مصطفی مجسمه بود و پنج وعده به جای نماز، همهمه بود زنی صدای قیام زمانه شد آن روز خِمار بست و به مسجد روانه شد آن روز رسید و آه کشید و حماسه برپا کرد رسید و لب به سخن باز کرد، غوغا کرد که آیه آیۀ اعجاز در کلامش بود و بعد حمدِ خداوند، این‌چنین فرمود: قسم به امر خدا آن ارادۀ ابدی منم که فاطمه‌ام، نیست مثل من احدی فَإنَّکُم تَجِدُنَّ محمّداً نَسَبی و لا یَکونُ أباکُم و قد یکونُ أبِی مرور می‌کنم از روزهای تیره و تار تمام واقعه را ای مهاجرین! انصار! در آن زمانه که حرفی نبود از اسلام برهنه بودنتان بود جامۀ احرام در آن زمانه که گنداب نوش می‌کردید سرِ طعام، نزاعِ وحوش می‌کردید در آن زمانه که انسان نبود جز نسیان شب سیاه بشر بود و زوزۀ عصیان طلوع کرد در آن مُردگی سِراج حیات أبِی مُحَمَّدٍ المُصطفی، لَهُ الصّلوات همان که بود شب و روز مهربانِ شما جواب راسخ دشنام دشمنانِ شما امان نداد به غارتگران قافله‌ها لجام زد به دهان چموش غائله‌ها مگر که آیۀ آرامش و سکینه نبود؟! مگر که مایۀ امنیت مدینه نبود؟! دوباره بر سر حُکمش بگو و مگو کردید به جاهلیتِ دیروز خویش رو کردید.. نشسته‌اید به حکم قیام برخیزید سیوف بدر و احد از نیام برخیزید مگر که قبضۀ شمشیرتان شکسته شده؟ مگر که مرکبتان از نبرد خسته شده؟ که با سکوت شما رحلت نبی طی شد و در سقیفه‌تان مرکب علی پِی شد به مرگ می‌گذرد ماجرا پس از پدرم دلم گرفته از این طعنه‌ها پس از پدرم پدر! مپرس چرا این‌قدر شکسته شدم؟ پدر! مرا ببر از این زمانه خسته شدم! لطافت سخنان تو را نمی‌شنوم صدایِ «فاطمه جانِ» تو را نمی‌شنوم فَقَد فَقَدتُکَ فَقدَ السّماءِ رَحمَتَها فَلیتَ قبلَکَ کانَ المَماتِ صادَفَنا چه کرد خطبۀ او با مدینۀ نیرنگ! چه فایده نرود میخ آهنین در سنگ!
علیهاالسلام 🔹بی‌تفاوت‌ها🔹 بعد از این‌که دفن شد آن شب پیمبر در سکوت سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت شد غدیر خم شبیه رازهای سر به مُهر محو شد از خاطرات، آن حج آخر در سکوت کینه‌ها سر باز کرد و فتنه‌ها آغاز شد آتش آن کینه‌ها شد شعله‌ورتر در سکوت شهر، تنها در هجوم فتنه چشم خیره داشت لال بود و گنگ بود و بُهت‌آور در سکوت فتنۀ نَمرود شد آتش‌بیار معرکه هیزم آوردند مردم بار دیگر در سکوت سوخت میراث پیمبر در میان شعله‌ها بسته شد دستان حق؛ دستان حیدر در سکوت در میان بی‌تفاوت‌های بی‌اصل و نسب سوخت آیه آیه آیه قلب کوثر در سکوت دختر آیینه را در کوچه‌ها سیلی زدند شد شنیده آن صدای تلخ، بهتر در سکوت روزِ روشن در میان کوچه افتاد از نفس در میان هَجمه‌های شعله‌پرور در سکوت بین طوفان‌های بی‌غیرت، میانِ گرد و خاک پُربها شد چادر زهرای اطهر در سکوت :: در هجوم بی‌صدایی، یک نفر فریاد شد فاطمه در بین آن خوف و خطر فریاد شد از نفس افتاده بود، اما نفس‌ها را بُرید چون رسول‌الله آمد، چون پدر فریاد شد ذوالفقاری از کلام آورد و در آن معرکه پیش رفت و پیش رفت و بیشتر فریاد شد از محمد، از پدر تا گفت قدری گریه کرد گریه کرد و باز با چشمان تَر فریاد شد از کتاب‌الله ناطق گفت؛ از مولا علی رو به منبر کرد و با خون جگر فریاد شد بر سر این بی‌تفاوت مردمِ از حق گریز در میان صحن مسجد با تشر فریاد شد :: آه اما هر چه او فریاد شد، فریاد شد دید تنها عده‌ای را مات و مضطر در سکوت بعد از آن زهرای اطهر ذره ذره آب شد شد شبیه یک خیالِ گریه‌آور در سکوت در غریبی گوشۀ آن خانۀ ماتم‌زده ماند تا جان داد روزی بین بستر در سکوت غسل داد او را امیرالمؤمنین با اشک چشم زیر نور ماه، با چندین کبوتر در سکوت روی برگ لاله‌ها با خون دل باید نوشت نیمه‌شب تشییع شد آن یاسِ پرپر در سکوت از امیرالمؤمنین آن شب امانت را گرفت در میان قبر، دستانِ پیمبر در سکوت ناکجاآباد شد دنیای بعد از فاطمه بی‌نهایت شد غم ساقی کوثر در سکوت می‌رسد پایان این جریان به روز رستخیز می‌رسد وقتی سواره بین محشر در سکوت
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست آهسته از غم تو زمین و زمان شکست پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین... گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست هجده بهار دیدی و در سوگ تو دلم بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست ای دل بسوز و بشکن! تا باورت شود حتماً دری که سوخته را، می‌توان شکست بانوی نور در دلتان رنگی از خداست زیباتر است بر قد رنگین کمان، شکست با هر دری که بعد نگاه تو باز شد انگار در گلوی علی استخوان شکست
علیهاالسلام 🔹مطلع‌الانوار🔹 ای تا همیشه مطلع الانوار لبخندت در چارده آیینه شد تکرار لبخندت جان پدر را تا بهشتی غرق گل می‌برد در لحظه‌های روشن دیدار لبخندت لبریز بود از مادری، لبریز چشمانت سرشار بود از عاطفه، سرشار لبخندت نُه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب تکرار شد تکرار شد تکرار لبخندت با گردش دستاس خیر و نور می‌پاشید بر هرچه صحرا هرچه گندمزار لبخندت وقت دعا بود و سر سجاده گل می‌کرد با گفتن «الجار ثم الدار» لبخندت از روزۀ بی‌نان و بی‌خرما چه شیرین‌تر وقتی که باشد لحظۀ افطار لبخندت اما چرا این روزها دیگر نمی‌خندی اما چرا این روزهای تار لبخندت.‌.. مثل گلی توفان‌زده پژمرد، پرپر شد بعد از پدر بعد از در و دیوار لبخندت این روزهای آخری یک‌بار خندیدی اما چه تلخ است آه تلخ این‌بار لبخندت با چشم‌های خسته تا تابوت را دیدی بر چشم‌های فضه شد آوار لبخندت :: مادر جهان ما یتیم عشق و احساس است قدری بخند ای مهربان بگذار لبخندت… چادر نماز دخترم از یاس لبریز است تابیده بر این چادر گلدار لبخندت