eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی که عدو به فاطمه راه گرفت از سیلی او مدینه را آه گرفت برخیز علی نمازِ آیات بخوان هم زلزله شد به کوچه، هم ماه گرفت مرحوم
کسی‌که درد سوزانده دلش را غریبه ریخت برهم منزلش را بیا ای دل برای گریه امشب بخوانیم‌ اعتراف قاتلش را؛ معاویه نبودی چه‌خبر بود! سر بیعت حکومت درخطر بود! از این‌سو کوه هیزم جمع می‌شد از آن‌سو فاطمه در پشت در بود اراذل این شرایط را که دیدند به‌سمت خانه‌ی حیدر دویدند نصیحت‌‌های زهرا را شنیدند ولیکن خانه را آتش کشیدند نفس می‌زد، صدایش را شنیدم علی را در اُحُد یک‌باره دیدم هزاران‌کینه در دل داشتم من زدم با پا به در، نعره کشیدم! غرور چشم حیدر را شکستم چنان محکم زدم در را شکستم در خانه‌ ز لولا تا جدا شد زدم‌، پهلوی کوثر را شکستم در افتاد و زمین افتاد زهرا...! علی می‌زد فقط فریاد: زهرا...! همین‌که ناله زد: فضّه خذینی! همه گفتند که، جان‌ داد زهرا...! یکی آتش به‌ کل باغ می‌زد یکی بر قلب زینب داغ می‌زد میان آن شلوغی‌ها مغیره به‌دست فاطمه شلاق می‌زد کشیدم هرطرف شیرخدا را زدم در آن میانه بچه‌ها را تن زهرا به زیر دست‌وپا بود علی انداخت بر رویش عبا را
ای فاطمه را شمیم! کی می‌آیی؟ جان‌بخش‌تر از نسیم! کی می‌آیی؟ «یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه» کی می‌تابی؟ «یَابنَ النَّبَإِ العَظیم» کی می‌آیی؟
دارایی من برابرم خورد زمین انگار تمام باورم خورد زمین رفتم سپر بلا شوم اما حیف قدم نرسید... مادرم خورد زمین
الهي اي فلک ديگر نگردی اگر دور سر حيدر نگردی الهی ای نَفَس بی ياد زهرا اگر رفتی به سينه برنگردی
او در دل شعله بود و بی‌واهمه ماند خواند از علی و میان آن همهمه ماند دنیا همه‌دم رنگ عوض کرد ولی او فاطمه بود و تا ابد فاطمه ماند :: تشییع تو بود و آسمان، مرثیه‌خوان بر خاک تو شُست مرتضی دست از جان قبر تو ز چشم خاکیان پنهان ماند آنگونه که ماند، اسم اعظم پنهان
من بودم و باب «هل اتی» را بستند امكان رسيدن به خدا را بستند ای كاش بميرم كه خجالت زده‌ام من بودم و دست مرتضی را بستند
ای شمع امید من که سوسو داری در سینه ز درد و غم هیاهو داری یک دست گرفته‌ای به پهلو زهرا یک دست به روی زخم بازو داری
با این غم پُر حاشیه خو می‌گیرم مجبورم اگر که از تو رو می‌گیرم یک گوشه حسن به حال من می‌گرید تا با کمک فضه وضو می‌گیرم!
دنیاست که بیت الحزن فاطمه است چون آینه غرق محن فاطمه است گر شیعه به سختی نفس از سینه کشد امشب شب پرپر شدن فاطمه است
دمِ آخر وصيتی دارم اي علی جان به خاطرت بسپار نيمه شبها حسينِ دلبندم با لب تشنه می شود بيدار بارِ سنگين اين وصيت را از سرِ شانه های من بردار قبل خوابيدنش عزيز دلم ظرف آبی برای او بگذار گريه كردم ز غربتش ديشب تا سحر سوختم برای حسين با همين دست ناتوان امروز پيرهن دوختم برای حسين كفنش را به زينبم دادم حرف های نگفته را گفتم چند ساعت برای دختر خود فقط از رنج كربلا گفتم گفتمش ميوه ی دلم زينب كربلا باش يار و ياور او ظهر روز دهم به نيتِ من بوسه ای زن به زير حنجر او وقت افتادنش به روی زمین چشم خود را ببند مثل خدا صبر كن دختر عقيله ی من قهرمان بزرگ كرب و بلا وحید قاسمی حضرت زهرا (س) روضه
در راه دوست گرچه کمی لنگ می زنم دست شرف به سینه هر ننگ می زنم عبدم فقط به دامن شه چنگ می زنم شه چون علی ست حرف دل تنگ می زنم اینبار گفتم از چه دلم غرق ماتم است گفتا عزای مادر سادات عالم است باید دوباره کار خود از سر بگیرم و مثل همیشه اذن ز حیدر بگیرم و زان پس وضو ز چشمه ی کوثر بگیرم و رخصت به ذکر نام تو مادر بگیرم و کودک صفت به مادریت عشق می کنم کودک نشد به نوکریت عشق می کنم عطری که از حوالی جنت رسیده ای موجی که تا کرانه ی عصمت رسیده ای سیبی که بر درخت نبوت رسیده ای چون لشکری که بهر ولایت رسیده ای نه سال با پیمبر و نه سال با علی (ع دادی به هر دوشان ز ازل دست یا علی (ع تو امی و علی (ع) و پیمبر دو باب من برگردد از ازل به شما انتصاب من حیدر ابوتراب و تو ام التراب من بودن ، نبودن تو حضور و غیاب من همچون که اصل کوزه گری فوت آخر است خلق تو اصل مطلب لولاک داور است ای بهترین ترانه ی لبهای مرتضی همدست دست حیدر و همپای مرتضی مام دو مریم و دو مسیحای مرتضی پهلو گرفته کشتی دریای مرتضی امر شماست امر به معروف ، از الست هرکس که آمرت نبود منکراتی است روزی که پا به خانه ی شاه عرب زدی تیغ و سپر شدی سپهی را عقب زدی تا پای مرگ، جام بلا لب به لب زدی با کفن و دفن خود به عدو خشم شب زدی با نو شما خلاصه به هجده نمی شوی دنباله دار هستی و کوته نمی شوی این روز ها وخامت حالت کشد مرا ماه علی(ع) خسوف و هلالت کشد مرا ای قهرمان به سینه مدالت کشد مرا دستی که چیده میوه کالت کشد مرا زینب (س) نبیندت که چنین راه می روی خود را کشیده روی زمین راه می روی در بین خانه هستی و انگار نیستی خواب شبانه هستی و انگار نیستی با نازدانه هستی و انگار نیستی مشغول شانه هستی و انگار نیستی حیف از نگاه خانه که مبهوت کرده ای با خنده ای که صبح به تابوت کرده ای حیدر غریب گر شده خانه نشین شده بر گوی چه روی داده حسن (ع) هم چنین شده ذکر مدام خواب شب او همین شده دیگر نزن بس است نقش زمین شده روزی که بین کوچه نگاهت سیاه شد دیگر انیس درد علی آب چاه شد بعد از تو مرتضی الفش دال می شود حیدر همای رحمت بی بال می شود یک روز او حکایت یک سال می شود بانو مگو علی (ع) تو غسال می شود گهواره را نسازد اگر می شود ولی تابوت را چگونه بسازد دگر علی(ع این غصه ها که از پدرت ارث می رسد زین پس به پاره ی جگرت ارث می رسد بر خیمه گاه او شررت ارث می رسد بر دخترش که درد سرت ارث می رسد یک شب به دامنش همه ی عرش جا شود او نیز چون تو نذر ولی خدا شود شاعر : مهدی زراعتی