eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هزار کوه بلا را به شانه ام بردم ز دوری تو پدر همچو لاله پژمردم قدم خمیده شده مثل مادرت زهرا به مثل مادرت از داغ و غصه افسردم نماند دختر تو پشت در ولی بابا خدا گواست که در زیر دست و پا مردم فقط نه تشنگی کربلا مرا آزرد گرسنه بودم و؛سیر از همه کتک خوردم ****
تا که دیدم سر تو رفت ز کف صبر و قرار سر پر خون،به روی دامن من سر بگذار من به دنبال تو با دست اگر می گردم علت این است ز سیلی شده چشمانم تار گر چه آسیب رسیده به سرم از سیلی ولی اینبار نخورده ست سری بر دیوار این به هم ریختن گیسوی تو کشت مرا وای در دست حرامی سر تو گشت حصار راستی!عمه به من گفت که خنجر را شمر سخت بر حنجر خشکیده ی تو داد فشار ****
نامسلمانان مرا وقت دعا سیلی زدند پیش چشمان تر من، عمه را سیلی زدند نی فقط در کربلا مجروح صورت ها شده در میان راه پیوسته به ما سیلی زدند هرکسی حرف از پدر می‌زد کتک میخورد لیک منکه گفتم تشنه ام بر من چرا سیلی زدند بعد تو با کعب نی گاهی زدن بر کتف من گاه طفلت را میان کوچه‌ها سیلی زدند کوچه های شام تنگ و مردهاشان بی حیا دخترت را شامیان بی حیا سیلی زدند پرده‌ی گوش من از یک ضرب سیلی پاره شد مثل زهرا دخترت را بی هوا سیلی زدند ****
بابای خوبم بر تو ظلمی از عدو رفت دیدم سرت بر نی که نیزه بر گلو رفت بابا خودم دیدم سرت از نیزه افتاد یک بی ادب سمت سر تو بی وضو رفت ای وای من برداشت سر را از محاسن دیدم دوباره راس تو بر نی فرو رفت از روی ناقه دخترت را پرت کردند شد بی حیا دشمن،زمانی که عمو رفت ای کاش آن شب در بیابان مرده بودم زجر آمد و می زد مرا،از دیده سو رفت دستش بزرگ و صورت طفل تو کوچک از بس که زد خون از سرم چون آب جو رفت طفل تو را بر خاک صحرا می کشید و بر پهلویم یک خاری از صحرا فرو رفت ****
امواج طوفانی به جان ساحل افتاد "ای رود جاری"! سمت این دریا نیایی نامه نوشتم که بیا، امن است کوفه! ای کاش دستم می‌شکست، آقا... نیایی چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم دندان مسلم را شکانده سنگ کینه... دلواپس دندان زیبای تو هستم نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر پای دو دِرهَم آبرو را می‌فروشند این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیش‌اند... دین خدا را هم به دنیا می‌فروشند مانند بابایت علی در هر گذرگاه بی حرمتی از کوفیانِ پست دیدم گفتم که ای وای از دهانت...، گریه کردم تا نیزه‌ای دست سنان مست دیدم میخانه‌ها از لات‌های مست پُر شد دور اراذل‌های مِی‌خوارش شلوغ است پیران اینجا هم خیال جنگ دارند خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است تمرین تیراندازها با مشکِ آب است خیلی سفارش کن یل آب آورت را این حرمله بدجور تیرانداز خوبی‌ست... حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را کوفه برای اکبرت نقشه کشیده یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده جانم به قربان سرت...، امروز دیدم خولی سرِ بازار خُورجینی خریده به همسران پابه‌ماه خویش، مردان با روسری‌ها، گاهواره قول دادند این نامسلمان‌ها به دختربچه‌هاشان انگشتری و گوشواره قول دادند فکر و خیال شهر جانم را گرفته اندیشه‌ی مسموم دارد کوچه‌هایش اهل و عیالت را نیاور کوفه آقا خیلی نگاه شوم دارد کوچه‌هایش "بُغضاً لِحِیدر" این چُنین پیداست گویا از کینه‌ی بابات مالامال هستند این‌ها برای ذبح تو برنامه دارند این‌ها به فکر کَندَن گودال هستند آن خنجر کُندی که دست شمر دیدم... از حنجرت چیزی نمی‌ماند عزیزم آن نعل‌هایی که به سُم اسب بستند... از پیکرت چیزی نمی‌ماند عزیزم
عرفه آمد و مهمان حسینیم همه خیره بر رحمت دستان حسینیم همه عرفه آمد و ما کرب و بلایی نشدیم بازهم پاره‌گریبان حسینیم همه وسط روز رسیدیم و همه می‌بینند عاشق و بی سر و سامان حسینیم همه دردمندانه به دنبال طبیبی هستیم در پی نسخه‌ی درمان حسینیم همه حرفِ جود است بیا ذکر کریم آوردم عاشق ذکرِ حسن جانِ حسینیم همه ذکرِ العفو نگفتیم ولی بخشیدند ما بدهکار به احسان حسینیم همه او مناجات کند کار همه می گیرد تشنه‌ی وادی عرفان حسینیم همه عید قربان شده نزدیک، بگو با اصحاب در ره عشق به قربان حسینیم همه اشک ما خرج برای غم اغیار نشد روزگاری‌ست که گریان حسینیم همه آتش سینه‌ی ما از غم یک بی کفن است داغدارِ تن عریان حسینیم همه ** چشم‌هایش سرِ تشنه‌شدن از کار افتاد کشتگانِ لب عطشان حسینیم همه ساربان هم نشد از رحمت دستش محروم ماتْ از جود فراوان حسینیم همه خیزران... سنگ... نوکِ نیزه... مراعات کنید ما اسیر لب و دندان حسینیم همه
؛ هواى وصل تو ما را کشانده تا اينجا کريمِ شهر، گدا را کشيده تا اينجا ز بسکه دست گرفتى، همين بزرگىِ تو گداى بى سر و پا را کشيده تا اينجا همينکه گفت گنهکار يا کريم العفو دل شکسته خدا را کشيده تا اينجا شميم پيرهن يوسف‌ايد از عرفات صداى روضه شما را کشيده تا اينجا يقين کنم که تا دسته‌ها به راه افتاد نواى ما شهدا را کشيده تا اينجا حسين گفتن ما مسلميه‌ی هر سال نسيم کرب و بلا را کشيده تا اينجا صداى پاى محرم به گوش مى‌آيد حسين قافله‌ها را کشيده تا اينجا بُنَىَّ گفتن يک مادرى شب جمعه چقدر اهل بکا را کشيده تا اينجا سخن ز موى پريشان زينب کبرى امام صاحبْ‌عزا را کشيده تا اينجا به يار نيزه‌سوارش به گريه زينب گفت کمند زلف تو ما را کشيده تا اينجا ز روى بام کسى ناله زد حسين ببخش که نامه‌هام شما را کشيده تا اينجا عزيز من نگرانم دلم چه بى تاب است دگر زمانۀ آوارگى ارباب است
ببین بابا گل نیلوفرت را دولب بگشا ویا چشم ترت را همانی که به رویم از جفا زد به دستش دیده ام انگشترت را درآن شب تا لگد بر پهلویم خورد به روی خاک دیدم مادرت را به تو سربسته گویم زجر آن شب به قصد کشت‌می‌زد دخترت را پدر خوردم زمین از ضرب دستش نمی دیدم دگر من،خواهرت را فقط دستم به رگهای گلو خورد پدر جان کی بریده حنجرت را امان از عصر عاشورا که آنجا به زیر دست وپا دیدم سرت را ****
سینه ام سوخته و از نفسم آید دود دیدنِ این سر پر خون به غمم،غم افزود سرت از سنگ شده زخم،لب از چوب ولی مات و مبهوت که گیسوی تو در دست که بود نه فقط صورت من گشت سیاه از سیلی غیر ناخن همه اعضای تنم هست کبود ضربت سیلیِ شان نیست کم از ضرب لگد گوش پاره شود از سیلیِ سنگین یهود وای از هلهله و رقص زنان شامی لااقل کاش سرِ نیزه علمدار نبود ****
بیا ‌ای ماه من بنشین که بینی اختر خود را  بیا ‌ای بی کفن امشب کفن کن دختر خود را ببین یار تماشایی، تماشایی است قد من کمان تر از کمان هستم، نگه کن دختر خود را تن من با لب تو هر دو مانند حجر باشد بیا‌ ای کعبۀ نیلی، ببر نیلوفر خود را تو دیدی عمه را از طشت، اما چشم خود بستی   نی ام من عمه، وا کن ‌ای پدر چشم تر خود را به مثل مادرت زهرا دگر چشمم نمی‌بیند ببین رخسار طفل و کن تجسم مادر خود را کنون که آمدی امشب بگو با من عمویم کو  چرا همره نیاوردی امیر لشگر خود را  کدامین بی حیا بر گیسوی تو چنگ زد بابا؟  پریشان مویی و بنگر، پریشان خواهر خود را ****
لب گشا تا که بگویی سخن آخر را چشم وا کن که ببینی تو دو چشم تر را از زمانی که در این دشت رسیدیم حسین همه جا می شنوم زمزمه ی مادر را همه غمها به دل خواهر تو ریخته شد گرهی روی گره تا که زدی معجر را من اگر بی تو از اینجا بروم می میرم چکنم گر به روی نیزه ببینم سر را تازه خوابیده به گهواره علی،می ترسم نیزه ای بعد تو بیدار کند اصغر را چشم بر هم نزده در همه جا می بینی تکه تکه به روی خاک،تن اکبر را چشم بر هم نزده جسم تو را می پاشند می کشانند روی خاک،گل پرپر را چشم بر هم نزده،شمر برت گرداند می کند زیر و زبر،با نوک پا پیکر را . . چشم بر هم نزده روز دهم آمده است چشم بگشا و ببین بر روی تل خواهر را بارها چشم به هم می زدم اما دیدم سر بریده نه،فقط پاره کند حنجر را سر بریدن ز تن تو چقدر طول کشید بر نمی دارد عدو از گلویت خنجر را ****
گربمانیم در این دشت دلم زار شود چشمم از غصه و غم های تو خونبار شود به دلم از همه سو غم روی غم آمده است ترسم آن است حرم بی کس و بی یار شود به همان خانه که می سوخت بیا برگردیم پدرم گفته چها عاقبت کار شود بیم دارم که در این دشت به پیش چشمم پیکرت زیر سم اسب گرفتار شود نکند نیزه به پهلوی تو جا باز کند نکند مادرمان باز عزادار شود بی تو بر ناقه ی عریان بنشینم سخت است نکند خواهر تو راهی بازار شود ****
یا اخا ای تو مرا یار بیا برگردیم لاله ی احمد مختار بیا برگردیم تو همه دلخوشی ام هستی و گردد بی تو آسمان بر سرم آوار بیا برگردیم به همان لحظه که بر سینه،زد آسیب لگد قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم می رسد بوی جدایی به مشامم اینجا می شود جسم تو خونبار بیا برگردیم خیمه بر پا مکن اینجا، به دلم افتاده می دود طفل تو بر خار بیا برگردیم تا رسیدیم به این دشت شدم دلواپس بهر چشمان علمدار بیا برگردیم گر بمانیم در این دشت ز ضرب سیلی چشم دردانه شود تار بیا برگردیم بیم دارم که سر کودک ششماهه شود به سر نیزه گرفتار بیا برگردیم تا که با خنده نبردند عزیزان تو را به سر کوچه و بازار بیا برگردیم ****
چشمان من از آمدنت سخت پر آب است قلبم ز غم و غصه ات،ای یار کباب است جان علی اصغرت از کوفه حذر کن آقا نگرانی من از حال رباب است تا خنده نکردند به ناموس تو برگرد برگرد از این ره که دلم در تب و تاب است برگرد از این راه میا کوفه وگرنه دستان عزیزان تو بسته به طناب است آهسته بگویم به تو ای یوسف زهرا اینجا سخن از هلهله در بزم شراب است ****
با تو خواهم که بگویم همه ی مطلب را نشناسد به جز ازطوعه کس این مکتب را بهتر از پادشهی هست سفیر تو شدن به دو عالم ندهم یوسفم این منصب را در خانه به روی من همه بستند حسین سر کنم در وسط کوچه تمام شب را غصه من بخدا،غصه ی ناموس تو هست کن تماشای من و حالت سوز و تب را ای گل فاطمه برگرد سوی کوفه میا تا عدو بزم حرامی نبرد زینب را نقشه دارد ز برای سر تو،ابن زیاد نیتش هست که با چوب بکوبد لب را بدنم مانده روی میخ قناره اما حس نکرده بدنم میخ سم مرکب را ****
از آه من،کبود دل آسمان بوَد در کوفه مسلم از غم تو نیمه جان بوَد کوفه میا که جسم تو عریان شود حسین چشمم به یاد آمدنت خون فشان بوَد آقا چقدر دلنگرانم برای تو دلواپسی ام از نگه ساربان بوَد طفل رباب می شود اینجا دو تا حسین دیدم به دست حرمله تیر و کمان بوَد افتادن مرا زن و بچه ندیده اند دور تو پیش دیده ی زینب،سنان بوَد کوفه میا به چشم دل،انگار دیده ام راس بریده ات به کف این و آن بوَد آقا میا که جای سه ساله به کوفه نیست اینجا سخن ز مجلس نامحرمان بوَد ****
یوسف فاطمه! ‌ای دلبر و دلدار میا با اشاره به تو گویم ز سر دار، میا بین هرکوچه زدم دست روی دست، که من گفته‌ام کوفه بیایی، ولی ‌ای یار میا دست این کوفی بی دین چقدر سنگین است می‌شود چشم سکینه به خدا تار، میا اکبرت می‌شود اینجا علیِ اصغرها تنش آشفته شود یکصد و ده بار، میا با تو سر بسته بگویم گل زهرا و علی می‌شوی بین دو صد خار گرفتار، میا به همان مادر بین در و دیوار قسم تیزی نیزه‌شان هست چو مسمار، میا بیم دارم که کسی چنگ به مویت بزند تا نیفتاده سرت در کف اغیار، میا وای اگر محرم تو در ملا عام رود بود اینجا سخن از زینب و بازار، میا تا که خونی نشده گوش سه ساله، برگرد ورنه فرداست شود دست به دیوار، میا
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان اینان که روانند، همه روح و روانند این سلسله هر یک‌تنشان جان جهانند این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند این قافله شب تا به سحر، نافله‌خوانند بازار جهان این همه سرمایه ندارد گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد این قافله جز عشق، ره‌آورد ندارد عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند با شور حسینی به نوا، جامه‌درانند دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است وین قافله را قافله‌سالار، حسین است این قافله را بانگ جرس، گریه و ناله‌ست این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لاله‌ست از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هاله‌ست در محمل خود، حاجیه بانوی سه‌ساله‌ست با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبوده‌ست دردانهٔ من، با موی بی‌شانه نبوده‌ست جایش به جز از دامن و بر شانه نبوده‌ست گنج است، ولی گوشهٔ ویرانه‌ نبوده‌ست این دختر من، نازترین دختر دنیاست دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟ ای ماه ببین ماه بنی‌هاشمشان را ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را ای صبح کجا آمده صادق‌تر از اینان؟ ای عشق بگو نامده عاشق‌تر از اینان چاووش عزا همره من روح الامین است ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین است سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است آورده‌ام از جان شما تاب بگیرد چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است سرهای سران، خاک به درگاه حسین است خورشید فلک، مشتری ماه حسین است ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است آن فضل که در قافله‌ام نیست،کدام است؟ عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب کشتی نجات همه و ساحل زینب وی ماه رخت روشنی محفل زینب دوری مکن از دیده و از محمل زینب دارد سفر ما سفر دیگری از پی من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی
هدایت شده از M.sh M..sh
# مرثیه جانسوز حضرت مسلم (ع) درشهر کوفه رسم این مردم عجیب است مهمانشان مسلم چقدر اینجا غریب است این مردمِ نامرد ، در خانه نشستند روی سفیر تو در و کاشانه بستند این شهر ، شهرکوفه ، شهر بی وفایی است خاصیت و اخلاق آنها بی حیایی است اینجا کسی با او سرِ یاری ندارد آواره گشته چون که غمخواری ندارد هر خانه ای که در زده بسته به رویش اندوه و غُصه عُقده گشته در گلویش در زیر لب حرفی ز سوز و درد دارد آقا نیا ، کوفه مَرامی سرد دارد آقا نیا ، چشم انتظار تو کسی نیست جُز تیر و نیزه ، بیقرار تو کسی نیست اینها ز کینه سینه را لبریز کردند خنجر برای حنجر تو تیز کردند آقا نیا دائم گل پرپر ببینی داغ ابوالفضل و علی اکبر ببینی مولا بیا و مُسلمت را کن نظاره در کوچه ها گشته تن من پاره پاره آقا دگر بر من نمانده راه چاره شد قتلگاه مسلمت دارالاماره
دلیل خلق جهان، اصل اعتقاد، حسین کلید گنج خدا، قبلهٔ مراد، حسین تجلّی احدیّت، محبّت مکنون بنای وحدت و توحید و اتّحاد، حسین چو خواست نام نهد خویش را خدای صمد نیافت نامی از این خوش‌تر و نهاد حسین گدای مضطر من، زحمت زیادی، من عطای بی‌منّت، رحمت زیاد، حسین نبین سری به گریبان غم فرو بردیم که می‌کند همه را روز حشر شاد حسین به عجز راه دَرَش گیر و مُحرم دل باش که گشت کشتهٔ شمشیر اجتهاد حسین به بی‌جوابی هَلْ مِنْ مُعین او سوگند که تا به مرگ بگوییم؛ زنده باد حسین تمام عرش و سماوات بر زمین افتاد در آن نفس که ز زین بر زمین فتاد حسین من از غم تو فراموش کرده‌ام خود را تو هم به حشر بیاور مرا به یاد، حسین.. شاعر:
دیده را از غمت ای غنچه چو دریا کردم زخم دل را ز سرشک مژه دریا کردم تیرخوردی گلویت پاره شد ای اصغر من مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم پدرت پشت حرم قبر تو را کند علی دفن می‌کرد تنت را تماشا کردم بودم آرام که قبرت ز نظر پنهان است من دعا بهر تو ای ماه دل آرا کردم بیل داران همه دنبال سرت می‌گردند نیزه بر خاک فرو رفت و خدایا کردم آه از آندم که یکی پشت حرم زد فریاد نیزه سنگین شده، انگار پیدا کردم ****
رفته رمق ز دست و سر و پیکرم علی باللَّه که نیست ماتم تو باورم علی تو تیر خورده ای پسر من ولیک سوخت از حنجر بریده ی تو حنجرم علی بهد از شهادت تو عدویت،عزیز دل بر دل نهاده است غم دیگرم علی یک عده بیل دار که با نیزه آمدند باکینه آمدند به پشت حرم علی نیزه بخاک رفت و تنت شد برون زخاک ای وای من مقابل چشم ترم علی بامعجرم سرت به سر نیزه بسته شد شدسایبان،سر تو برای سرم علی یک جرعه آب خورده ام از دیشب و،ببین شیرآمده به سینه،گل پرپرم علی ای نی سوار تشنه،پر از شیر سینه شد پایین بیا ز نیزه،مزن آذرم علی مست است نیزه دار تو ای هستی رباب در زیر دست و پا نروی،دلبرم علی بی اختیار دست خودم را تکان دهم احساس میکنم که تویی در برم علی ****
با تیر بهتر است که دفنت کنم علی بیرون اگر کشم سرت از تن جدا شود باور نمی‌کنم که برای دو قطره آب تیری نصیب حنجر تو بی هوا شود آخر چگونه خاک بریزم به روی تو چشمی که گاه بسته شود گاه وا شود پشت حرم به خاک سپارم تن تو را تا پیکر تو دور ز هر ابتلا شود تا زیر سُمّ اسب نمانَد تنت علی یا که تنت مباد پر از ردّ پا شود اما دریغ جسم تو پیدا شود ز خاک با نیزه جسم کوچک تو آشنا شود پیش رباب رأس تو مشگل به نی رود می‌میرد او اگر سرت از نی رها شود ای کاش سنگ کین نزند به رأس تو ورنه سرت به روی سنان جابجا شود ****
کودکش را جلوی لشگر نامرد گرفت سینه ی فاطمه یک بار دگر درد گرفت آمد و دید همه نیزه به دست آمده اند عده ای مسخره کردند که مست آمده اند یک نفر گفت که این طفل بود در تب و تاب بی تعادل شده یا که ز عطش رفته بخواب در حرم چشم همه اهل حرم تر گشته صورتش زرد شده رنگ و رویش برگشته یک نفر گفت گذارید دلش آب شود این بهانه ست، حسین خواسته سیراب شود همه در همهمه بودند که دیدن ناگاه حرمله تیر چنان زدکه جا خورد سپاه طفل ششماهه روی دست پدر جان میداد نه بگو محسن زهرا به پس در افتاد آه خورشید چرا با دو ستاره برگشت دو قدم سوی حرم رفت و دوباره برگشت همه دیدند که ششماهه دو قسمت شده بود سر جدا از بدن طفل چه راحت شده بود ناله میکرد که با این غم مه رو چکنم با گلویی که شد آویز به یک مو چکنم به روی دست پدر، جوجه ی من پرپر زد تیر نامرد شرر بر جگر مادر زد تشنه لب غنچه از شاخه بریدن سخت است منّت از مردم نامرد کشیدن سخت است بی هوا غنچه ی من را سر دستم چیدند گلوی کودک بی شیر مرا پاشیدند حرمله خنده زد و دید که من افتادم یاد لبخند مغیره به حسن افتادم ****
چه رخ داده بین سپاه عدو که هر کس به شکلی کند گفتگو یکی گفت آمد چها بر سرش حسین آمده با علی اصغرش یکی گفت ریزد سرشک از دوعین به زانو در آمد در آخر حسین یکی گفت معلوم شد بر همه غریب است خیلی گل فاطمه یکی گفت ماه تراب آمده به دنبال یک جرعه آب آمده یکی گفت با حرمله اینچنین سپیدی زیر گلو را ببین یکی گفت این غنچه پژمرده است لبش از عطش بد ترک خورده است یکی گفت نشکفته پرپر شده یکی گفت این جوجه بی سر شده یکی گفت پاشیده شد حنجرش یکی گفت وای از دل مادرش یکی گفت قلبم شد از غم کباب دم خیمه استاده مامش رباب یکی گفت شه از چه حیران شده ؟ عزیز پیمبر پریشان شده یکی گفت رنگ از رخ او پرید حسین از عیالش خجالت کشید یکی گفت آتش به دلها زنم سر کوچکش را به نی ها زنم ****
من به قربان گلوی تو علی این گلوی مثل موی تو علی ٱرزو دارم ببوسم حنجرت بیم ٱن دارم جدا گردد سرت ٱخرین غنچه میان باغ بود وای بر من تیر دشمن داغ بود بی هوا زد مثل زهرا دشمنت پیش چشمانم سر افتاد از تنت گرچه بی جان بودی ای طفلم ولی روی دست من تکان خوردی علی تو به روی دست من لبریز ٱه حرمله بر روی دست یک سپاه جسم بی تاب تو را تابی نداد رو زدم اما کسی ٱبی نداد روی دست من تو دادی جان علی شد سرت بر پوست ٱویزان علی دست و پای خویش را گم کرده ای جای گریه هی تبسم کرده ای گریه کن یکباراز درد و نخند جان بابا چشمهایت را ببند چشم باز تو مرا بیچاره کرد شد سروپایم زغصه پر زدرد گر دو چشمت باز باشد اصغرم موقع دفن تو در پشت حرم چشم تو باز و دوچشمم سوی تو من چگونه خاک ریزم روی تو روی یک دستم تنت ٱه از سرت من چه گویم در جواب مادرت ای عزیزم سوی جنت پر مزن جوجه ی بی سر شده پرپر مزن مادرم زهرا رسیده دیدنت دیدنت ، بوئیدنت ، بوسیدنت ناگهان تا اسم زهرا را شنید ناله ای جانسوز از دل برکشید گفت بابا مادرت تنها که نیست بین دستش این گل نشکفته کیست از چه می ٱید از این گل بوی تو روی او باشد شبیه روی تو گفت ای طفلم گل نیلو فرم او عمو محسن بود ای اصغرم او فدایی امیر خیبر است او شهید ، از صدمه ی میخ در است تو اگر از تیر خاموشی ولی او لگد خورده به پهلویش ، علی ****
به سوی خیمه اگر غنچه‌ی پرپر برسد به سما شیون گلهای مطهر برسد اینچنینی که به مویی شده آویز سرت چه نیازی‌ست به خنجر که به حنجر برسد گریه و ضجّه و ناله رسد از پشت حرم در عوض هلهله از جانب لشکر برسد می‌روم پشت حرم تا که تو را دفن کنم بیم دارم که به خیمه تن بی سر برسد من خودم قبر تو را با چه مشقّت کندم که خداوند به داد دل مضطر برسد من چسان خاک بریزم که دو چشمت باز است وای اگر بهر تماشای تو مادر برسد دفن می‌کرد بدن را و به زینب می‌گفت ساعتی بعد دو آسیب به اصغر برسد ****
لرزه بر دست من و پیکر تو میلرزد وسط معرکه دیدم سر تو می لرزد خواستم از گلویت تیر کشم اما حیف تیرهم در وسط حنجر تو می لرزد شده آویخته بر پوست سر کوچک تو گر ببیند سر تو، خواهر تو می لرزد موقع دفنِ تنت، کار پدر مشگل شد عمه ات گفت، هنوز اصغر تو می لرزد   مثل بسمل شده ای گرچه سرت گشته جدا خاک میریزم و بینم پرِ تو میلرزد کاشکی نیزه ی دشمن نکند پیدایت نیزه در خاک رود، مادر تو میلرزد ****
تا ز خیمه سوی آن لشکر روان مه پاره شد عمه اش دل نگران و مادرش آواره شد تا که تیر آمد تکانی خورد بر دست پدر گوش تا گوش علی از تیر دشمن پاره شد یک قدم می رفت و بر می گشت سمت خیمه ها حرمله می گفت دیدی شاه هم بیچاره شد یکنفر می گفت این سر را به نیزه می زنم یکنفر در فکر غارت کردن گهواره شد ****
تیر سه شعبه شعبه آمد و حلقم دریده شد منّت مکش پدر که گلویم بریده شد دانی ز چیست؟ در بغلت خنده میکنم هر چند غنچه ی تو به یکباره چیده شد وقتی که تیر خورد به حلقوم کوچکم خون گلو به صورت طفلت چکیده شد چون که دمای شیر بوَد مثل خون، پدر کردم خیال شیر به سینه رسیده شد بابا مرا به پشت حرم دفن می کنی هنگام دفن، قامت مادر خمیده شد یکروز بعد، موقع تقسیم سر که شد رنگ از رخ رباب دوباره پریده شد وقتی که نیزه خورد به اعضای کوچکم یک لحظه یک صدای ضعیفی شنیده شد دیدند چون که پوست گره خورده بر سرم مانند جوجه ای سر طفلت کشیده شد ****