#حضرت_علی_اصغر_شهادت
تیر سه شعبه بود اگر اکبر از گلو
اما گذشت با دل و جان اصغر از گلو
ای کاش لااقل کمی آرام می رسید
پیدا نشد اگر هدفی بهتر از گلو
طوری جنون گرفت که آتش به خیمه زد
طوری شتاب داشت که رد شد سر از گلو
باید پسر به زیرِ عبای پدر رود
تا اینکه با خبر نشود مادر از گلو
جسم همه شبیه تو کوچک شده علی
باید تو را شناخت نه از پیکر از گلو
نقشی که بر صحیفه ی هفت آسمان کشید
ارباب می گرفت در آن جوهر از گلو
گاهی تمام روضه به یک واژه می رسد
در یک کلام روضه من الغرض گلو
#محمدمعین_پوریلان
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
خون از لبان چاک چاکش پاک می کردم
با دست خود شش ماهه ام را خاک می کردم
شرمنده ی شش ماهه ام هستم خبر دارید ؟
چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید ؟
هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم
با تکه ای قنداقه طفلم را کفن کردم
بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم
خیره به رگ های ظریف گردنش بودم
در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم
آن جا به تنهایی نمازش را خودم خواندم
من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد
بابای بچه مرده از حالم خبر دارد
چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم
از روز میلادش به فکر جوشنش بودم
می خواستم روزی عصای دست من باشد
آینده داماد عموجانش حسن باشد
حالا تمام هستی ام در گور خوابیده
داغش به روی خیمه خاک مرده پاشیده
یادم نرفته آن ترک هایی که بر لب داشت
یادم نرفته روزهای آخری تب داشت
لرز سرش ؛ ضعف تنش آتش به جانم زد
با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد
از مادرش هم نیز کاری بر نمی آمد
از فرط بی حالی صدایش در نمی آمد
از وصله ی جان دل بریدن گریه هم دارد
از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد
بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد
تیر سه شعبه عاقبت خانه خرابم کرد
از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته
امد برای کشتن طفل زبان بسته
ای کاش مثل اکبرم من را صدا می زد
طفل عزیزم روی دستم دست و پا می زد
دیگر رباب از فکر او بیرون نمی امد
راحت سه شعبه از گلو بیرون نمی امد
در راه دین شش ماهه مثل مادرم دادم
در راه خیمه بود یاد محسن افتادم
با حسرت دیدار او عمری برادر سوخت
محسن ؛ همان که پشت در همراه مادر سوخت
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
این هفتمین شب است که هیأت قیامت است
امشب مسیر روضه به سمت خجالت است
داغ عطش گرفته رمق از گلویمان
امشب به آب گو رود از روبه رویمان
امشب تمام روضه شده آب آب آب
خون گریه میکنیم برای غم رباب
"کار جنون ما به تماشا کشیده است"
ای اهل روضه ها شب هفتم رسیده است
امشب برای تعذیه کودک بیاورید
تصویر تیر و حنجر کوچک بیاورید
تا بیشتر به قلب شما غم بیاورم
ناچارم اسم حرمله را هم بیاورم
امشب دخیل بسته ی یک گاهواره ایم
خون گریه های حنجره ای پاره پاره ایم
لطمه زنان مقتل یک شاهزاده ایم
انگار روبه روی حرم ایستاده ایم
وقتی که دید نیست دگر راه چاره ای
گل کرد روی دست پدر ماه پاره ای
فرمود این پسر نفسم نور دیده است
کار گلوی او به تلظی کشیده است
چشمان تنگ کوفه از این داغ تر نشد
مُنُّو عَلَیَّ گفت حسین و خبر نشد
مولا اشاره کرد به خشکیده روی او
برقی زد از سپیدی زیر گلوی او
دشمن مجال یک کلمه بیشتر نداد
جز با سه شعبه تیر جواب پدر نداد
خشکیده بود چونکه گلو زودتر شکست
قلب پدر شبیه گلوی پسر شکست
هر شعبه ای به یک طرف حنجرش نشست
انگار تیر بر جگر مادرش نشست
با چشم اشکبار و دل خون و نا امید
آهسته تیر از گلوی نازکش کشید
#حسن_کردی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟...
خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است...
علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است
به عکسِ وقتِ تشییع تنِ تو
چقدر انجام دفنت پر شتاب است
چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است...
#جواد_محمد_زمانی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
هِی کتک خورد زنی پشتِ تو و هِی اُفتاد
پشتِ تو مادرِ بی شیر پیاپی اُفتاد
نگران بود نسیمِ خنکی هم نوَزد
باد هروقت گذر کرد سر از پی اُفتاد
گرچه بستند سرت را به نخِ قنداقهات
باز تا نیزه تکان خورد سر از نِی اُفتاد
سر در آغوشِ رُباب و دو سه ساعت بعدش
نیزهدارِ تو به او گفت : سرش کی اُفتاد؟!
#حسن_لطفی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#دوبیتی
به روی برگ گل شبنم نشسته
به سوگ تشنه ای زمزم نشسته
به روی حنجر ششماهه با تیر
سه تا بوسه کنار هم نشسته
عطش را روی لب تفسیر داری
نخوابیدی ، ولی تعبیر داری
نمی دانم چه کرده تیر با تو؟
که بر حنجر ، خط شمشیر داری
#میثم_مومنی_نژاد
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_رباب
بیدار شو عزیز دلم وقت خواب نیست
حتی به خواب دیدنِ تو حرف آب نیست
مهمانِ تیغ و تیرِ سه شعبه شدیم ما
در این دیار خشک ، محبت ثواب نیست
می سوزد از غمِ تو فقط ظلّ آفتاب
قلبی دگر برای لبِ تو کباب نیست
شرمندهٔ حسین شدم تا که گفتم آب
شرمنده گشت گفت ببخشید آب نیست
هشتاد و چار مضطرب این سو نظاره گر
برعکس ، آن طرف به دلی اضطراب نیست
آب ست دور تو که به اسراف می رود
اما به جز سه شعبه برایت جواب نیست
این وقت آخری به خدا می کنی نگاه
قربان رتبه ات که به چشمت حجاب نیست
ای کوچکِ به نیزه بگو بر عموی خود
بر پای عمه هیچ کس اینجا رکاب نیست
آنقدر کربلا شده ام پیر که مرا
هر کس که دید گفت به خود این رباب نیست
باید به نام تو قسمش را بیاورد
زیرا پس از تو ذکر کسی مستجاب نیست
#حامد_آقایی
#امام_حسن_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
همه عزت دنیای حسین است حسن
به خداوند مسیحای حسین است حسن
بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای
جان من! صاحب امضای حسین است حسن
این حسن کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
برترین اسم به لبهای حسین است حسن
هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است
تا ابد پرچم بالای حسین است حسن
بنویسید که آقای جهان است حسین
بنویسید که آقای حسین است حسن
زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن
باب حاجات گداهای حسین است حسن
همه در کرببلایند حسین رفته بقیع
چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن
او علی اکبر اگر داد حسن قاسم داد
در بلا هم شده هم پای حسین است حسن
بعد او خنده ندیدند به لبهای حسین
آی مردم غم عظمای حسین است حسن
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسن_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
همه عزت دنیای حسین است حسن
به خداوند مسیحای حسین است حسن
بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای
جان من! صاحب امضای حسین است حسن
این حسن کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
برترین اسم به لبهای حسین است حسن
هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است
تا ابد پرچم بالای حسین است حسن
بنویسید که آقای جهان است حسین
بنویسید که آقای حسین است حسن
زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن
باب حاجات گداهای حسین است حسن
همه در کرببلایند حسین رفته بقیع
چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن
او علی اکبر اگر داد حسن قاسم داد
در بلا هم شده هم پای حسین است حسن
بعد او خنده ندیدند به لبهای حسین
آی مردم غم عظمای حسین است حسن
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_قاسم
پا میکشم برخاک آخر نا ندارم..
باید که برخیزم توانش را دارم
یک یک تمام دنده هایم را شکستند
آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم
روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم پا ندارم
نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم
ناله زدم اما دهانم را گرفتند
هم صحبتی جز سم مرکبها ندارم
هرقدر که میشد برایت قد کشیدم
تا که نگویی خوش قد و بالا ندارم
میخواستم دیگر به تو بابا بگویم
میخواستم لب وا کنم اما ندارم!
قاسم که بودم حال قسمت قسمتم من..
واضح تر ازاین که شدم معنا ندارم
مثل قباله پاره پاره هستم اما
یک بوسه بررویم بزن امضا ندارم
دیگر جوانان بنی هاشم نداری
ای بی کس من اکبر و قاسم نداری
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_قاسم
رکاب از پا عقب مانده
چه کراری، عجب گامی
بلرزان تیغ خود را تا
بلرزد ازرق شامی
پیاپی چون جمل دشمن
تو را سر میدهد ناله
دوباره دهر میبیند
حسن را سیزده ساله
دو نیم از برق تیغت شد
جیوش الانس و الجنه
که جدت بود یا قاسم
قسیم النار و الجنه
به برق تیغ برانت
نشان کن هرچه جوشن را
بدین رایت که میبینم
درآور کفر دشمن را
شباهت تا به آنجایی
که در رزم تو سرتاسر
فلک فریاد میدارد
علی اکبر...علی اکبر
به بازو نامه ای داری
اگر ضرب تو سنگین است
بگو باز از لب تشنه
که طعم مرگ شیرین است
کسی از خیمه سمت تو
به حال اضطراب آمد
چنان شد قامتت آخر
که پایت تا رکاب آمد
#مسعود_یوسف_پور
#حضرت_قاسم
تو دلم رو حیدری کردی عمو
وجودم رو مادری کردی عمو
اصلا احساس یتیمی ندارم
تو برایم پدری کردی عمو
راضیه برادرت بزار برم
جوونیم فدا سرت بزار برم
یه قسم میدم که رد خور نداره
تو رو جون مادرت بزار برم
بگو عمه آینه قران نیاره
بگو نجمه سر به صحرا نذاره
چه زره تن ام کنی چه یک کفن
بخدا فرقی به حالم نداره
اکبرت زره رو شونه داش چی شد؟؟
یا کلاه خود روی سر گذاش چی شد ؟؟
زیر ضربه ی عمود فرق سرش...
زیر تیغ و نیزه دست و پاش چی شد ؟؟
لبم از هرم عطش سوخته ببین
بیا این چهره ی افروخته ببین
نیزه هایی که زدن به پهلوهام
بدنم رو به زمین دوخته بیین
گرچه من شدم اسیر سم اسب
گرچه بودم تو مسیر سم اسب
جای شکرش باقیه بابام نبود
که ببینه منو زیر سم اسب
زیر دست و پا تنم ریخته به هم
ذره ذره بدنم ریخته به هم
نعل اسباشون گواه حرفمه
مهره های گردنم ریخته به هم
#علیرضا_خاکساری
#امام_حسن_مدح
#حضرت_قاسم
هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است
هزار شکر که زهرا خرید ما را باز
که جمعِ ما همه در جنس دَرهَمِ حسن است
بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است
قسم به گریهکنانش که زود میبینیم
قرارِ ما همه صحنِ معظَّمِ حسن است
چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است
چقدر فاطمه میخواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش، غمش غمِ حسن است
فقط نه مرحم انبوهِ زخمهای حسین
که اشکِ چشمِ عزادار، مرحم حسن است
نه اینکه اول ماه صفر نه آخر آن
محرم و صفر ما، مُحَرَمِ حسن است
فقط نه کوچه و دیوار و آتش و سَم بود
تمامِ کرببلا مقتلِ غمِ حسن است
#حسن_لطفی
#حضرت_قاسم
حسن جوان شد و از عرشِ خیمهها آمد
نماز ظهر شد و ماهِ کربلا آمد
تو قاسمبنعلی یا یَلِ یَلِ جَمَلی؟!
همینکه آمدی انگار مرتضی آمد
زره نپوش، که جوشنکبیر میخواهی
برای حرز تو از آسمان دعا آمد
که گفته یک نفری؟ ای سپاه یکنفره!
برای یاری من لشکر خدا آمد
همینکه نامهرسانِ من از مدینه شدی
دوباره عطرِ نفسهای مجتبی آمد
برو به جنگِ سپاهی که دشمن حسناند
من اِنیَکاد شدم تا تو را نظر نزنند
رجز بخوان که رجزهایت اقتدار من است
بگو که «اِبنِحسن» بودن افتخار من است
صدایی از نجف آمد زمان بدرقهات
که گفت این نوهام تیغ ذوالفقار من است
رسید مادرم از عرش و گفت با پدرت
شبیه تو پسرت نیز رازدار من است
و نالهی پدرت از میان کوچه دوید
حسین گریه کن؛! این روضه یادگار من است
نگاه خیسِ تو میگفت: وقت پرواز است
که بام سرخ شهادت در انتظار من است
حرم سیاه به تن کرد، از حرم رفتی
به شوقِ بوسه به دستان مادرم رفتی
کمی گذشت، شنیدم فغان میدان را
صدای هلهلههای سپاه شیطان را
غبار معرکه میگفت آسمان ابریست
نگاه ابری من دید، سنگباران را
سرِ تلاوتِ تو اختلاف افتاده
ببین به دست همه آیههای قرآن را
به خاطرت به تنم میخرم؛ کمی دیگر
شبیه پیکر سرخت سُمِ ستوران را
چه روضهای؛ ملکالموت نیز حیران است
میان جسمِ تو پیدا نمیکند جان را
زیادتر شدی اما چقدر کم شدهای
چقدر روضه شدی؛ مثل مادرم شدهای
#رضا_قاسمی
#امام_حسن_مدح
#حضرت_قاسم
هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است
هزار شکر که زهرا خرید ما را باز
که جمعِ ما همه در جنس دَرهَمِ حسن است
بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است
قسم به گریهکنانش که زود میبینیم
قرارِ ما همه صحنِ معظَّمِ حسن است
چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است
چقدر فاطمه میخواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش، غمش غمِ حسن است
فقط نه مرحم انبوهِ زخمهای حسین
که اشکِ چشمِ عزادار، مرحم حسن است
نه اینکه اول ماه صفر نه آخر آن
محرم و صفر ما، مُحَرَمِ حسن است
فقط نه کوچه و دیوار و آتش و سَم بود
تمامِ کرببلا مقتلِ غمِ حسن است
#حسن_لطفی
@raziolhossein#حضرت_قاسم
حسن جوان شد و از عرشِ خیمهها آمد
نماز ظهر شد و ماهِ کربلا آمد
تو قاسمبنعلی یا یَلِ یَلِ جَمَلی؟!
همینکه آمدی انگار مرتضی آمد
زره نپوش، که جوشنکبیر میخواهی
برای حرز تو از آسمان دعا آمد
که گفته یک نفری؟ ای سپاه یکنفره!
برای یاری من لشکر خدا آمد
همینکه نامهرسانِ من از مدینه شدی
دوباره عطرِ نفسهای مجتبی آمد
برو به جنگِ سپاهی که دشمن حسناند
من اِنیَکاد شدم تا تو را نظر نزنند
رجز بخوان که رجزهایت اقتدار من است
بگو که «اِبنِحسن» بودن افتخار من است
صدایی از نجف آمد زمان بدرقهات
که گفت این نوهام تیغ ذوالفقار من است
رسید مادرم از عرش و گفت با پدرت
شبیه تو پسرت نیز رازدار من است
و نالهی پدرت از میان کوچه دوید
حسین گریه کن؛! این روضه یادگار من است
نگاه خیسِ تو میگفت: وقت پرواز است
که بام سرخ شهادت در انتظار من است
حرم سیاه به تن کرد، از حرم رفتی
به شوقِ بوسه به دستان مادرم رفتی
کمی گذشت، شنیدم فغان میدان را
صدای هلهلههای سپاه شیطان را
غبار معرکه میگفت آسمان ابریست
نگاه ابری من دید، سنگباران را
سرِ تلاوتِ تو اختلاف افتاده
ببین به دست همه آیههای قرآن را
به خاطرت به تنم میخرم؛ کمی دیگر
شبیه پیکر سرخت سُمِ ستوران را
چه روضهای؛ ملکالموت نیز حیران است
میان جسمِ تو پیدا نمیکند جان را
زیادتر شدی اما چقدر کم شدهای
چقدر روضه شدی؛ مثل مادرم شدهای
#رضا_قاسمی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
گشودی چشم ، در چشم من و رفتی به خواب اصغر
خداحافظ ، خداحافظ ، بخواب اصغر بخواب اصغر
بدست خود به قاتل دادمت ، هستم خجل
اما ز تاب تشنگی آسوده ای از التهاب اصغر
به شب تا مادرت گیرد به بر قنداقه خالیت
بگریند اختران شب ها به لالای رباب اصغر
کبوتر گو به نسوان مدینه با پر خونین
خبر کن آنچه بو بردند از وای غراب اصغر
تو با رنگ پریده غرق خون ، دنیا به من تاریک
کجا دیدی شب آمیزد، شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو از جام جدّّت ساقی کوثر
که دنیا و سرآبش را ندیدی جز سراب اصغر
گلوی تشنه ی بشکافته ، بنمای با زهرا
بگو کز زهر پیکانها به ما دادند آب اصغر
الا ای غنچه نشکفته پژمرده ، بهارت کو؟
چه در رفتن به تاراج خزان کردی شتاب اصغر
خراب از قتل ما شد خانه دین مسلمانان
که بعد از خانه دین هم ، جهان بادا خراب اصغر
عمو سقای عاشورا ، خجالت دارد از رویت
که بی دست از سر زین شد نگون پا در رکاب اصغر
به چشم شیعیانت اشک حسرت یادگار توست
بلی در شیشه ماند یادگار از گل، گلاب اصغر
الا ای لاله خونین چه داغی آتشین داری
جگرها می کنی –تا دامن محشر کباب اصغر
تو آن ذبح عظیم استی که قرآن شد بدو ناطق
الا ای طلعت تأویل آیات کتاب اصغر
خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر
نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
زیارت خواهد و فیض شفاعت «شهریار» از تو
دعای شیعیان کن از شفاعت مستجاب اصغر
#محمد_حسین_بهجت_تبریزی_شهریار
#شهریار
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#محاوره
شب و روزام اینطوری سر نمیشه
بدتر از این میشه بهتر نمیشه
دلمو به گهواره ش خوش نکنین
اینا واسم علی اصغر نمیشه
حرمله وصله جونمو گرفت
عصای قدّ کمونمو گرفت
مگه من چند تا دیگه پسر دارم
حرمله یکی یدونه مو گرفت
اشک ابر تو مگه یادم میره
قتل صبر تو مگه یادم میره
کفن و دفن تو اگه یادم بره
نبش قبر تو مگه یادم میره
نیزه میخواد بی نقابت ببره
بهره از بوی گلابت ببره
وقتی نیزه دار،داره تابت میده
لالایی میگم که خوابت ببره
سَنَدی بودی که رو شدی علی
هق هق بغض گلو شدی علی
آرزوم بود ببینم بزرگ شدی
حالا هم قدّ عمو شدی علی
#یامظلوم
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
آنقَدَر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم میکرد، نامفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم، مثل موم بود
مادرش از تشنگی شیری نداشت
در میان خیمهها مغموم بود
جان به قربانِ غریبیِ حسین
از دو قطره آب هم محروم بود
آب را بستن به روی کودکان
در کدام آیین و دین مرسوم بود؟!
شد از این کودک تلظی کردنش_
سهم بابایی که خود مظلوم بود
با سه شعبه، طفل ششماهه زدن
در میان کفر هم مذموم بود
بین دستش یک طرف جسم علی
یک طرف هم صورت و حلقوم بود
گوش تا گوش علی پاشیده شد
چون به جرم عاشقی محکوم بود
عصر عاشورا رسید و صحبت از
نبش قبر کودکی معصوم بود
پیش چشم مادرش رأس علی
لا به لای نیزهها معلوم بود
#محمدجواد_شیرازی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_علی_اصغر_مدح
گرچه به ظاهر علی اصغر به نظر میرسد
باطناً اما علی اکبر به نظر میرسد
خُلقاً و خَلقاً به رسول مدنی رفته است
آینهی حُسن برادر به نظر میرسد
میچکد از لعل لبش کوثر و یاسین و نور
کودک شش ماهه پیمبر به نظر میرسد
وقت جلوسش به سر دست امام زمان
حجت حق بر روی منبر به نظر میرسد
چشم زمین محو شکوه اسداللهیاش
در دل قنداقه چو حیدر به نظر میرسد
کرببلا آمد و شد یک تنه جیش الحسین
یک نفر اما دو سه لشگر به نظر میرسد
در قد و بالا نه! ولی در دل و جرأت چرا
با عمو عباس برابر به نظر میرسد
بعد علمدار علمدار حرم میشود
بسکه ابوالفضل دلاور به نظر میرسد
با قدمش، با جنمش، با نفسش، با دمش
محسن صدیقهی اطهر به نظر میرسد
مشک، عمو، آب، عطش، خیمه و اشکِ رباب
روضه از اینها که فراتر به نظر میرسد
حرمله گر تیر سه پر را نزند هم، علی
با لب خشکش گل پرپر به نظر میرسد
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
شش ماهه ام اما امام تشنه هایم
سرباز آقای غریب کربلایم
نوشیده ام کوثر بجای شیر مادر
امّید زهرایم، یل شیر خدایم
دارم تلظی می کنم اما نه از آب
ای اهل عالم، تشنهء خون خدایم
من دستگیر عالمم مثل ابالفضل
این بند قنداقه نبسته دست و پایم
لالایی من را رقیه خواند و گفته
مثل علی اکبرش میدان بیایم
این گریه هایم آیهء "اِنّا فَتَحنا"ست
کی گفته خشکیده دهان و حلق و نایم
من حاجی و خیمه حریم امن، اما
آغوش بابای غریبم شد منایم
معراج را با خون خود سیراب کردم
بابا گرفت اسم خدا را در ازایم
آقایم و عرشی ام و بالانشینم
همپای بابا بر سر نیزه است جایم
#رضا_دین_پرور
#حضرت_رباب
بدون معجر هم میکند حجاب رباب
ز نور فاطمه دارد به خود نقاب رباب
کدام قافیه خوب است شعر مرثیه را
بدون وقفه دلم داد زد رباب رباب
ز داغ سینهی خشکیده از عطش بی شک
تمام عمر به خود میدهد عذاب رباب
به التماس اباالفضل زیر لب میخواند
به گوش مشک علی و به گوش آب رباب
از آن زمان که به دنبال آب رفته حسین
ندیده است علی را مگر به خواب رباب
تمام روضه همین است: بعد از عاشورا
خطاب میکندش شمر با عتاب: رباب!
پس از امام که ماندهست پیکرش بر خاک
نشسته است فقط زیر آفتاب رباب
نجات بخش حسین است از جفای یزید
چه کرده است در آن مجلس شراب رباب
به گوش او نرسد کاش گریهی نوزاد
که از صداش میوفتد به اضطراب رباب
#سیدمحمدحسین_حسینی(زخم حسینی)
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
گلوی تو عوض آب ، خورده تیر عزیزم
چکیده از لب تو خون به جای شیر عزیزم
رسانده باد فقط بوی آب را به مشامت
که سهم تو به جز این نیست در کویر عزیزم
جوابِ خواهش من را چه زود داد سه شعبه
پس از سه روز تو خوابیده ایی چه دیر عزیزم
نگاه کن به روی خاک ، جای خون گلویت
روان شده عرق شرم در مسیر عزیزم
به احتیاط بمان روی نیزه تا که نیفتی
به هر طریق شده نیزه را بگیر عزیزم
به روی نیزه فقط با صدا مرا بشناسی
رباب می شود از این به بعد پیر عزیزم
#حامد_آقایی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
پا میکشم برخاک، آخر نا ندارم
باید که برخیزم توانش را ندارم
یک یک تمام دندههایم را شکستند
آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم
روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم، پا ندارم
نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم
ناله زدم اما دهانم را گرفتند
همصحبتی جز سُم مرکبها ندارم
هرقدر که میشد برایت قد کشیدم
تا که نگویی خوش قد و بالا ندارم
میخواستم دیگر به تو بابا بگویم
میخواستم لب وا کنم اما ندارم!
**
دیگر جوانان بنی هاشم نداری
ای بی کس من، اکبر و قاسم نداری
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
سخت آلودم، هوای روضه را از من مگیر
آه ای مروه، صفای روضه را از من مگیر
هر لباسی جز غمت تن کردم آرامش نداشت
خواهشاً رخت عزای روضه را از من مگیر
هیچ طعمی مثل طعم چای بزم روضه نیست
جان من ارباب، چای روضه را از من مگیر
هرچه پل پشت سرم بوده خرابش کردهام
این دو قطره اشک پای روضه را از من مگیر
تا نفس دارم برایت اشک میریزم حسین
آهْ آقا! هایهایِ روضه را از من مگیر
هرچه دارم میدهم، دار و ندارم را بگیر
صاحب روضه! نوای روضه را از من مگیر
**
رفتم اما هیچ جا کنج حسینیه نشد
تا نفس دارم هوای روضه را از من مگیر
#محمود_یوسفی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#مسمط
ابناءِ مجتبی همه بر این عقیدهاند
ما را برایِ یاریِ تو آفریدهاند
پیش از ازل به نامِ تو ما را خریدهاند
از باغِ لاله غنچه برایِ تو چیدهاند
اصلاً برایِ کشتهشدن برگزیدهاند
جز نامِ تو نبُردم و آوازهام نشد
چیزی به جز غمِ تو غمِ تازهام نشد
غیر از لباس و جامه که شیرازهام نشد...
غصه نخور اگر زره اندازهام نشد
عمامه بینِ خیمه برایم بُریدهاند
از خیمه تا کنارِ من آقا شتاب کن
حالا که من فِتادهام از پا شتاب کن
مشکل شدهست کارِ من اینجا شتاب کن
تا ننگری مقطع الاعضا شتاب کن
اینها سواره بر سرِ جسمم رسیدهاند
نایی نمانده در نفسم بینِ صحبتم
از حد گذشته کارِ من و این مصیبتم
از راهِ دور گرکه ندیدی چه حالتم...
یا سنگ میخورد به لبم یا به صورتم
با هر طریق، خونِ مرا هم مکیدهاند
جانا بیا که خانهام اینجا خراب شد
خُرده حسابِ جنگِ جمل هم حساب شد
از خون، تمامِ دور و برِ من خضاب شد
در زیرِ دست و پا بدنم آسیاب شد
با سُمِّ اسب، قدِ مرا هم کشیدهاند
شد گرد و خاک و در نظرم مثلِ مِه شده
پیچیده پیکر من و همچون گره شده
دریایِ زخم، این بدنِ بی زره شده
یک استخوان نمانده مگر اینکه لِه شده
جمعی به چکمه طعمِ عسل را چشیدهاند
یک دم بیا به معرکه در جستجویِ من
قاتل نشسته پیشِ سرم رو به رویِ من
با چنگ میزند به سر و روی و مویِ من
خنجر رسیده بر لب و زیرِ گلویِ من
جشنی گرفتهاند و زِ رویم پریدهاند
#مهدی_قربانی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#شعر_حماسی
از خیمه بیرون آمده آیینهی قرص قمر
شیری به میدان میزند مستانه و شوریده سر
قلب حرم، قلب عمو، قلب همه دنبال او
او غرق در عشق عمو و مست از جام عمو
با اِنْ یَکاد عمه شد راهی به میدان این پسر
در ترس چشم کوفیان، تمثال حیدر را نگر
ابرو گره کرده است فرزند مُعِزُ المؤمنین
از هیبت این نوجوان، لرزید ارکان زمین
گویا مهیا گشته تا برپا نماید محشری
با ذوالفقار حیدر و رزم علیِ اکبری
فریاد زد: ان تَنکرونی، این منم ابن الحسن
فرزند پاک مرتضی، سِبطُ النَّبیِّ المؤتَمَن
شمشیر میچرخاند آقا زادهی شیر جمل
زهره درید ابروش از یک لشکر هفتاد یل
با رزم داده خاتمه هر قال را، هر قیل را
از خون دشمن ساخته، صدها فرات و نیل را
میشد شنید از غرش او صور اسرافیل را
فریادهای ممتد تکبیر جبرائیل را
دیدند اهل عرش از رزم علی تمثیل را
ردّ عرق بر روی پیشانی عزرائیل را
آیات خشم مرتضی تفسیر شد در کربلا
طرز نبرد مجتبی تکثیر شد در کربلا
پاشیده شد شیرازهی کل سپاه از هیبتش
پاشیده شد قلب یلان از صولت و از شوکتش
در قبضه دارد جنگ را همچون عقابی تیزپر
فریاد سر داده عدو: این المفر؟ این المفر؟
طوفان شده از غرش این شرزهشیرِ مجتبی
با هر هجومش میشود سرها معلق در هوا
دشمن حریف او نمیشد در نبرد تن به تن
یکبار دیگر کوچه و ... اینبار فرزند حسن
از هر طرف سنگی به سوی قامتش پرتاب شد
آنقدر در شهد عسل غلطید تا بی تاب شد
یک بار دیگر دورهکردنهایشان شد دردسر
در هایوهویِ تیغها تکرار شد شق القمر
از روی زین افتاد، قلب مادرش آتش گرفت
از هُرم نعل اسبهاشان، پیکرش آتش گرفت
گویا مدینه باز هم تکرار شد در کربلا
تا درد سینه باز هم تکرار شد در کربلا
#حمیدرضا_عباسی
به روشناییِ #قرآن_کریم
کفر اهانت میکند هرچه به ایمان بیشتر
مؤمنان همدل شوند و او پشیمان بیشتر
گرچه سوزاندند احمقها کلام الله را
مسلمین هر روز میخوانند قرآن بیشتر
هر چه از اسلام ترساندند دنیا را ولی
باز حتی در اروپا شد مسلمان بیشتر
منع کردند از تجمعهای دینی خلق را
آمدند اما خلائق در خیابان بیشتر
میدرخشد نام ملتهای مؤمن در جهان
نام جمهوریِ اسلامیِ ایران بیشتر
از جوانانِ مسلمان ترس دارد صهیونیست
از جوانانِ فلسطینی و لبنان بیشتر
کور هستند و نمیبینند در فصلِ عزا
چشم مردم اشک میبارد ز باران بیشتر
جانشان را میدهند این قوم در راه حسین
چون که مردم دوستش دارند از جان بیشتر
**
به شهادت هر قَدَر نزدیکتر میشد حسین
روی ماهش لاجرم میشد درخشان بیشتر
اهل بیتش گریه میکردند هنگام وداع
عمهی سادات اما بود گریان بیشتر
آه! از آن لحظهای که شمر در گودال رفت
روضهی جانسوز شد اینگونه سوزان بیشتر...
#آرش_براری
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
گوشهی خیمه شور و حالی داشت
دیدهاش اشک لایزالی داشت
دائماً از خودش سؤالی داشت:
دیشب او مژدهی وصالی داشت
پس چرا راهِ رفتنم سد شد؟
التماس پریدنم رد شد؟
من که از عاشقان او هستم
دست پروردهی عمو هستم
حال که غرق آرزو هستم
تشنهی جنگ با عدو هستم
کاش میشد مرا خطاب کند
روی جانبازیام حساب کند
کنج بستر که جای ماندن نیست
میزنم پَر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست
گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم
دست خطی اگر که رو بشود...
از برادر که گفت و گو بشود...
ذکر مادر که پیش او بشود...
زیر و رو سینهی عمو بشود
آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم
وقت، وقت فدا شدن شده است
نوبتِ جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است
دشمن انگشت بر دهن شده است
جای جوشن به تن کفن دارم
ارث بسیار از حسن دارم
گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان
سینهات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن
گفت اگر نیزه خورد پهلویت
زیر سمها شکست ابرویت
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت
زیر لب روضهی مدینه بخوان
روضهای از شکستهسینه بخوان
آه عمو! وقت خواهش آمده است
تیغ و نیزه به بارش آمده است
لحظههای نوازش آمده است
قامتم را ببین کش آمده است
مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعهای بغل هستم
نالهاش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزهدارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد
مقتلش روضهی مگو شده است
قدش اندازهی عمو شده است
نیزهها بر تنش مقیم شدند
سبب روضهای عظیم شدند
همه از سفرهاش سهیم شدند
قاتل زادهی کریم شدند
پیکرش دشت را معطر کرد
کربلا را بقیعِ دیگر کرد
#مصطفی_هاشمی_نسب
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود
این سو حسینبنعلی خون گریه میکرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود
آنگاه که بر پهلویش میخورد نیزه
تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود
بی شک میان جسم او راهی نمییافت
شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود
قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و
شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود
با این همه سختی، خدا را شکر در دشت
تنها نبود و شاه بالای سرش بود
#شهریار_سنجری
به روشناییِ #قرآن_کریم
باید زند فریاد هر صاحب کلامی
بر پاشود هر گوشه از عالَم قیامی
گشته جریحهدار قلب اهل ایمان
بر ساحت قرآن شده بی احترامی
تاریخ ثابت کرده گر کوتاه آییم
هرگز ندارد بی حیاییها تمامی
یک روز قرآن روی نیزه رفت بالا
یک روز شد نیزهنشین رأس امامی
آغاز این بیحرمتیها قتلگاه و
پایان آن هم میشود دشنام شامی
آیا مهیای ظهور یار هستیم؟!
مانند تیغ ذوالفقارِ در نیامی
گمراه خواهد شد کسی که رو بتابد
از انقلاب و رهبرش از روی خامی
آنروز که خونخواهِ مظلومان بیاید
میگیرد از اهل ستم چه انتقامی
دست ادب بر سینه بگذاریم و داریم
بر محضر آقای مظلومان سلامی
ای انتقام غربت شیعه کجایی؟
ای کاش جانِ مادرت زهرا بیایی...
#قاسم_نعمتی