#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
آشوبِ فتنه در مدینه قائله انداخت
دیوارِ بیت وحی را از شاکله انداخت
آتش زبانه میکشید از خانهی مولا
این شعلهها در آسمانها ولوله انداخت
دنیا به عاشقها همیشه سخت میگیرد
مابین زهرا و علی هم فاصله انداخت
جای غلافِ تیغ بر بازوی مادر ماند
یک دست او را از قنوت نافله انداخت
آن دست که با ریسمان، دستِ علی را بست
در کوفه دور دست زینب سلسله انداخت
ثانیِ ملعون در مدینه ظلم کرد اما
در کربلا تیر جفا را حرمله انداخت
#محمدحسین_مهدی_پناه
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
"شب" زنده شد به برکت شبزندهداریات
قیمت گرفت "نافله" از همجواریات
در اشکهای اهلِ سحر، ذکرِ خیرِ توست
حرف از قنوت وِتر، که شد یادگاریات
از خشتخشتِ خانهی تو نور میچکد
"خورشید" تکّهایست از آیینهکاریات
ای در تنورِ نانِ شبت رزقِ آسمان!
ای "هلاتیٰ" ستارهای از سفرهداریات!
دستاس نیست، چرخِ فلک زیر دست توست
ای گردش زمین و زمان خانهداریات!
از غصهی دلت بگو ای داغِ سَربهمُهر!
از عرش آمدند پی غمگساریات
همسایهات لیاقت اشک تو را نداشت
عرشِ خداست تشنهی ابرِ بهاریات
از گریههای دَمبهدَمت سبز شد خزان
نخل شکسته سرو شد از رودِ جاریات
ای اشکِ «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»،
خونابههای ریخته از زخم کاریات!
تیغ علی غلاف نشد وقت اختلاف
غرّید و خطبه شد به دَم ذوالفقاریات
کوثر شدی که یکتنه لشکرکشی کنی
تکثیر شد در اشکِ علی بیشماریات
وقف علیست، دار و نداری که هست و نیست
ای رونقِ طوافِ نجف بیمزاریات
#رضا_قاسمی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
فاش شد بر عاشقان از «ذكْرُكُم فِى الذّاكِرين»
حمد دارد ذکر اسماءِ تو «حَمْدَ الشاکِرین»
بُردن نام تو حتی با وضو هم مشکل است
آری آری فرق دارد اسم تو با سایرین
فهم تو کار پیمبرهاست؛ کار ما که نیست
ما عَرَفْنا قَدْرَکِ! العَفْو! نَحْنُ القاصِرین!
سینهچاکِ عصمتت: از آخرین تا اولین
هاج و واج حکمتت: از اولین تا آخِرین
عشق تو شرط قبول انبیای مرسلین
چادرت حبل المتین اهل بیتِ طاهرین
هرکجا که روضهای باشد مزار فاطمهست
پرچم روضه ضریح و گریهکنها زائرین
چادرت خاکی شد و کفر سقیفه فاش شد
دستشان رو شد دگر؛ «وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِين»
به تلاقی مدینه روز محشر که شود،
ناقه باشد مال تو؛ پادرد مال حاضرین
سهم تو شلاق شد؛ وَیْلٌ لِقَوْمِ الظَّالِمِین
صبر کرد اما علی! بَشِّر عِبادَ الصَّابرِین
عدهای طعنه زدند و عدهای خیره شدند
لال گردد آن زبانها؛ کور چشم ناظرین
عدهای دستور دادند؛ عدهای آتش زدند
لعنت ما تا ابد بر عاملین و آمرین
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
«لطفاً حق روضه ادا شود»
سوختن را بِعِینه معنا کرد
آنچه با یاس، هُرمِ گرما کرد
گُل در آتش اگر که جمع شود
دیگر آن را نمیتوان وا کرد
رُک بگوئیم...، مادرِ ما سوخت
شعله با صورتش چه بد تا کرد!
بانویی بیپناه و چل نامَرد...
قتلگاهی شلوغ برپا کرد
"دُوُّمی داد زد سر زهرا..."
یک نفر هم نگفت: بیجا کرد!
نَفَسش رفت...، تا لگد کوبید
فضّه او را دوباره إحیا کرد
صدف افتاد...، گوهرش افتاد
نسلِ سادات لطمه پیدا کرد
کاش میشد دروغ روضه نوشت:
چکمه با چادرش مُدارا کرد
تازیانه دخیلِ بالَش شد
مرگِ خود را از او تقاضا کرد
قنفذِ رذل پشت هم میزد...
حیدر این صحنه را تماشا کرد
فاطمه دست از علی نکشید
نقش خود را چهخوب ایفا کرد
آه! مانندِ یک شَبَحشُدَنَش
وضعِ این جسم را معما کرد
فاطمه سِرِّ خَلقِ عالم بود...
راز را میخِ داغ، افشا کرد
* *
تا ابد هیچکس نمیفهمد
آنچه مسمار با دل ما کرد
#بردیا_محمدی
#زبان_حال_سادات در #فاطمیه
#طلیعه_فاطمیه
فاطمیه برای ما سادات
غُصهی قِصههای ناگفتهست
دل ما در عزای مادرمان
بیشتر از مُحرم آشفتهست
#سیدحسن_رستگار
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
شبی که آینهام را به دستِ خاک سپردم
هزار بار شکستم، هزار مرتبه مردم
دو دست از سر حسرت به هم زدم که چگونه
به دست خود گل خود را چنین به خاک سپردم؟
شد اشک غربت و گل کرد روی خاک مزارش
هر آنچه داغ که دیدم، هر آنچه غصه که خوردم
شب آمدم که بگریم تمام درد دلم را
سحر به غربت خانه، جز اشک و آه نبردم
بدون فاطمه سخت است زندگی، که پس از او
برای آمدنِ روزِ مرگ، لحظه شمردم
#سیدمحمدجواد_شرافت
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
ای خوش آنروزی که ما، در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخسارش، منور داشتیم
هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی،
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم!
کاش آنروزی که تنها مادر ما را زدند
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم!
کاش محسن را نمیکشتند، تا ما غنچهایی
یادگار از آن گلِ رعنای پرپر داشتیم!
کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم
جای آغوشش به خاکِ تیره، بستر داشتیم!
این در و دیوار میگرید به حال ما، که ما
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم!
مادر ما، رفت از دنیا در آنحالی که ما
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم!
(میثم) از دل میسراید شعرِ جانسوزش، بلی
از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم
استاد #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
لِماذا سُمّیَتْ زهراءُ بِاالزّهرا، نمیدانم
شب قدر است او یا لیلةُ الاسری؟! نمیدانم
رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی
اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمیدانم
من از إنسیّه و حوریّه میفهمم عباراتی
ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمیدانم
امامان "حجّةُ اللهِ علَی خلقند"، سلّمنا
"وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمیدانم
نمیبود آفرینش، هم علی را، هم محمّد را
حدیث قدسی لولاک را اصلاً نمیدانم
کنار خانهی "لا تَرفعوا اصواتَکم" یارب
دلیل اینهمه بلوا و غوغا را نمیدانم
دلیل خلقت است او؛ معنی "عجّل وَفاتی" را
به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمیدانم
شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم
شبانه غسل دادن را علی حتی... نمیدانم
چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد
خداوندا خداوندا خداوندا نمیدانم
ندانمهای بسیار است در صدّیقهی کبری
نمیدانم نمیباید بدانم یا نمیدانم!
#مهدی_جهاندار
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻔﺎﻕ، ﭼﻬﺮﻩﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺻﺒﺢ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻡ ﺗﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﻫﯿﺰﻡﺑﯿﺎﺭ ﻣﻌﺮﮐﻪ، ﺻﯿﺎﺩ سنگدل
ﺩﺭ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺻﯿﺪ ﺣﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﭘﺸﺖ ﺩﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭼﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ
ﺯﻫﺮﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﮔﻠﻤﯿﺦ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺿﺮﺏ ﻟﮕﺪ، ﺳﻮﺯ ﺷﻌﻠﻪها
ﺍﻭ را ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺳﯿﻨﻪ ﻭ ﭘﻬﻠﻮ ﺩﭼﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ
ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺑﻘﯿﻊ ﺍﺳﺘﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺷﻤﺸﯿﺮِ ﺯﻫﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩﯼ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ
ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﯽ، ﻏﻢِ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﯾﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺗﻢ "ﮐﻤﯿﻞ" ﮐﻪ آﻦ ﻗﻮﻡ ﻧﺎﺳﭙﺎﺱ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﺭﺷﺎﺕ ﭘﯿﻤﺒﺮ چهکار ﮐﺮﺩ !
#ﮐﻤﯿﻞ_کاشانی
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
قاری، حسین و گریه کنِ فاطمه خداست
در خانهٔ علی چه عزاخانهای به پاست
جانم فدایِ مجلسِ ختمی غریب که
مهمان ندارد و پُر از اندوهِ بیصداست
شاید حسن به زینبِ آشفته حال گفت:
گریه نکن! که رفتنِ مادر خودش شفاست
در شهر، یک نفر به علی تسلیت نگفت
این رسم ناسپاسیِ دنیایِ بیوفاست
زهرا کجاست؟! تا که ببیند هنوز هم
ردّ طناب، دورِ دو دستانِ مرتضاست
حرفش نداشت هیچ خریدار بعد از این*
سنگِ صبورِ روز و شبِ مرتضی کجاست؟!
مادر کجاست؟ تا بشود حالِ خانه خوب
مادر که نیست، خانه نفسگیر و بیصفاست
عالَم عزا گرفته برایش ولی بدان
صدّیقةُ الشهیده عزادارِ نینواست
قلبش هنوز میشود آرام با حسین
آرامگاهِ مادرِ سادات، کربلاست
هر روزِ هفته بر لبِ گودالِ قتلگاه
گریانِ پیکریست که مابینِ بوریاست!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_زهرا_س_مدح
نه فقط عرش حصیرِ قَدَمِ فاطمه است
علت خلق دوعالَم، عَلَمِ فاطمه است
سر سجاده بهجایی نرسیدهست کسی
هرچه دادند به ما از کرم فاطمه است
ذکر یافاطمه نقش است به سربند علی
یاعلی ذکر دم و بازدم فاطمه است
به دفاع از ولی و شأن ولایت برخاست
خطبهی فاطمه تیغِ دودم فاطمه است
روی این نام همه اهلِ کرم حساساند
استجابت به خدا در قَسَم فاطمه است
دیگر از آتش دوزخ چه هراسی داریم؟!
تا اماننامهی ما با قلم فاطمه است
ظاهراً خلوت و خاکیست، ولی در باطن
دل هرشیعه ضریحِ حرم فاطمه است
پسر فاطمه یکروز میآید از راه
ای خوش آنروز که پایانِ غم فاطمه است
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
بُرد در شب، تا نبیند بینقاب
ماه نورانیتر از خود، آفتاب
برد در شب، پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شُسته دست از جان، تن جانانه شُست
شمع شد، خاکستر پروانه شُست
روشنایش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طـاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفت و گوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل
با زبانِ زخم، بازو راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند، خون
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای در یاسمن پیچیده شد
نیمهشب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طـرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طــرف، احمد به استقبال او
ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای، تابوت، روی دوش داشت
آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو
آه آه؛ ای همرهان، آهستهتر
می برید اسرار را، سربستهتر
این تنِ آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست
زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید
تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
میکِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، میدهد «نیلوفر»ت
«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت میدهم
تو «الف» دادی و «دال»ت میدهم
استاد #علی_انسانی