eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
درمدح امام حسین علیه السلام کَربُبلا کَعبهٔ «دلها» بُوَد کَربُبلا عشق «دل ما» بُوَد کَربُبَلا جَنَّت «اَعلا» بُوَد قتلگه یوسُف«زهرا» بُوَد کَربُبَلا قبلهٔ ایمان ماست 2 شارع فیض«دوجهان» کَربَلاست ساحل اَمن «هَمگان» کَربَلاست مَرقَدسُلطان «جَهان» کربَلاست جان مَرا روح «ورَوان» کربَلاست کَربُبَلا شَهرامامان ماست 2 کعبهٔ «اُمیّد» کجاست. کَربَلا قبلهٔ «توحید» کجاست. کَربَلا منزل«خورشید«کجاست. کربَلا جَنَّت «جاوید»کجاست. کَربَلا کَربُبَلا جَنَّت ورضوان ماست 2 کَربُبَلا سینه «صَفا» میدَهَد کَربُبَلا دَرد «دَوا» می دَهَد کربُبَلا بوی «خُدا» می دَهَد بوی حُسین«سَرجُدا» میدَهَد کَربُبَلاگُلشَن ایمان ماست 2 کیست حُسین صاحب«فُلک نجات» کیست حُسین چشمهٔ «آب حیات» کیست حُسین مَظهَر «اَسماءذات» کیست حُسین تشنه «کنار فُرات» کَربُبَلاشَمع شَبستان ماست 2 کیست حُسین آنکه کَرَم«کار»اوست جِنّ ومَلَک خادم «دَربار» اوست یوسُف کنعان سَرِ «بازار» اوست حامی ما دَست «عَلَمدار» اوست کَربُبَلاباغ وگُلستان ماست 2 غَرق عزاکَرده دلَم را «غَمَش» کَرده مرا پیر غم «مأتَمَش» صَدچومَسیحاشده مَست«دَمَش» عَلقَمه بارید زقَدّ «خَمَش» کَربُبَلا مَنزل جانان ماست 2 زینب کُبری زغَمَش «پیر» شد هَمدَم او نالهٔ «شَبگیر» شد بعدحسین اَزدوجهان«سیر»شد آینه دَرآینه «تَفسیر»شد خواب طُفولّییتّش«تَعبیر» شد کربُبَلا عَرصهٔ جولان ماست 2 کَربُبَلا واژهٔ بی «انتهاست» کربُبَلا مَرقَدخون «خداست» کَربُبَلا منبَع عشق و«وَفاست» کَربُبَلا آینهٔ «کبریاست» کربُبلا خاک شَهیدان ماست 2 کربُبَلا واژهٔ بی «خاتمه» است تُربَت خون بارگُل«فاطمه» است هَرشَب جُمعه دل ما عَلقَمه است عَلقمه دریای غَم ما «هَمه» است کَربُبَلاساحل غُفران ماست 2 کَربُبَلا حَرف خدا «گفتَن» است کَربُبَلا به موج خون «خُفتَن» است کَربُبَلا بَرسَرِ نی «رَفتَن» است جان به رَه دین خدا «دادَن» است کَربُبَلا سیرهٔ «سَلمان» ماست 2 خسروی فَر
علیهاالسلام 🔹از آن ساعت...🔹 از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم به یادم مانده آن روزی که می‌جستم تو را اما تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها کردم تو را ای آشنایِ دل اگر نشناختم آن روز مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم به‌سان شمع، آبم کرد بانگ آب‌آب تو اگرچه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا کردم میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم.. ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
🔹زیارت🔹 ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم چنان که بادیه‌ها را چو نینوا کردم به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم ز خارهای مغیلان بپرس کز داغت چقدر اشک فشاندم، چه ناله‌ها کردم طواف پیکر بی‌سر به زیر خنجرها زیارت سرِ بی‌تن به نیزه‌ها کردم نتیجه دادن خونت به عهدهٔ من بود که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم تو خواستی به نماز شبت دعا گویم تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم به نیزه، خواندنِ قرآنِ تو رُبود دلم اگرچه سوختم از غم ولی صفا کردم به دست بسته بسی تازیانه خوردم تا طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم...
🔹یک اربعین اندوه و هجران...🔹 سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید»
دل می‌برد از گنبد خضرا شالش آذین شده کربلا به استقبالش از جادۀ اربعین می‌آید یک صبح می‌آید و یک قافله دل دنبالش
شبی بال و پر تو سوخت ، ای وای تمام بستر تو سوخت ای وای به پیش چشم های خیس زینب ... دوچشمان تر ِ تو سوخت ، ای وای شبیه لحظه ی آخر مادر نگاه آخر تو سوخت ، ای وای تو دیدی که میان در و دیوار چگونه مادر تو سوخت ، ای وای به یاد کوچه و سیلیّ و مادر دل غم پرور تو سوخت ، ای وای دل عبّاس وقت تیر باران کنار پیکر تو سوخت ای وای نگاه آخرت از غصّه حاکی ست عزادار غم چادر خاکی ست امام حسن (ع) روضه
سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق نان چشمان مرا هربار آجر می کند یک سلام از پشت بام خانه دادم ، فطرست جای خالی مرا در کربلا پُر می کند در زیارت بُعد منزل نیست، پس هر عاشقی پشت بام خانه را مرقد تصور می کند آسمان روضه گرفت و ابر گریه می‌کند رعد سینه می زند ، زهرا تشکر می کند مهر تربت را که بوسیدم دلم آرام شد سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
هدایت شده از مهدی خیامیان
یا لطیف ما را به لطف غیر حسین احتیاج نیست دردی که داده اید دوایی علاج نیست ✍کربلایی مهدی خیامیان
. شاعر: بوی فراق می دهد این گریه های من ماتم گرفته شال سیاه عزای من شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام آقا ببخش، درگذر از این خطای من از بس که پای طشت طلا گریه کرده ام چیزی نمانده مثل شما، از صدای من با نوحه های این دهه ی آخر صفر شب ها چقدر سینه زدی پا به پای من! (این بیت هم برا کربلا نرفته ها) ای خوش حساب، مزد مرا زودتر بده بعد از دو ماه گریه چه شد کربلای من؟ سر زنده ام به عشق حسن، خضر گریه ام این چشم خیس، چشمه ی آب بقای من من غصه ی بهشت خدا را نمی خورم جایی گرفته حضرت زهرا برای من
روز و شب روی همه سینه زنان بر این در است هر که رو بر این در است از شیر پاک مادر است ما فقیران کربلا …؟نه ما کجا و صحن تو این لیاقت ویژه خوبان از ما بهتر است طالع ما را نوشتند از ازل،جامانده ها شاه را دیدن ولیکن آرزوی نوکر است کار نوکر سوختن کار تو هم اربابی است پس چه در هیأت چه در راه حرم،چشمم تر است ------------------ کار ما را دست این و آن ندادی،خوب شد گفته بودی کار ما دست علی اصغر است پشت خیمه دفن کردی،روی نیزه دیدی اش آن سری را که میان جمله ی سرها سر است شاعر:مهدی خیامیان
. من که به درد و غصه و ماتم عجینم مانند عمه قهرمان اما حزینم من دختر شاهم که حالا اینچنینم بر دوش بابا بودم و حالا زمینم ای شامیان من دخت مصباح‌الهُدایم از نسل زهرای بتول و مرتضایم گرچه پر از درد است از سر تا به پایم هر چند بی جوهر شد از غم ناله‌هایم زخم است دست و پا و گوش و پلک‌هایم هم بازدم بالا نیاید هم صدایم اما قیام کوچه را تصویر کردم همراه عمه شام را تسخیر کردم
🚩یاحسین شکر خدا که راهی کرببلا شدیم از قید و بند چون و چراها، رها شدیم در سفره هر چه می رسد از سمت مشهد است* دستت درست حضرت آقا ، رضا شدیم ما در صراطِ تو به خداوند میرسیم گمراه بوده ایم به تو إهدنا شدیم در راه با پیاده روی حال می کنیم حرف زیارت تو شده روی پا شدیم چون خانه ی امید همه کربلای توست با صد امید آمده ایم و گدا شدیم هم لشکر توایم و هم خاک پای تو خاک تو بوده ایم اگرچه طلا شدیم چون بیرق مجالس تو سایه ی سر است ما بی نیاز سایه ی غیر شما شدیم ذکر حسینِ ممتدِ این روضه هاست که تسکین دردهای بدون دواشدیم کوچک ، بزرگ ، پیرو جوان راهی توایم آنجا که شاهد سر از تن جدا شدیم آنجا که تن به روی زمین و سرت به نی از سر گذشت آن همه داغی که، تاشدیم ................... آبت نداده اند  و خاکت نکرده اند سر را جدا، جدا تنتان را عزا شدیم بزم شراب،کوچه و بازار جای خود ما محو پاره های تن و بوریا شدیم شاعر *مرحوم میثم کامیابی
خوش باد حالِ هر کسی اهل عراق است این همجواری با تو حُسنِ اتفاق است گفتی می آیم اربعین ، عیبی ندارد سهم من از کرببلا دائم فِراق است . سهم من از این اربعین یک‌ قاب عکس است از کربلا که روی دیوارِ اتاق است . راه نفس را بسته گریه آنچنان که از بُغض حال نوکرت در اختناق است تنها به شوق تو دل از دنیا بریدم این ترکِ دنیا بهترین نوع طلاق است این روزها دائم به خود می گویم این را الان کدام عاشق بجای من عراق است شاعر:
@shere_aeini کربلا تعظیم کن ، پیرِ قبیله می رسد کوچه وا کن با ادب ، دارد عقیله می رسد کیست این خانم علمدارِ سپاهِ اربعین شاه بانو، دخترِ آقا امیرالمومنین شرم دارد از تماشایِ جمالش آفتاب شد یکی از گریه کن هایِ کلاسِ او رباب هرنفس هر محملی یک منبرِ روضه شده پینه های دستِ زینب ،آخرِ روضه شده گریه آزاد است هرمنزل چه شوروحالی است روضه خوانها دورِ هم ،جایِ رقیه خالی است زینبِ امروز ، با روزِ دهم، ... تغییر کرد این چهل روزِاسارت، عمه جان راپیر کرد بارها وبارها رأسِ بریده گریه کرد بر گرفتاریِ این ، قامت خمیده گریه کرد سنگ هایِ بی ادب سنگِ صبورش را شکست چشمهایِ کوچه بازاری، غرورش راشکست چشمهایِ کوچه بازاری جسارت می کند هرچه می بینند با  لبخند قیمت می کند!!!! هرکس و ناکس کنارِ ناقه،  پایش واشده بابنیِ الزّهرا شبیهِ خارجی ها تا شده بچه ها را،  با کمربندِ زِرِه ،می زد سنان گیسوانت را به یک شاخه گِرِه می زد سنان نیزه دارت از سرِ شب تا طلوعِ صبح ،مست روی صندوقهای حملِ سر، حرامی می نشست بسکه شد نیزه به نیزه حنجرت پاشیده شد در میانِ پنجه ها مویت بهم تابیده شد بدترین جایِ سفر شد مجلسِ ابن زیاد تا که دادِ او درآید پا به روی سر نهاد هرکجا ام المصائب صبرکرد وصبرکرد بی صدا ام المصائب صبرکرد وصبرکرد کوچه ها ام المصائب صبرکرد و صبرکرد شام را ام المصائب صبر کرد و صبرکرد حضرت پرده نشین را عاشقی ، آواره کرد مثلِ مادر چادرش را تازیانه پاره کرد برسیاهی های چادر جای پا افتاده است از فشار گریه دیگر از صدا افتاده است درد ِ غیرت بر دل ِ هفت آسمان افتاده است نام زینب بر زبان ِ این و آن افتاده است چادری که روی آن روح الامین حساس بود با وقار فاطمی اش ، کعبهٔ عباس بود بر سر بازار زیر پای ِ مردم گیر کرد کوچه های شام اهل بیت را تحقیر کرد باید از این روضه صدها بار مُردُ زنده شد با چه دستی روز غارت گوشواره کنده شد شاعر: قاسم نعمتی
باز هم جامانده ام از قافله، ای وایِ من می کُشد من را غم این فاصله، ای وایِ من زائرانت یک به یک راهی شدند و باز هم از تو دورم کرده آقا مشغله، ای وایِ من چندسالی می شود که از فراق کربلا آه حسرت می کشم دارم گله، ای وای من مثل آن طفل سه ساله که نیامد اربعین چون رقیه خسته و بی حوصله، ای وای من با سر بر روی نیزه گفت و گو ها می کند از دویدن روی خار و آبله، ای وای من گفت بابا جای من روی سر عباس بود نه که در بین سنان و حرمله،‌ ای وای من من النگو از حجاز‌ و از مدینه داشتم دست من بسته شده با سلسله،‌ ای وای من بین بازار و میان مجلس خَمّار ها دختر تو رفت بین هلهله، ای وای من شاعر:
شکسته باد دهانی که از تو دم نزند بریده باد زبانی که حرف غم نزند شب زیارتی‌ات زار می‌شود حالم اگر  دوباره  هوای تو بر سرم نزند کسی که نذر تورا با خلوص هم بزند بساط زندگی‌اش را غمی به هم نزند تمام حاجتم این بود در شب احیاء خدا  بدون  تو سال مرا رقم نزند عجیب نیست اگر مرده جان تازه گرفت بیار قلب کسی را که در حرم نزند قرار ماست پیاده نجف به کرببلا اگر که وعده‌ی ما را اجل بهم نزند شاعر:
رسیدم از سفر و هرچه دیده‌ام حسن است که اربعین همه‌اش هم حسین هم حسن است نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست و دم حسین اگر هست  بازدم حسن است مِن الازل علی است و الی الابد زهرا به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است نوادگان حسین وحسن یکی هستند و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شدند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است رسید  کرببلا زینب و بر حسین اش دید کنار مادرشان روی خاک غم حسن است از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است شاعر:
گرچه برگشتم ولی پیر و کهنسالم حسین پرشکسته نیستم، من بی پر و بالم حسین پای زخم و روی زخم و چشم زخم آورده ام اربعین خود را رساندم با تو می نالم حسین ای تن صد پاره که رفتی به غارت السلام خواهرت را کن بغل، خسته ز جنجالم حسین کار غسلت بر زمین ماند و تنت را اسب بُرد تند می رفتی ز پیش اشک غسّالم حسین چند تا تکه حصیر آورده بودند از دهات؟ کربلای قطعه قطعه بین گودالم حسین! روبروی من سرت را بین خورجین برده اند آن زمان که لشکری افتاد دنبالم حسین آتش خیمه پس از تو دامن ما را گرفت در تنور ای کاش می پرسیدی از حالم حسین بالش زیر سرم سنگ و کلوخ تیز بود خرد شد زیر لگدها خشت و سفّالم حسین خواهرت از جنگ خولی و سنان برگشته است معجرم را پس گرفتم بعد خلخالم حسین دخترت جامانده در ویرانه های شهر شام جان تو شرمنده ی چشمان اطفالم حسین شاعر:رضادین پرور
پای خِلقَت در مسیرِ شاهراه زینب است نه فقط شیعه که دنیا در پناه زینب است هر زمان در اوج روضه رزق گریه شد زیاد بی برو برگرد از تاثیر آه زینب است اشکِ بانو ریشه ی اسلام را محکم نمود نخل توحید خداوندی،گیاه زینب است دور کعبه‌گشتن ما علتش این است که پرده اش همرنگ با چادرسیاهِ زینب است گفت بی بی: "ما رَأَیْتُ..."،عالمی دیوانه شد افتخار مذهب ما این نگاه زینب است سر‌شکستن پایِ این غم را خودِ او باب کرد خون رویِ چوبه‌ی محمل گواه زینب است با کمال میل رنج کوفه را گردن گرفت در حقیقت این اسارت دلبخواه زینب است خطبه ها سربازهای ارتش این خانم‌اَند کاخ ها ویرانه ی دستِ سپاه زینب است شام تار از برکت صحن رقیّه روشن است دست ما تا حشر بر دامان ماه زینب است عشق یک روح است..،نیمی کربلا نیمی دمشق گوشه ی شش گوشه،کُنج بارگاه زینب است بعد چل روز آمده با خاطراتی که مپرس... نیزه‌ها یادآورِ حلقومِ شاه زینب است بی رقیه آمدن خیلی برایش سخت بود در حقیقت آن خرابه قتلگاه زینب است شاعر:
من‌ از آن موقع که طفلی بی زبان بودم حسین.. خادم ناقابل این آستان بودم حسین خرج روضه کردم و زهرا برایم خرج کرد سود کردم پیش تو گرچه زیان بودم حسین از جوانی خوبتر پیرِغلامی شماست شوق پیری داشتم وقتی جوان بودم حسین راه افتادم برایت پیشوازم آمدی هرقدم مدیون لطفی بی کران بودم حسین بین خوبانت من بی آبرو را هم بخر چون سگی در انتهای کاروان بودم حسین من‌ که بودم دیرتر راهی مقتل میشدی کاش یارت میشدم کاش آن زمان بودم حسین عفو کن‌ هروقت راحت آب خوردم در مسیر عفو کن هروقت زیر سایبان بودم حسین تاول پایم فدای پای دخترهای تو بخدا موکب به موکب یادشان بودم حسین خواهری بعد چهل روز آمد و فریاد زد.. بی تو بین مجلس نامحرمان بودم حسین شاعر:
ای کربلایی دلبرم، جا ماندم آقا یابن الحسن تنها و رسوا ماندم آقا دیدی چه شد؟! آخر گناهانم سبب شد... محروم از الطاف زهرا ماندم آقا خوبان درگاهت سر و سامان گرفتند دور از حرم... من، بی سر و پا ماندم آقا سستی ایمانم مرا از چشمت انداخت بس که اسیر اهل دنیا ماندم آقا چله گرفتم، چله ام کامل نشد، حیف بی کربلا، بی طور سینا ماندم آقا یاد من جامانده هم در کربلا باش دلتنگ یک لحظه تماشا ماندم آقا گفتم چه سازم تا که تحویلم بگیری گریان برای مشک سقا ماندم آقا بیچاره ی سقای عطشانی که آخر حتی نخورد آب گوارا، ماندم آقا می گفت با گریه حلالم کن برادر شرمنده ی اطفال و زن ها ماندم آقا شاعر:
اگرچه پایِ فراقِ تو پیرتر گشتم مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم شبیه شعله‌یِ شمعی اسیر سوسویم رسیده‌ام سرِ خاکت؛ ولی به زانویم بیا که هر دو بگِرییم جایِ یکدیگر برای روضه‌ی‌مان در عزای یکدیگر من از گلوی تو نالم...؛ تو هم زِ چشم ترم من از جبین تو گِریم...؛ تو هم به زخم سرم من از اصابت آن سنگ‌های بی احساس و از نگاه یتیمت به نیزه‌یِ عباس بر آن صدایِ ضعیفت بر این نفَس زدنم برای چاکِ لبانت به جای جایِ تنم من از شکستن آن اَبروی جدا از هم تو از جسارتِ آن دست‌های نامحرم به زخمِ کاری نیزه که بازی‌ات میداد به نقش‌های کبودی که بر تنم اُفتاد چهل شب است که با کودکان نخوابیدم چهل شب است که از خیزران نخوابیدم چهل شب است نه انگار چهار‌صد سال است... ...هنوز پیکرِ تو در میانِ گودال است هنوز گِردِ تنت ازدحام می‌بینم به سمتِ خیمه نگاهِ حرام می‌بینم هر آن چه بود کشیده زِ پیکرت بُردند مرا ببخش که دیر آمدم سرت بُردند مرا ببخش نبودم سرِ تو غارت شد کنارِ مادرم انگشتر تو غارت شد
          غزل مصیبت اربعین حسینی من زینبم که زائر قبر مطهرم آورده ای چه بر سرم ای یار بی سرم آشفته تر ز گیسوی آشفته توام امن یجیب خوانده ام از بسکه مضطرم داری خبر که بر سر بازار رفته ام بگذار تا ز گفتن بازار بگذرم من را کسی نبود تماشا نکرده بود شکر خدا که بر سر من بود معجرم داری خبر که همسفرم بود حرمله یک لحظه ام نمی شود ای یار باورم من زینبم ز بزم شراب آمدم حسین گفتم به اهل شام که ناموس حیدرم نیلی تر از رقیه تو هیچ کس نبود دیدم که راه می رود او مثل مادرم شرمنده ام که طفل سه ساله گرسنه مرد خون می چکد ز دیده در خون شناورم از من چه دیده ای که دل از من بریده ای رفتی ز پیش دیده نگفتی که خواهرم از عصر تا غروب فقط دست و پا زدی بد کشتنت عزیز دلم در برابرم تو دست و پا زدی و ترا بازهم زدند یک تن نمی رسید به داد برادرم دیدم به عضو عضو تو جای هلال بود گفتم هلال چیست که سر در نیاورم هر مرکبی که بود بروی تو راه رفت پیکر نبود تا که بگیرم به پیکرم                 
بی پناهم پناه میخواهم خسته ام تکیه گاه میخواهم به امید نگاه آمده ام چرخش یک نگاه میخواهم در هوای تو پر گشوده دلم یک دل سر به راه میخواهم از گناهان خود پشیمانم من امان از گناه میخواهم دورم از صحن قدس و گوهرشاد من زیارت به آه میخواهم لنگ آغوش گرمتان هستم بی پناهم پناه میخواهم ای به هر غصه خاتمه مددی ای مسیحای فاطمه مددی... ️محمد حبیب زاده امام رضا (ع) مناجات
من زنده ام که زنده بماند صدای تو برگشته ام که روضه بگیرم برای تو این شانه ی شکسته و این قد سوخته این مو سفید خواهر خسته فدای تو ای تشنه ی کنار فرات ای شکسته دل تازه شروع می شود اینجا عزای تو ای پاره پاره پیکر رفته به نیزه ها در من دوباره زنده شده ماجرای تو اینجا هنوز بوی تو دارند سنگ ها مانده به روی خیلی از اینها حنای تو ای کاش که حسین چهل روز پیش از این من تشنه ذبح می شدم اینجا به جای تو اینجا عصای پیری ات از هم شکسته شد اما نه قطعه قطعه شد اینجا عصای تو بی دست تا که پیکر سقا به خاک ریخت آورد نیزه ای تن او را برای تو با محرمان رسیدم و نامحرمان مرا بردند دست بسته از این کربلای تو از کوفه تا به شام چهل بار لااقل نیزه به نیزه شد سر از تن جدای تو