eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
حس میکنم رفتار تو تغییر کرده این روزها کردار تو تغییر کرده هم صبح و ظهر و هم سرشب دیدن من می آیی و گفتار تو تغییر کرده یک فاطمه میگویی و دلشوره دارم چون نحوه ی دیدار تو تغییر کرده چیزی شده ای سایه ی روی سر من؟ مهمانی این بار تو تغییر کرده چیزی شده ؟ با مرتضای من چه گفتی؟ این روزها سردار تو تغییر کرده حس میکنم مانند یک ابر بهاری بابای از گل بهتر من گریه داری بابامگرنه اینکه هستم محرم تو هستم همیشه مونس تو همدم تو حالابگو دیگر چرا حالت گرفته ست هستم شریک درد و آه و ماتم تو بابا به قربان تو وموی سپیدت بابا به قربان تو و قد خم تو ای کاش می مردم نمیدیدم پدرجان چشمان خیس و گریه های نم نم تو میگویی از دلتنگی و دیدار مادر ماندم چگونه تا کنم با این غم تو سنی ندارم من یتیمی سخت باشد بابادعاکن دخترت خوشبخت باشد بابادعاکن ماتمی دیگرنبینم بعدازتو مظلومیت حیدر نبینم دعوا سر حق و حقوق و جانشینی دعوا سر عمامه و منبر نبینم بابا دعاکن مرتضی را دست بسته مستاصل و درمانده و مضطر نبینم بابادعاکن در تمام طول عمرم برسینه ی خود جای میخ در نبینم یا لااقل در راه برگشتن به خانه سنگ صبورم را به چشم تر نبینم بابابرو سه ماه دیگر خواهم آمد باچادرخاکی بر سر خواهم آمد شاعر : علیرضا خاکساری پیامبر اکرم (ص) روضه
هزار کوه بلا را به شانه ام بردم ز دوری تو پدر همچو لاله پژمردم قدم خمیده شده مثل مادرت زهرا به مثل مادرت از داغ و غصه افسردم نماند دختر تو پشت در ولی بابا خدا گواست که در زیر دست و پا مردم فقط نه تشنگی کربلا مرا آزرد گرسنه بودم و؛سیر از همه کتک خوردم محمود اسدی شائق حضرت رقیه (س) روضه
زخم ها بر روی پرم می خورد سنگ ها بر روی سرم می خورد کعب نی تا مرا رها می کرد تازیانه به پیکرم می خورد آن سری که به پهلو بر نی بود بر زمین در برابرم می خورد سنگریزه ز دست طفلان بر کودکانِ برادرم می خورد غصه بی نقابی من را بین بازار ، معجرم می خورد صدقه نان به دستمان دادند وای اگر لقمه ای حرم می خورد شیر آمد ، رباب هی می گفت شیر اگر بود اصغرم می خورد
مردم لباس پاره ما خنده دار نیست کاخ غرور کاذبتان پایدار نـیست مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر گرداندن زنان حـرم افـتخار نیسـت در سختی و بلا به خدا تکیه میکنیم سر می دهیم در ره او، این شعار نیست ای بزدلان ز بام به ما سنگ می زنید در دست های بسته ما ذوالفقار نیست زن های شهر کوفه چرا گریه می کنید؟ دیگر به گریه های شما اعتبار نیست در بین طـعنه های وقـیح تـمام شهر بدتر ز طـعنه های بد نیزه دار نیست وحید قاسمی اسارت اهل بیت (ع) روضه
۷۸۰ رفتی و بعد تو ای یار خدا رحم کند شام، قلبم شده خونبار خدا رحم کند سایه ام را که ندیده‌ست کسی تا حالا مانده ام بر سر بازار خدا رحم کند محملم پرده ندارد همه غارت شده ایم وای از اینهمه آزار خدا رحم کند بود ناموس تو در کوچه و بازار حسین وسط دیده‌ی انظار خدا رحم کند سنگ برداشت یکی تا که به سرها بزند هدفش راس علمدار خدا رحم کند دسته بسته به سوی بزم شرابم بردند چه شود عاقبت کار خدا رحم کند مجلس مِی خوره‌گی شان، چقدَر طول کشید خواهرت گشت گرفتار خدا رحم کند
۷۷۹ شامیان خون به دل عترت طاها نکنید خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید ما عزادار عزیزان خداییم ولی پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید پای سرهای بریده همگی رقصیدید لااقل سنگ،نثارِ سر بابا نکنید گاهی از نیزه زمین خورد سرِ دلبر ما نقش مرکب دگر آن راس دل آرا نکنید سر بازار اگر قافله را هو کردید عمّه ام را سر بازار تماشا نکنید گرچه ناموس مرا بزم شراب آوردید صحبت از طفل و کنیزی دگر اینجا نکنید ****
۷۷۸ وای از شام اسیران غم بی حد دیدند خاک از بام به فرق سرشان پاشیدند بر غم و غصه ی اولاد علی خندیدند پای سرهای بریده همگی رقصیدند بغض دیرینه ی خود را به علی نو کردند بی حیاها همه ی قافله را هو کردند **** پیش چشم اسرا چنگ و دف و تار زدند کعب نی بر بدن عابد بیمار زدند دختران را به سر کوچه و بازار زدند سخت تر از همه در پیش علمدار زدند دختر فاطمه را جا ملاعام دهند دسته دسته به اسیران همه دشنام دهند **** شامیان ظلم به ذریه ی طاها کردند خنده بر بی کسی زینب کبرا کردند خون به قلب علی و احمد و زهرا کردند اسرا را سر هر کوچه تماشا کردند خون عباس سر نیزه بجوش آمده بود دور ناموس خدا برده فروش آمده بود ****
هر کسی اندازه ی رزقش به او نان میرسد سائل این طائفه باشی فراوان میرسد رزق ما ایرانیان دست امام هشتم ست کربلا میخواهم از شاه خراسان میرسد قول داده لحظه ی مرگم به دادم میرسد قبل از آنی که به گودی گلو جان میرسد صحبت از حبّ ست در خانه , عرب یا که عجم اتفاقاً واژه ی “منّا” به سلمان میرسد هر گدایی که غم نان میخورد کاهل ترست آب و نان ما که از سمت حسن جان میرسد عالمی در مجلس روضه دم در می نشست بیشتر انعام شاهانه به دربان میرسد روضه خوان می گفت که :موی سه ساله سوخته چون پریشان ست بابا هم پریشان میرسد زجر و موهای رقیه ,خیرزان,موی حسین وای ازآن لحظه که چوب از مو به دندان میرسد عمه باقی مانده ی از چادرم را پهن کن سفره دارم امشب و از راه مهمان میرسد امیر حسین آکار
🥀 | | 🥀 ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد ▫️ جودی خراسانی
. شمعِ جمع... مانده بودم چه‌کنم بینِ تن و بینِ‌سرت بر سرت نوحه‌ کنم یا که بمانم به‌ برَت هرچه کردم که فراموش‌کنم وقتِ فراق لحظه‌ی دیدنِ عباس و دو چشمانِ ترت چشم بستم که‌ نبینم سُمِ اسبانِ‌چموش بر تن‌ِ بی‌سر و صد پاره‌ ی رعنا پسرت آه ! از آن همه بی‌غیرتی و ددمنشی برده بودند لباسِ تن و حتی سپرت باچه‌ روئی خبرت را ببرم کنجِ خراب تا که از یاد برَد خاطره های سفرت سخت شد بی‌تو سخن‌گفتن و فریادشدن عاقبت ماندم و بردم همه‌جا این‌خبرت این‌حسین است که عالَم همه دیوانه‌ی اوست شمعِ‌ جمع‌است که‌ جانهاهمگی‌ دربه‌درَت سید محمد جعفری مرداد ۱۴۰۱ السلام علیکِ یا عقیله بنی هاشم
. *نائبه‌ی عشق* او بود که صد حادثه را دید ، نترسید در تاب و تبِ آن‌ همه پیکار ، نلرزید او در سفرِعشق ، بغل‌ دستِ دو خورشید تابید ، و در محضرشان خوب درخشید در واقعه‌ی کرب و بلا ، زینب کبری صد حادثه را یک‌تنه بر جانِ بشر دید چشمِ همه پُرخواب ، ولی دیده‌ی زینب در حصر نخوابید ، و تسلیم نگردید از بیمِ‌ نگاهش همه دیدند ، "علی بود" آن‌مجلس و آن‌معرکه را یک‌شبه‌ برچید تاریخ ، شبی نیست که این‌را ننویسد با نائبه‌ی عشق ، چه‌کردید! چه‌کردید! السلام‌علیکِ یاعقیله بنی‌هاشم یا زینب کبری. سید محمد جعفری بهمن ۱۴۰۱
. سال قمری هر سال ، برای خود ، بهاری دارد سالِ قَمَری ،،،، عجب نگاری دارد شبهای مُحرّمَش هوا بارانی‌است فصلِ صفَرَش ، چه‌ گلعذاری دارد خورشید در آسمانِ هفتم با ماه با هیئتی از عشق ، قراری دارد هرجا که شود ذکرِ حسینش برپا سرتاسرِ کوچه اعتباری دارد از حنجره‌های بلبلانش پیداست در نوحه‌گری،،،چه ابتکاری دارد! چشمانِ فرات ، بی‌صدا می‌گریَد ساقی به لبش چه‌ روزگاری دارد! آن برکه‌ی آب ، بی‌گمان می‌میرد یک عمر ، گناه بی‌شماری دارد صحرای پُر از شور، پُر از تنهائی در آتشِ عشق ، یادگاری دارد عشقی که به دنبالِ خدا می‌گردد در پشتِ‌سرش ، گرد و غباری دارد او آمده بود ، تا که مهمان باشد با قافله‌اش ، ایل و تباری دارد تاریخ ، درونِ سینه‌ی تاریکش فریادِ بلند و ناگواری دارد سید محمد جعفری تیر ۱۴۰۲
  بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است  كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين است  حسين مظهر آزادگي و آزادي است  خوشا كسي كه چنينش مرام و آيين است  نه ظلم كن به كسي ني به زير ظلم برو  كه اين مرام حسين است و منطق دين است  همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافي است  اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است  ببين كه مقصد عالي وي چه بود اي دوست  كه درك آن سبب عزّ و جاه و تمكين است  زخاك مردم آزاده بوي خون آيد  نشان شيعه و آثار پيروي اين است علي اكبر خوشدل تهراني
بسم الله الرحمن الرحیم برای سخت‌است ازشراب ازل روی پا شدن از ابتدای مستی‌اش عاقل‌نما شدن سخت‌است بعد دعوت ساقی، چو شیخ‌ها در مسجدی به ذکر و دعا مبتلا شدن سخت‌است سخت، راحت جان را گذاشتن در کوی دلبران به‌عذاب آشنا شدن سخت‌است با کهولت جسمی،به وقت وصل چون آهوان دشت ختا تیز پا شدن سخت‌است از غریب رسد نامه بر حبیب وآنگه چو کوفیانِ وفا بی‌وفا شدن... اما چه‌راحت است ز خانه به‌شوق وصل آواره‌تر ز باد رحیل صبا شدن برخیز ای حبیب! که بهتر نبوده از چوب درخت پیر برای عصا شدن فارغ ز کار ساحر شامی و مارها در دست یک کلیم‌ِغریب اژدها شدن ای پشت شاه گرم ز تو نيست کم مقام همچون عبا به خامس آل‌عبا شدن ای نوح عاشقان حسینی مبارک است اصحاب را در این یم‌ِخون ناخدا شدن وقتی هدف نشانه گرفتی، چه‌غم ز عمر؟ قلب کمان هراس ندارد ز تا شدن از هو شدن به‌معرکه دل را غمین مساز! آیینه را چه غم بنشیند ز "ها" شدن فهمید شأن احمد مرسل ز سختی‌اش هرکس که کرد عزم حبیب خدا شدن شمعی چنین نبوده که بعد از خموشی‌اش آتش به سر گرفت برای فنا شدن کار تو بود مردن از بام عشق و بعد یک "یاحسین" گفتن و از جای پا شدن آموخت با دومرتبه جان دادن خودش یک‌مرتبه که سخت نباشد فدا شدن فرق سرش شکافت ز عشق حسین، چون کعبه که قبله گشت از این فرق وا شدن چون راز سر به مُهر بخندید تا که دید دارد زبان نیزه سر برملا شدن ای پیرمرد باده‌پرستان کربلا این خاک از تو داشت‌طلب کیمیا شدن ای مرد، زیر قبّه‌ی ارباب یافتم از نقره‌ی ضریح تو راه طلا شدن سخت‌است بین اهل‌ِریا بی‌ریا شدن از برکت وجود گلی لاله‌ها شدن عشاق را چه حاجت طی منازل است در نیم‌روز می‌شود از انبیا شدن رفتند از جفای سم اسب تا به‌عرش گندم به‌سفره می‌رسد از آسیا شدن ای مدعی ز لاف حذر کن، که خاک نیز خون‌ها خورد به مرتبه‌ی کربلا شدن اصحاب شاه کرببلا را چه‌حاجت است از غیرت مداد سیه‌رو ثنا شدن سخت است سخت ساحل آرام دیدن و در موج خون تپیدن و مرد شنا شدن مانند حر قبول گنه‌کاری و سپس چون کهنه‌خانه‌ای ز خرابی بنا شدن همچون زهیر بی‌غم مال‌وعیال خویش از خوف خود گذشتن و در او رجا شدن در عهد دوست مثل سعید ایستادن و چون تیرهای خورده به‌جسمش رها شدن چون عابس از حفاظت جان بگذر و بگیر از جسم خویش مانع حاجت روا شدن مانند جُون ناز بکش تا رسی به‌جان ای ناسزا بکوش برای سزا شدن خندان چنان بریر بخوان این ترانه را باید فدای بوسه‌گه مصطفی شدن ای نوعروس امت عیسی مبارک است داماد را به‌خیمه‌ی گل پاگشا شدن ننگ است پس گرفتن هدیه، نشان بده ام‌وهب، به‌سر ره و رسم عطا شدن ای مسلم‌بن‌عوسجه باشد مبارکت همراه باحبیب در این ماجرا شدن ای منبر محاسن مردان کبریا خون از رگش گذشت به شوق حنا شدن تنها خداست لایق کار شما و بس کز بیم زرد گشته زر از خون‌بها شدن برخیز ای ، تو را لذتی‌ست در با زور در مناسک عشاق جا شدن عشق حسین را چو صحابه به‌جان بخر ای دل بکوش بهر شبی بوریا شدن گفت آرزوی ماست؛ - به‌خواب کسی حبیب - در بزم روضه مثل تو اهل بکا شدن
.... روضه در یک کلام وای از شام دردِ بی التیام وای از شام کاش مادر مرا نمی زائید ناله های مدام وای از شام ناسزاهای بد به ما گفتند همه جایِ سلام وای از شام آن دیاریِ که کرده بازی با آبروی امام وای از شام قافله تا غروب گیر افتاد کوچه ها ناتمام وای از شام دخترِ فاطمه اذیت شد از نگاهِ حرام وای از شام گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود آتشِ رویِ بام وای از شام جایِ حیدر زگیسویِ دختر می گرفت انتقام وای از شام در میان ِ چهار هزار رقاص گریه در ازدحام وای از شام سر و تشت و پیاله های شراب چوبِ بی احترام وای از شام لعنتی در کنارِ سر میریخت میِ باقیِ جام وای از شام سرخ موئی اشاره کرد و یزید گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام من چهل سال گریه میکردم با همین یک کلام وای از شام
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم که از غم ذولفقار آبداری بر گلو دارم سرت افتاد و افتادم  روان گشتی روان گشتم که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم هرآنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم تمام کوچه ها سد شد اگر ،من سد شکن هستم به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی میرم چهل منزل اگر جان کنده ام این آرزو دارم
السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف التماست می کنم بابای مظلومم بیا شیعه غرق غم شده ،ای منجی عالم بیا کار ما خورده گره با دردهای بی کسی کی به داد نوکران بی کس خود می رسی عیدها یک یک گذشت و خنده بر ما شد حرام حق بده عیدی ندارد شیعه، بی تو ای امام کی به پایان می رسد دوری تو صاحب زمان جان زهرا مادرت از دیده ها پنهان نمان یا معزّالمؤمنین ای آخرین صاحب لوا ای مه زهرا ز پشت ابرها بیرون بیا منتقم، بنگر میان غربت ِ شام بلا بین بازار است عمّه بین مشتی بی حیا منتقم ،بنگر میان محنت ِ بزم شراب خون لبهای حسین و اشک چشمان رباب روبه روی دیدگان زینب ِ قامت کمان می خورد لعل ِنخورده آب، چوب خیزران ای برای شیعیان تنها امیر و مقتدا الامان و الامان یابن الحسن آقا بیا (عبدالمحسن)
السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کی می رسد زمان غمت انتها شود شیعه ز درد غیبت رویت رها شود بنگر میان قلب مُحِبّین ِ آل تو هر جمعه از فراق تو برپا عزا شود بر درد دوری تو طبیبی نخواستیم این درد ِلاعلاج به دیدن دوا شود کی می شودکه کوری آل سعود ِپست بر تو نماز جمعه ی ما اقتدا شود آباد کی کنی تو بقیع و به امر تو صحنی برای مادرت اول بنا شود از خاک در بیاوری آن دو پلید را پرونده ی جنایت آن کوچه وا شود آتش زنی جنازه ی آن دونفر که این تسکین آه و ناله ی (مهدی بیا) شود آقا بیا بگو به چه جرمی کنار آب رأس امام تشنه ای از تن جدا شود کهنه لباس او برود غارت و تنش در زیر نعل تازه ی دشمن رها شود ناموس او رود به اسیری و رأس او تا شام همدم سر سرنیزه ها شود آقا ببین که جدّ تو مهمان شام شد دردی که بدتر از غم کرب وبلا شود وای از دمی که عمه ی قامت کمان تو با اشک و ناله وارد شام بلا شود با رقص و تار و هلهله آیند در رهش بر مرگ خود ز شدت غُصّه رضا شود وای از گذر ز کوی یهودیّ شهر شام رأس همه شکسته ی سنگ جفا شود (بزم شراب وچوب یزید و لب حسین) قدّش به زیر بار غم و درد تا شود اذنی بده که نوکر تو روز اربعین پای پیاده راهی کرب وبلا شود (عبدالمحسن)
🥀 | و 🥀 باز، اسم کوفه آمد در میان و نامِ شام آه آه از صبحِ کوفه! وای وای از شامِ شام! روز اندر پیش چشمم، تیره‌تر آید ز شب بشنَود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را محو کرد از لوح هستی، محنت و آلامِ شام بی‌حیایی بین که با یک‌دیگر از قتل حسین می‌نمایندی مبارک باد، خاص و عامِ شام آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین اهل‌بیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید می‌زنندش سنگ بر سر، از در و از بامِ شام چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند آتش اندر فرق عابد، خلق خون‌آشامِ شام «جودیا»! شام است ز‌آن رو تیره تا صبح ابد کآمد اندر دهر از صبح ‌آن ‌چنان تا شامِ شام ▫️جودی خراسانی
🔹تفسیر کربلا🔹 چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خورده‌ست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینۀ شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آن‌ها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
علیه‌السلام 🔹لیلةُ الرغائب🔹 در این غروب غریبی ببین کواکب را به‌روی نی سر گلگون نجم ثاقب را بخوان به لحن حروف مقطعه امشب حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را بخوان «وَلِیکُمُ الله» را پناه حرم بگو حکایت این مردمان غاصب را برای تسلیت خاطر «ذَوِی القُربَی» ز تازیانهٔ طعنه ببین مواهب را بخوان «لِیُذهِبَ عَنکُم» شکوه غیرت من! که دور سازی از این کاروان اجانب را مسیح خستهٔ من ندبهٔ أنا العطشان به خون نشانده دل بی‌قرار راهب را لب مقدس قرآن و خیزران؟ ای وای و «أم حَسِبتَ» بخوان این همه عجائب را! بیا شبی به خرابه بیاوری با خود برای دخترکت لیلةُ الرغائب را هنوز بر لب تو بغض «أیّ مُنقَلبٍ» به انتظار نشسته غریب غائب را
علیهاالسلام 🔹میراث مادر🔹 می‌گوید از شکستن سرو تناورش این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش... زینب درست مثل پدر حرف می‌زند میراث مادر است دلِ داغ‌پرورش می‌گوید از مصیبت سرخی که دیده است از قتل عام چلچله‌ها در برابرش می‌گوید از زمانه، زمین آه می‌کشد خورشید، ابر تیره کشیده‌ست بر سرش این خطبه نیست! تیغۀ شمشیر حیدری‌ست وقتی خرابه‌های دمشق است سنگرش شمشیر از نیام سخن می‌کشد برون این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
🔹پرچم به دوش قافله🔹 اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند وقتی که دست‌های علمدار قطع شد پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست روح نماز نافله را سنگ می‌زنند تفسیر عشق بود و پریشانی حسین وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
خورشید به خاک آرمیده‌ست بیا قدقامت آسمان خمیده‌ست بیا از خون شهیدان حرم، آقاجان یک بار دگر لاله دمیده‌ست بیا
🔹شهید باش🔹 یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش حتی اگر تمام جهان غرق تیرگی‌ست چون ماه در سراسر شب روسفید باش.. یک لحظه از امید دلت را تهی مکن اما ز هرچه غیر خدا ناامید باش چون سرو، سرفراز میان ستمگران در خلوت و نماز ولی مثل بید باش.. بر دست اهل صدق بزن بوسه چون نسیم بر قامت نفاق چو توفان، شدید باش.. در ماتم حسین علی گریه کن ولی در فکر محو این همه شمر و یزید باش
🔹یارتر🔹 هرچه از غم می‌شود جام بلا سرشارتر مستی این جام، جان را می‌کند هشیارتر لاله‌زار دیگری می‌روید از خون شهید باغ‌ با هر آبیاری می‌شود پربارتر پیر ما فرمود -اما دشمنان کور و کرند- ملت ما با شهادت می‌شود بیدارتر شاهدان قدسی جنّات اعناب و نخیل چشم‌شان هرگز نخواهد شد به روی دار، تر دم به‌ دم کشتند ما را عاقبت اما چه شد؟ دشمن ما خوارتر شد خوارتر شد خوارتر با شهادت زنده‌تر شد انقلاب ما ولی روح آن‌ها بیشتر از پیش شد مردارتر انتقامی سخت در پیش است هان ای دشمنان! روزتان خواهد شد از شب هم پس از این تارتر روزهای اندکی مانده‌ست تا صبح ظهور یارتر باشید با او مهدیاران! یارتر
از این همه داغ رفته بر این ایام دریای دل وطن ندارد آرام خون شد به دل شاهچراغ، آه حسین شیراز به سمت کربلا داد سلام
ناموس خدا برزینب مظلومه شب تار رسیده ناموس خدا برسر بازار رسیده دروازه ی ساعات پراز مردم شامی است برگوش همه خنده ی انظار رسیده از کرب وبلا وسفر کوفه سوی شام یک قافله با چشم گهربار رسیده برسوختگان در عوض تسلیت وگل هم آتش وخاکستر وهم خار رسیده برعترت پیغمبر اسلام دراین شام از قوم یهودی غم وآزار رسیده ای وای زحال دل زینب که دگربار برنیزه سر سید ابرار رسیده ترسم فکند از سرنیزه به زمینش سنگی که به پیشانی سردار رسیده دیدند که چون حجله ی خون کرده رخش را تیری که به چشمان علمدار رسیده با خواندن قرآن تو ای ناطق قرآن مرهم به دل خسته وبیمار رسیده بنویس «وفایی» که پی محو ستمگر زینب نه ، بگو حیدر کرار رسیده
نمازعشق بخوان حسين غريبم كه سخت دلگيرم نگـاه كن كه زداغت چه خسته و پيرم به رحل نيـزه توقـرآن بخوان عزيز دلم كه بـاز ازنفس اطهـرتو جـان گيـرم چه غافلنـد چنيـن مـردمي كه پنـدارند به سنگ كينـة خود مي كننـد تحقيرم بخوان مفسـر قـرآن،« ليـذهب عَنكم» بخوان و شـرح بـده آيه اي زتطهيرم بخوان «ولّيكـم الله» راكـه تـا ازجهـل كسي دگــر نگشايد زبان به تكفيرم كمان ابرويت ازسنگ شاميان بشكست دگرمخوان كه غمت ميزند به دل تيرم مخوان كه خون زگلويت به نيزه ميريزد قسم به قطرة خونت زعمرخود سيرم فرشتگان همه پشت سرتوصف بستنـد نمازعشـق بخـوان با صـداي تكبيرم چگـونه باتو بگـويم كـه غيـرت اللهي كشيـده ديـدة نامحرمان به تصويرم نوشتـه است«وفایی»به اشك خونينش كه من رضـا به رضـاي خـدا وتقديرم
پروانه پای شمع ، پرش را نثار کرد دیوانگی نکرد اگر ، پس چکار کرد؟ وقتی که حرف دل وسط آمد ، چه بهترست این عقل را ز محکمه ها برکنار کرد پیچیده نسخه‌ی من دلخسته را جواد(ع) باید به کربلای معلا فرار کرد جمعی که بر حسین توافق نموده‌ایم وحدت شمار قافله را بی شمار کرد با چای روضه‌ها و سلام و زیارتی ما را به گونه های زیادی دچار کرد او وعده داد کرببلا را در اربعین اصلاً همین قرار مرا بی قرار کرد دیدم چگونه مرد نداری به یمن قرض خود را به هر طریق شده ، رهسپار کرد مردی که هر چه داد دو چندان پسش گرفت خوشبخت آنکسی‌ست که با او قمار کرد پاسخ نداده اند ؛ چه جهل مبارکیست آقا چطور شد دل ما را شکار کرد؟ در کشتی حسین جلوتر ز دیگران زینب نشست ، خم شد و ما را سوار کرد هر آنچه خواستم که ببندم دهان خود اشک دو چشم حرف مرا آشکار کرد حتی شرار با تن چوب اینچنین نکرد کاری که با عقیله ی ما روزگار کرد