eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
2 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین... در وقت مرگ، چهرۀ ما دیدنی‌تر است از اشک‌هایِ شوق ملاقات با حسین هنگام غسل دادن ما، روضه‌خوان بگو: عالم فدای بی‌کفن کربلا حسین با گریه بر غریبی او خاکمان کنید بر ریگ‌های داغ، تنش شد رها حسین وقتی به سمت قبر سرازیر می‌شویم مشکل‌گشای ماست در آن تنگنا حسین نوکر به اسم و رسم خودش بی‌علاقه است بر سنگ قبر ما بنویسید: «یا حسین» در گیر و دار محشر و هول و هراس آن فریاد استغاثۀ ما یک‌صدا: حسین...
غرق غفلت، غرق امواج گناهان آمدم با امید شستشو در بحر غفران آمدم تا که شاید با غم عشق تو سودایی کنم گرچه آهی در بساطم نیست، نالان آمدم بعد یکسال آزگار این سو و آن سو رو زدن با سری پائین و با شرمی فراوان آمدم خسته از دنیایم ای ارباب! تحویلم بگیر چکمه‌هایم روی دوش است و پشیمان آمدم مثل طفل خانه گم کرده میان کوچه‌ها تا به پرچم خورد چشمانم، هراسان آمدم ای پناه روزهای سخت و سرد زندگی! باز کن آغوش گرمت را که لرزان آمدم دست خالی مرا بین محبانت بگیر رو سیاهی در میان رو سپیدان آمدم با نیابت از شهیدی هر شب اینجا می‌رسم من به امید دعاهای شهیدان آمدم تا صدای مادرت پیچید بین آسمان: «یا بُنَيَّ یا بُنَيَّ» من پریشان آمدم
همه ذرات عالم خاکسار مادرت بودند ملائک دستبوس خاندان اطهرت بودند چه بسیار عالمانی که مُحرم‌ها همه خادم چه آیات عظامی که صَفَرها نوکرت بودند همان‌هایی که می‌خواندند مدح از بخشش حاتم همان‌ها هم گداهای علیِ اصغرت بودند منِ بی دست و پا را گر نخواهی نیز حق داری که شاهان جهان از خادمان محضرت بودند ولی پایین طومارت کناری گوشه‌ای بنویس که این بی دست و پاها هم غلام خواهرت بودند :: ورق هرچه زدم بالا و پایینِ مقاتل را تمام سطرهایش روضه‌های پیکرت بودند بنی هاشم میان خاک دنبال چه می‌گشتند گمانم که به دنبال علیِ اکبرت بودند..
شاعر برای گفتن از این غم کمک می‌خواست روضه برای شرح این ماتم کمک می‌خواست آنقدر روی پیکرش زخم و کبودی بود مرهم برای زخم از مرهم کمک می‌خواست از راه رفتن‌های او چیزی نمی‌گویم گاهی برای ایستادن هم کمک می‌خواست... آتش میان خیمه‌ها افتاد و از آن روز شانه میان گیسوی درهم کمک می‌خواست در خاطرش آمد رباب آن روز از باران حتی به قدر بارشی نم نم کمک می‌خواست یاد مدینه زنده شد در کنج ویرانه عمه برای غسل او آن دم کمک می‌خواست . . . یادش بخیر آن روز آخر مادر پیرم از من برای نصب یک پرچم کمک می‌خواست
ای اشک با شکوه تو از آن کیستی پیداست از اهالی ویرانه نیستی بی تاب کرده قلب جهان را صدای تو ای دختر سه ساله تو غمگینِ کیستی؟ ویرانه نیست جای گلی سرخ مثل تو ویرانه عالمی‌ست که در آن گریستی باید چگونه دست به پهلو بگیری و روی دوپای خویش به زحمت بایستی هم سن و سال قامت تو این جهان نبود تاب تو را نداشت که در آن نزیستی...
میان انبیا از تارو پود آن سخن بوده‌ست به دست آدم و نوح و خلیلِ بت شکن بوده‌ست زمانی که خدا مشغول خلق پنج تن بوده‌ست نه! حتی پیش از آن هم صحبت از این پیرهن بوده‌ست تجلی‌گاه آن در آیه‌های نور، پنهان است میان مصحف و تورات و انجیل است، قرآن است بر ابراهیم با این پیرهن آتش گلستان شد و نوح و کشتی‌اش آسوده از گرداب طوفان شد زلیخا شد جوان و هجر بر یعقوب آسان شد پس از داود، عزت‌بخش ایوب و سلیمان شد قمیصی که کراماتش فقط تقریب ادیان نیست قمیصی که برایش نقطه‌ی آغاز و پایان نیست پیمبرهای خود را حق به سمت کربلا آورد و هر پیغمبری آنجا نماز خون بجا آورد شفای دردها بود و به آن دارالشفا آورد همان پیراهنی که از بهشت آن را خدا آورد همان پیراهنی که بادبان کشتی نوح است همان پیراهنی که برتن هفت آسمان روح است دخیل توبه را بستند بر آن آدم و حوا در آن پیچیده بوده حضرت مریم مسیحا را که تارش بوده از یاقوت و پودش بوده اعطینا بخوان این فصل را در پیشگویی‌های یوحنّا قیامت می‌رسد از راه و در متن روایات است که این پیراهن خونین به دست اُم سادات است به دست انبیا وقتی خدا جامی لبالب داد به عالم چلچراغ روشنی در ظلمت شب داد امیرالمؤمنین درباره‌ی آن شرح مطلب داد شبی پیراهن خورشید را زهرا به زینب داد شبی که فاطمه لبریز از شوق شهادت بود برای زینبش با اشک، مشغول وصیت بود که بعد از من زمانه صبر زیبا از تو می‌خواهد شکوه سبزی از الا جمیلا از تو می‌خواهد در اوج تشنگی، چشم تو دریا از تو می‌خواهد زمانی که حسین این پیرهن را از تو میخواهد مهیا باش و پا در جاده‌ی هفت آسمان بگذار تمام رازها را با برادر درمیان بگذار خدا می‌خواست تا از چشم دشمن در امان باشد پلی از نور مابین زمین و آسمان باشد شبی در کربلا باشد، شبی در جمکران باشد فقط در دست‌های مهدی صاحب زمان باشد شبیه نور در سرتاسر گیتی پراکنده‌ست چقدر این پیرهن بر قامت مهدی برازنده‌ست
این ماتم از کجاست که دل‌ها پر از غم است؟   این آه و ناله چیست که با گریه توأم است؟ این اشک‌‌های گرم که سوزد تن جهان اندر عزای کیست که عالم به ماتم است؟   بر گوش جان سروشِ زمان می‌دهد ندا: ماهِ عزای شاهِ شهیدان، محرّم است ماهی که از عناد و جفای یزید دون رأس حسین بر سرِ نی نقش خاتم است از تیغ کین چو طایر بسمل به خاک و خون  جسم شریف سبط رسول مکرّم است  در سوگِ نور دیده‌ی ختم پیمبران ـ در خون نشسته دیده‌ی حوّا و آدم است زین ماتم عظیم، نباشد عجب، اگر ـ شیون کنان ملائکه‌ی عرش اعظم است در حیرتم ز زلزله‌ی اشک و آه خلق  آرام و مطمئن ز چه ارکان عالم است؟ از ماجرای شوم و غم انگیز کربلا... ویران شود چو عالم امکان بُوَد سزا :: دلدادگان عارض دلدار کربلا ـ دل بسته بر کجاوه‌ی سالار کربلا  از جان گذشتگان فداکار شاه عشق  بر کف گرفته جان سوی پیکار کربلا  جمعی که بوده فانی فی الله از الست  از سر، گذشته در ره سردار کربلا حکم خداست حکم حسین و صلاح او  کز ترک مکّه، درک کند یار کربلا  بر دفع کفر و ظلم یزید پلید شد  با اهل‌بیت، عازم دیدار کربلا  سوداگری بصیر، متاع نفیس دین  با نقد جان خرید، به بازار کربلا  درس وفا و همّت و آزادگی بوَد  پیکار پیشوای وفادار کربلا  طوفان کفر را به کنار عدم زدند  کشتی نشستگان سبکبار کربلا  زین وقعه گرچه قلب دوعالم کباب شد اسلام، پایدار از این انقلاب شد :: چون جسم پاک خسرو دین بر زمین فتاد  لرزش به نُه رواق سپهر برین فتاد  خورشید آسمان شریعت ز عرش زین  رخشان‌تر از همیشه به فرش زمین فتاد تا ذوالجناح هم، ز دل آه و فغان کشید  آ‌نگه که شاه تشنه‌لب از صدر زین فتاد  زآن زخم‌ها که بر تن سبط نبی زدند  سوز و گداز، بر تن روح الامین فتاد عالم سزد، که جامه‌ی نیلی به تن کنند  زین غم که بر زمین، تن مولای دین فتاد خون گلوی او چو به‌روی زمین رسید  حتّیٰ خروش، در دل شمر لعین فتاد   از آهِ سینه سوز یتیمان تشنه‌لب ـ عَیّوق با شراره‌ی غم، همنشین فتاد  زینب کنار نعش برادر به شور و شین گفت: ای شهید راه خدا یا اخا حسین! :: برخیز و از طریق وفا حال ما ببین  احوال زار عترت خیرالّنسا ببین  برخیز و خواهران پریشان و بی‌‌پناه  در حلقه‌ی اسارت خصم دغا ببین  برخیز و کشتگان عزیزان خویش را... ماهی‌صفت به ورطه‌ی خون در شنا ببین  برخیز و نوگلان حرم را ز بیم خصم  در پای خار، خفته و مرگ آشنا ببین  برخیز و پا پُر آبله، طفلان داغدار ـ با شمر و ساربان دنی پا به پا ببین  برخیز و روی اُشتر عریانِ بی جهاز  شمشیرِ کین به گردن زین‌العبا ببین  برخیز و کاروان اسیران اهل‌بیت  سوی دیار شامِ غم از کربلا ببین  ناچار ـ می‌رویم برادر ز کوی تو... ما می‌رویم و هست دل ما بسوی تو ::: باشد ز ماسَوای دو عالم سوا حسین  زیرا سواست از همه‌ی ماسوا حسین  ماندی بُراق عقل، به معراج عشق او بر عرش نی چو خواند کلام خدا حسین هفتاد و دو عزیز، به بازار مصر دین  بنْمود عرضه بی ثمن و بی بها حسین هفتاد و دو ذبیح، فدای حبیب کرد  اندر منای معرکه‌ی کربلا حسین  هفتاد و دو ستاره‌ی رخشان برج حق  پنهان نمود در پس ابر فنا حسین  هفتاد و دو شهید، چشیدند بی دریغ  شهد شهادت از سر اخلاص با حسین  باشد روا که خلق دو عالم فدا کنند  جان‌ها به ‌راه عهد و وفای تو یاحسین (شمس قمی) به ناله‌ی جانسوز دل سرود این قصه را که هست تو را نکته‌ها حسین زیرا ـ تو بهترین اثر ذات سرمدی! رونق‌‌فزای مصحف و دین محمّدی مرحوم
غم بزرگ، غم مهربان، غم متفاوت حدیث زخم و نمک، سوز و مرهم متفاوت تمام آینه‌ها اسم اعظم‌اند خدا را تو ای شکسته‌ترین اسم اعظم متفاوت.. کسی که عشق تو را دارد و کسی که ندارد دو آدم‌اند ولی در دو عالم متفاوت صفوف سینه‌زنانت مُنظم‌اند و مشوّش منظم‌اند و پریشان، منظم متفاوت تو با تمام جهان فرق می‌کنی، تو که هستی؟ ضریح و تربت و آیین و پرچم متفاوت چگونه می‌کشی و زنده می‌‎کنی، دل و جانم فدای چشم تو، عیسی بن مریم متفاوت تو آمدی که جهان را از این ستم برهانی خوش آمدی به جهان ای محرم متفاوت
این‌گونه در قفس به رهایی نمی‌رسیم بی ناخدا، بدان به خدایی نمی‌رسیم یک عمر صرف مدرسه و درس شد ولی بی گریه بر حسین به جایی نمی‌رسیم شکر خدا که روزی ما هم ز روضه‌هاست بی اشک، ما به نان و نوایی نمی‌رسیم بی شوق انتظار به بیراهه می‌رویم جز راه دل به کرب و بلایی نمی‌رسیم یا ایّها العزیز! تو شرط رسیدنی ما مانده‌ایم و تا تو نیایی، نمی‌رسیم ما را بدون تو به پشیزی نمی‌خرند جز با حضور تو به بهایی نمی‌رسیم صاحب عزا ! به دست تهی‌مان نگاه کن بی لطف تو به فیض گدایی نمی‌رسیم
دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا؟ یا لطف کن بگیر به بر یا بِبَر مرا آن سنگدل که خواست سرت را جدا کند ای کاش کشته بود ز تو زودتر مرا آن طایرم که واشدن پَر ندیده‌ام صیّادِ دون، شکست همه بال و پر مرا مرهون عمه هستم اگر زنده‌ام هنوز هر جا رهاند بعد تو از هر خطر مرا هر جا که خواست خصم زند تازیانه‌ام می‌گشت عمه با همه نیرو سپر مرا  با آبِ چشم، خون ز رخت پاک می‌کنم یاری اگر کند ز وفا چشم تر مرا من مفتخر به عالم و شرمنده از توأم کاین‌گونه با سرت زدی از لطف، سر مرا هر طفل جا به دامن لطف پدر کند "افکنده‌ای چو اشک چرا از نظر مرا"
چه تکریمی نموده شهرِ شام از باب حاجاتش سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش هُمای منزلت بود و خرابه منزل او شد همان که شد بهشت آبادیِ کنج خراباتش همان که مریم از نور رُخش انجیل می‌خوانَد که بوده پرده‌دار محملش در راه شاماتش به جای گل، نثار مقدمش خار مغیلان شد چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد چرا پس ضربه‌ی سیلی نمی‌کرده مراعاتش؟! کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن اسیر سلسله هستند در این شهر، ساداتش نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد سر زخمیِ "مصباح الهدی" در بین مشکاتش تمام دردها را بُرد از یادش سر بابا چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟! هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می‌زد ببین پُر کرده عالم را نوای یالثاراتش
چشم‌های خسته‌ات را باز دریایی نکن این‌قَدَر با اشک، رویت را تماشایی نکن هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن عمه مثل ابر طوفان‌زاست، پس با او بگو بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن حنجرت زخم است و داغ اصلاً برایت خوب نیست در خرابه با اسیران هم، هم‌آوایی نکن من، عمو، قاسم، علی اکبر همه پیش توئیم در کنار نیزه‌ها احساس تنهایی نکن دیدنِ این سر میان طشت پیرت می‌کند این قدر با بوسه‌ات از من پذیرایی نکن چشم‌هایت را ببند و دست بر رویم بکش دخترم! حتی نگاهی هم به بابایی نکن روی دامان تو دارد باز خوابم می‌برد با زبانِ بی زبانی قصد لالایی نکن...