eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
11 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از A A
A A: به بارگاه تو بار اوفتاده آمده ام ز دست رفته و سرمایه داده آمده ام به سنگ خورده سرم سرشکسته سرگردان به پای بوس شما خانواده آمده ام ارادتم به شما بی اراده از طفلی است کنون که پیر شدم با اراده آمده ام نم ارادت تو صد یم آبرو بخشد کنون همه به کف خود نهاده آمده ام ببین که مات توشاهم رخم به خاک رهت سوار بودم و سویت پیاده آمده ام درت به روی کسی بسته نیست اما من به بوی روی رضا و گشاده آمده ام به میهمانی دارالضیافه راهم نیست به خاکروبی دارالسیاده آمده ام علی انسانی رضا بار دگر ، به بارگهت بار من فتاد آمد مرید مرده دل ، ای هشتمین مراد از شکر ، عاجزم که مرا راه داده ای جز عجز شکر ، یاد ندارم ز اوستاد من ریزه خوار خوان شما خانواده ام خانه به دوش گشته ، ولی بوده خانه زاد پایم اگر به کویی و دستم به سوی کَس پایم شکسته مانَد و دستم بریده باد صد بار من فتادم و دستم گرفته ای لطفت زیاد دیدم و کی می برم ز یاد از من به خاک خویش زمین خورده ترمجوی دستم بگیر ورنه ز پا خواهم اوفتاد گفتم به عارفی که گدایی کجا کنم گفتا برو به توس بگو ” یا اباالجواد “ یک دَم اگر گدایی خود را رها کنم آن رو ز ، من نباشم و آن دَم مرا مباد
غزل حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) زائران مشهدش ازکعبه هم افزونتراست یک زیارت ازهزاران حج مکه برتراست انبیا بردرگهش دست توسل می زنند درکمال خودپیمبردرشجاعت حیدراست پنجره فولادصحنش حاجت عالم دهد آب سقاخانه اش هم جرعه ای ازکوثراست می کندبایک نگاهش خاک راگوهر رضا رافتش راکن نگه مهمان پذیرکافراست جبرییل ازسوی حق دربان صحنش می شود بهرزوارش ملک خدمتگذارو چاکراست حاتم طایی گدایی ازگدایان درش خادم مهمان سرایش از کریمان برتراست یک امین الله خواندن درحریمش باصفاست روبه روی پنجره فولادباشد بهتراست در حرم باد بهاری می وزد ازهرطرف گرچه تابستان بود مرداد یا شهریور است بوی عطر گل وزیده در میان صحن او دست هرخادم گل یاس و گلاب قمصر است قبله ی هفتم امام هشتمین شمس الشموس مدح و وصفش دردهانم همچو شهدشکّراست درزمان موت و میزان و حساب روزحشر دستگیر زائران و خادمین و نوکر است روز عقبی در کنار جان و جانانش رضا حضرت معصومه هم آن دم شفیع محشراست حیله های دشمن ایران شود نقش برآب تاعلی موسی الرضا پشت وپناه کشوراست ای (بهار) ازلطف سلطان خراسان طبع تو ازنبات مشهد و سوهان قم شیرین تراست ابوذر رییس میرزایی (بهار)
ترکیب بند مدح یا علی بن موسی الرضا(ع) آب سقاخانه ات برتربودازسلسبیل چون بهشت حق بودصحن گوهرشادت جمیل میکشد باشهپرش جارو به صحنت جبرییل زائرانت حضرت موسی وعیسی وخلیل باهزاران شوق دورمضجعت گردد گدا بادوچشم خیس گوید یاعلی موسی الرضا میکنی بایک نگاهت سنگ سلمانی طلا برسربالین اوآیی تو ازصدق و وفا هرکه آمد ازحریمت میکند این ادعا پنجره فولاد داده هرمریضی راشفا هرزیارت کرده ام باحضرتت قول وقرار وقت مرگم توقدم برروی چشمانم گذار هرکه داردحاجتی می آید ازباب الجواد تا که ازدست کریم تو بگیردهرمراد گوشه چشمی گرکنی دلها شود مسرورو شاد ازبرای دردهای مومنان داری ضماد میزنم پرچون کبوتر دور صحن انقلاب دستگیری کن زمن مولا تودر روزحساب طلعت نورانیت آیینه ی پیغمبراست بضعه منی فقط درشان تو باکوثراست درمقام تو هرآن کس شک کندخود ابتراست حصن محکم را که میگفتی ولای حیدراست برزبانم جاری است دروصف حیدراین شعار لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار من گنهکارم ولی مولا پناهم داده ای ازکرامت درحریم خویش راهم داده ای خادمت گردیدم وازلطف جاهم داده ای ضامن آهونجات ازقعرچاهم داده ای صورتم را روی خاک پای زوارت نهم آرزویم این بود روزی به صحنت جان دهم ابوذر رییس میرزایی(بهار)
آیینه دار زینب و زهرا رقیه کوچکترین انسیة الحورا رقیه پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود آدم اگر می گفت اول یا رقیه خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیه سنش اگر کم هم طراز انبیا بود مانند کوثر آیت العظمی رقیه جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه آرام تر از هر زمانی بود اصغر می خواند تا بالا سرش لالا رقیه تنها نَه سال شصت و یک تا روز محشر هر فتنه ای را می کند رسوا رقیه پا بر مغیلان می نهد اما محال است روی سر موری گذارد پا رقیه این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت شد پیرتر از زینب کبری رقیه حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد تنها سر آمد دیدنش اما رقیه... حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟ یاللعجب نشناخت بابا را رقیه! قلبش ندا سر داد این سر کعبه‌ی توست پروردگارت آمده اینجا رقیه خود را مرتب کرد تا در چشم بابا باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما جان داد با بوسیدن لب ها رقیه علی ذوالقدر
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟
هر صفا با علی صفا دارد هر کسی با علی خدا دارد روی قلب ستاره بنویسید مثل آقای ما کجا دارد چه کسی جز امام اول ما پسرش شهر کربلا دارد وقت معراج جز علی چه کسی جا به دوش فرشته ها دارد یا کدامین بزرگ در دنیا دور خود اینقدر گدا دارد عشق اگر عشق هم بُوَد تنهاست با ولای علی بها دارد آیت والی الولی مددی صده و ده بار یا علی مددی صاحب رودخانه ی کوثر دست پرورده اش بُوَد بوذر آن امامی که در زمان نماز می دهت در رکوع انگشتر آن که در لابلای جنگ اُحُد با نود زخم می کند محشر آن بزرگی که کار کوچک او کندن چهار چوبه ی خیبر آن جوانی که عَبُدوَدها را با یکی ضربه می کند بی سر ذکر هر پهلوان به میدان ها اسد ا… یا علی حیدر دافع سیئاتمان حیدر عجّلوا بالصلاتمان حیدر کاش می شد خطابمان بکند با نگاهی شرابمان بکند کاش می شد ابوتراب جهان زیر پایش ترابمان بکند تو دعا کند نیاد آن روزی که بخواهد جوابمان بکند ما گناه کبیره ایم آقا کاش آقا صوابمان بکند ما گروه دعای نامقبول باید او مستجابمان بکند کاش می شد که خون ما ریزد در ره عشق آبمان بکند یا علی یا مسبب الاسباب ما رعیت فقط شما ارباب ای وجود تو برکت عالم ای منا ای صفا و ای زمزم افتخار عشیره ی حوّا ایلیای قبیله ی آدم ذکر نام تو را خدای وَدود مینویسد به حلقه ی خاتم بر بلند ستیغ عاشورا زده عباستان فقط پرچم کاش می شد مرا نگهداری مثل مقداد و قنبر و میثم عارفم یا علی مدد گویم ذکرتان تا الی الابد گویم شاعر: علی زمانیان
| امام رئوف تا شمع رضا نگردی، آبت نکنند در زمرۀ عاشقان حسابت نکنند اینجاست حریم مهربانی، یعنی در هیچ شرایطی جوابت نکنند!
دست خدا و نفْسِ پیمبر فقط علی‌ست شمشیر و شیرِ خالقِ اکبر فقط علی‌ست بعد از نبی به امر خداوند ذوالجلال ما را امام و هادی و رهبر فقط علی‌ست دست خدا که با سر انگشت خویشتن خورشید را نمود مسخر فقط علی‌ست بر آن دو تن که هر دو ز خیبر گریختند اعلان کنید فاتح خیبر فقط علی‌ست این نام را مباد به دیگر کسان دهند این حق حیدر است که حیدر فقط علی‌ست مردی که جان به دست، شب جای رسول خفت به بستر فقط علی‌ست ای تشنگان حشر به حق خدا قسم باور کنید ساقی کوثر فقط علی‌ست مردی که در مهاجر و انصار از نخست گردید با رسول برادر فقط علی‌ست دیوار کعبه سینه گشود از برای او مولود بیت حضرت داور فقط علی‌ست نوزاد بیت و صاحب بیت و امیر بیت مهمان بیت همره مادر فقط علی‌ست آن شیر کبریا که در ایام کودکی از هم درید پیکر اژدر فقط علی‌ست روز احد به رغم تمام فراریان یاری که گشت دور پیمبر فقط علی‌ست از منبر رسول خدا آید این ندا بعد از رسول، صاحب منبر فقط علی‌ست کس را چه زهره تا که شود کفو فاطمه آن کس که شد به فاطمه شوهر فقط علی‌ست ممدوح «انّما» که خدا گفته در کتاب گفتیم و گفته‌اند مکرر فقط علی‌ست در روز حشر پیشروِ ختم انبیا صاحب علَم به عرصۀ محشر فقط علی‌ست شاهی که رَخت کهنه به تن کرد و رَخت نو_ با دست خویش داد به قنبر فقط علی‌ست دست خدا که یک تنه در عرصۀ نبرد بگرفت سر ز عمرو دلاور فقط علی‌ست در فتح بدر و خیبر و در خندق و احد بالله قسم امیر مظفّر فقط علی‌ست آن بت‌شکن که در حرم خاص کبریا بگذاشت پا به دوش پیمبر فقط علی‌ست «اِلّا علی» ندای خدا بود در اُحد ممدوح این ندای منور فقط علی‌ست فرمود مصطفی که منم شهر علم و بس این شهر علم را که منم، "در" فقط علی‌ست آن کو به کودکی به رسول خدا مدام بوده انیس و مونس و یاور فقط علی‌ست گو صد خلیفه بعد پیمبر فقط علی‌ست آن را که حق نموده مقرر فقط علی‌ست «میثم» امیر خلق و رفیقِ فقیرِ شهر در عالم وجود سراسر فقط علی‌ست استاد
تصور کن که حرف از دین، فقط روی زبان باشد تصور کن که ایمان قصه باشد داستان باشد تصور کن اگر بیش از عقول ما زمینی ها سؤال مردمان از راههای آسمان باشد در این ظرفیّتِ اداراکِ محدودی که ما داریم تصور کن اگر حرف از جهان بیکران باشد شبی پَر وا کند سیمرغ عقل عاقلان امّا اگر در جستجو حیران اگر بی آشیان باشد اگر مظلوم ، ظالم را ببیند دم فرو بندد اگر حتّی سیاست، بازیِ نابخردان باشد اگر قاضی ترازو را به نفع ظلم سنگین کرد اگر مظلوم را قفلِ تغافل بر دهان باشد اگر داروغه بر مَسند پیاپی شمع روشن کرد کلید قفل بیت المال دست این و آن باشد اگر در خطبه های جمعه های شهر، خوابت برد خطیب شهر اگر خُرسند از این خواب گران باشد رها در دشتها دیدی اگر پاپوش چوپان را اگر جای رعیّت گرگ را دیدی شبان باشد کجا آغوشِ امنی روبرویت باز خواهد ماند؟ مگر جایی که حرف از ثانیِ قرآن میان باشد عدالت، مهربانی، پایمردی در علی جمع است بخوان از خطبه هایش هرقَدَر فهم و توان باشد اگر مظلوم اگر غمگین اگر در جستجوی دین به قرآن با علی رو کن، هدایت توأمان باشد
م روزي كه نام عشق بازان را نوشتند اين قوم را مجنون ، تو را ليلا نوشتند آنگاه مُلكِ عاشقي تقسيم كردند اين سرزمين را مالِ تو آقا نوشتند زهرا به هر سويي ، سفيري را فرستاد نام تو را صد شكر سهم ما نوشتند ايران چه كم دارد ؟ ديار اهل بيت است يك سو علي ، يك سوي آن زهرا نوشتند اين سرزمين را از همان اول خريدند مديون خانوادة موسي نوشتند با حُبِّ تو هر شيعه اي « اثني عشر » شد يعني كنار نامتان « الا » نوشتند از بعد آنكه ضامن آهو شدي تو عشاق را آوارة صحرا نوشتند تا عكس تو در چشمهاي آهو افتاد در زير ابرويش دو تا شهلا نوشتند تو سفره دار عالمي مشكل گشايي آقاي ما سلطان علي موسي الرضايي اشكي چكيد و باب صحبت با تو وا شد ناگاه ديدم صحن تو عرشِ خدا شد آنقدر وا كردي گره از كار مردم تا پنجره فولاد تو دارالشفا شد اصلاً نمي دانم زِ كِيْ بُردي دلم را اصلاً چگونه اين دلم جاي شما شد يك نيمه شب افتاد راهم در حريمت ديگر نمي دانم كه با حالم چه ها شد من اولين باري كه بوسيدم ضريحت از داغي آن بوسه قلبم مبتلا شد تا آمدم لب وا كنم آقا ... آقا آمد ندا برخيز حاجاتت روا شد پاي ضريحت عاشقي با گريه مي گفت در اين حرم امضا برات كربلا شد غير از تو من با هيچ كس كاري ندارم اصلاً بدون تو خريداري ندارم تا روبروي گنبد تو ايستادم دارو ندارم را همه نذر تو دادم با چشم گريان راه افتادم به سويت يك لحظه ديدم بر درِ باب الجوادم اذن دخولم اشكهاي ديده ام شد صورت به خاك گرم صحن تو نهادم احساس كردم بين آغوش تو هستم مانند طفل گم شده از پا فتادم دلشوره هايم را خودت آرام كردي دستان پُر مهر تو تسكين الفؤادم كُلِّ زيارت نامه ام شد عشق بازي گفتم : غلامم ، نوكرم ، من خانه زادم گفتم كه يك دنيا برايت حرف دارم اما ببخشش اين جمله هاي بي سوادم بي قيمتم اما گرفتار تو هستم با دست خالي بر سر راهت نشستم آقا منم من ، مرغ بي بال و پر تو با دست خالي آمدم در محضر تو از دل دعا كردم كه از عزت نيُفتي خالي نباشد از گدا دُورُ و بر تو سلطان گداي ريزه خور بسيار دارد نامم شده جزوِ سياهي لشكر تو روزي ما را از همان اول خدا داد دست تو دست كريمه خواهر تو دلشورة ماه محرم دارم آقا چون قول دادم من به زهرا مادر تو ايران ما زان روز شد واديِّ گريه كه آشنا گرديد با چشم تر تو در سينة ما كوهي از اندوه و غم ريخت « يابن شبيب » تو دلِ مارا بِهَم ريخت در پيشگاهت عشق را ابراز كردم من روضه را با نام تو آغاز كردم هديه به زهرا گريه كردن بر حسين است با تكيه بر گريه به عالم ناز كردم شبهاي جمعه تو خودت هم كربلايي من هم به سوي كربلا پرواز كردم آقا ببخشم روضه اي از تو شنيدم آقا ببخش گر روضه ات را باز كردم آخر چه شد ، جَدِّ غريبت آب دادند؟! يادِ لبانش سوز دل را ساز كردم آقا شنيدم يك نفر فرياد مي زد نيزه نزن بندِ زره را باز كردم با چند ضربه ؛راستي سر بُريدند؟ اين روضه را در سينه مثل راز كردم تا حرمت گيسوي زهرا را شكستند چكمه به پا بر سينة جدت نشستند با حوصله هر استخواني را شكستند نامردها چشمان بازش را نبستند
علیه‌السلام فرازی از یک به رسم دعبل به خاکش سجده کن، روح‌الامین گسترده بال اینجا بیا تا عرش بالا بر ملائک هم ببال اینجا بیا در روضۀ رضوان بخوان یاسین و الرحمان ببین انوار «یَبقی وجهُ ربِّک ذوالجلال» اینجا ببین اسماء حسنی را، صفات حق‌تعالی را جلیل اینجا، جلال اینجا، جمیل اینجا، جمال اینجا به هنگام اذان عطر محمد در حرم جاری‌ست از آن گلدسته دارد شوق گلبانگ بلال اینجا به طور زادۀ موسی بخوان «ألعزّةُ للّه» ببین فرعونیان را سرنگون و پایمال اینجا به شوق مسجدالاقصی به صحن قدس داخل شو بزن طومار اسرائیل را مهر زوال اینجا نه شرقی و نه غربی را بخوان از صحن جمهوری ببین با دین سیاست را به دور از انفعال اینجا حرم در موزه هم آموزه‌هایی از کرم دارد بنازم قهرمانی را که می‌بخشد مدال اینجا هوای صحن بر مهمان، حیاتی تازه می‌بخشد چقدر از این پذیرایی می‌آید دل به حال اینجا فرشته مانده روی فرش، اینجا فرش یا عرش است؟ عجب دارد زمین با آسمان‌ها اتصال اینجا در این آیینه‌های دل‌شکسته ذره‌ای غم نیست غبارش می‌برد از سینه‌ها گرد ملال اینجا امام مهربان‌تر از پدر از حالت آگاه است برای مال دنیا ای دل غافل! منال اینجا حریم عالِم آل محمد عالَمِ علم است که هر علّامه می‌جوید جواب هر سؤال اینجا عیون حکمت از انوار «اخبارالرضا» جاری‌ست حدیث اینجا، کلام اینجا، بحار اینجا، خصال اینجا اشاراتش در این دارالشفا قانون اکسیر است که با طب‌الرضا هر طبع یابد اعتدال اینجا نه‌تنها با نگاهی کور مادرزاد بینا شد درست آن لحظه گوش کر شنید آواز لال اینجا طواف قبلۀ هفتم صفایی فوق حج دارد خوش آن حاجی که تا معراج می‌یابد مجال اینجا بخوان با آسمان‌ها «سَبِّح اسمَ ربِّک الأعلی» به خاکش سجده کن شکرانۀ فیض وصال اینجا به رسم دعبل ای دل! دم بزن از اهل‌بیت وحی دم روح‌القدس می‌پرورد سِحر حلال اینجا أقول «اُنظُر إلی ما قال، لا تَنظُر إلی مَن قال» قبولم کن که با عشق تو دارم قیل و قال اینجا
پیش پای من اگرچه راه غیر از چاه نیست شکر، اما دستم از دامان تو کوتاه نیست از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم تازه دیدم تا بهشت آنقدرها هم راه نیست گنبدت خورشید تابانی‌ست در شب‌های شهر آن‌قَدَر که در غزل‌ها صحبتی از ماه نیست گاه و بی‌گاه آمدن یا گاه‌گاهی آمدن هیچ‌کس نشنیده از دربانِ اینجا "شاه نیست" پنجره فولادِ تو طوری گره وا می‌کند که ضریحت نیز از غم‌های ما آگاه نیست اشک‌های شوق بر مژگان جارو شاهدست هیچ کاری در حرم همراه با اکراه نیست در زیارت‌نامه‌هایت مهربانی جاری است هیچ یک اما به خوبیِ امین الله نیست