eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
متن دو مداحی بالا با نوای : حاج محمود کریمی و حمید رضا علیمی هر نَفَس هربار در هربار : یا ام‌البنین هر تپش تکرار در تکرار  یا ام‌البنین نذرِ من شد سُفره‌اش از مادرم آموختم خوانده‌ام بسیار در بسیار یا ام‌البنین با گره‌هایی که کور است آمدیم و واشدند رو به او گفتیم تا یکبار یا ام‌البنین سینه‌ام آماجِ غمها شد ولی زخمی ندید تا نوشتم رویِ این دیوار یا ام‌البنین بچه سیدها که بر زهرا توسل می‌کنند با رعیت هرکه دارد کار : یا ام‌البنین کارِ عباسش که مشکل شد مدد از او گرفت ناله‌های سینه‌ی سردار : یا ام‌البنین   چادرش باب‌الحوائج  خانه‌اش بابُ المراد چاره‌ی هر مشکلِ دشوار یا ام‌البنین با دلِ زهرایی‌اش دین باوری‌اش را ببین با امیر‌المومنین همسنگری‌اش را ببین بچه‌های فاطمه مادر صدایش می‌زنند مادری‌اش را ببین نامادری‌اش را ببین کارِ عباس است وقفِ زینبِینِ خانه‌اش دائما میگفت زینب نوکری‌اش را ببین بی حُسینَش می‌نشست و می‌شکست و می‌شکست روضه‌خوانی‌اش ببین نوحه گری‌اش را ببین بسکه از خاکِ بقیع رویِ سر خود ریخته چادرِ خاکی ، سرِ خاکستری‌اش را ببین از همه شرمنده اما از رُبابش بیشتر مَشک را می‌گفت خاکِ روسری‌اش را ببین روزها گِرد سکینه میزَنَد بر سینه‌اش  آه زینب چهره‌ی نیلوفری‌اش را ببین زینبش پیشش نشست و مُشت خود را باز کرد گفت مادر ردِ خون انگشتری‌اش را ببین
به بهانه ی هجدهمین سالگردِ درگذشتِ سیّدالذاکرین مرحوم سیّـــد جـــوادِ ذاکـــر "  سی بیت برای سی سال مظلومیّت  " سیّد کجایی بی تو رفته شور از این شـــهر قلبم شکســته بعدِ تو بدجـور از این شـــهر در چشم هایم موجِ افسوس است بعد از تو بیــداری ام ماننـــدِ کابـــوس است بعد از تو لبخـــندهامان از دعـــایِ اشــک هایِ توست این اشک هایِ سُرخ ما سبز از دعایِ توست با شعرهایت همچنان شورآفریــن هستــــی موکب به موکب ، میهمانِ اربعین هستــــی در بیــــنِ مشایّـــه ، میـــانِ هـــم نوایــی ها دیــــدم تـــو را در خانـــه هایِ کربلایــی ها آوازه ات پیچیــده در گــــوشِ اقـــاقــی ها از شورِ تو شیرین شده چـــایِ عراقــــی ها آرامگاهـــت هيئتِ یاس و شقایــــق هاست آرامگاهــت تا ابــد در قلبِ عاشــــق هاست مثـــلِ ستـــاره در میــانِ کهکشـــان هایــــی تو روضـــه خوانِ کربـــلایِ آسمـــان هایــــی در آسمان ها هم حماســـه خـــوانِ اربابــــی مدّاحِ مخصوص سه سالـــه جـــانِ اربابــــی می خوانی و اشکِ  " رسولِ ترک " جانسوز است تو روضه خوان و شعرخوان هم حاج فیروز است نوکـــر همیشـــه آبرومنـــد است ، فهمیدیم عزّت فقط دســـتِ خداوند است ، فهمیدیم با شعـــرهایت شــــور را آوازه بخشیــــــدی آزادگـــــی را اعتبــــاری تـــازه بخشیــــــدی لبخــــندهایت مانده بر احکـــامِ خیـــلی ها کــفرِ تو می ارزیــــد بر اســـلامِ خیـــلی ها آموختیـــم از تو به ذِلّــــت تـــن نـــدادن را دستانِ فقــــرِ خود به اهریمـــن نـــدادن را ای کاش بودی و به مستـــان باده می دادی آقـــا شــدن را یـــادِ " آقـــا زاده " می دادی " آقــایِ نخلستان "  امیرِ رویِ منبـــر نیست آقـــایِ ما حتّی لباســش مثلِ قنبــــر نیست عمــری عدالـــت بینِ انصار و مهاجر داشت حتّی سلیمان مورها را هم‌ به خاطر داشت آری علی پیشانی اش پینـــه نخواهد بست اســـلام را بر پایـــه ی کینـه نخواهد بست در دینِ ما تُهمت نشانی از رِشـــادت نیست رفتارِ اینها با تو چیزی جز حسـادت نیست از آن سکــوتِ بدتــر از فریـــاد می ترســند این خُسروان از تیشه ی فرهاد می ترســند از اینکه شیخ اینبار اهلِ باده نوشی نیست منبر ندارد ، تاجـرِ روضـه فروشـــی نیست می خواند اَمّا از سرِ عادت نخواهد خواند بینِ ابوبکر و علی وحــدت نخواهد خواند غیرت فقط میخواند و دنبالِ اُجرت نیست عاشق که با معشوق دنبالِ تجــارت نیست نه اهلِ قدرت بود نه حُبِّ ریاســت داشت نه مثلِ اینها ترسی از اهلِ سیاست داشت مظلوم بود و باز هم مظلـوم خواهــد ماند او خاکِ پایِ چارده معصــوم خواهــد ماند حالا سُکوت اش در جهان فریاد خواهد شد هر جا که روضه باشد از او یـاد خواهد شد یکتاست دیگر هیچکس همتایِ ذاکر نیست سیمــایِ ایران لایـــقِ سیمــایِ ذاکــر نیست بر سر درِ میخانــــه ها تمثـــالِ ذاکـرهاسـت کرب و بلا در سینـــه ی امثـالِ ذاکـرهاسـت او رفـت و با خـــود بُرد از قلبـم قِداســت را دیگـر ندیـــدم روضــه هایِ بی سـیاســت را او رفـــت اَمّا شـــک ندارم بی گُمـــان یک روز از شالِ سبزش سبز خواهد شد جهان یک روز میلاد : 31  شهریور  1355 وفات : جمعه 16 تیر 1385
هدایت شده از M.sh M..sh
پروانه صفت با غم تو سوخته ام من چشمان دلم را به رَهَت دوخته ام من لطفی کن و من را زِ فِراقت نده آزار جانا تو بیا دست از این فاصله بردار ای عشق ببین بی سر و سامان تو باشم چندی است که دیوانه و حیران تو باشم من سائلم و دست  به دامان  تو هستم بیمار توام ،  چشم به درمان  تو هستم دیدی که سر راه  تو  بر خاک فِتادم بر گِرد رَهَت صورت خود را بنهادم جز خال لب صورت تو در نظرم نیست یعنی که به جز ذکر تو وِرد سحرم نیست مجنونم  و  هر لحظه  گرفتار  تو گشتم خون از مُژه می بارم و من زار تو گشتم مَپسند که از  کوی  تو  آواره  شوم من در راه  رسیدن  به  تو  بیچاره  شوم من گر  رُخ بِنمایی همه جا  یار تو گردم من مشتریِ  یوسفِ  بازارِ  تو گردم ای یوسف گُم گشته ی زهرا  مددی کن حالا  که  به  راه  تو  نشستم نظری کن @mortaza110shahmandi     ایتا
هدایت شده از M.sh M..sh
.....  به سبک : دوباره مرغ روحم دوباره جمعه اومد  از تو خبر نیومد ازهجر روی ماهت صبرهمه سر اومد آقا  دلم  گرفته  از  دست  این زمونه برای دیدن  تو   هِی  می گیره  بهونه یابن الحسن کجایی داد  از   غم   جدایی از آسمون قلبم  بارون اشک  می باره دیگه ز  دوری  تو   صبر و قرار  نداره دلبر من  تو  هستی  توی  دلم  نشستی گِرِه باعشق نازت به قلب من تو بستی یابن الحسن کجایی داد  از  غم   جدایی بذار  که من   گدای   در  خونت  بمونم تا جون دارم همیشه اسم تو رو بخونم آقا  منو   دعا کن  برای  خود  سوا  کن این دل  مضطرم  رو   راهی  کربلا  کن یابن الحسن  کجایی داد  از  غم   جدایی @mortaza110shahmandi. ایتا
اين آستان كه هست فلك سايه افكنش خورشيد شبنمي است به گلبرگ گلشنش تا رخصت حضور نيابد شب طلوع مهتاب از ادب نتراود به روزنش جاري است موج معجزه ی جويبار غيب در شعله شقايق صحراي ايمنش اينت بهشت عدن كه دور از نسيم وحي بوي خدا رهاست به مشكوي و برزنش كو محرمي كه پرده ز راز سخن كشد دارد زبان ز سبزه ی توحيد سوسنش تا زينت هماره هفت آسمان شود افتاده است خوشه پروين ز خرمنش سر مي‌نهد سپيده دمان پاي بوس را فانوس آفتاب به درگاه روشنش جاي شگفت نيست كه اين باغ سرمدي ريزد شميم شوكت مريم ز لادنش روز نخست چون گل اين بوستان شكفت عطر عفيف عشق فرو ريخت بر تنش محتاج نقش نيست كه گردد بلند نام گوهر، جهان فروز بر آيد ز معدنش اينجاست نور آينه عصمتي كه بود بر نقطه نگين نبوت نشيمنش هم باشدش بهار رسالت در آستين هم مي‌چكد گلاب ولايت ز دامنش مرد آفرين زني كه خليلانه مي‌شكست بتخانه خلاف خلافت ز شيونش از سدره نيز در شب معراج مي‌گذشت حرمت اگر نبود عنانگير توسنش تا كعبه راز سنگ كرامت نيفكند از چشم روزگار نهانست مدفنش احرامي زيارت زهراست اشك شوق يا رب نگاهدار ز مژگان رهزنش دارم گواه كوتهي طبع را به لب بيتي كه هست الفت ديرينه با منش "من گنگ خوابيده و عالم تمام كر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش" خسرو احتشامی
• یارب نرسد آفتی از باد خزانش آن یاس که شد دیده ی نرگس نگرانش هربار که می خواستم از او بنویسم دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش درپرده ی ابهام زبان شعرا سوخت از بسکه ندیدند کران تا به کرانش ناموس خدا بود که می خواست نبیند اندازه ی یک بیت به شعر دگرانش می خواست که قدرش نشود بر همه معلوم مانند شب قدر به ماه رمضانش آن قدر عزیز است که ازسوی خدا نیست غیر از ملَک وحی کسی نامه رسانش وقتی که به در می زند از شوق بلند است از سینه ی جبریل صدای ضربانش سرچشمه اش از مائده ی "بَضعة منّی "است خونی که دویده است میان شریانش زهرا اثر سیب بهشتی است که احمد بعد از شب معراج رسیده به دهانش کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت جایی که خدا سوره فرستاده به شانش یعنی که پس از " اَنَّ علیّاً وَلیُ الله" یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش این سوره ی مکّی مدنی ، نبض رسول است نفسی است که مانند نفس بسته به جانش زهرا ملکی بود که نازل شد و برگشت بیهوده در این خاک نگیرید نشانش بیچاره ی یک تار نخ چادر زهراست هرکس ندهد آیه ی تطهیر تکانش شاعر همه شب اشک شد و آخر سر هم جز این غزل خیس نیامد به زبانش والعصر...که فرزند همین فاطمه مهدی است ما منتظرانیم ، خدایا برسانش
ای که پیش از خلقت خود امتحان پس‌داده‌ای! از ازل -آری- برای سوختن آماده‌ای "بَضعَةٌ مِنّی" شدی یعنی خودِ پیغمبری شأن تو این نیست که تنها پیمبرزاده‌ای "بَضعَةٌ مِنّی" شدی یعنی تو هم روز اَلَست اولین فردی که فریاد "بَلَی" سرداده‌ای فوق عصمت، فوق باور، فوق درک انبیا فوق هر تعریفی و توصیف، فوق‌العاده‌ای ای که عرش از چادرت حاجت تمنا می‌کند! از چه سرکردی جهان را با حصیر ساده‌ای؟ درد پهلو، زخم بازو داری اما همچنان با قنوت گریه‌هایت بر سر سجاده‌ای مادر سادات! تنها مادر سادات نه مادر دلسوز هر مرد و زن آزاده‌ای بغض تلخی در گلوی ماست تا روز ابد از همان روزی که تو در بسترت افتاده‌ای لیلةالقدر انتظار دیدنت را می‌کشد مطلع‌الفجر تماشایی! کجای جاده‌ای؟ علی سلیمیان از اصفهان
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمی تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی تر که قبل از قصۀ »قالوا بلی» این زن بلی گفته ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد چه بنویسم از آن بی ابتدا، بی انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه یا للعجب واحیرتا زهرا چه می فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می بندد دخیل پر بر آن چادر ستون آسمان ها می گذارد سر بر آن چادر تیمّم می کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه ها بوده ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده ست غمی در جان زهرا می شود تکرار در تکرار صدای گریه می آید به گوشش از در و دیوار تمام آسمان ها می شود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه می خواند کسی انگار برایش روضه می خواند صدایی در دل باران که یا أماه أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوه ای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم می سوخت در باران برای کودک خود پیرُهن می دوخت در باران وصیت کرد مادر، آسمان بی وقفه می بارید حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید جهان تشنه ست، بالای سر او آب بگذارید زمان رفتنش فرمود: می بخشید مادر را کفن هایم یکی کم بود، می بخشید مادر را بمیرم بسته می شد آن نگاه آهسته آهسته به چشم ما جهان می شد سیاه آهسته آهسته صدای روضه می افتد به راه آهسته آهسته زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته بُنَّیَ تشنه ای مادر برایت آب آورده سید حمیدرضا برقعی
فیض روح القدس عالم معنا زهرا تا به معراج کشانده ست نبى را زهرا مصطفى خواسته اش خواستن فاطمه بود رفت معراج که آخر برسد تا زهرا به زمین آمدنش آمدن ساده نبود دست بر سینه نبى گفت: بفرما زهرا سر آوردن این سوره کوتاه چقدر گفت جبریل: على , گفت نبى: یا زهرا اینکه حق با على است , اینکه على با حق است معنى هر دو اش این است: “على با زهرا” قرب آن است که در سجده به زهرا برسند سر سجاده رسیده ست به زهرا, زهرا یک على داشت خدا, فاطمه هم داشت یکى بخدا نیست کسى فاطمه الا زهرا مرتضی مثل نبی بوسه به دستش میزد حجت الله علی, حجت اعلا زهرا من ز طیف عرفاى نجفى هستم که ذکرم امروز بود فاطمه, فردا زهرا کاروبار دل ما پیش خدا میگیرد سروکار دل ما باشد اگر با زهرا قبر ما سوخته ها جنت ما خواهد شد بنویسند اگر بر لحد ما ” زهرا “ شاعر :علی اکبر لطیفیان
🌹حدیث حدیث کساء قالَ جبریلُ فَیا ربّ ِ وَ مَن تحتَ کِسا وحی شد اوّلهُم فاطمةُ خیرُ نِسا مصطفی بود و علی بود وحسن بود و حسین بعلُها بود و بَنوها و ابوها بفِدا ای خوش آنکس که فهَل تأذنُ لی گفت و شنفت، قد أذنتُ لکَ از جانب درگاه شما إنّما...یُذهبَ عنکُم صلواتی دارد اهلُ بیتید و خدا طهّرَکم تطهیرا غم اِنّی أجدُ فی بدَنی ضُعفا رفت فاطمه تا به پدر گفت سلامٌ أبتا رستگاران دو عالم چه کسانی هستند و علی گفت به این قبله قسم شیعتُنا ___ می‌رسد آنکه روی دوش، کسایی دارد تا جهان بشنود آن رایحه‌ی طیّبه را مهدی جهاندار
بدون لطف تو "شادی" به فکر "غم شدن" است "وجود" یکسره در معرض "عدم شدن" است به جلوه آمده در تو تمام "کُنْ فَیَکون" جواب خواسته‌های تو لاجرم "شدن" است به "بودن" تو گره خورده است "بودن ما" به شوق توست که "دم" فکر "بازدم‌ شدن" است به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست کدام آینه را قدرت عَلَم‌ شدن است؟ برای از تو نوشتن درخت‌های جهان تمام حسرتشان کاغذ و قلم‌ شدن است تویی که آینه‌ی کعبه‌ای و آن عملی که در برابر تو واجب است، خم شدن است کمال مرتبه‌ی شاعرانِ دوره‌ی ما در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است چگونه درک کنم بخشش تو را؟ وقتی که منسب پسرت اُسوه‌ی کَرَم شدن است به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آن‌جا تمام حسرت ما زائر حرم شدن است
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدر می‌شد شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد اشک، لالایی بی واژه‌ی مادرها بود گورِ بی فاتحه، گهواره‌ی دخترها بود ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد (عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد) آن‌که بر شانه‌ی خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه، بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شرف هر دو جهان... فاطمه تشریف آورد سیده، محترمه، ممتحنه، حنانه حانیه، عالمه، اُم النجبا، ریحانه عطر او آمد و عالَم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانه‌ی او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیر کثیرش به دو عالَم برسد تا عقیق شرف الشمس به خاتم برسد... مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سرِ عقل بیاید، برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل «زَهَقَ الباطل» شد و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد بی‌گمان بولهب آن‌روز پُر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود * * بنویسید که معصومه‌ی عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوت زهراست دختری که لقبِ اُم ابیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر «وَاعتَصِموا» می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید سوره‌ی دهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد، دهر نبیند به خود این‌گونه زنی نه فقط جلوه‌ی او سوره‌ی انسان آورد چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز درِ خانه‌ی زهرا همه درها بسته‌ست زهد با دیدن او حسِ تفاخر دارد قرة العین نبی، وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دوعالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود؛ ولی باز خودش نان می‌پخت نان برای دل بی‌تاب یتیمان می‌پخت بارها خادمه‌اش گفت به لطفت شادم (من از آن‌ روز که در بند توأم آزادم) فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینه‌ی پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست احدی کفو علی بن ابی طالب نیست آفتاب از افق خانه‌ی‌شان سر می‌زد هرزمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد کار او عشق علی بود؛ چه خیر العملی! کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی؟! وقت آن شد بنویسید که حجت: زهراست سند محکم اثبات ولایت: زهراست اولین شیعه‌ی بی‌تاب علی زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود بر می‌گشت بازهم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت نسل زهرا و علی، سلسله‌ی طوبی شد میوه‌ی این شجره، نایبةُ الزهرا شد آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را برسر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبه‌ی دم به دمش وارث تیغ دودم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یکتنه فاتحه‌ی کاخ ستم را خوانده * * تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ها یاعلی از لب سردار نیفتاده هنوز علم از دست علمدار نیفتاده هنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسرفاطمه کافی‌ست که فرمان بدهد همه از خاتمه‌ی معرکه آگاه شوند فاتحان باخبر از (( نصر من الله)) شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود لعن تاریخ به موذی گریِ آل سعود سپر خویش کنم غیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را سربلندیم اگر، تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایه‌ی چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امید دل زهرا مهدی‌ست چاره‌ی کار همه مردم دنیا مهدی‌ست
ای بانوی بهشت ، سلام و درودها ای بوده در تمامی یکّی نبودها ای وصف تو به واژه لولاک مستتر ای واجب الوجود ، میان وجودها بانوی آب ، ای یَمِ رحمت ، وَ ای بزرگ !! دریا تویی و ختم به تو ، کلّ رودها عرش خدا بنا شده در خانه ی شما از خشتِ خانه ی تو گرفته عمودها در بین عرش ، نُقل محافل فقط تویی حول مقام تو همه گفت و شنودها بابُ المُقدّس است ، درِ خانه ی شما جبریل ، دلخوش است ، به اذن ورودها گهواره ی حسن وَ حسینت به دست اوست در وصف بچه هات ، سروده سرودها ای خانه ی تو خانه ی امّید مصطفی !! ای خانه ی تو خار ، به چشم حسودها !! هر چند کرده بود ، پیمبر سفارشت افتاد ، پشت گوش ، همه رهنمودها احمد که رفت ، بی ادبی شد به ساحتت تا حرمتت شکست ، عوض شد حدودها آن خانه ای که باغچه اش ، صد بهشت بود آتش گرفت و جای تو شد بین دودها در پشت در به ناله ی تو اعتنا نشد در خانه باز شد ، قدم بی وجودها یاس سفیدِ جنت الاعلی گداخت و ... تبدیل شد ، سپیدی تو به کبودها ای قدّ قامتِ تو شده مثل یک رکوع !! ای حضرت قیام ، به وقت قعودها !! رضا قاسمی
خسته جانم، خسته از شوق تماشایی که نیست مانده ام با داغ بی پایان زهرایی که نیست خانه بعد از رفتن بانوی من غمخانه است تشنه‌ام در ساحل غمگین دریایی که نیست نُه بهار آرام بودم در کنار فاطمه قامتم خم شد به یاد قد و بالایی که نیست در مدینه هیچ کس سنگ صبور ما نشد سوختم در ماتم بانوی تنهایی که نیست ذکر تسبیحات او راه نجات خلق بود شهر خواهد مرد، بعد از سوز و آوایی که نیست گر چه دیروز از غم پهلوی او قلبم گرفت می شود دلگیرتر امروز و فردایی که نیست خانه بعد از رفتن او بیت الاحزان من است بر سر سجاده اش هستم، همان جایی که نیست... ۱۸ آذرماه ۱۴۰۲
به آئینه‌دار کوچک مادر، صبور باش ای داغدار حادثه‌ی دَر، صبور باش اینجا که نیست حیدرِ غم‌دیده، گریه کن اما کنار ساقیِ کوثر، صبور باش تو شاهدی به غسل و به دفن شبانه‌ام ای بال و پر شکسته کبوتر، صبور باش من پهلویم شکسته چو قلب نحیف تو ای دل‌شکسته، لاله‌ی پرپر، صبور باش انگار رفتنی شـده‌ام نازنیـن من دیگر رسیده لحظه‌ی آخر، صبور باش ارثیه‌ی تو چادر خـاکـیِّ مادر اسـت ای خانه‌دار خانه‌ی حیدر، صبور باش زینب! هنوز اول غم‌هاست دخترم مانده‌ست کربلای برادر، صبور باش من صبر کردم از غم ششماهه محسنم مادر تو نیز در غم اصغر، صبور باش دنیا دو فرقِ چاک، تو را می‌دهد نشان در ماجرای حیدر و اکبر، صبور باش بعد از مدینه، دیدی اگر بین قتلگاه مانده حسین با تن بی‌سر، صبور باش ای جوهر صدای علی در صدای تو خطبه بخوان! مقابل لشکر صبور باش جان تو و حسین! خدا یار و یاورت در داغدشت حادثه، دختر صبور باش
🌸 کوثری از سوره ی طاها به دنیا آمدی تا رسد انّا به اعطینا به دنیا آمدی تا یتیمی پدر را اندکی جبران کنی دختری و مادر بابا به دنیا آمدی هر کجا کردی تشرف صاحب تشریف شد مکه شد آنجا که تو آنجا به دنیا آمدی قل هو الله احد ای معنی کفوا احد تا که باشی همسر مولا به دنیا آمدی تا که هجده سال هم اهل زمین درکت کنند پس به شکل حضرت زهرا به دنیا آمدی بعد عمری که دلیل زندگی پوشیده بود آخرش ای علت دنیا به دنیا آمدی با خبر بودی اگر از اتفاق کوچه ها پس چرا انسیة الحُورا به دنیا آمدی غصه ی ارباب ما را داشتی آن قَدْر که؛ بازهم در ظهر عاشورا به دنیا آمدی مادرش بودی ولی یک لحظه بر بالای تل در حقیقت زینب کبری به دنیا آمدی مهدی رحیمی
🌸 امشب شب میلاد زهرای بتول است لبخند شادی روی لبهای رسول است امشب نبی کوثر گرفته بر دودستش گویا به دنیا آمده هم بود و هستش روح خدا در جان این دختر نهان است از بودنش مسرور قلب شیعیان است امشب خدیجه اشک شوق از دیده بارد زیرا منور دختری و گوهری بر سینه دارد امشب خدا بر مصطفی دختر عطا کرد یک همسر دردانه بر حیدر عطا کرد از آسمان گل ریزد امشب بر دو عالم با دست خود عیدی دهد مولا و خاتم امشب فرود آمد ز کوثر آیه ای ناب بر حاجت عالم گشوده رب ما باب ای عاشقان از دیده اشک شوق بارید زیرا در عالم یک شفیع ناب دارید دست توسل آوریم بر سوی مادر حاجت دهد بر ما خدای حی و داور یارب به حق فاطمه خورشید تابان بفرست بر فریاد ما آن شاه خوبان
السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وقتی دقایقم همگی با تو سر نشد شایسته ی غریبی تو ، دیده تر نشد حق می دهم‌که شام فراقت سحر نشد این دیده ها به دیدن تو مفتخر نشد آماده ی وصال تو این دل نبوده است پیوند ما به دست خطاهای من گسست از یاد برده ام که تویی صاحبم ببخش بر هر که غیر صاحب خود طالبم ببخش غرق گناهم و تو شدی تائبم ببخش هستی همیشه حاضر و من غائبم ببخش یک عمر، دیده لایق دیدار تو نبود وقتی تو را ببینم و نشناسمت چه سود آن که برای دیدن تو بی قرار نیست در قلب خود به درد فراقت دچار نیست هرگز به روی جاده ی حق استوار نیست هرکس نبوده منتظرت رستگار نیست طبق حدیث ناب ششم نائب رسول با انتظار تو شده هر طاعتی قبول تبریک یابن فاطمه، مادر رسیده است شأن نزول سوره ی کوثر رسیده است بدر تمام و جان پیمبر رسیده است هم‌ شأن و کفو حضرت حیدر رسیده است دنیا به یمن آمدنش باصفا شده روی لب تو لاله ی لبخند وا شده حتماً برای مادر خود هدیه می بری صحرانشین فاطمه، مهمان مادری مادر تو را چگونه ببیند که مضطری تو شهریار عالم و بی یار و لشکری هدیه برای مادر تو جز ظهور نیست بی تو بساط شادی عالم که جور نیست حالا که وقت دادن هدیه به مادر است شیعه بخوان دعای فرج را که بهتر است این نزد مادر از همه ی هدیه ها سر است بی شک دعا برای فرج ذکر نوکر است تسکین قلب فاطمه گوییم بی امان عجّل علی ظهورک یا صاحب الزّمان (عبدالمحسن)
فاطمه عصمت کبری است خدا می داند فاطمه حجت یکتاست خدا می داند فاطمه ام ابیهاست خدا می داند فاطمه کوثر مولاست خدا می داند فاطمه زهرۀ زهراست خدا می داند * من نمی گویم و این گفتۀ من تنها نیست هیچ کس را به جهان مرتبۀ زهرا نیست غیر او هیچ کسی انسیۀ حورا نیست آگه از منزلتش آسیه و حوا نیست برتر از مریم عذراست خدا می داند * اوست ریحانۀ پیغمبر و دلبند رسول اوست صدیقه و منصوره و زهرای بتول اوست حوریه که در جسم بشر کرده حلول سورۀ قدر خداوند که قدرش مجهول در بر مردم دنیاست خدا می داند * قرة العین پیمبر که خداوند جلیل پاسبان ساخته بر درگه او جبرائیل یافته آیۀ تطهیر به شأنش تنزیل آب های دو جهان ساکن و جاری و قلیل مهر آن بانوی عظمی است خدا می داند * آب ها مهریه اش بود ولی بر لب آب آب شد بهر عزیز دل زهرا نایاب جگر پاک حسین بن علی گشت کباب کودکانش همه از سوز عطش گشته کباب خون از این واقعه دلهاست خدا می داند * روز محشر که حسین آید و یاران حسین فاطمه مادر غمدیدۀ گریان حسین من شرمنده زنم دست به دامان حسین تا شود شامل من لطف فراوان حسین او "شفیع" همۀ ماست خدا می داند شاعر: (شفیع)
ساحت ام القری سینه ی سینا شده ز گلشن مصطفی گلی هویدا شده معطر از بوی او عرش معلا شده شاد از این موهبت سید بطحا شده منور این انجمن به نور زهرا شده جهان به وجد آمده ز مقدم فاطمه قوام این آب و خاک از قدم فاطمه زنده دل اهل دل شد از دم فاطمه تجلی طور در گلشن طاها شده منور این انجمن به نور زهرا شده خدیجه را نو گلی ز مصطفی شد پدید که چشم این آفتاب ندیده است و ندید تبارک  و تهنیت ز عرش رحمن سفید فلک به تعظیم او واله و شیدا شده منور این انجمن به نور زهرا شده فرع نبوت نگر اصل ولایت بود سیده ی بانوان ام امامت بود مظهر انوار حق کفو ولایت بود شفیعه ی روز حشر ام ابیها شده منور این انجمن به نور زهرا شده قوام قرآن و دین رهین زهراستی دوام مکتب بدین گوهر یکتاستی فخر ولایت به این بانوی عظماستی شرافت شیعه زین عصمت کبرا شده منور این انجمن به نور زهرا شده کوثر پیغمبر و ریحانه ی مرتضاست مادر سبطین و هم به امر ایزد رضاست مشکوه انوار حق حافظ سر خداست (رهائی) از لطف او ناطقه گویا شده منور این انجمن به نور زهرا شده (اثرطبع )
من فقط یک نوکرم، کار خودم را می‌کنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر می‌رسد ✍ دستم مقابل کس و ناکس دراز نیست تا روی پای نوکر‌ی‌ام ایستاده‌ام ✍ مداح و روضه‌خوان و سخنران و چای‌ریز کارِ تمام ما درِ این خانه نوکری‌ست ✍ در لباسِ نوکری، موی سپیدم آرزوست تا نفس دارم درِ این خانه خدمت می‌کنم ✍ من زنده‌ام به نوکری خانه‌ی شما! پس نوکری به کار نگیری به جای من! ✍ سرمایه‌ی من نوکریِ حضرت سلطان هر ثانیه‌اَش ناب‌ترین گنجِ زمان‌ست ✍ بهترین روزی ما نوکریِ ارباب است عبد را خوبتر از صوم و صلاتش بدهند ✍ بهترین آوازه‌ها در خادمیِ کوی توست شهرتِ خالی زشوقِ نوکری، شهرت نشد ✍ آبرودار شدن، ماحصل نوکری است هست، عزت همه‌اش تحت لوای حَسَنین ✍ تا غلامت شدیم فهمیدیم نوکری، احترام هم دارد ✍ آبروداری ما بی آبروها پای اوست تا قیامت نوکری کردن برایش پای ماست ✍ من مفتخر به نوکری حضرت توأم تو سفره‌دار هستی و من دعوت توأم ✍ حُکم قبول بندگیِ ماست با خدا حُکم قبولِ نوکری ماست با حسین ✍ از حب قیمتیِ تو قیمت گرفته‌ایم با نوکری تو همه عزت گرفته‌ایم ✍ عشق تو شغل شریف انبیای عالم است در سرایت نوکری دارد مراتب یاحسین ✍ با نوکریِ آل علی زنده‌ام فقط عینِ حقیقت است کلامم، شعار نیست ✍ غلام خانه‌ی زهرا حسابمان کردند برای نوکری‌اش انتخابمان کردند ✍ در لباس نوکری موی سپیدم آرزوست تا نفس دارم درِ این خانه خدمت می‌کنم ✍ از نوکری توست به هرجا که رسیدیم یعنی که غلامیِّ تو تنها هنر ماست ✍ مادرم با نمک روضه بزرگم کرده من به این نوکری از کودکی‌ام منصوبم ✍ عمری به عشق نوکریِ تو دویده‌ام حالا که اوفتاده‌ام از پا نمی‌خری؟ ✍ ذره‌ای هم که آبرو داریم همه از نوکری او داریم ✍ نوکری فاطمه محشر به دادم می‌رسد از غلام مادرش آقا تشکر می‌کند ✍ دلخوشی‌ام چیست به جز نوکری؟ حیدری‌ام حیدری‌ام حیدری ✍ از همان روز ولادت شده‌ام پابستت قِدمت نوکری‌ام از سَنَواتم پیداست ✍ مطمئنم بیشتر از هر عمل، روز جزا نوکریِ خانه‌ی زهرا به دردم می‌خورد ✍ خدمت‌گزار اهل خرابات اگر شدی ایام نوکریِ تو شاهانه بگذرد ✍ هر آنکه نوکری نوکر تو را کرده‌ست به قول مُرشد ما، بسته‌ست بارش را ✍ با نوکری‌ات سینه‌زن شوکت گرفته هر چه گرفته از همین کِسوَت گرفته ✍ دم تو گرم و کرم‌خانه‌ی شما آباد که بین خانه‌ی تو گرم نوکری هستم ✍
شدنوکری حسین فخرم به جهان سرمایه من بود همین در دنیا
(علیهاالسلام) ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ (( )) سورة نور ، آیة رحمت تویی بر حُجَج بالغه ، حجّت تویی مادحِ شخصِ تو ، خدای جلیل خادم دار الشرفت ، جبرییل و آنکه بجز وحی ، نگفتا سخن گفت : فدای تو شود جان من هستیِ هستی همه از هست توست ختم رسل بوسه زنِ دست توست دست تو ، تفسیر یَدُالله بود حافظِ جانِ اسدُ الله بود کیستی ؟! ای کشتة راهِ ولی کیستی ؟! ای عقده گشای علی قدرِ تو را قدر ، بیان می کند شانِ تو ، تطهیر عیان می کند اهل کسا را تو بهین محوری بر پدری ، مادری و دختری اسوة اخلاص و وقار و عفاف بذل کُنِ جامة شام زفاف نبضِ جهان ، قلب پر احساس توست گردش افلاک ، چو دستاس توست الگوی هر بانوی آزاده ای داشته ای زندگیِ ساده ای ای همه بینایی و شور و شعور خود زده ای نان جوین در تنور بیشتر از حدّ توانِ علی هیچ نبودت طلب از آن ولی خواستی آندم که ز حیدر ، انار خواسته ات داد ، خداوندگار خانة تو مهبطِ تنزیل بود وحی ، در آن حجره بیامد فرود نور ، از آن خانه به خورشید تافت کاین شرف و قدر ، در آفاق یافت بود ز فرطِ شرف ، آن آستان سجده گهِ مهر و مهِ آسمان خواجة لولاک ، به هر صبح و شام شد سوی آن خانه به عرضِ سلام قبله گه اهل ولا خانه ات ختم رسل ، مُحرمِ کاشانه ات همره شُویِ تو ز بعدِ نماز سوی سرای تو شد آن دلنواز سفره ات آمادة مهمان نبود چون خبر از نان به سرِ خوان نبود زود به محراب شدی در سجود مائده از خُلد بیامد فرود حرف همین است که مالک رقاب رزق دهد بر تو بدون حساب ای که جهان جیره خور خوان توست کون و مکان ، بندة فرمان توست حضرت صدّیقة کبری تویی دادرسِ شیعه به عقبا تویی پیش تو ، ای بانوی صاحب کرم قامتِ سروِ نبوی بود خم عطرِ جنان یافته از سینه ات نور خدا تافت بر آیینه ات ماهِ نُو ، از نورِ رُخت گم شود گرچه فروزنده چو انجم شود ای سه شب از نان جوینِ تو سیر گشته فقیری چو یتیم و اسیر اختر رخشندة برج عطا بانیِ نازل شدنِ هَلْ اتی وقت نمازِ تو ، به خیل ملک داشت مباهات ، خدای فلک ای ز تو دین یافته پیرایه ها در همه دم ، غمخورِ همسایه ها خیل ملک ، محو نماز شبت آیت عظمای خدا ، زینبت چهره به پای تو نهاده حسین آنکه بُوَد آبروی عالمین ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ التماس دعای فرج.
قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی به علی مونس و هم خانه و همسر باشی قسمت این بود که در زندگی مشترکت به عزیزان دل فاطمه مادر باشی آفرین بر تو که هنگام ورودت گفتی آمدی خادمۀ خانۀ کوثر باشی قسمت این بود که در بین تمامی زنان تو فقط صاحب یک ماه و سه اختر باشی قمرت یک نفره لشگر انصار خداست پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی خاک این خانه تو را قبلۀ حاجات کند متعجب نشو گر شافع محشر باشی غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد سعی کن مرهم زخم دل دختر باشی این یتیمان همه به واژۀ در حساسند نکند در بزنند و تو پس در باشی چار تا بچۀ این خانه همه مادری‌اند نکند تب بکنی گوشۀ بستر باشی سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم و حسن فاطمه! دور و بر این شه بی سر باشی سعی کن ثانیه‌ای تشنه نماند این گل یار این سوخته دل تا دم آخر باشی
    امشب رسول الله را قرآن دیگر شد عطا قرآن دیگر از خدا با نام کوثر شد عطا از مخزن سراللّهی تابنده گوهر شد عطا در نقش دختر بر پدر فرخنده مادر شد عطا سادات حورالعین به او از حیّ داور شد عطا جان مجسّم شد عطا روح منّور شد عطا مصداق کوثر آمده روح پیمبر آمده همگام حیدر آمده زهرای اطهر آمده خود قدر و شام قدرها پنهان به تار موی او از بوسه های مصطفی انداخته گل روی او ای اهل جنّت بشنوید از عطر جنّت بوی او انسیّة الحورا ولی حوراست خاک کوی او تصویر حسن کبریا در طلعت دلجوی او برتر ز کلّ انبیا فرزند و باب و شوی او جبریل مرغ بام او مفتاح جنّت نام او در بذل، گردون جام او در عزم، هستی رام او اختر چه اختر برتر از ماه جهان آراست این دختر چه دختر مادر خورشید عاشوراست این مرآت سیمای فسبحان الّذی اسراست این معصومه و منصوره و انسیّة الحوراست این راضیّه و مرضیّه و صدیّقه الکبراست این هم دُرّة البیضاست این هم زهرة الزهراست این در رتبه هم شأن علی در قدر قرآن علی روح است و ریحان علی جان است و جانان علی الله، یک صدّیقه و دو عیسی و دو مریمش جان هزاران مریم و عیساست جاری از دمش پیش از ولادت مادری بر کلّ نسل آدمش بر دامن لطف و کرم پیوسته دست عالمش در چادر عصمت بود روح القدس نامحرمش روح دو صد روح القدس چون گل نثار مقدمش رضوان و کلّ هست او مرهون او پا بست او دست الهی دست او تیر قضا در شست او با دیده ی دریاییم با سینه ی سیناییم با ناله ی تنهاییم با سوز عاشوراییم با زشتی و زیباییم با پیری و برناییم با این دل صحراییم با این سر سوداییم با هستی و داراییم با پستی و بالاییم زهراییم زهراییم زهراییم زهراییم سر تا به پایم زمزمه ذکرم به لب بی واهمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه تو کیستی تو کوثری بر چرخ عصمت محوری هم کبریا را مظهری هم انبیا را رهبری ختم رسل را دختری شیر خدا را همسری دین خدا را یاوری خون خدا را مادری در خلق و خو پیغمبری در عزم و همّت حیدری ناموس حیّ داوری زهرای زینب پروری قرآن دعایی بر لبت ایمان چراغ مکتبت حورا کنیز زینبت شب عاشق ذکر شبت در چار بانوی بهشت اوّل تویی آخر تویی فلک نجات خلق را سکّان تویی لنگر تویی بر رحمةُ للعالمین دختر تویی مادر تویی بر شیر حق یعنی علی همسر تویی یاور تویی رضوان تویی جنّت تویی میزان تویی محشر تویی قرآن تویی کوثر تویی احمد تویی حیدر تویی خیل ملایک در صفت گردون غبار رفرفت هم روزی مادر کفت هم نام ما در مصحفت مریم گرفته دست خود بر رشته های چادرت آورده عیسی از فلک روی تضرّع بر درت روح الامین آرد سلام از سوی حیّ داورت موسی به سینا می برد فیض از فروغ منظرت ختم رسل گیرد چو جان ای جان قرآن در برت گه خیزد از جا پیش پا گه خم شود در محضرت گردون مطیع میل تو هستی نمی از سیل تو جنّ  و ملایک خیل تو محو صلوة اللّیل تو ای شیر حق حیران تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای چرخ در فرمان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای انبیا قربان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای جان احمد جان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای عقل سرگردان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای قدر و کوثر شأن تو، تو کیستی تو کیستی؟ آن کس که گوید مدح تو من نیستم من نیستم ای برتر از درک همه من کیستم من کیستم بی تو ولایت خویش را باور ندارد فاطمه بی تو نبوّت لحظه ای محور ندارد فاطمه بی تو محمّد (ص) تا ابد کوثر ندارد فاطمه بی تو امیرالمؤمنین همسر ندارد فاطمه بی تو امامت هیچگه مادر ندارد فاطمه بی تو عبادت روح در پیکر ندارد فاطمه با خاک کویت آبرو بر خلق عالم می دهی وز باغ مدحت میوه ها بر نخل «میثم» می دهی  
# باز دل شکسته ام نواي ديگر آورد  پرده بهتري زند سرود خوشتر آورد  لئالي کلام را زطبع من برآورد  مگر ثناي فاطمه دخت پيمبر آورد  که آگه از مقام او کسي بجز اله نيست    نسيم درک و عقل را درين حريم راه نيست ماه جمادي آيد و ز خرمي خبر دهد  جماد را نديده کَس گل آورد ثمر دهد  به بيستمين صباح آن اميد بر بشر دهد  به زندگاني بشر تجلي دگر دهد  در اين خجسته صبحدم داده خداي ذوالعطا   به ياوسين و طاوها کوثر و قدر و هل اتي خديجه اِي زدرد و غم به جان رسيده غم مخور  خديجه اِي زدشمنان طعنه شنيده غم مخور  خديجه گر قبيله ات از تو بريده غم مخور  خداست يار و مونست ز هر پديده غم مخور  لطف خداست ياورت محمد است همسرت    بهتر از اين چه مي شود که فاطمه است دخترت خديجه اِي که از خدا فاطمه را گرفته اي  چه کرده اي که اين مقام را فراگرفته اي  ز هست و نيست چو دل بهر خدا گرفته اي  هزارها برابر از خدا جزا گرفته اي  خديجه ديده روشن از فروغ نور ديده ات    باد مبارک از خدا مقدم نورسيده ات دايره وجود را مرکز و محور آمده  محيط لطف وجود را جوهر و گوهر آمده  ولي ممکنات را محرم و همسر آمده  رسول کائنات را دختر و مادر آمده  چه دختري که هستي جهان بود ز هست او    رسول حق به امر حق بوسه زند به دست او فاطمه اي که عقل ما مات عبادتش بود  نقش به چهر دوستان مهر ارادتش بود  همسري علي نهايت سعادتش بود  ليله قدر اولياء شام ولادتش بود  ثبت شد از ولادتش بقاي نسل احمدي    يافت بقا زنسل او شريعت محمدي فاطمه اي که حق بر او عرض سلام مي کند  اداي ذکر نام او به احترام مي کند  کسي که پيش پاي او پدر قيام مي کند  بر در خانه اش سلام صبح و شام مي کند  شرف ببين که خانه اش برده سبق ز طور هم    حيا ببين که پوشد او چهره خود ز کور هم فکر کسي نمي رسد به ساحت جلال او  جلال حق جلال او جمال حق جمال او  تربيت سلاله اش نمونه کمال او  سلام حق بر او و باب و مام و زوج او  که هستي تمام ماسوا بود ز هستشان    نظام ملک خويش را داده خدا به دستشان فاطمه اي تو بازگو فلسفه حيات را  ساخته جد و جهد تو سفينة النجات را  زنده نگاه داشتي و آتوالزکوة را  حي علي الفلاح را حي علي الصلاة را  مزرعه عفاف را زاشک آب داده اي    به بانوان زشرم خود درس حجاب داده اي اي که خدا بي مثل به کوثرت مثال زد  دم از جلال و قدر تو قادر ذوالجلال زد  نبي زمهر بضعتي به سينه ات مدال زد  حلقه به باب خانه ات دست علي و آل زد  يافته است پرورش خون خدا زشير تو    شير خدا به مرتبت نظير تو بشير تو به حسن تو که مي کند جلوه گر آفتاب را  به اشک تو که بشکند قيمت دُرّ ناب را  به کوي تو که از دلم ربوده صبر و تاب را  عرض سلام کرده و منتظرم جواب را  دريغ از جواب ما به خاطر خدا مکن    دست توسل مرا ز دامنت جدا مکن فاطمه اي زلطف تو قعود ما قيام ما  دوستيت قبولي صلوة ما صيام ما  نام تو و حسين تو سرود ما کلام ما  نثار قبر مخفيت درود ما سلام ما   به یاد درد و داغ ها که بُد گواه صبر تو    هنوز گریه می کند علی کنار قبر تو تویی که از وجود تو، مدح کند خدای تو تویی که فیض وحی را تازه کند صدای تو تویی که گفت مصطفی، جان پدر فدای تو منم غلام و چاکر و سلاله و گدای تو نام تو بر لبم بود مهر تو مذهبم بود «مؤیدم» که بر درت چهار منصبم بود مرحوم
چه دختری که به طوفش منا اجازه گرفته منا و مروه و حتی صفا اجازه گرفته چه دختری که برای غم دقایق عمرش قَدَر نشسته دو زانو، قضا اجازه گرفته چه دختری که به وقت تنفسش به تواتر برای لمس دهانش هوا اجازه گرفته چه دختری که پدر قبل از اینکه آمده باشد ازاو به رفتن غار حرا اجازه گرفته چه دختری که پدر در کنار خانه اش از او چه قدر در زده و بارها اجازه گرفته علی در اصل زخود خواسته ست حاجت خود را زهمسرش به خدا هرکجا اجازه گرفته چه همسری که علی در مقام زهد از اسمش برای گفتن هر ربنا اجازه گرفته چه همسری که به هنگام فتح قلعه ی خیبر نبی جدا، علی از او جدا اجازه گرفته چه همسری که ز خاک مزار گمشده ی او به قد کشیدنش ایوانْ طلا اجازه گرفته چه مادری که حسن درتب کشاکش رزمش برای صلح از او در خفا اجازه گرفته چه مادری که از او درکنار کعبه حسینش برای کوچ به کرب و بلا اجازه گرفته چه مادری که از او بی گمان امام رضا هم برای فتح مقام رضا اجازه گرفته چه مادری که از او شنبه تا به جمعه دهانم؛ برای گفتن«مهدی بیا» اجازه گرفته  
   روزی که از تجسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجال لحظه برای گذر نبود جز نور احمد از دم خالق اثر نبود در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود شد نور پاک فاطمه روشنگر وجود زهرا رسید و نور، جهان را فرا گرفت در آسمان، تجلی توحید پا گرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نور محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نور رخش روح کائنات کامل نبود بی گل او گلشن حیات عالم در انتظار هبوط فرشته بود حوریه ای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعاع الهی برشته بود دست قضا به نامه ی این گُل نوشته بود این آفتاب جلوه ای از نور سرمد است این نسترن ملیکه ی باغ محمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری است او مریم است و لایق شأن پیمبری است چون آفتاب، سُنت او ذره پروری است قرآن ناطق است که از هر بدی، بری است قدیسه هست و بانوی ملک قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است دختر که بود، ام ابیها لقب گرفت همسر که شد، حبیبه ی یکتا لقب گرفت مادر که گشت، سرور زن ها لقب گرفت در زندگی یگانه ی دنیا لقب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بی نهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز، قدر فاطمه فهمیده می شود با حکم او بساط جزا چیده می شود روزی که چشم ها همه حیران رحمت اند یک مشت دل‌سپرده به دنبال فرصت اند حتی پیمبران که بزرگان امت اند چشم انتظار شافع روز قیامت اند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیب دلربا که نصیب علی شدی محبوب مصطفی و حبیب علی شدی با گوشه ی نگاه طبیب علی شدی در شورش زمانه، شکیب علی شدی نامت کنار نام خداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آن ها سوار شد دختر به گور کردنشان افتخار شد تو آمدی و عزت زن آشکار شد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید سر گذاشته بر پای شوکتت جبریل پر کشیده به بام ارادتت سجاده چهره سوده به درگاه طاعتت ایاک نعبد است گواه عبادتت مادر ندیده ایم به این اوج بندگی در بندگی نمونه و در کار زندگی تیغ علی که شهره به هر کارزار شد خم شد به پا‌ی‌بوسی تو، ذوالفقار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پاییز سمت خانه ات آمد بهار شد در هر چمن طراوت گل ها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن ملیکه ای که سراپا وقار بود حوریه ای که چادر او وصله دار بود همسایه با دعای شبت برقرار بود آل عبا به محور تو استوار بود قرآن ناطقی تو و قرآن داورت بوده است همچون آینه ای در برابرت ای رشک ساکنین جنان بیت ساده ات دست قضا و پای قدر در اراده ات زرین رکاب چرخ غلام پیاده ات صبر و حیا دو ویژگی فوق العاده ات صبر تو در مسیر خدا بی نظیر بود سعی تو داد خواه امیر غدیر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کشیدی و نفس آسمان گرفت آهت رسید و دامن طاغوتیان گرفت این ننگ بر حکومت‌شان ماند تا ابد باید که شرح داغ تو را خواند تا ابد می سوختی هرآینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریه ی مردانه شاهد است از چاه آب آوری و خانه شاهد است وقتی به سمت چاه می افتاد راه تو بالا می آمد آب، به شوق نگاه تو روزی که کارنامه ی اسلام دود شد سکان دین اسیر هوای یهود شد بی حرمتی، جوابِ سلام و درود شد دستت به دستگیری امت کبود شد راه علی گرفتی و گشتی فدای او بودی در اوج غربت او آشنای او 🔸شاعر:
  در کمال و عزت و زندگی و شرافت و آزادی زن رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد اندازه‌ی آفاق ورق روی هم آورد می‌خواست که جبریل کمی از تو نویسد جایی که خدا نامِ تو را محترم آورد صدبار تراشید درختانِ جهان را صدبار نوشت از تو و صدبار کم آورد تو بودی و دستانِ خدا مُلک و مَلَک را محضِ گُلِ انوارِ شما از عدم آورد ما هیچ نبودیم..‌ ولی مادری‌ات بود در هیچ نظر کرد و مرا در رقم آورد این جلوه‌ی پُر جذبه بر افلاک مبارک مهمانِ خدا آمده بر خاک ، مبارک جبریل نوشت اولِ دفتر که علی کیست پرسید مکرر و مکرر که علی کیست یک عمر به معراج به هرجا که توان داشت هِی رفت نفهمید در آخر که علی کیست تا گفت از اوصافِ علی پیشِ رسولان بشنید فقط پرسشِ دیگر که علی کیست برداشت قلم را و خدا وحی به او کرد... یعنی که تو را نیست مقدر  که علی کیست فهمید فقط فاطمه معنیِ علی را فهمید فقط فهمِ پیمبر که علی کیست هرکس که علی گفت از امداد علی گفت با فاطمه یک عمر فقط نادِ علی گفت حق داد به آغوشِ خدیجه دو جهان را گفتم دو جهان ، لال شوم برتر از آن را عالم نشنید از لبِ احمد  لبِ مولا جز فاطمه‌جان ، فاطمه‌جان فاطمه‌جان را پلکت ، ضربانت تپشت نامِ علی گفت وقتی که پدر گفت به گوشِ تو اذان را تو آمده‌ای قبلِ خودت ، حق بده خاتون سِیرِ تو بهم ریخته بنیادِ زمان را هربار که جبریل برای تو غزل گفت می‌گفت خدا بهتر از آن ، بهتر از آن را هر دفعه به پیغمبرِ ما واجب عینی است بوسیدن دستان شما واجب عینی است ای رشته‌ی خورشید نخی از ملکوتت ای جاذبه‌ی عمقِ جهان از جبروتت تسبیح گرفتی و زمین دید خدا را گفتی علی و دید زمان زنگ سکوتت در فصل بهاریِ جمادیِ ظهورت افلاک شگفت است سرِ شاخه‌ی توتت تا که بچکد از سر انگشت  تو فیضی یک عمر نشسته است علی پای قنوتت هرجا که تو هستی همه‌اش باغ بهشت است سوگند که دلهاست فقط جای هبوطت عشقی ازلی هست اگر هست حجابت پُر جلوه‌تر از پرده‌ی کعبه است حجابت تو آمدی آزاد شدن را بنویسیم تا سروری گل به چمن را بنویسیم بازیچه شدن ، هرزه شدن ، هیچ شدن مُرد تو آمدی آزادیِ زن را بنویسیم تا دور شود زندگی از اینهمه آفات تا حرف جدایی غدغن را بنویسیم تو آمده‌ای بر سر یک سفره نشینیم تا خانه مساویِ وطن را بنویسیم بخشندگی‌ات را به تبارت برسانی تا اینکه کریمی حسن را بنویسیم با خط تو باید بنویسیم که زن کیست این شأن ولی جای دگر  مطمئنن نیست سوگند به شمع و شب و پروانه به زهرا سوگند به گلخانه به ریحانه  به زهرا هرکس که نمک خورده‌ی زهرا و علی شد هرگز نرود بر در بیگانه به زهرا این خاک پُر از یاس ، پُر از لاله‌ی سرخ است این خاک ندارد غمِ ویرانه به زهرا ویرانه اگر هست فقط خانه‌ی خصم است مائیم همین همتِ مردانه به زهرا این خاک حرام است به غیرش ، حرمِ ماست مائیم همه مردم یک خانه به زهرا این خاک سراسر همه تسبیح حسین است سوگند که ایران همه بین‌الحرمین است 🔸شاعر:
هر کس هر آنچه دیده اگر هر کجا تویی یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی در تو خدا تجلی هر روزه می‌کند «آیینه تمام نمای خدا» تویی میلاد تو تولد توحید و روشنی است ای مادر پدر! غرض از روشنا تویی چیزی ندیده‌ام که تو در آن نبوده‌ای تا چشم کار می‌کند ای آشنا! تویی نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار سرچشمه فقاهت آل عبا تویی غیر از علی نبود کسی همطراز تو غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی تو با علی و با تو علی روح واحدید نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟ ایمان خلاصه در تو و مهر تو می‌شود مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی زمزم ظهور زمزمه‌های زلال توست مروه تویی، قداست قدسی! صفا تویی بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است سوگند خورده است که خیرالنسا تویی شوق تلاوت تو شفا می‌دهد مرا ای کوثر کثیر! حدیث کسا تویی آن راز سر به مهر که «حافظ» غریب‌وار می‌گفت صبح زود به باد صبا تویی هنگام حشر جز تو شفاعت کننده نیست تنها تویی شفیعه روز جزا تویی در خانه تو گوهر بعثت نهفته است راز رسالت همه انبیا تویی «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» بی تو چه می‌کنند؟ تویی کیمیا تویی قرآن ستوده است تو را روشن و صریح یعنی که کاشف همه آیه‌ها تویی درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد آه ای دوای درد دو عالم! دوا تویی من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی ✍