eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
3 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تا ماه قدم بر سر مرداب گذاشت ساحل دستی به پای مهتاب گذاشت شرمنده شد آب و گفت یک جرعه بنوش داغ لب خود را به دل آب گذاشت
سر را برید و پیکر او را رها نکرد نفرین به چکمه با بدنش خوب تا نکرد خنجر که تیز بود ؟ چرا از قفا برید از روی عرف هم سر او را جدا نکرد از نعل تازه نیز بپرس از چه کینه داشت پیش نگاه ام ابیها حیا نکرد از سایه هم مضایقه کردند کوفیان نفرین به کوفه ای که به عهدش وفا نکرد بر آن سری که تن به دل دشت جا گذاشت غیر از تنور هیچ کس آغوش وا نکرد
موی تو همین کمند باید باشد جان همه بر تو بند باید باشد رفتی تو به روی نیزه دیدند همه جای سر تو بلند باید باشد
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت داغی عظیم بود که از او توان گرفت در پیش چشم‌های پدر جمع نیزه دار با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر از بس که از عقیله عالم زمان گرفت
سر را برید و پیکر او را رها نکرد نفرین به چکمه با بدنش خوب تا نکرد خنجر که تیز بود ؟ چرا از قفا برید از روی عرف هم سر او را جدا نکرد از نعل تازه نیز بپرس از چه کینه داشت پیش نگاه ام ابیها حیا نکرد از سایه هم مضایقه کردند کوفیان نفرین به کوفه ای که به عهدش وفا نکرد بر آن سری که تن به دل دشت جا گذاشت غیر از تنور هیچ کس آغوش وا نکرد
ابری شد و با ناله‌ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست
ابری شد و با ناله ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست  
کنار عمه‌ی سادات، یک‌طرف شمر و سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد خیال کن که علی باشی و به مثل علی دو دست بسته کماکان مقدرت باشد خیال کن همه‌اینها که گفته‌ام هستند علاوه بر همه توهین به مادرت باشد یزید باشد و بزم شراب باشد و وای به تشت زر سر بابا برابرت باشد و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد و باز از همه بدتر که مدت سی‌سال تمام آن جلوی دیده‌ی ترت باشد به اشک حضرت سجاد می‌خورم سوگند که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد علیه‌السلام 🔹قیام واژه🔹 چه دست‌های قنوتی، رسیده‌اند به ماه دعا بخوان که جهان با تو می‌شود همراه چنان که روح تو سرشار از خداوند است به هرکجا بروی می‌شود عبادتگاه تو نسل حضرت خورشید روی این خاکی امامِ هر که تو باشی، نمی‌شود گمراه تو راز خلقت سجاده‌های مهر به دست تو اشتیاق اذان، ظهر و عصر و شام و پگاه طوافِ مهرۀ تسبیح دور انگشتت به کعبه بودن تو بوده تا همیشه گواه جماعتی به نماز تو اقتدا کردند نسیم، کوه، بیابان، درخت، رود، گیاه چه سر به مهر شده رازهای پیشانیت چه سرّی است در این گریه‌های گاه به گاه؟.. علی شدی که بجنگی ولی به تیغ سخن تویی ادامۀ اعجاز سرخ ثارالله دعا سلاح تو و واژه‌ها سپاه تواند که گفته است که هستی تو بی‌سلاح و سپاه؟ قیامِ واژه تو بودی در آن سکوت عمیق تمام کوفه سکوت و تمام شام نگاه بخوان صحیفه که ما در هجوم دلهره‌ها به دست‌های دعای تو می‌بریم پناه بگیر دست مرا و به آسمان برسان که سقف عشق بلند است و قدّ من کوتاه تو با زبان دعا با جهان سخن گفتی جهانِ با تو امید و جهانِ بی تو تباه دعا بخوان که دعای تو مستجاب‌تر است کسی شبیه تو یک روز می‌رسد از راه علیه‌السلام 🔹صفای سحر🔹 گرچه تا غارت این باغ نمانده‌ست بسی بوی گل می‌رسد از خیمۀ خاموش کسی چه شکوهی‌ست در این خیمه که صد قافله دل می‌نوازند به امید رسیدن، جرسی... ای صفای سحری جمع به پیشانی تو! باد پاییم و به گردت نرسیده‌ست کسی... چه صمیمی‌ست خدایی که تو یادم دادی! لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی باز شب آمد و من ماندم و این گریه و نیست جز ابوحمزۀ طوفانی تو همنفسی . علیه السلام مثل من هیچ‌کس در این عالم وسط شعله‌ها امام نشد در شروع امامتش چون من اینقدر دورش ازدحام نشد لشکری از مغیره می‌آمد خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت غیر زهرا به هیچ معصومی اینقدر گرم، احترام نشد روضه از این شدیدتر هم هست؟ لحظه‌ای که حسین یاری خواست و علی بود اسم من اما خواستم پا شوم ز جام، ... نشد به لب تشنه‌ی علی‌اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم تا به امروز هیچ شمشیری اینقدر تشنه در نیام نشد رفتن شاهزاده‌ای چون من به اسیری به یک طرف اما در سفر اینقدر غل و زنجیر گردن بنده و غلام نشد آهِ زینب و صیحه‌ی شلاق تا شنیدم، ... از اسب با زنجیر خویش را بر زمین زدم اما باز هم آن صدا تمام نشد آه! زینب کجا و بزم یزید او کجا و جواب ابن زیاد باز هم صد هزار مرتبه شکر این‌که با شمر هم‌کلام نشد این چهل‌سال گریه‌ام شاید از همان روز اربعین باشد هر قدر عمه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس رنج‌ها دیده‌ام حسین! اما هیچ‌جایی شبیه شام نشد تمام عمر شد با گریه مأنوس تمام خاطراتش آه و افسوس چرا فرمود امان از شام مردم امان از شام یعنی داغ ناموس از داغ غمش زجر کشیدید شما هی روضه شنیدید و چکیدید شما... پس وای به حال چشم‌هایم، ای وای من دیده‌ام آنچه را شنیدید شما همینکه آب می‌دید گریه می‌کرد یه طفلو خواب می‌دید گریه می‌کرد میون کوچه بازار مدینه اگه قصاب می‌دید گریه می‌کرد ابری شد و با ناله‌ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست امان و داد از بیداد ای دل بزن از سینه‌ام فریاد ای دل دوگل بر حنجر گل، بوسه دادند یکی زینب، یکی سجاد ای دل کسی که مثل زهرا گریه می‌کرد میان دشت و صحرا گریه می‌کرد به یاد لاله‌های پرپر دین تمام عمر خود را گریه می‌کرد امامی که در اندوه و الم ماند هزاران گل به خاک از دیده افشاند اگر می‌دید آبی، گریه می‌کرد زسوز جان خود غم‌نامه می‌خواند از یک نسب بین عرب ها بی قرینی از یک نسب بین عجم ها بهترینی شکر خدا که مادر تو شهربانوست اینگونه پس تو بچه ایران زمینی گفتند علی اکبر شده شبه پیمبر قطعا تو هم شبه امیرالمؤمنینی
چهل منزل به روی نیزه دیدم خواهش خود را شبی میگیرم آخر در بغل آرامش خود را نمیدانم چرا پس خارها از خود نمی‌پرسند دلیل خلقت و بی رحمی و پیدایش خود را اگر چه چشم هایم سو ندارد، شهر تاریک است در این ویرانه پیدا می‌کنم آسایش خود را بیا خورشید روی نیزه امشب میهمانم باش مگیر از خانه‌ی طفل سه ساله تابش خود را شبی مهمان من شو تا بفهمی که چه ها دیدم بیا از خشت این ویرانه ها کن بالش خود را
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت داغی عظیم بود که از او توان گرفت در پیش چشم‌های پدر جمع نیزه دار با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر از بس که از عقیله عالم زمان گرفت
آمد به مشرق مِهر خاور را ببیند اما نشد روی برادر را ببیند در حسرت دیدار او بود از مدینه میخواست تا مرات کوثر را ببیند در خاطرش عکس رضا را قاب کرده باشد که تمثال پیمبر را ببیند میخواست تا حیران آن قد و قیامت پا تا سرش را جلوه ی حیدر ببیند هنگام دلتنگی جوادش را نظر کرد گویا که زینب حضرت اکبر ببیند یارب چه حالی میکند پیدا برادر در شهر غربت داغ خواهر را ببیند اما رضا با دیدن معصومه خواهر میخواست تا زهرای اطهر را ببیند موسی ابن جعفر را خبر کن ای مسیحا آید به قم غوغای دختر را ببیند در روز استقبال او محشر به پا شد روز فراقش حشر دیگر را ببیند در آن کویرستان داغ از داغداران سرچشمه ها و دیده تر را ببیند
نمیگویم زمان خلق حیدر بازه ای دارد ولی ماه رجب با نامش عطر تازه ای دارد علی خود میزبان خانه بود این را بپرسید از همان خط شکافی که به گِردش سازه ای دارد قدمگاه علی بود و عبادتگاه پیغمبر اگر مکه میان شیعیان آوازه ای دارد نبی را شهر علم آنان که میخوانند میدانند که این شهر مبارک با علی دروازه ای دارد ورق روی ورق مدح از علی گفتیم و کم گفتیم کتاب وصف او اصلا مگر شیرازه ای دارد؟ قوافی تنگ و وزن شعر محدود و قلم حیران ببخشا یا علی ظرف غزل اندازه ای دارد