eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۱۶ السلام ای سر پر خون و خاکستری خاکی هستی اما از همه زیباتری کی رگای گردنتو این‌جور بریده معلومه رو حنجرت خیلی تیغ کشیده(بد بریده) با دیدن سرت جا داره بمیره دخترت چجوری بریده که هنوز داره خون میاد از حنجرت سوخته موهات چرا تنور روشن بود انگار بابا تقصیر کی بوده که رگات اینقد کوچیک بزرگه حالا **** هیچ خبر داری بابا بردن مارو کجا چی بگم از کوچه و بازار شامیا رفتی و دادن ناموستو خیلی عذاب عمه گفت ندیده بودم تا حالا شراب(وای از رباب) قلبمون شد کباب چشممون از غصه شد پُرآب به بچه‌ی کوچیکش یه زن شیر میداد پیش چشم رباب شامیا با عصا می‌زدن عمه رو بی‌هوا چی بگم از اون که میشه مست ناموس نمی‌فهمه بی حیا @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۷ از رو نیزه تماشا کن دردو غربتم خون حلقومت چکیده رویِ صورتم از روی نیزه بیا پایین لای لای علی کُشتی مادر رو ای نازنین لای لای علی (لای لای علی) خوردم یه جرعه آب شیردارم ای عزیز رباب موقع شیرخوردنت شده بیا توو آغوش من بخواب خونه کنج لبات دلتنگتم واسه‌ی خنده هات از چرخوندن نیزه نترس هرجا بری مادره باهات **** مگه یادم میره بیل دارا پشت حرم تورو از خاک درآوردن ای خاک برسرم سر تو مثل جوجه کندن نامحرما تن بی سرو توو بیابون کردن رها(کردن رها) اشک شرمه علی خونت هنوزم گرمه علی سپردم اسبا روت راه نرن که استخوونات نرمه علی @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۸ از پس داغ تو دل من بر نمیاد از تنی که می‌بینم اکبر در نمیاد هر کی اومد نیزه رو جسمت کاشت بی هوا قسمتی از جسمتو دیدم رو نیزه ها (رونیزه ها) حال من رو ببین راه میرم‌و می خورم زمین عصای پیری من حالا صدو تیکه‌ست روی زمین بغض دشمن فقط بوده تنها سر اسم‌تو برا گندم ری کوفیا قدّ گندم کردن جسمتو **** با تماشای تو خون دل خوردم علی تورو از بس که شمرده‌ام مُردم علی بجونت افتادن با مقراض زنها علی اینجا بود که جسمت شد ارباً اربا علی(ای وای علی) لرزید اعضای من پیکرته جلو پای من برای زدنت کوفیا یه کوچه واکردن، وای من بابات از پا فتاد به دلم کوفی داغی نهاد پسر سعد با خنده همش پسراشو نشونم میداد @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۹ پاشو از جا ای علمدارم، آب آورم تا نرفته نامحرمی به سوی حرم ای فدای سرت امیر سپاه من من به فکر سر بازارم، ای ماه من(ای ماه من) خم شد از من کمر افتاده خیمه ها در خطر غیرت الله پاشو و ببین بی تو زینب مونده بی سپر زینب منتظره دلواپسیش برا معجره تو اگه باشی توی حرم از هیچ گوشی گوشواره نره **** همه‌ی تیراندازا به بندت می‌کنن دیدم از دور با نیزه بلندت می‌کنن دیدم از دور شدی اسیر تیغای تیز بدنت توو اون شلوغیا شد ریزِ ریز( شد ریز ریز) چه جوری از زمین بردارم تو رو ای نازنین شبیه طفل شیرخواره شد قامت یل ام البنین در نمیاد صداش عالم بمیره واسه غماش مغز سرت افتاده رو خاک کاش کسی پا نذاره داداش **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۲۰ اومده با چکمه رو سینت شمر لعین سرتو دائماً می‌کوبه روی زمین بی حیا می کشید خنجر رو، رو حنجرت ناله می‌زنه یا بُنیَّ هی مادرت(هی مادرت) بی جوهر شد صدات خیلی نامرتبه رگات چادر مادرت خاکی شد از طرز دست و پا زدنات سرتو بد برید باز دوباره مادرت خمید از رگهات معلومه ای غریب خیلی ذبح گلو طول کشید **** جونم از دیدنت اومده بر لب حسین سینه ات شد زیارتگاه مرکب حسین ته گودال جسمتو دیدم عریان شده بدنت با خاک توو صحرا یکسان شده(یکسان شده) حال من بد شده راه سینه‌ی تو سد شده کاش کور بودم نمی‌دیدمت رو جسمت رفت و آمد شده رو خاکا دیدنت توو کُلّ صحرا پاشیدنت تا اسبو نعل تازه زدن پاشو محکم کوبید رو تنت **** @mahmud_asadi_shaegh135
2024_07_02_20_49_26.mp3
1.56M
از ۱۱۱۶ الی ۱۱۲۰ به این سبک
. آن قوم که خواستند پرپر بشوی بر دست پدر شهیدِ بی سر بشوی ای کودک شیرخواره می‌ترسیدند از اینکه تو هم علیِ اکبر بشوی .
کاروان، کاروان شورآور کاروان، اشتیاق، سرتاسر همه در حالت سفر از خود همه بی‌تاب چون نسیم سحر همه دل‌باخته چو پروانه همه بر پای شمع، خاکستر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهٔ هاجر عارفانِ قبیلهٔ عرفات شاعران عشیرهٔ مشعر.. سروهایی به قامت طوبی چشمه‌هایی به پاکی کوثر در دل و جانِ كاروان اکنون می‌تپد این نهیب، این باور: نكند شوكران شود معروف! نكند نردبان شود منكر! مرحبا بر سلالهٔ زهرا هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر» :: می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر وقت وصف عقیله شد آخر در نزولش ز منبر ناقه خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر پای عباس، پلهٔ منبر سرزمین، سرزمین گل‌ها بود پهنهٔ عشق! وه چه پهناور! :: شد پدیدار صحنه‌ای دیگر کشتی نوح بود و موج خطر ناگهان در هجوم باد خزان كنده شد برگه‌هایی از دفتر! کاش دستان باد می‌شد خشک کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر! كیست مردی كه می‌رود میدان كه ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسم این داغ شعله‌ور گردد مثل آتش که زیر خاکستر... آه! از زین، روی زمین افتاد پارهٔ جان احمد و حیدر و زنی روی تل برای نبی صحنه را می‌شود گزارش‌گر كه ببین جای بوسه‌های شما شده سرشار بوسهٔ خنجر! می‌بَرَند از تن عزیز تو جان می‌بُرَند از تن حسین تو سر آن طرف صحنهٔ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم‌آور رفته از پای دختران خلخال! رفته از دست مادران زیور! :: كاروان می‌رود به كوفه و شام کاروان می‌رود به مرز خطر كاروان می‌رود ولی خالی‌ست جای عباس و قاسم و اكبر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر...
🖤😭 به ساحت ............. آه، بازار فروش دین و آیین، کوفه است شهر ایمان های بی روح و نمادین، کوفه است غربت از دیوار و در بارید و جان دادم حسین کربلا دیگر چه خواهد بود اگر این کوفه است!؟ ............... خشت خشت کوفه را با نفرت از دین چیده اند مردمانی با دعاهای دروغین چیده اند تا که سرها را به مُشتی سیم و زر اهدا کنند از همین حالا میان کوچه، خورجین چیده اند از ضرب سیلی دید من، مابین کوچه، تار بود خوردم زمین و آسمان ها بر سرم آوار بود جسمم میان کوفه و روحم میان کوچه ای آنجا که خون مادری بر سینه ی دیوار بود قم المقدسه
🖤😭 (ع) .............. سخت است پیام آور باران باشی اما دم مرگِ خویش عطشان باشی سخت است سفیرِ صلح باشی اما مجبور شوی غریوِ طوفان باشی! سخت است مسلمان شدن و سخت تر است تا آخر عمر خود، مسلمان باشی! سخت است که دستِ رد به مستی بزنی با جام بلا، بر سر پیمان باشی آنقدر شهادت از تو جان گیرد که قربانیِ قربِ عید قربان باشی از پنج تن آل عبا دم بزنی در آتش نمرود، گلستان باشی هنگام نماز شام، بی یار شوی اما سر حرف خود کماکان باشی! در شهرِ هزار توو بجنگی با کفر در خانه ی غم، شبانه پنهان باشی در کوفه ی شک، یقین ببخشی بر خلق آواره ترین جلوه ی ایمان باشی با پرچمِ «زیر بار ظلمی نروم!» شمشیرزنان، میان میدان باشی بر هم بزنی قاعده ی بازی را در کاخِ ستم، سلسله جنبان باشی تصویر حسین را ببینی در آب در آینه ی زلال، حیران باشی بر دار کِشند سوره ی جسمت را تا ناب ترین آیه قرآن باشی اینها همهْ سخت است به ویژه که اگر در شهرِ فریب و قهر، مهمان باشی قم المقدسه
🖤😭 برای (س) ................. سه سال با پدرش بود همدم و همراه سه سال، زهرا بود و کشید از دل، آه عمو به بالینش می رسید هر جا بود - صدا که می زد او را به هر زبان، هر گاه شبی که رفت به بازار و گوشواره خرید - بغل گرفت عمو را... به ماه کرد نگاه خبر نداشت به بازار می رود یک روز خبر نداشت تنش می شود به کوفه، سیاه خبر نداشت که آتش به خیمه می افتد خبر نداشت که موهاش می شود کوتاه گذشت و... همسفرِ کاروان غربت شد گذشت و... آمد ظهر دهم به قربانگاه چگونه شمر، دلش آمد از قفا ببُرد!؟ گناه داشت رقیه، گناه داشت... گناه از اینکه در دل گودال، او چه ها دیده فقط خبر دارد عمه جان و ثارالله سوار ناقه ی عریان شد و زمین افتاد در آن شبی که تو میدانی و منِ مداح چگونه زجر، دلش آمد آنچنان بزند!؟ مگر که او را نشناخت...! اوست دخترِ شاه برای اینکه خرابه، شبی شود روشن به خاک، نقاشی کرد مهر را با ماه قم المقدسه
🙏🏻🌺 به ساحت حضرت رقیه (س) ............ دردانه هست و می رود دلها برایش بابا به قربانش شود، عمه فدایش! وقتی علی اکبر بغل می گیرد او را حس می کند هفت آسمان را زیر پایش عباس می اندازدش بالا و پایین در دشت می پیچد صدای خنده هایش خواهر برایش قصه می گوید ولی او مادام می پرسد سوال از هر کجایش تا مکه حالش خوب بود اما پس از آن انگار که ابری شده حال و هوایش افتاده از خواب و خوراک... او چند روزی ست! ای وای از شام غریبان و بلایش ده روز در کرب و بلا بی تاب بود و آن بغض، یک لحظه نکرد اما رهایش تا اینکه روز جنگ آمد پشت خیمه سجاد، پنهان کرد او را در عبایش اما جهنم در بهشتِ خیمه گل کرد آتش گرفت آیات والشمس و الضُّحایش از کربلا تا شام را آمد... ولی سخت از شام را تا کربلا... عمه به جایش شاعر چرا باید بگوید معجر افتاد وقتی که راوی گفته از حجب و حیایش! بغض رقیه در خرابه تا که ترکید کر کرد گوش آسمان ها را صدایش او رازِ هستی بود، زهراها چنینند رازی که خواهد کرد دنیا برملایش او چیزی از باب الحوائج کم ندارد بالاتر از عرش است فرش ربنایش موکب به موکب، اربعین... مال رقیه ست برپا شده در هر ستون، مهمانسرایش قم المقدسه