eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ چه صحنه‌ای بشود یک شب زیارتی و من و ضریح تو و عقده‌های یک عمرم
حلّال جمیع مشکلات است حسین شوینده‌ی لوح سیئات است حسین ای شیعه! تو را چه غم ز طوفان بلا؟ جایی که سفینة النّجاة است حسین مرحوم
شیرازه‌ی دفتر حیات است حسین محبوب قلوب کائنات است حسین از قِصّه‌ی فُطرسِ مَلَک شد معلوم کوتاه‌ترین راهِ نجات است حسین
علیه‌السلام 🔹قنوت پنجره‌ها🔹 وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد طلیعۀ غزلی صاحب‌الزمانی شد برای دیدنت ای آفتاب در پس ابر قنوت پنجره‌ها غرق ندبه‌خوانی شد نگاه چله‌نشین کسی به آینه خورد که پای عهد خودش ماند و شمعدانی شد به جز ظهور تو در مُلک طور جلوه نبود اگر چه روزی این دیده «لن ترانی» شد.. عقیق، خون جگر خورد و در رکاب تو ماند اویس خانۀ تو سید یمانی شد نگاه خیس شهیدی دو خط عریضه نوشت به دست آب روان داد و آسمانی شد خوشا به ندبۀ أین الحسین وقت سحر که سوی کرببلا رفت و جمکرانی شد
برای روضه‌ی اکبر، بیار امشب دل زارو باید حتماً پدر باشی، بفهمی حال آقارو نخ تسبیح و بازش کن‌، میون‌ِ جمعیت بنداز صدا کن پیرمردی رو، بگو جمعش کن اینارو نمی‌شه جمع و جورش کرد، تنی که ارباً اربا شه باید سرهم‌ کنیش آروم‌، بذاری پیش سر، پارو! شکاف پهلوشو تا دید، به یاد میخ در اُفتاد حسین بالاسرِ اکبر، دوباره دید زهرارو پاشو تا معجرم باشه، نذار موهام پریشون شه داره زینب با این حرفا، به هم می‌ریزه دنیارو جوونای بنی‌هاشم، کمک‌کارِ حسین بودن چجوری یه جَوون مُرده، بگرده کل صحرارو؟! یکی روی عبا می‌رفت، یکی زیر عبا می‌رفت پسر تشییع شد حالا، ببین تشییع بابارو تمام صورتش زخمه، تمام صورتش کنده‌ست یکی پاشه توی خیمه، بگیره دست لیلارو
تا بفهماند به من طعم محبت را حسین در دلم‌ انداخته شوق زیارت را حسین هر قَدَر در طالع من دوری از او آمده از قضا تغییر خواهد داد قسمت را حسین هرکه آمد تحت قبه مستجاب الدعوه شد زیر دین‌ِ خویش بُرده استجابت را حسین ان‌ لقتل الحسین.... آتش به پا شد در دلم لحظه‌ای هم کم‌‌نکرده این حرارت را حسین آب اگر از دشمنانش خواسته، کرده تمام_ بر تمام دشمنانِ خویش حجت را حسین دست و پا می‌زد اگر در خون میان قتلگاه دست و پا می‌کرد اسباب شفاعت را حسین ** عده‌ای شمشیر و نیزه، عده‌ای سنگ و عصا بر تن خود داشت انواع جراحت را حسین زخم‌های او زیاد و اشک‌های ما کم است می‌پذیرد باز از ما این بضاعت را حسین...
؛ ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ 🔸توصیف کودکی🔸 از آن نخست که در گوش من اذان دادند خدای عزوجل را به من نشان دادند کشید بر سر من پیر باخدایی دست و بعد خواند به گوشم:《خدا بزرگتر است》 قرار یافت دل بی قرار من ناگاه به ذکر اشهد ان لا اله الا الله زبان نداشتم و او شهادتینم داد به گریه افتادم، تربت حسینم داد اگر هنوز محرم سیاه می‌پوشم به جای لالایی، روضه بوده در گوشم به اشکِ روضه مرا شیر داده مادر من حسین بوده از اول پناه آخر من به شیرخوارگی‌ام، اصغر حسینم کرد از آن نخست، فدای سر حسینم کرد جوان شدم، گرهی هرکجا به کارم خورد پدر مرا به علی اکبر حسین سپرد 🔸توصیه‌های پدر🔸 وصیت پدرم را هنوز یادم هست چقدر بر دلم آن حرف های ساده نشست: " به جز حسین مبادا مُرید غیر شوی الهی ای پسرم عاقبت به خیر شوی نبند امید به هر بخششی و هر بذلی نترس از افتادن، بیمه‌ی ابالفضلی همیشه ای پسرم خالی از تکبر باش اگر که دست تو بالای دست شد، حُر باش" به من کرامت این خاندان که شد معلوم بریدم از همه دل، غیر چارده معصوم 🔸صحبت با هم‌هیئتی🔸 تو هم شبیه من...آری، تو هم شبیه منی نمی‌توانی از این خانواده دل بکنی به عشق، خورده گره فصل فصلِ زندگی‌ات جوانی اکبری و اصغر است بچگی‌ات تو هم برای امام زمانِ خود، یاری تو هم به روی لب احلی من العسل داری من و تو تحت لوای حسین، ما شده‌ایم درون خیمه‌ی او با هم آشنا شده‌ایم من و تو جبهه‌ی مظلومِ مقتدر هستیم من و تو هرچه که هستیم، عهد نشکستیم معلم من و تو از ازل خدا بوده و درس اول ما عین و لام و یا بوده به عشق آل کسا نور در بغل داریم برای هر مشکل، پنج راه حل داریم من و تو مکتبمان تا همیشه عاشوراست ببین، به بام فلک، پرچم مقدس ماست قیام سرخ حسینی ببین و درس بگیر درخت باش، خزان هم شد ایستاده بمیر هنوز خیمه‌ی آل یزید پابرجاست حسینیان، علم امروز روی دوش شماست نمی رسد به محبان اهل بیت، زیان خداست یاور ما، کلُّ مَنْ عَلیها فَان
کشتی آشفتگیِ خَلق را ساحل، حسین خوش‌به‌حالِ هر که دارد در دلش منزل، حسین هیچ‌کس با دستِ خالی رد نشد از محضرش اولین و آخرین امید هر سائل، حسین بُغض او یعنی جهنم، حُب او یعنی بهشت روز محشر دوزخ و فردوس را حائل، حسین دل‌خوشیِ ما همین اشک است در یوم الحساب یا اله العالمین! اغفر ذنوبی بِالْحُسین او به فکر کل مخلوقات بود الا خودش عاقبت حتی سفارش کرد بر قاتل، حسین ** شأن او تشت طلا و بزم مِی‌ْخواری نبود آه نور حق کجا و مجلسِ باطل، حسین...
آری اگرچه دستِ هجران بسته بالم را بستم کنار مرقدت پای خیالم را روزی که از داغ تو گریه می‌کنم خوبم از وضع چشمم می‌توان فهمید حالم را باکی ندارم از تباکی وقت بی اشکی کافی‌ست که زهرا ببیند قیل و قالم را سینه‌کبودت‌بودنم هم ماجرا دارد بر گردنم انداخته زهرا مدالم را از کل قبرستان عذاب قبر بردارند با من اگر در قبر بگذارند شالم را رد می‌شدم از محفلی و می‌شنیدم شمع- در محضر پروانه‌ها می‌زد مثالم را از شُستن دیگِ غذای نذریِ روضه دارم تمامیِ مقاماتِ کمالم‌ را هرچه که دارم از بساط روضه‌ات دارم از برکت روضه گرفتم رزق سالم را ** گفتند از هُرم عطش گل‌های باغت سوخت داغ گلستان تو سوزانده‌ست عالم را نیزه کجا و حنجر شش‌ماهه‌ی تشنه؟ عباس گریه می‌کند بر نی سؤالم را
اصلاً نه نوکر، فکر کن سائل رسیده است لب تشنه‌ای دیگر لبِ ساحل رسیده است در خانه‌ات دیوانه‌ها را راه دادی اصلاً به کوی تو مگر عاقل رسیده است؟ گندم شد این بذر دعا هربار، اما از من مدام آتش به این حاصل رسیده است قابل نبود اشکی که از چشم من افتاد این گریه‌کن هربار ناقابل رسیده است سمت تو باید دل بُرید از جان، که هرکس جز این بیاید، عاطل و باطل رسیده است تا کربلایت آمدن که پا نمی‌خواست هرکس سراغت آمده با دل رسیده است دیر آمدم، در بسته بود، اما به دادم در زندگی لطف ابوفاضل رسیده است ** در کربلا هم دیر شد دیدارِ آخر زینب رسید اما پس از قاتل رسیده است
زیب آغوش‌نبی نوک سنان، جای تو نیست مطبخ و خاک سیه، منزل مأوای تو نیست خصم‌دون، از چه نهادت به‌روی خاک تنور عرش را مرتبۀ خاک کف پای تو نیست دیشب ای دوست، به مهمانی خولی رفتی! جان‌من، جای‌تو در خانۀ اعدای تو نیست تو بیا تا ز جراحات تو این خاک سیاه شویم ازاشک، که‌اینگونه مداوای‌تو نیست سایۀ خویش مگیر از سرم ای سرو بلند! که مرا هیچ به سر، غیر تماشای تو نیست در ره‌دوست، گذشتی ز سر هستی خویش هیچ‌کس را به جهان، همّت والای تو نیست نه همین واله و شیدای تو شد خواهر تو آن‌دلی کو که‌چومن، واله‌وشیدای‌تو نیست؟ صغیر اصفهانی امام حسین (ع) مناجات
ایّام سوگواری ابن الرضا بود ای اهل دل عزای عزیز خدا بود جاری کنم ز دیده خود سیل اشک را در ماتمی که فاطمه صاحب عزا بود از جور امّ فضل غریبانه جان سپرد آن کو امام و رهبر اهل ولا بود همچون حسین با لب عطشان شهید شد کز ماتمش جهان همه ماتمسرا بود فریاد آب آب ز حجره رسد به گوش چون تشنه لب ز آتش زهر جفا بود بر گرد شمع عشق چو پروانه شد فدا آن عاشقی که مظهر عشق و وفا بود امشب بگیر دامن او را تو «حافظی» کو مظهر عنایت و لطف خدا بود محسن حافظی امام جواد (ع) روضه
ابرهای رحمت حق دُرّ وگوهر ریختند نقد هستی را به خاک پای حیدر ریختند شب نشینان فلک از چشم گوهربار خویش بهر فیض خاکیان از شوق گوهر ریختند درچنین شب آرزومندان زشور اشتیاق صدهزاران دل یه پابوشی دلبر ریختند ساقیان بزم عشق وشور ومستی از شعف عاشقان را شهد شیدائی به ساغر ریختند در شب تزویج زهرا با علی از آسمان قدسیان گُل برسر زهرا وحیدر ریختند تا که چشم مهر ومه افتاد بر انوارشان برنثار راه آنان نقره و زر ریختند درفلک خیل ملائک بال برهم می زدند پیش پای شمع دل، پروانه سان پر ریختند در بهشت آرزو ازیمن این پیوند نور حوریان گُل در کنار حوض کوثر ریختند از درخت سبز طوبا برمحبان علی برگة آزادی از غوغای محشر ریختند ای «وفایی»ماه وخورشید فلک از آسمان درقدوم مهر وماه عشق اختر ریختند سید هاشم وفایی ازدواج حضرت زهرا و امیرالمومنین مدح
در مدح حضرت علی اکبر (ع) ای گلِ عطشان ولی سیرابِ عشق وی هلالِ ابرویت ، محرابِ عشق جامِ چشمت ، مِی پرستم می کند بوی گیسوی تو ، مستم می کند ماهِ بدرِ من ، رخِ بی چونِ تو یک جهان لیلا شده ، مجنونِ تو محوِ رخسارِ تو ماه و مشتری شد به بازارِ تو ، یوسف ، مشتری ماه رویان در رَهَت بنشته اند بر تماشایت همه صف بسته اند تا ببینند آن جمالِ ماه را اَشبه النّاسِ رسول الله را ای ز سر تا پای ختم المرسلین در شجاعت ، چون امیرالمؤمنین دلبران را دلربا و دلبری یوسفِ لیلا ، علیّ اکبری ای عنانگیرِ تو صد فوجِ مَلَک نور گیرد از تو خورشیدِ فلک طُرّهء گیسوی تو خَم در خم است تو گلی ، اشکِ پدر چون شبنم است ای همه اهلِ حرم ، دل داده ات ای شده امواجِ خون ، سجّاده ات آسمانم را هستی آفتاب جلوه کن ، بارِ دیگر بر من بتاب از شمیمت ، کربلا مدهوش شد بانگِ تکبریت چرا خاموش شد؟ خونِ تو با اشکِ من آمیخته زیرِ پایت ، یک جهان دل ریخته ای مسیحا ! نیمه جانم کرده ای ای کمان ابرو ، کمانم کرده ای... سید محسن حسینی
در آسمان غزل ، عاشقانه بال زدم به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم در انزوای خودم ، با تو عالمی دارم به لطف قول و غزل ، قید قیل و قال زدم کتاب حافظم از دست من کلافه شده‌ست چقدر آمدنت را ... چقدر فال زدم غرور کاذبِ مهتاب ، ناگزیر شکست همان شبی که برایش تو را مثال زدم غزال من ! غزلم محو خط و خال تو شد چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم به قدر یک مژه بر هم زدن تو را دیدم تمام حرف دلم را در این مجال زدم ...
علیه‌السلام 🔹قبلۀ عشّاق🔹 رسید و گرد راهش کهکشان‌ها را چراغان کرد قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد یکایک ریگ‌ها و سنگ‌ها، پابوس چاووشش قدمگاهش نگاه خاک را آیینه‌بندان کرد تمام کاتبان گفتند ما را میزبانی کن تمام کاتبان را با حدیثی تازه مهمان کرد رُواتش سلسله در سلسله نورٌ علی نورند کلامش در شب مردابی تاریخ، طوفان کرد بیا «شیخ صدوق» و در «اَمالی» خودت بنویس که اعجاز نگاهی می‌کند کاری که قرآن کرد بیا با زعفران بنویس از شمس‌الشموسی که کلام روشنش یک شهر را از نو مسلمان کرد به یُمن او درِ هفت آسمان رو به زمین باز است ضریحش قبلۀ عشّاق را سمت خراسان کرد
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟ با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟ حرف شمشیر و دلت آخر یکی شد یا دو تا؟ چیست تکلیف تو آیا با حسین بن علی؟ اینکه می‌آید صدایش بانگ هل من ناصر است از گلوی کیست این آوا؟ ... حسین بی علی در کدامین صف نشستی در سپاه کیستی؟ چون خدا تنهاست حق، تنها حسین بن علی شور، شیدایی، جنون، مستی، به خون غلتیدگی لفظ عشق‌اند این همه، معنا حسین بن علی جان حسین بن علی، جانان حسین بن علی دین حسین بن علی دنیا حسین بن علی می‌توان با تیغ، کِی حبل‌المتین را سر برید؟ نخل طوبی، عروة الوثقی حسین بن علی تشنۀ سیرابِ دریا‌دل، یل ام البنین کشتۀ جاوید و نامیرا حسین بن علی کعبه خواهد زد به سینه، سنگ او را تا ابد کربلایش قبلۀ دل‌ها حسین بن علی ** در شکوه واقعه، ای کاش پرپر می‌شدیم در کنارت روز عاشورا! حسین بن علی!
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین با زبانِ اشک‌های بی‌صدا گفتم حسین یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین... ماند هَل مِن ناصِرَت بی‌پاسخ اما بارها آمد از کرب‌وبلا لبیک تا گفتم حسین نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه می‌فهمم چرا در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین عاشقی گفت آن‌چه می‌خواهد دل تنگت بگو با دلی غم‌بار گفتم کربلا... گفتم حسین...
. بیـرون نرود از آستانـت مایوس با قلب شکستـه آنکه آمد پابوس تو قبله ی حاجاتی و من جز حرمت حاجت نبرم به هیچ کس، شمس شموس .
. امشب خدا لطف نهان خود هویدا می کند امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا می کند امشب دو تا را جفت هم، از صنع یکتا می کند یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا می کند با چشم دل در صورت او سیر معنا می کند امشب حسد بر خاکیان، بی حد برند افلاکیان خندان چمن؛ رقصان دمن؛ خوش دل .زمین؛ خرم زمان در دست اسرافیل بین، صورش شده ساز و دُهُل با نور، دعوت نامه بفرستاده هادیّ سُبُل امضا، ز ختم المرسلین؛ گیرندگان، خیل رُسل هر کس که آید همرهش نی دسته گل؛ یک باغ گل در آمد و شد اولیا، در رفت و آمد انبیا ای غصّه و ای غم برو؛ ای شوق و ای شادی بیا از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است دست خدا ، وجه خدا را خواستگاری کرده است امشب علی ،آن عدل کل بر عقل کل داماد شد شاگرد ممتاز نَبی، داماد بر استاد شد خوان کرم مخلوق را دعوت به مهمانی کند صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزانی کند وز طور موسی آمده تا آن که در بانی کند آید خلیل، آرد ذبیحِ خود که قربانی کند یوسف گرفته مِجمر و اسپند گردانی کند کرّوبیان در هلهله، قدوسیان در همهمه عیسی به دنبال علی، مریم کنار فاطمه امشب به ملک اهل دل مولی الموالی، والی است بر سینه غم دست رد، شب موسم خوشحالی است شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است کوثر، کنار ساقی کوثر علیّ عالی است زهرا به خانه بخت شد، جای خدیجه خالی است امشب به روی مرتضی، لب های زهرا خنده کرد آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ی خود زنده کرد .
. می رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است می فروشد زِرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد "إن یکاد" از نفس فاطمه بر تن دارد خبر از شوق به افلاک _سراسیمه_ رسید تا که این نیمهء توحید به آن نیمه رسید علی و فاطمه در سایهء هم... فکر کنید شانه در شانه دوتا کعبهء یک دست سفید عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت ساز و آواز خدا گوشهء عشّاق نداشت کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه... فاطمه با رایحهء گُل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد ابر مهریهء او بود که باران آمد نفَس فاطمه فرمود که باران آمد ناگهان پنجره ای رو به تماشا وا شد هر کجا قافیه "یا فاطمةالزهرا" شد مثنوی نام تو را برده، تلاطم دارد چادرت را بتکان، قصد تیمّم دارد می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام سیدحمیدرضابرقعی .
به روزگار چو عمر پدر به سر آمد خوش است گر پسری بر سر پدر آید ولی چه سخت گذرد زمانه بر پدری که روز مرگ پدر بر سر پسر آید کنم چو یاد حسین (ع) وقت مرگ اکبر او هزار ناله جان سوز از جگر آید
جگرم یاد حسین ریخت بهم یا بن شبیب زخم شد ؛از غم او پلکِ ترم یا بن شبیب تهِ گودال که جای پسرِ زهرا نیست جای قرآن که به زیر سم ِ مرکب ها نیست پیرُهن از تن ِ بیسر شده در آوردند بی کفن در وسط دشت رهایش کردند حرمت مهریه مادر ِ سادات شکست آب می خواست ولی نیزه دهانش را بست جد مظلوم مرا با لب عطشان کشتند مادرش دید و به گیسوی پریشان کشتند ناله زد مادر ما دست به مویش نزنید با تَهِ خنجر خود ضربه به رویش نزنید خبر از حرمت بوسیدن مادر دارید؟؟ پای خود را زلبان پسرم بر دارید قاسم نعمتی
اشعار محمل اشعار حضرت علی اکبر (ع) به عزم جان فشانی، جانب میدان پسر میرفت پسر میرفت و همراه پدر جان پدر می رفت سپاه دل سیاه آماده با شمشیر و تیغ و تیز ز برج خیمه سوی هاله عقرب، قمر می رفت به عشق دوست، سوی دوشمنان رو کرده با شوقی شب معراج، گویی سوی حق خیرالبشر می رفت پسر رفت و پدر در خیمه، ناگه بانگ او آمد به دیدار پسر، آنگه پدر با چشم تر می رفت به امیدی که بیند باغبان گل را شکوفا تر سبک تر از نسیم روح افزای سحر میرفت نمی دانم چه رخ میداد، اگر زینب نمی آمد ولی آنقدر میگویم، پدر هم با پسر میرفت علی انسانی
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است  ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است  صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است  به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت  از روی اسب بیافتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است
السلام علیک یا باب المراد یا جوادالائمه علیه السلام در پشت درب حجره گرفتارم ای پدر در بند ظلم و کینه ی اغیارم ای پدر داده چگونه جود مرا همسرم جواب زهر جفاست پاسخ ایثارم ای پدر سَم کارگر شده جگرم تیر می کشد در بین رقص و هلهله بیمارم ای پدر حالا عطش رسیده و آبم نمی دهند یاسی غریب در وسط خارم ای پدر فرزند کوثرم لب خشکم بدون آب بنگر رسیده است کجا کارم ای پدر حالا شبیه خلوت هر روز و هر شبم صاحب عزای مادر و مسمارم ای پدر من هم شهید ِفصل جوانی چو مادرم درد آشنای کوچه و آزارم ای پدر در اصل، من شهید ِغم محسن ِشهید در بین درب خانه و دیوارم ای پدر در وقت رقص و هلهله ی اهل خانه ام من بی قرار ِ داغ علمدارم ای پدر حالا میان هلهله چون جدّ بی کسم نزد شهید علقمه می بارم ای پدر دستی گرفت بر کمر و گفت:یا أخا بی تو اسیر غربت بسیارم ای پدر علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
السلام علیک یا محمدبن علی یا جواد الائمه علیه السلام ای تو امام لطف و عطا حضرت جواد مظهر برای جود و سخا حضرت جواد هم نور قلب حضرت معصومه ای وهم دردانه ی امام ِ رضا حضرت جواد ذکرت کنار پنجره فولاد می شود بر درد لاعلاج، شفا حضرت جواد شد کاظمین و صحن وسرای رفیع تو ملجأ برای شاه و گدا حضرت جواد دو گنبد حریم شما شد حقیقتاً بر جن و انس قبله نما حضرت جواد ما بی حساب وارد جنّت شویم چون بستیم دل به آل شما حضرت جواد از وحشت قیامت فردا هراس نیست در سایه ات شفیع جزا حضرت جواد در مجلس شهادت تو گریه می کنیم بر دوش ماست شال عزا حضرت جواد در پشت درب حجره شدی بی کس وغریب گشتی شهید زهر جفا حضرت جواد چون مجتبی عموی غریبت ز همسرت هرگز ندیده ای تو وفا حضرت جواد دستور رقص و هلهله داده ست همسرت تا نشنوند از تو نوا حضرت جواد بر روی خاک حجره سرت را گذاشتی یاد شهید کرب و بلا حضرت جواد با‌کام تشنه جان ز تنت رخت بسته است حقّت چگونه گشته ادا حضرت جواد بر روی پشت بام، تنت چند روز وشب تنها رها شده ست چرا حضرت جواد بعد از سه روز ای پسر پاک فاطمه در کوچه یافتند تو را حضرت جواد امّا به روی جسم تو باران گل رسید جسمت نخورده سنگ و عصا حضرت جواد زخمی ز تیر و نیزه، نداری به پیکرت رأست جدا نشد ز قفا حضرت جواد با احترام، جسم تو غسل و کفن شده دیگر نشد تن تو رها حضرت جواد علی_مهدوی_نسب(عبدالمحسن)
حسین جان چشم های خشک من تا محنت دل میشود روضه های تو برایم نصرت دل میشود معصیت پای مرا بست و ز تو دورم نمود فاصله ها علتش از غفلت دل می شود هستی من را بگیر و این غمت را پس نگیر با غمت چندین برابر قیمت دل می شود تا که فرصت دارم آقا نامتان را می برم بردن نام تو یک شب حسرت دل می شود مرغ روحم با سلامی سوی تو پر می کشد باز با لطفت زیارت قسمت دل می شود بین راه کربلا هم گر بمیرم قانعم اربعین پای پیاده فرصت دل می شود؟ روضه خوان کربلا شب های جمعه فاطمه است روضه هایش را شنیدن منت دل می شود ای بنی از چه رو با کام عطشان کشتنت مادرت با ناله اش هم صحبت دل میشود جواد قدوسی
فدای لب عطشان حسین شب جمعه که شود جرم و خطا می بخشند دست خالی نرو با شوق بیا می بخشند این کریمان همه احوال مرا می پرسند این کریمان همه عصیان مرا می بخشند ثروتِ فقر که دارم همه سرمایه ام است اغنیا را به نیاز فقرا می بخشند رزق ما را برسانید ز بازار نجف از همان سفره که نعمت به گدا می بخشند مطمئناً سببش یک نظر فاطمه است قطره اشکی که بر این بی سر و پا می بخشند ای گنهکار بیا و به خودت سخت نگیر مثل فطرس به تو هم بال دعا می بخشند یازده ماه اگر بار گناه آوردی آخر ماه خدا آنهمه را می بخشند نوکری گریه کنان گفت اباعبدالله کِی به ما تذکرهء کرببلا می بخشند مادری گفت فدای لب عطشان حسین... همه را بین فغانش به خدا می بخشند رضا دین پرور
حدیث نفس دید خود را در کنار نور و نار با خدا و با هوا، در گیرودار در حدیث نفْس بود و گفت‌وگوی نور و ظلمت می‌کشانْدش از دو سوی دید، بی‌پرواست نفْس و سرکش است در کمین خرمن او، آتش است گفت: از چه زار و دَروا مانده‌ای؟ کاروان، راهیّ و بر جا مانده‌ای گر چه خاری، رو به سوی باغ کن لاله باش و جست‌وجوی داغ کن از کریمان، جز کرامت کس ندید در گلستان ولا، کس خس ندید نیست این در، بسته، راهت می‌دهند دو جهان، با یک نگاهت می‌دهند گوهر خود را بجو تا دُر شوی خالی از خود شو که از او پُر شوی در دلش، غوغایی از خوف و رجا خوف، رفت و بر رجا بخشید، جا غرقه خود را دید و از بهر حیات دست و پا زد سوی کشتیّ نجات حر، سراپا لمعه‌ای از نور شد هم‌چو موسی، ره‌سپار طور شد آب بر رخ داشت، آتش در ضمیر روح او در اوج بود و سر به زیر گفت: ای روح شتاب و صبر من! وی به دستت، اختیار جبر من! ای غبارت، آبروی سلسبیل! خاک پایت، توتیای جبرئیل! من غبار روی دامان تواَم خود میَفشانم که مهمان تواَم من به سوی خُم، سبو آورده‌ام اشک، جای آبرو آورده‌ام رَسته‌ام از چاه و رو کرده به راه عذرخواهم، عذرخواهم، عذرخواه کوله‌باری از گناه آورده‌ام وز بساط شرم، آه آورده‌ام هم‌چو موجی گر به ساحل راندی‌ام شکر! ای دریا! سوی خود خواندی‌ام از برون گفتی: برو، رفتی خطا وز درون گفتی: خطا پوشم، بیا ای گل بی‌خار! من خار تواَم حرّم، امّا تا گرفتار تواَم اسم، دارم حر، مُسمّایم ببخش لفظ من بِستان و معنایم ببخش بر رخ بلبل، ره گلشن مبند من اگر بستم، تو راه من مبند آب می‌خواهم که من در آتشم سر به زیرم کرده نفْس سرکشم روز محشر، روسیه‌تر از شبم سر به زیرِ آستان زینبم پایه‌های عرش اگر لرزانده‌ام آیه‌ی «لا‌تَقنَطوا» را خوانده‌ام آبرویم، آبرودارا! بخر نزد زهرا، نام ننگم را مبر ای کریم! ای عادتت لطف و کرم! آمدم تا خوشه از خرمن برم گر بخوانی، تاج افلاکم به سر! ور برانی، وای من! خاکم به سر! ای به خاک مقدمت، چشمِ مُقام! خیمه‌ی تو، قبله‌ی «بیت‌الحرام»! مورِ این درگه، سلیمان‌خرگه است بی‌شما، گر خضر باشد، گم‌ره است زخم، از تیغ تو، بِه از مرهم است از کرم، یک نم ز سوی تو، یم است با کرم، آلوده‌ای را پاک کن چون گریبان، سینه‌ام را چاک کن «آتش است این بانگ نای و نیست، باد هر که این آتش ندارد، نیست باد! هر چه گفتی، اختیارم داشتی نیشِ قهرت داشت، نوشِ آشتی ترک‌تازی کردنم را، پی زدی مَرکبم وامانده دیدی، هی زدی پیر، تو، می‌خواره، من، جامم بده من دعا دانم، تو دشنامم بده ای خروشان‌بحر لطف ایزدی! مست بودم، بر رخم سیلی زدی پاکی فطرت چو بودی رهبرش شک، یقین شد؛ باورش، شد یاورش اشک خجلت را به رخ، اصرار داشت با دل و جان، بر گناه، اقرار داشت قطره‌های اشک، کار سیل کرد کوه تمکین، بر عطوفت، میل کرد دید، او را سرفراز از آزمون پوست رفته، مغز افتاده برون دید حر، از پای تا سر، حر شده است سنگ، جُسته گوهر خود، دُر شده است حرّ ویران رفته، آباد آمده است نُوسواد عشق، اُستاد آمده است دید وقتِ دست‌گیری کردن است آن جوان را، گاهِ پیری کردن است گفت: سر بالا کن، ای مهمان ما! وِی به چشمت، سُرمه‌ی عرفان ما! ما پِی امداد تو برخاستیم گر تو پیوستی به ما، ما خواستیم عذر، کم‌تر جو که در این بارگاه عفو می‌گردد به دنبال گناه آب، از سرچشمه‌ی دل، گِل نبود جُرم تو از نفْس بود، از دل نبود خوب دادی امتحان، رد نیستی تو، بدی کردی، ولی بد نیستی با سلیمان، دوری از اهریمنی دی، تو بر من بودی، امشب با منی توبه را ما یاد آدم داده‌ایم ما برائت را به مریم داده‌ایم ما رهانیدیم یوسف را ز چاه ما مدد کردیم، شد دور از گناه هر عدم را، جود ما موجود کرد «بوالبشر» را نور ما مسجود کرد مرده را، ما خود مسیحا می‌کنیم درد را، عین مداوا می‌کنیم سربلندی، خصم دون، پستت گرفت خاک پای مادرم، دستت گرفت قطره بودی، وصل بر دریا شدی تو دگر تو نیستی؛ تو، ما شدی «هر کسی کاو دور مانْد از اصل خویش بازجوید، روزگار وصل خویش» من نه نفرین کردمت، گفتم دعات مادرِ نفْست نشاندم در عزات باطنِ آن، لطف و ظاهر، قهر بود نوش‌دارویی به جام زهر بود لاجَرَم، حر عاقبت بر خیر شد در حرم، ره جُست و دور از دیر شد گفت: ای کانِ کرم! دریای جود! در برِ جود تو، جود آرد سجود فیضِ چشمت، خواب را بیدار کرد سیلیِ تو، مست را هشیار کرد در صفا کن پاک، هم‌چون زمزمم مجرمم، مُحرم شدم، کن مَحرمم مَحرمم کن! در حرم، راهم بده روشنی از پرتوِ آهم بده حلقه از این ننگ، در گوشم مخواه سر، گران باری است، بر دوشم مخواه