eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت داغی عظیم بود که از او توان گرفت در پیش چشم‌های پدر جمع نیزه دار با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر از بس که از عقیله عالم زمان گرفت
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با رأس مبارک یقین دارم عمو از روی نی در فکر داد ماست اگر چه شام با نامردمانش در عناد ماست تصور کن درون شام حال دخترت خوب است گمان کن در سفر اوضاع بر وفق مراد ماست من از ناقه نیفتادم فقط خواب بدی دیدم اگر رنگم پریده، دوری ات رنج زیاد ماست دم دروازه ساعات هم مهمانمان کردند تصور کن که آن دروازه هم باب المراد ماست ولی بابا چه پنهان از تو تاول بسته پاهایم دویدن پابرهنه در بیابان ها جهاد ماست پدر! این گوش‌های خونی و این چادر خاکی و این پیراهنی ک سوخته اینجا نماد ماست سلامش کردم آن مردی که می‌آمد به سویم را ولی سیلی زد انگار این جواب اعتماد ماست گرسنه بودم و گفتم کجا رفته است بابایم که عمه گفت در کنج تنور است و به یاد ماست
زمانه طرح نویی میکشید آهسته صدای پای اجل میرسید آهسته نهال را و ثمر را و باغ را پاییز زد و برید و به آتش کشید اهسته زبس ک بار غم لاله اش کمر شکن است وزید بادی و سروی خمید اهسته مصیبتی که فرود امده است چیست که شهر صدای بغض کسی را شنید آهسته خدای من نکند کودکی یتیم شده که مرغ دلخوشی او پرید آهسته قرار بود عزادار بیصدا باشند نفس بریده شد اشکی چکید آهسته غریب اوست ک باید سکوت هم بکند زمان گریه لبش را گزید اهسته چقدر لحظه آخر به طول انجامید چقدر سخت از او دل برید آهسته اگر برای تسلی به خانه ای رفتید خوشا به غیرتتان در زنید آهسته بخواب شهر که مردی جوان امیدش را به روی شانه خود میکشید آهسته
تو به دست که آفریده شدی از کجا آمدی پدیده شدی قلم و رنگ و دفتری که نبود آن زمانی که تو کشیده شدی فعل ماضی ندیده بود تو را صبح بانو کی آفریده شدی شاخه تازه بهشتی که قبل گل دادنت رسیده شدی یازده تا چراغ آوردی شب تاریخ را سپیده شدی ماه بودی و بعد پیغمبر در شب سومش خمیده شدی و شهادت بلند بالا شد از زمانی که تو شهیده شدی سالها بعد در کنار فرات با دو دست بریده دیده شدی
بیش از این ها انتظار از کوچه و دیوار داشت خانه ای که زیر سقفش مخزن الاسرار داشت چوبِ در، میخواست تا آخر بماند پای او غافل از این بود که در آستینش مار داشت میخی از جنس سقیفه، نیش خود را باز کرد زد به جان فاطمه، با روح حیدر کار داشت زیر لب عجل وفاتی خواند و حیدر گریه کرد هر چقدر انکار میکرد اشک، درد اصرار داشت رعد و برقی دلخراش از سوی ابری رو سیاه زد به باغی که درخت سیب سرخش بار داشت بیت الاحزان آنقدر در دامن خود اشک دید شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت بعد داغ فاطمه، حیدر دلش گرم چه بود؟ در گلویش استخوان، در چشم‌هایش خار داشت یاد باد آن روزگاری که تبسم داشتیم یاد باد آن روزگاری که علی غمخوار داشت
جهان نخواست که دست از خلاف بردارد خدا بناست که تیغ از غلاف بردارد درون کوزه نمیگنجد آب اقیانوس عجیب نیست که کعبه شکاف بردارد نمیرسد به مقامی که زادگاه علی است مگر کسی که لباس طواف بردارد برای دوری چشم بد از تو ، مسجد شهر بنا شده است سه روز اعتکاف بردارد دوباره مثل علی(ع) زاده میشود؟ هرگز هزار بار که کعبه شکاف بردارد علی است راه هدایت، کسی که منکر اوست... چگونه گام در این راه صاف بردارد کسی که نام خدا و رسول (ص) بر لب اوست علی علی نکند انحراف بردارد
کسی به غیر علی نیست همنشین علی نماز سجده کند پیش پای دین علی زمان مسخر محض است در رکاب رسول زمانه نقطه‌ی ریزی‌ست در نگین علی گرفت خاتم او را گدا و گفت به خلق جوابِ راست در آید از آستین علی به مُهر سجده‌ی او غبطه می‌خورم هر روز چقدر بوسه گرفته‌ست از جبین علی قسم به خوشه‌ی انگور حک به روی ضریح فرشته‌ها همه هستند خوشه‌چین علی قسم به نقش ضریحش، که می‌دهد انگور هر آنچه را که بکارند در زمین علی یکی به دار ارادت، یکی به داغ غمش خوشا به حال شهیدان راستین علی
آن زمانی که عدم روی عدم آوار شد نیستی در نیستی در نیستی تکرار شد نوری آمد روشنای سرزمین تار شد جنت خشکیده ای بیرون زد و پر بار شد یا علی گفتیم و دنیا از عدم بیدار شد نِی عبث میشد اگر آوا و حلقومی نداشت شعر گم میشد اگر ابیات منظومی نداشت دادگاه عاشقی هم هیچ محکومی نداشت زندگانی بی علی معنا و مفهومی نداشت سیزده روز از رجب رد شد که معنادار شد تا علی ساقی‌است من انگور میخواهم چکار ساز دل کوک است پس تنبور میخواهم چکار سوختم از شوق حیدر، گور میخواهم چکار کشته‌ی عشقم، به محشر صور میخواهم چکار خوش به حال عاشقی که از غمت بیمار شد وارث لوح امامت کیست بعد از مصطفی نام حیدر بر زبان جاری‌ست بعد از مصطفی این هیاهوهای باطل چیست بعد از مصطفی لایق منبر نشینی نیست بعد از مصطفی هر کسی مانند بز در کوه تار و مار شد آنقدر عطر بهشت از گلشنت بوییده که آنقدر در چهره ات نور خدا را دیده که آنقدر خاک کف پای تو را بوسیده که آنقدر از نخل الفاط تو خرما چیده که یک رعیت زاده آخر میثم تمار شد گاه اسرار خدا در سینه یک نوکر است این مقامی از مقامات غلامش قنبر است که تمام روزها نقل لبش یا حیدر است هر کسی یک یا علی گفته است بی شک برتر است پیش آن شیخی که عمرش صرف استغفار شد...
حال شاعرها در آن حدی که میگویند نیست انتظار ما عزیز من به مویی بند نیست سیب گفتیم و گرفتیم عکس هایی یادگار چهره های ما پریشان است این لبخند نیست نیمه شعبان سر هر کوچه چایی می‌دهند چایی دوری تو تلخ است بحث قند نیست در کنارت مدعی‌های دروغی نیستند جای آنهایی که میگویند می‌آیند نیست یادمان دادند بی تو هر چه میخواهیم هست خوب میفهمیم و میدانیم و میدانند نیست
یا معزالمومنین علیه السلام آیینه تمام نمای خدا حسن (ع) آموزگار مکتب جود و سخا حسن (ع) ما صبح و ظهر و شام گدای حسن شدیم بخشیده است ثروت خود را سه جا حسن (ع) ما در نماز طالب روی خدا شدیم گفتیم در قنوت فقط ربنا حسن (ع) مدح علی ع بگو که بگویم حسن کجاست بالا برنده‌ی در خیبر ابا حسن (ع) تا که زمین زدی شتر آن عجوزه را حیدر بلند گفت که ای مرحبا حسن (ع) از ما هزار لعنت حق نذر عایشه منّا سلام حضرت منان الی حسن (ع) در صلح او قیام حسین است مستتر گفتند یا حسین و شنیدیم یا حسن (ع) قاسم به عرصه رفت و جمل را مرور کرد دارد میان کرببلا رد پا حسن (ع) بیچاره دشمنی که ندانسته آمده است داریم بین کرببلا چندتا حسن (ع) آخر ضریح را به سر شانه می‌بریم حی علی المدینه و حی علی حسن (ع) مدح تو را سرودن و خواندن محال محض این شعر دست بسته کجا و کجا حسن (ع) ما همچنان در اول حرف تو مانده ایم صدها هزار سال دگر مانده تا حسن (ع)
یا معزالمومنین علیه السلام نشسته در کنار سفره او کهکشان حتی گذشته سفره اش از مرزهای بی کران حتی به پهنای جهان پهن است خوان لطف او گرچه سه بار از کل دارایی خود بخشید نان حتی قنوت از مستحبات نمازم حذف خواهد شد اگر عطر کراماتش بپیچد در اذان حتی کراماتش نخواهد شد درون بازه ای محدود سگ اصحاب کهف از او گرفته استخوان حتی برایش ماهی دریا و شیر بیشه می نالد برایش گریه ها کرده است مرغ آسمان حتی سلامش را علیکی نیست اما روضه‌اش اینجاست که هر کس بیند او را میزند زخم زبان حتی ندارد هیچ کس از دشمن خود انتظار، افسوس معز المومنین دشنام خورد از دوستان حتی درون خویش میسوزد ولی نفرین نخواهد کرد اگر روزی ببیند مادرش را قد کمان حتی برایش بقعه می سازند با خشت طلا روزی به دستان هنرمندان شهر اصفهان حتی
هستم در این زمانه نمکگیر قند او خود را رها نمی‌کنم از قید و بند او بیمار عشق را به مداوا نیاز نیست رو به طبیب ها نزند دردمند او می‌آید او و کاخ ستم واژگون شود هرگز نمیرسد به ضعیفان گزند او یوسف رها شد از دل چاه و عزیز شد این است معجزات طناب بلند او چوپان اگر که موسی عمران شود چه غم گرگی نمیرود به سوی گوسفند او مهر عرق نخورده به پیشانی کسی شرمنده‌ی کسی نشود مستمند او گفتا بیا به سوی من، اینجاست زندگی مرگا به من که گوش ندادم به پند او ای کاش این نوشته بیاید به چشم او موزون نوشته ام به امید پسند او
آن شب که سرت خیال برگشتن داشت انگار که در مسیر خود رهزن داشت آغوش رقیه ات چه چیزی کم از آغوش تنور خانه دشمن داشت
هزار سطر نوشتم ولي کتاب نشد برای از تو سرودن غزل حساب نشد گمان مکن که دلم بند ديگران شده است گمان مکن جگرم در غمت کباب نشد زمین به جوش نیامد و آسمان خشکید دعای العطش خیمه مستجاب نشد خراب شد همه آسمان به فرق زمين ولي چه فايده بنياد غم خراب نشد هزار قطره برايش گريست مادر، حيف براي کودک لب تشنه، اشک، آب نشد لب ترک ترک شیرخواره ی هاجر شبیه داغ علی اصغر و رباب نشد حسین گریه نکن این عزا فدای سرت اگر که سهم لب اصغر تو آب نشد ندا رسيد که صبرت دهد خدا، کافی است سرش به نيزه نشست و دلش مجاب نشد هنوز هم که هنوز است بعد از اين همه سال کسی ز خیل گدایان تو جواب نشد قسم به صبح قیامت که وای بر آن کس که با نگاه علی اصغر انتخاب نشد
تا از مسیر قافله‌ام با خبر شدی با انتخاب خویش برایم پسر شدی قنداقه پیله ای است که پروانه پرور است پر باز کن که از همه‌ی شهر سر شدی گویند داغ سرد شود صبر پیشه کن ای داغ ناتمام چرا تازه تر شدی میخواستم که آب بگیرم برای تو اما نخورده آب برایم سپر شدی در گوش گاهواره بگویید از این به بعد آرام‌تر بخواب که بی همسفر شدی آه ای رباب همسر خود را حلال کن هرچند داغدار شدی خون جگر شدی ای بذر سرخ، خاک نشد انتهای تو در سینه ها جوانه زدی بیشتر شدی
تقدیم به پیشگاه مقدس شاهزاده علی اکبر(ع) بلندا، آشکارا، موی چون شام علی اکبر شود باد صبا از این جهت رام علی اکبر به رویایم کمند گیسویش را دیده ام عمری است دل سرگشته ام افتاده در دام علی اکبر اگر صوت اذانش جاودان مانده است در تاریخ (موذن زاده) بالا رفته تا گام علی اکبر رقیه یا رقیه یا رقیه گویم و این ذکر دل وحشی ما را می کند رام علی اکبر تو را دیدند و گفتند اکبر است این یا رسول الله؟ از آن دم نام این صنعت شد ایهام علی اکبر دو صحرای ترک خورده تلاقی میشود با هم پدر وقتی بگیرد کام از کام علی اکبر (الف) افتاد (کاف) افتاد (با) افتاد (را) افتاد به هر سو تکه ای افتاده از نام علی اکبر سرم بالاست چون مهر محبت از تو را دارم نوشتم روی سربندم که آقامه علی اکبر
یا شاهزاده علی اکبر علیه السلام به صحرا آمد و آورد با خود دلبر خود را ببینید آسمان آورد با خود اختر خود را علی نام و محمد خو و زهرایی خصائص را حسین آورد امام و مادر و پیغمبر خود را تنش را بی رمق جا میگذارد بین غم‌ها و به میدان میفرستد جان خود را اکبر خود را به هر سویی که مرکب بود نامی از علی هم بود زمین وا کرده زیر پای مرکب دفتر خود را حسین ای کاش چشمانش به سوی کودکان باشد گرفتند از جوانش انتقام خیبر خود را برای آن که لیلا منتظر مانده است در خیمه در آغوش عبا پیچید کم کم پیکر خود را عزا آنقدر شرمنده است از صاحب عزا حتی برای لحظه ای بالا نمی‌آرد سر خود را
تاریخ به پیشانی او سنگ کشید یک خیمه خشک در دل جنگ کشید تقویم پر از جمعه سرخ است ولی عاشورا را قرمز پر رنگ کشید
قرار شد برود، مشک اب را برداشت چه مشک. شیشه عمر رباب را برداشت برای آنکه بفهمند کیست اقیانوس کنار رود رسید و نقاب را برداشت سوال کرد که در بینتان مسلمان نیست؟ سنان، کمان خودش را، جواب را برداشت مقطعات تنش صفحه های قران بود حسین صفحه به صفحه کتاب را برداشت چقدر روز دهم شد ادامه دار، حسین گمان کنم که ز دنیا شتاب را برداشت
تا ماه قدم بر سر مرداب گذاشت ساحل دستی به پای مهتاب گذاشت شرمنده شد آب و گفت یک جرعه بنوش داغ لب خود را به دل آب گذاشت
سر را برید و پیکر او را رها نکرد نفرین به چکمه با بدنش خوب تا نکرد خنجر که تیز بود ؟ چرا از قفا برید از روی عرف هم سر او را جدا نکرد از نعل تازه نیز بپرس از چه کینه داشت پیش نگاه ام ابیها حیا نکرد از سایه هم مضایقه کردند کوفیان نفرین به کوفه ای که به عهدش وفا نکرد بر آن سری که تن به دل دشت جا گذاشت غیر از تنور هیچ کس آغوش وا نکرد
موی تو همین کمند باید باشد جان همه بر تو بند باید باشد رفتی تو به روی نیزه دیدند همه جای سر تو بلند باید باشد
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت داغی عظیم بود که از او توان گرفت در پیش چشم‌های پدر جمع نیزه دار با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر از بس که از عقیله عالم زمان گرفت
سر را برید و پیکر او را رها نکرد نفرین به چکمه با بدنش خوب تا نکرد خنجر که تیز بود ؟ چرا از قفا برید از روی عرف هم سر او را جدا نکرد از نعل تازه نیز بپرس از چه کینه داشت پیش نگاه ام ابیها حیا نکرد از سایه هم مضایقه کردند کوفیان نفرین به کوفه ای که به عهدش وفا نکرد بر آن سری که تن به دل دشت جا گذاشت غیر از تنور هیچ کس آغوش وا نکرد
ابری شد و با ناله‌ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست
ابری شد و با ناله ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست  
کنار عمه‌ی سادات، یک‌طرف شمر و سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد خیال کن که علی باشی و به مثل علی دو دست بسته کماکان مقدرت باشد خیال کن همه‌اینها که گفته‌ام هستند علاوه بر همه توهین به مادرت باشد یزید باشد و بزم شراب باشد و وای به تشت زر سر بابا برابرت باشد و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد و باز از همه بدتر که مدت سی‌سال تمام آن جلوی دیده‌ی ترت باشد به اشک حضرت سجاد می‌خورم سوگند که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد علیه‌السلام 🔹قیام واژه🔹 چه دست‌های قنوتی، رسیده‌اند به ماه دعا بخوان که جهان با تو می‌شود همراه چنان که روح تو سرشار از خداوند است به هرکجا بروی می‌شود عبادتگاه تو نسل حضرت خورشید روی این خاکی امامِ هر که تو باشی، نمی‌شود گمراه تو راز خلقت سجاده‌های مهر به دست تو اشتیاق اذان، ظهر و عصر و شام و پگاه طوافِ مهرۀ تسبیح دور انگشتت به کعبه بودن تو بوده تا همیشه گواه جماعتی به نماز تو اقتدا کردند نسیم، کوه، بیابان، درخت، رود، گیاه چه سر به مهر شده رازهای پیشانیت چه سرّی است در این گریه‌های گاه به گاه؟.. علی شدی که بجنگی ولی به تیغ سخن تویی ادامۀ اعجاز سرخ ثارالله دعا سلاح تو و واژه‌ها سپاه تواند که گفته است که هستی تو بی‌سلاح و سپاه؟ قیامِ واژه تو بودی در آن سکوت عمیق تمام کوفه سکوت و تمام شام نگاه بخوان صحیفه که ما در هجوم دلهره‌ها به دست‌های دعای تو می‌بریم پناه بگیر دست مرا و به آسمان برسان که سقف عشق بلند است و قدّ من کوتاه تو با زبان دعا با جهان سخن گفتی جهانِ با تو امید و جهانِ بی تو تباه دعا بخوان که دعای تو مستجاب‌تر است کسی شبیه تو یک روز می‌رسد از راه علیه‌السلام 🔹صفای سحر🔹 گرچه تا غارت این باغ نمانده‌ست بسی بوی گل می‌رسد از خیمۀ خاموش کسی چه شکوهی‌ست در این خیمه که صد قافله دل می‌نوازند به امید رسیدن، جرسی... ای صفای سحری جمع به پیشانی تو! باد پاییم و به گردت نرسیده‌ست کسی... چه صمیمی‌ست خدایی که تو یادم دادی! لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی باز شب آمد و من ماندم و این گریه و نیست جز ابوحمزۀ طوفانی تو همنفسی . علیه السلام مثل من هیچ‌کس در این عالم وسط شعله‌ها امام نشد در شروع امامتش چون من اینقدر دورش ازدحام نشد لشکری از مغیره می‌آمد خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت غیر زهرا به هیچ معصومی اینقدر گرم، احترام نشد روضه از این شدیدتر هم هست؟ لحظه‌ای که حسین یاری خواست و علی بود اسم من اما خواستم پا شوم ز جام، ... نشد به لب تشنه‌ی علی‌اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم تا به امروز هیچ شمشیری اینقدر تشنه در نیام نشد رفتن شاهزاده‌ای چون من به اسیری به یک طرف اما در سفر اینقدر غل و زنجیر گردن بنده و غلام نشد آهِ زینب و صیحه‌ی شلاق تا شنیدم، ... از اسب با زنجیر خویش را بر زمین زدم اما باز هم آن صدا تمام نشد آه! زینب کجا و بزم یزید او کجا و جواب ابن زیاد باز هم صد هزار مرتبه شکر این‌که با شمر هم‌کلام نشد این چهل‌سال گریه‌ام شاید از همان روز اربعین باشد هر قدر عمه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس رنج‌ها دیده‌ام حسین! اما هیچ‌جایی شبیه شام نشد تمام عمر شد با گریه مأنوس تمام خاطراتش آه و افسوس چرا فرمود امان از شام مردم امان از شام یعنی داغ ناموس از داغ غمش زجر کشیدید شما هی روضه شنیدید و چکیدید شما... پس وای به حال چشم‌هایم، ای وای من دیده‌ام آنچه را شنیدید شما همینکه آب می‌دید گریه می‌کرد یه طفلو خواب می‌دید گریه می‌کرد میون کوچه بازار مدینه اگه قصاب می‌دید گریه می‌کرد ابری شد و با ناله‌ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست امان و داد از بیداد ای دل بزن از سینه‌ام فریاد ای دل دوگل بر حنجر گل، بوسه دادند یکی زینب، یکی سجاد ای دل کسی که مثل زهرا گریه می‌کرد میان دشت و صحرا گریه می‌کرد به یاد لاله‌های پرپر دین تمام عمر خود را گریه می‌کرد امامی که در اندوه و الم ماند هزاران گل به خاک از دیده افشاند اگر می‌دید آبی، گریه می‌کرد زسوز جان خود غم‌نامه می‌خواند از یک نسب بین عرب ها بی قرینی از یک نسب بین عجم ها بهترینی شکر خدا که مادر تو شهربانوست اینگونه پس تو بچه ایران زمینی گفتند علی اکبر شده شبه پیمبر قطعا تو هم شبه امیرالمؤمنینی
چهل منزل به روی نیزه دیدم خواهش خود را شبی میگیرم آخر در بغل آرامش خود را نمیدانم چرا پس خارها از خود نمی‌پرسند دلیل خلقت و بی رحمی و پیدایش خود را اگر چه چشم هایم سو ندارد، شهر تاریک است در این ویرانه پیدا می‌کنم آسایش خود را بیا خورشید روی نیزه امشب میهمانم باش مگیر از خانه‌ی طفل سه ساله تابش خود را شبی مهمان من شو تا بفهمی که چه ها دیدم بیا از خشت این ویرانه ها کن بالش خود را
افتاد بر زمین و دل آسمان گرفت داغی عظیم بود که از او توان گرفت در پیش چشم‌های پدر جمع نیزه دار با ضرب کینه های مداوم جوان گرفت بعد از هزار و نهصد و پنجاه امتحان خنجر گلوی خون خدا را نشان گرفت آن سر که داشت عطر لب مصطفی چرا یک شب نبود روی نی و بوی نان گرفت روضه رسید تا دم دروازه ای شلوغ دیدم زبان منبری روضه خوان گرفت ساعات بی دلیل نشد نام درب شهر از بس که از عقیله عالم زمان گرفت
آمد به مشرق مِهر خاور را ببیند اما نشد روی برادر را ببیند در حسرت دیدار او بود از مدینه میخواست تا مرات کوثر را ببیند در خاطرش عکس رضا را قاب کرده باشد که تمثال پیمبر را ببیند میخواست تا حیران آن قد و قیامت پا تا سرش را جلوه ی حیدر ببیند هنگام دلتنگی جوادش را نظر کرد گویا که زینب حضرت اکبر ببیند یارب چه حالی میکند پیدا برادر در شهر غربت داغ خواهر را ببیند اما رضا با دیدن معصومه خواهر میخواست تا زهرای اطهر را ببیند موسی ابن جعفر را خبر کن ای مسیحا آید به قم غوغای دختر را ببیند در روز استقبال او محشر به پا شد روز فراقش حشر دیگر را ببیند در آن کویرستان داغ از داغداران سرچشمه ها و دیده تر را ببیند