eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹آخرین سلام🔹 به زیر تیغم و این آخرین سلام من است سلام من به حسینی که او امام من است سلام من به مرادم به سیدالشهدا که مقتدای من و شاهد قیام من است حسین! ای شده موسی به حرمت تو کلیم که شور عشق تو شیرینی کلام من است چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو که بی حضور تو این زندگی حرام من است اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است... غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است خوشم که عطر وصال تو در مشام من است مرا به مژدۀ دیدار تو امیدی نیست غم جدایی تو همدم مدام من است مگر که شهد شهادت به جام من ریزند که در فراق تو چندی‌ست تلخ، کام من است به راه عشق، نخستین فدایی تو منم سفیر خاص توام، این صدای عام من است به متن دفتر فضل مجاهدان بنگر که در وفای تو سرلوحه‌اش به نام من است تویی منادی صوت عدالت انسان که بازتاب تو، فریاد ناتمام من است چراغ زندگی من عقیده است و جهاد حسینی‌ام من و این مذهب و مرام من است... وجود پاک تو را چشم‌زخم تا نرسد دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق! در آخرین نفس این آخرین پیام من است بگو که شهد شهادت مرا گوارا باد در این محیط که زهر ستم به جام من است خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد سر بریدۀ من پرچم قیام من است من این چکامه سرودم که «مسلم بن عقیل» ز روی لطف بگوید «شفق» غلام من است
علیه‌السلام 🔹غریب🔹 به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم به غیر دربه‌دری‌ها پناهگاه ندارم شب گذشته به هر خانه جای بود مرا، لیک به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم ز خستگی‌ست به دیوار طوعه تکیه زدم من و گرنه جز به خداوند تکیه‌گاه ندارم کِشَند جانب دارالاماره با چه گناهم عزیز فاطمه جز عشق تو گناه ندارم به زیر تیغم و بالای بام وقت شهادت حسین از تو جز امید یک نگاه ندارم به راه عشق تو سر می‌دهم که وای به حالم اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم... غم تو کرده سیه روز من که در همه عمرم قسم به خال تو یک نقطۀ سیاه ندارم سلام بر تو دهم لیک با زبان اشارت نگاه من به تو و طاقت نگاه ندارم...
علیه‌السلام 🔹طلایه‌دار عاشورا🔹 سلام ما به حسین و سفیر عطشانش که در اطاعت جانان، گذشت از جانش به آن غریب‌ترین سربه‌دار وادی عشق به «مسلم بن عقیل» و دو نور چشمانش به عزم شب‌شکن و همّت علی‌وارش به صبر و قوّت قلب و شکوهِ ایمانش... میان معرکه، چون کوه محکم و نستوه ستاده در بَرِ اهریمنان به کف جانش تمام شهر پر از دشمن است و می‌بارد نفاق و فتنه ز بارو و بام و ایوانش در آستان مُحرّم، به خاک و خون غلتید منای کوفه ببینید و عید قربانش طلایه‌دار بزرگ قیام عاشورا فدای نهضت سرخِ حسین شد، جانش
علیه‌السلام 🔹مردم بیعت‌فروش🔹 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
علیه‌السلام 🔹جرمش چه بود؟🔹 کارش میان معرکه بالا گرفته بود ‏شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود تنها میان مردم بیعت‌فروش شهر ‏انبوه کینه دور و برش را گرفته بود دلواپس غریبیِ امروز خود نبود ‏اما دلش به خاطر فردا گرفته بود دیدی که از ارادت دیرینهٔ حسین ‏یک کوفه زخم در بدنش جا گرفته بود با سنگ، پای بیعت او مهر می‌زدند ‏باور نكرد... از همه امضا گرفته بود این شهر خواب بود و ندانست قدر او ‏هر شب برای مردمش اِحیا گرفته بود جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی ‏آن شعله‌ها برای همین پا گرفته بود
با این‌که روزی داشتی کاشانه در این شهر اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر... یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر وقتی تمام مردمانش عاقل‌اند ای عشق! پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر آواره، گشتم کوچه‌ها را یک یک اما نیست جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر هرکس که روزی نامهٔ یاری برایت داد شد نیزه‌دار لشکر بیگانه در این شهر دورت بگردم! بادهای شام آوردند انگار با خود قحطی پروانه در این شهر این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر
هیچ کس در شام با دردانه ات همدم نشد هیچ کس جز عمه زینب همدم دردم نشد حرف های عمه مرهم بود بر زخمم, ولی هیچ کس بر زخم های عمه ام مرهم نشد الأمان از کوفه و از شام, از غربت, پدر! طاقت ما کم شد اما سنگ باران کم نشد قد من کوتاه بود و نیزه ها خیلی بلند خواستم بر زخم هایت بوسه بگذارم, نشد
از غصه ی این فاصله بگذار نگویم از غربت این قافله بگذار نگویم از شمر نگو تو، به تلافیش پدر جان از چشم بد حرمله بگذار نگویم از قصه ی این صورت زخمی که نگفتی از قصه ی این آبله بگذار نگویم من پیر شدم جان تو آن دم که به پا شد دور سر تو هلهله... بگذار نگویم افتاد به بازارِ غلامان و کنیزان روزی گذر قافله... بگذار نگویم از بابت این درد سرِ معجر پاره دارم ز عمویم گله... بگذار نگویم بابا صدقه هیچ ولی خاری و دشنام دادند به این عائله... بگذار نگویم هر گاه سرت خورد زمین عمه زمین خورد دق کرد از این قائله... بگذار نگویم
انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه...
کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید پدر رسید,دوباره میان خانه رسید میان یک طبق از نور خانه داری تو بپای تشت,دل من به این بهانه رسید زبانحال تمامی کاروان این بود: غلاف رفت ولی آه,تازیانه رسید میان کوفه کسی خواهر تو را نشناخت گمان برم که به آن شهر مخفیانه رسید مرا غمیست که می گویمت پدر با اشک به دست های کریمت اگر که شانه رسید_ _بیا و موی سرم را کمی مرتب کن بیا و رحم به حال نزارِ زینب کن تنت به خاک و سرت را به آسمان دیدم تو را به زیر سم اسب هایشان دیدم نشست شمر روی جایگاه علم خدا نشاند بر تن تو نیزه ای سنان دیدم بهار دخترکت بودی و به گودالی تو را شبیه درختان در خزان دیدم برای تو ز دل خود عقیق آوردم چو خاتم تو به دستان ساربان دیدم میان سلسله از پشت آن ستون بلند لبت به زیر لگد های خیزران دیدم ز بعد این همه جریان که دیدم ای پدرم تو حق بده که نبینند چشم های ترم شاعر:#”مهزیار”
   دشت غم، دشت عطش، دشت بلایی کربلا  سینه سوز و جانگداز و غم فزایی کربلا  جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است  باز کن در دل برای عشق جایی کربلا  زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند  میزبان حضرت خون خدایی کربلا  خیمه های عاشقان بر پا شود در خاک تو  تو به حج عشق تصویر منایی کربلا  تو غریبه نیستی با آستان اهل بیت  آشنای زاده ی خیرالورایی کربلا  طور سینایی، کنی موسای عمرانی طلب  خضر امکانی پی آب بقایی کربلا  کعبه ی آل رسولی، ثانی بیت الحرام  بعثت پاک حسینی را حرایی کربلا  آیه ی عشقی ولی هرگز نمی شد باورت  افکنی بین دو عاشق را جدایی کربلا  آه از آن روزی که زینب غرق خون بیند تو را  که هم آغوش تن اهل ولایی کربلا  روز عاشورا که باغ فاطمه پرپر شود  همنوا با زینبش نغمه سرایی کربلا  آن زمان که دست عباس از بدن گردد جدا  میزبان مقدم خیرالنسایی کربلا  عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است  عشق با خون می کند جلوه نمایی کربلا  کاش می گفتی که گلچین لاله را پرپر مکن  وای زین نامردمی و بی حیایی کربلا  میهمان را با لب عطشان چه قومی می کشند؟  وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا  ای زمین، ای ارض اقدس، ای حریم کبریا  تا ابد با آل زهرا همنوایی کربلا 
شعر وروديه كربلا آینه در آینه تابید عالم شد علی نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعظم شد علی حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی با علی جان میدهیم با علی تب می‌کنیم حرفِ مولا می‌زنیم و مشقِ زینب می‌کنیم آنکه اقیانوسِ آرامِ علی شد زینب است آنکه او آغاز و انجامِ علی شد زینب است آنکه او معنایِ اسلامِ علی شد زینب است آنکه آمد زینتِ نامِ علی شد زینب است ما نمی‌فهمیم از این اوج این اعجاز هیچ شعرها را ساده‌تر می‌گویم اما باز هیچ… او هزاران شیرزن بود او فقط زینب نبود او ظهورِ پنج تَن بود او فقط زینب نبود سوختن در سوختن بود او فقط زینب نبود او حسین و او حسن بود او فقط زینب نبود شد تمام آیه‌ی قالوبلا وقتی رسید با نزولش کربلا شد کربلا وقتی رسید شرحِ لیلی را اگر منزل به منزل گفته‌اند شرحِ این تشریف را جمعِ مقاتل گفته‌اند کعبه را با بودنش در راه ، محمل گفته‌اند گَردِ صحرا نه غبارِ پرده را دل گفته‌اند به حسینش که دل زینب به‌دست اکبراست پرده‌ها‌ی محملِ زینب به‌دست اکبراست کَشتیِ کربُبلا در کربلا پهلو گرفت خواست تا پایین بیاید آسمان زانو گرفت تا بیاید جبرئیل از شهپرش جارو گرفت او نه از عباس ، جان عباس از بانو گرفت پایِ او بر زانویِ مردانه‌ی عباس بود بعدِ بابا دستِ او برشانه‌ی عباس بود دورِ خود تا دید اکبر را خیالش جمع شد عون و عبدلله و جعفر را خیالش جمع شد دید در گهواره اصغر را خیالش جمع شد بِینِ خمیه چند دختر را خیالش جمع شد دید فوجِ دشمنان را گفت عباسم که هست نیزه و تیغ و سنان را گفت عباسم که هست ناگهان بی‌حال شد گودال را وقتی که دید روضه‌اش اطفال شد گودال را وقتی که دید ماتِ استقبال شد گودال را وقتی که دید حرمله خوشحال شد گودال را وقتی که دید آمد و اُفتاد بر پایِ برادر : بازگَرد جانِ خواهر جانِ من نَه جانِ مادر بازگَرد شامِ غم شد وای اکبر را نمی‌بیند چرا عون و عبدالله و جعفر را نمی‌بیند چرا پشتِ خیمه قبرِ اصغر را نمی‌بیند چرا بِینِ حجمِ شعله دختر را نمی‌بیند چرا خیمه از شعله اُفتاد و عزیزی سوخت سوخت زیرِ آن خیمه خداوندا مریضی سوخت سوخت بسکه اُفتاده زمین در پا توانی نیست نیست می‌دَود سمتِ برادر حیف جانی نیست نیست دیر شد تا او بیایَد ساربانی نیست نیست وای از انگشت و انگشتر نشانی نیست نیست زیرِ تیغ و نیزه می‌گردد جوابی حیف نیست ناقه و چشمِ حرامی و…رکابی حیف نیست
میرسد ناله و آه از طرف عرش خدا شد حسینیه گریه همه ارض و سما همه ی عالمیان غرق غم وشور و عزا روضه خوان فاطمه وگریه کنش عالم ها که رسید است حسین بن علی کرببلا کاروانی که پر از نور خداوند جلی است کاروانی که پر از جلوه عشق ازلی است پیش درگاه خدا قافله بی مثلی است کاروانی که پر از فاطمه چند علی است چشم بد دور که این قافله باشد بر پا لحظه ای گشت که افتاد زمان از حرکت قبل هر کار همه هاشمیان با سرعت می چکید از عرق روی جبین ها غیرت جمع گشتند همه دور خدای عصمت که نبیند نظری سایه ای از زینب را روضه خوان ونگران است و پریشان زینب از غم کرببلا بی سر و سامان زینب پای ارباب شده دست به دامان زینب ترس دارد که به لبهاش رسد جان زینب از برادر بشود آه در این دشت جدا یک به یک خیمه به خیمه همگی گشت بنا چادر فاطمیون مرکز این چادر ها جراتی نیست به چشمی که بچر خد اینجا تا نگهبان همه اهل حرم شد سقا وای از روز دهم غارت و بی رحمی ها خیمه اکبر لیلا چه تماشا دارد این پسر ارثیه از کوثر و طاها دارد مثل عباس علی قامت طوبا دارد لافتی گر که به شانش برسد جا دارد کاش جسمش نشود پخش میان صحرا فرق دارد حرمی با همه چادر ها خیمه نجمه پر از نقل نبات است و قبا رخت اورده که داماد کند قاسم را شب عقدش به سرش نقل بپاشد اما سنگ شد نقل سرش سرخی خون گشت حنا مادری بین حرم نغمه لالایی خواند آب اندازه کافی به عزیزش نو شاند بین اغوش خودش گل پسرش را خواباند تا دم صبح علی در بغل مادر ماند نخورد غصه که این قافله دارد سقا تخت شاهی رقیه است سر دوش عمو مثل زهراست همه هیبت او موی به مو شکرچون فاطمه او نیست شکسته پهلو یا ندارد ردی از سیلی و از هاله به رو کاش از ناقه نیفتد شب تاریک خدا
. شب عاشورا شده  آجرک الله آقا داغ تو عظمی' شده آجرک الله آقا گوئیا امشب کنار خیمه گاه کربلا خیمه ات برپا شده آجرک الله آقا شاهد اشک غریبی حسین و زینبی دیده ات دریا شده آجرک الله آقا آخرین شب از حیات نور عین حیدر و حضرت زهرا شده آجرک الله آقا لحظه های آخر عمر علی ِ اصغر و اکبر لیلا شده آجرک الله آقا ذکر جانسوز لب اهل حرم از این به بعد آه و واویلا شده آجرک الله آقا در حرم ،دلواپس و لبریز اشک وناله ها زینب کبری' شده آجرک الله آقا وای! از فردا که بیند عمّه ،دلدارش حسین بی کس و تنها شده آجرک الله آقا از غم اکبر شده پیر و کنار علقمه قامت او تا شده آجرک الله آقا عصر فردا روی تل بیند که او با قتل صبر کشته ی اعدا شده آجرک الله آقا (وا علیّا) از روی تل تا کنار قتلگاه بر لبش نجوا شده آجرک الله آقا منزل و مأوای جسم ارباً اربای حسین گوشه ی صحرا شده آجرک الله آقا کربلا تا شام ، مأنوس دل اهل حرم روی نی، سرها شده آجرک الله آقا علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ..
. در کجایی ای تمام هست ما یابن الحسن ای امید شیعیان ،ذُخر ِخدا یابن الحسن ای که عمری بی کس و تنها درون خیمه ات می کنی خون گریه هر صبح و مسا یابن الحسن دیده ی آلوده ام،یک لحظه رویت را ندید لایق دیدار خود کن دیده را یابن الحسن من گنه کردم ولی توبه نمودی جای من چشم پوشیدی همیشه از خطا یابن الحسن با نگاه تو رود بالا دعای نوکرت بر ظهور خود تو هم بنما دعا یابن الحسن گفته ای هر جا شود حرف از عمویت حاضری پس به بزم روضه ی سقّا بیا یابن الحسن بر زمین خورده به صورت در کنار علقمه چون که دست او شده ازتن جدا یابن الحسن تیرباران شد عمویت در میان علقمه در یم خون زد ز کینه دست و پا یابن الحسن تیر از چشمش کشیده،جدّ تنهایت حسین شد قدش در علقمه از غُصه تا، یابن الحسن رأس او از تن جدا و بر روی سرنیزه رفت پیکرش در بین صحرا شد رها یابن الحسن علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. علیه_السلام ای آشناترین که غریب زمانه ای هستی  ِشیعیان تو چرا بی نشانه ای جای تو نیست کوه و بیابان بیا به شهر طاووس جنّت از چه تو بی آشیانه ای هر روزه با گناه، دلت را شکسته ام دارم همیشه وقت شکستن بهانه ای حاجات من شنیده ای اما تمام عمر نشنیده ای ز من سخن عاشقانه ای گفتم بیا همیشه ولیکن نساختم در سینه ام برای حضور تو خانه ای صاحب عزا، دوباره محرّم رسیده است سمت کدام مجلس روضه روانه ای شاه غریب، فکر غریبی  ِمسلمی یاد جفای کوفه و اشک شبانه ای بالای بام،ناله زده ای حسین نیا تا که رقیّه ات نخورَد تازیانه ای با خون حنجرم بنویسم میا حسین ای آشناترین که غریب زمانه ای علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. ای منتقم‌ که جان تو بر لب رسیده است در روضه ها ز دیده ی تو خون چکیده است یک دم خودت برای ظهورت دعا نما بنگر ستم به حدّ نهایت رسیده است بنگر که شیعه منتظرت مانده روز وشب در زیر بار هجر تو قامت خمیده است از بس که غیبتت شده طولانی ای دریغ شیعه ز منکران تو طعنه شنیده است در پشت پرده های گناهان، نگاه من شرمنده شد که ماه رخت را ندیده است آقا بیا به بزم عزای مه حسن ماهی که روح بر تن هیئت دمیده است دستان عمّه زینب خود را رها نمود تا قتلگاه نزد عمویش دویده است او دیده داغ قاسم و صدپاره پیکرش حق می دهم دگر ز جهان، دل بریده است عشق حسین را وسط بغض خارها یاس حسن،به قیمت جانش خریده است دستش سپر شده جلوی تیغ دشمنان با تیر حرمله ،به مرادش رسیده است شد آخرین فدایی راه عموی خود حالا به روی سینه ی او آرمیده است او هم شبیه قاسم ِ گلگون بدن ز بغض در زیر نعل اسب عدو قد کشیده است هر نعل تازه ای که رسیده، به همرهش او را به نقطه نقطه ی میدان کشیده است علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. هم اول روضه نام اصغر (ع) آورد اشک همه را چه بی هوا در آورد... مجلس ضربان گرفت و تا مقتل رفت بلوا شده بود و شمر خنجر آورد... ✍ ................. بر چهره شهر گردغم ریخته اند با رنگ سیاه هرچه آمیخته اند پیراهن خونی حسین بن علی(ع) از عرش مگر دوباره آویخته اند؟ .
آمدم خیمه تا وداع کنم دیدم از داغ آب می سوزی بردم آبت دهم ولی دیدم زیر این آفتاب می سوزی کاش آبی شود مهیا تا خجل از روی خواهرت نشوم سعی کردم که وقت بردن تو چشم در چشم مادرت نشوم پشت سر را نگاه کن پسرم جلوی خیمه ها رباب نشست به امیدی که خیمه برگردی آمد و زیر آفتاب نشست من که طاقت ندارم ای گل من که نگاهی کنم به پشت سرم لیک حس می کنم که آمده اند جلوی خیمه ها زنان حرم گر چه ای کودکم نمی بینم ذره ای رحم در دل اعدا شاید این دفعه وضع ، فرق کند کودک من توکلت به خدا به رخ کودکم نگاه کنید رنگ ، دیگر به روی طفلم نیست کوفیان إرحمو بهذالطفل قطره ای هم برای او کافیست خودمانیم شیرخوارهء من کاش از شاخه ات نمی چیدند کاش پوشانده بودمت به عبا تا گلوی تو را نمی دیدند وقتی می آمدیم خواهر تو با نگاهش مرا معذّب کرد تا تو برگردی و بخوابی باز عمه گهواره را مرتب کرد تو بگو من چطور پاسخ این یک حرم ، اضطراب را بدهم عمه با من ، علی بگو که چطور من جواب رباب را بدهم این گلو مثل ساقۀ گل بود قطع کردن ، تبر نیاز نداشت کس نپرسید حرمله این طفل به سه شعبه دگر نیاز نداشت آه ، تصمیم ، واقعا سخت است وای اگر تیر جابجا بشود تیر را از گلو اگر بکشم ترسم این است سر جدا بشود عطش آرام کرده بود تو را تاب حرکت نبود در بدنت حرمله با سه شعبه باعث شد بنگرم باز دست و پا زدنت بعد از عباس ای علی اصغر خیمه ها را تو زیر و رو کردی از سرِ شانه ام گرفتی پر هوس شانۀ عمو کردی با دودستی که غرق در خون است اشک خود را ز گونه پاک کنم می برم پشت خیمه ها که تو را با دل خون درون خاک کنم شاید این طور دشمنان دیگر رأس تو از بدن جدا نکنند بین سرها سر تو را شاید لااقل روی نیزه ها نکنند لکن از قوم کوفی و شامی می شناسم تمام را پسرم تو برو تا دقایقی دیگر وعدهء ما به نیزه ها پسرم دوست دارم به سمت خیمه روم تا شود عمه مرهم دردم من فقط مانده ام عزیز دلم با چه رو سمت خیمه بر گردم شاعر: مهدی مقیمی حضرت علی اصغر (ع) روضه
وقتی که اسماعیل قربانگاه می رفت انگار که جان خلیل الله می رفت عباس در خیمه گریبان چاک می داد چون روشنی چشمهای ماه می رفت کوثر به استقبال آتش رفت انگار تا قلب میدان سوره ای کوتاه می رفت آری حیاء نیزه بیش از میخ در بود سوی رواق سینه با اکراه می رفت شمشیر ها الله را تقطیع کردند بر روی دست نیزه تنها آه می رفت جمع نبوت با امامت بر زمین خورد بابااز این رو روی زانو راه می رفت او چون حدیثی بر لب شمشیر ها بود روی عبا یک مقتل جانکاه می رفت روی عبا زخم تنش را جمع کردند تا یکهزار و نهصد وپنجاه می رفت حجت الاسلام محسن حنیفی حضرت علی اکبر (ع) روضه
نور چشمم به روی چشم بزرگت کردم حال بر روی پدر چشم تر خود را واکن در حرم مادر تو موی پریشان کرده خیز از جا و مراعات دل لیلا کن تا به حالا نشده بود بخوابی جلویم خیز از جا پسرم فکر دل ما را کن ای جگر گوشه ی من ریخت به هر گوشه تنت جگرم سوخت، تو فکر جگر بابا کن عمه ات را ببرم یا که تو را جمع کنم من به تو گریم و تو گریه بر این تنها کن گر عبا بر سر عمه نکشم پس چکنم خیز از جاو کمک، به زینب کبرا کن **** محمود اسدی شائق حضرت علی اکبر (ع) روضه
باباببین رویم شده نیلوفرانه لطف یتیمی بود و لطف تازیانه طرح ضریح پیکرم بلکل عوض شد از بس کتک ها خورده ام با هر بهانه روی سرم یک تار مو سالم نمانده وقتی که برگشتی نزن بر موم شانه من در دهان دندان سالم هم ندارم خونی شده کل دهانم این نشانه یک جای سالم هم ندارم روی پیکر از بسکه خوردم ضربه های وحشیانه من مثل زهرا مادرت میمیرم آخر بابا بیا شد روی لبهایم ترانه بابا بیاور با خودت آب و غذایی بوی غذا پیچیده از هر آشیانه در انتظارت مینشینم تا بیایی برگرد برگردیم با هم سوی خانه بابا بیا گهواره را هم پس بگیریم لالایی خود را بخوانم عاشقانه بابا به من سوغات یک معجر بیاور سخت است بی معجر شدن ُاف بر زمانه محمد حبیب زاده حضرت رقیه (س) روضه
کل اعضای تو بر یکدیگر از رو وصل نیست هر چه دقت می کنم این سو به آن سو وصل نیست پوست بر انگشت، انگشتان رنجورت به دست دست بر آرنج و آرنجت به بازو وصل نیست بیش از این ها زخم داری از که پنهان می کنی؟ مثل دریایی و دریا هم به یک جو وصل نیست می تواند رد شود از زلف تو دست نسیم چون که دیگر در سرت گیسو به گیسو وصل نیست اینکه اینسان چهره اش مانند عباس علی است پس چرا در صورتش ابرو به ابرو وصل نیست با چه پایی آمدی سوی حرم، من در تنت هرچه دقت می کنم پایی به زانو وصل نیست شاعر:مهدی رحیمی حضرت عباس (ع) روضه
رفتی ولی فراق تو باور نمی شود "داغی شبیه داغ برادر نمی شود" باید چگونه بی تو به خیمه روم، دلم وقتی حریف گریه ی خواهر نمی شود خواهم تو را به خیمه رسانم ولی چرا جسمت جدا ز نیزه و خنجر نمی شود می خواهم از کنار تنت بگذرم ولی فکرم رها ز غارت پیکر نمی شود با رفتنت که آب به دردی نمی خورد گیرم رسید آب، لبی تر نمی شود دارد شکاف فرق سرت می کُشد مرا اصلا گلی شبیه تو پر پر نمی شود با من بگو چگونه تنت پُر ز تیر شد با یک "سه پَر" تنت که پُر از پَر نمی شود خواهم کِشم ز سینه ات این نیزه را برون اما قسم به حضرت مادر نمی شود خیزی اگر ز جا به خدا قول می دهم زینب اسیر این همه لشکر نمی شود شرح تو را چگونه رسانم به خیمه ها از مشک پاره خاطره بدتر نمی شود باید سر تو بند نگردد به روی نی وقتی سرت به نیزه برابر نمی شود مهدی جلالی حضرت عباس (ع) روضه
روی غدیر دست بابا رفت بالا شد قتلگاهش دست بابا کرد لالا تیر سه شعبه هر دو را باهم زمین زد خون گلویش ریخته بر روی بابا از پوست آویزان شده این سر ز پیکر لب تشنه جان دادی بمیرم پیش دریا شرمنده ام از چشم های نیمه بازت خیری ندیدی مثل اکبر تو ز دنیا ماندم چه خاکی سر کنم حالا عزیزم شد ناله های مادرت از دور پیدا بابا عبا رویت کشیدم تا نبیند این مادر بی اصغر افتاده از پا محمد حبیب زاده حضرت علی اصغر (ع) روضه
آماده شوید فصل ماتم آمد تا کرببلا قافله‌ی غم آمد با ناله و فریاد بگوئید به هم ای اهل عزا ماه محرم آمد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد محفل اشک برای تو فراهم باشد روضه‌ات آب حیات است برایم، ای کاش در دلم تا نفسی هست محرم باشد آبرویی بده آن‌قدر که تا آخر عمر تا سری هست فقط پیش شما خم باشد مرگ صدبار مبارک‌تر از آن روزی که در دلم ذره‌ای از مهر شما کم باشد خاکِ نفرین شده آن است که در ماتم تو خالی از نام تو و روضه و پرچم باشد
از این سیاهی‌ها به عشاقت نوید است... بخت تمام گریه‌کن‌هایت سپید است هرقدر می‌خوانیم تکراری ندارد این روضه‌ها مانند قرآن مجید است هر گریه‌ام با قبل خیلی فرق دارد هیئت به هیئت عهد ما با تو جدید است مثل جوان‌مُرده به تو باید بگریم فرمایش آقاست، دستور اکید است من با توأم، مال توأم، عبد تو هستم تا کور گردد هرکسی که با یزید است اینجا برایت کشته‌مرده بی‌شمار است پس روضه‌ات یک‌جور گلزار شهید است ما با تو تضمینی سعادتمند هستیم این جامه‌ی مشکی خودش برگ رسید است خون دلم از خنده‌ام پربارتر بود خیر غمت بالاتر از صد‌جور عید است آن‌قدر آقایی که در روز قیامت وقت شفاعت شمر در قلبش امید است یک کربلا می‌خواهم و می‌دانم این را... رد کردن از شخصی شبیه تو بعید است... ** زینب چگونه زخم‌هایت را ببندد؟! ای زخمی گودال خونریزی شدید است
خدا شاهده به هر دری زدم تا یه جور بهت خبر بدم: نیای یا اگر تقدیره که کوفه بیای دیگه با رقیه دستکم نیای واسه مسلمت حلالیت بگیر خیلی شرمنده‌ی خواهرت شدم نمیشه! چطور ببخشم خودمُ باعث گریه‌ی مادرت شدم نخلای علی اسیرِ عطشن قطره آبی به شکوفه نرسه با دلی شکسته از خدا می‌خوام پایِ بچه‌هات به کوفه نرسه به غم نبودن و ندیدنت یه روزه هزار تا غم اضافه شد به غریب‌ْکُشی که رسم کوفیاس رسم مهمون کُشی‌ام اضافه شد کاری با زخم لبم نداشته باش باز می‌خوام فقط تو رو صدا کنم غصه‌م اینه سر دروازه میای نتونم توی چشات نگا کنم خُلقشون مثل قدیمه، به سلام یه جواب واسه ثوابم نمیدن دینشون گمون کنم عوض شده دیگه به قربونی آبم نمیدن نمیرم توو بازار آهنگرا چون سروصداش کلافم می‌کنه شمرُ دیدم که داره بی حوصله بند چکمه‌هاشُ محکم می‌کنه سرشون شلوغه خنجر فروشا رونقی گرفته کاروکسبشون شنیدم ده تا حروم‌زاده دارن نعلِ تازه می‌زنن به اسبشون داره پشت سرِ اولاد علی حرفایی رو که نباید... می‌زنه دیگه از سنان نذار بگم برات برق نیزه‌ش چشمامُ بد می‌زنه
از سرِ شب، غربت و دلشوره‌ام بسیار شد غصه‌ی یک عمر، بین سینه‌ام انبار شد خواب بودم، غافل از احوال خود، تا ناگهان با صدای ناله‌ای محزون، دلم بیدار شد ناله می‌فرمود: یا عَطشان... بُنیَّ یاحسین از همین ناله، دو چشم عرشیان خونبار شد چشم وا کردم لباسی غرق خون دیدم به عرش تا نظر کردم بر آن، از گریه چشمم تار شد آی نوکرها میان سجده، شکر حق کنید باز هم ایام خوبِ نوکری تکرار شد پیرهن مشکیِ ما تعظیم راه کربلاست علتش این است در چشمانِ دشمن، خار شد نام شیرینت، رسولِ ترک می‌سازد حسین گفت هرکس یا حسین، از معصیت بیزار شد نذر کردم یک دهه فارغ شوم از غیر تو شاید آخر چشمِ کورم لایق دیدار شد حضرت سلطان سفارش کرده، فَابک لِلحسین ابر چشمانم برای روضه‌ات پربار شد سنگ از روزی که آمد خورد بر پیشانی‌ات استعاره از دل بی رحم و بی افسار شد ** راستی آقا خبر داری سفیرت تشنه است؟ مسلمِ مظلوم، آواره سرِ بازار شد ظهر پشت مسلمت یک شهر بیرون آمدند وقتِ مغرب بین کوفه، بی کس و بی یار شد