eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران نشسته بر نگاه اشک‌ریز ما عزاداران محرم از سفر آغاز شد با کاروان دل صفر با رفتن خیرالبشر، دل می‌سپارد جان محرم زخم‌های جاودان بر دل مکرر زد صفر پاشید طوفان نمک بر زخم بی‌پایان محرم کاروان زخم‌ها مهمان صحرا شد صفر بار دگر آورد سمت کربلا مهمان محرم هفت‌گردون روضه‌خوان آل طاها شد صفر شد هفت‌دریا غرقِ خون دل در این طوفان محرم با حسین فاطمه ماه شهیدان شد صفر با قلب تنهای حسن شد درد جاویدان محرم سورۀ کهف از لب خونین تلاوت شد صفر شمس‌الشموس عشق شد تفسیر الرحمان محرم تا صفر مشکی‌ست یکسر رنگ شهر ما حسینیه، خیابان، تکیه، مسجد، کوچه و میدان مگر اشک غزل در روز محشر آبرو باشد وگرنه ما کجا و نام پاک آبرومندان
ظلمت آلوده و در حسرتِ قدری نور است دل به غفلت شده مشغول و عجب مغرور است رفت با روضه محرّم-صفر و بعدِ دو ماه باز وضعیتِ پروندۂ من ناجور است این گدا هیچ ندارد! وَ همینکه او را راه دادی به عزاخانۂ خود مسرور است گریه انجام-وظیفه ست و یقیناً هر کس به همان کار که تقریر شده مأمور است غبطه خوردم همهٔ عمر به آنکس که حسین(ع) به برافراشتنِ سیرهٔ تو مشهور است اربعین رفته و داغش به دلم مانده هنوز چه کنم؟! راهِ من از کرب و بلایت دور است حیف شد! قدر ندانستم و مثل هر سال نوکرت باز هم از دست خودش رنجور است آمدم تا که فدایت بشوم! چون بی شک علت خلقتم آقا به همین منظور است به خدا مزد نمیخواهم و ارباب فقط- -عزتم داده؛ شهیدم کن اگر مقدور است!
چگونه دل بکَنَم از لباس ماتم تو چه گریه ها که نکردم دو ماه در غم تو نه ما فقط ...همه ی کائنات سینه زدند در این دوماه شب و روز پای پرچم تو در این دو ماه چه دلها که از غمت لرزید چه  مُرده ها که مسیحا شدند با دم تو چه روضه ها که شنیدیم و زنده ایم هنوز.. چگونه جان نسپردیم در محرم تو □ هنوز خون تو در قتلگاه می جوشد... چه کرده با دل عشاق جسم دَرهَم تو دوباره ماه غم تو تمام شد اما چگونه دل بکنم از لباس ماتم تو
نشسته ام وسط روضه ، چشم تر برسد برای رفتنِ تا عرش ، بال و پر برسد عروجِ روح به معراجِ عشق ممکن نیست مگر دو قطره‌ی اشکی دمِ سحر برسد من از فراق تو دلسرد می شوم گاهی از اینکه قبلِ وصالِ تو مرگ ، سر برسد عزیز فاطمه! از دور‌ی‌ات مریض شدم خدا کند که دوایَت به محتضر برسد دو ماه گریه برای ظهور تو کم بود... وگرنه یارِ سفر کرده این صَفَر برسد چِقَدر ضَجّه زدی پای بی کسیِ خودت ندیده ایم به داد تو..،یک‌نفر برسد! گدای‌ِ خانه‌ٔ تو‌ بودن آرزوی من است فقط اجازه بده سائلت به در برسد چه می شود که مرا هم بغل کنی یکبار... پسر به لذّتِ بوسیدنِ پدر برسد تو را به حقِّ رضا یا رضای ما..،برگرد بیا که زود به سلطان هم این خبر برسد ▪️ نفس کشیدنِ آسان چِقَدر سخت شود اگر که قطره ای از زهر تا جگر برسد غریبِ مشهدِ ما روی خاک‌ها جان داد بدون آنکه به جسمش کمی ضرر برسد فدای خون گلویی که مثل جو شده بود حسین ، زیر سم اسب زیر و رو شده بود
این روزها اگر که دلم غرق ماتم است دلتنگ روزهای نخست محرم است چشمم هنوز خیره به اشعار پرچم است «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» اشک آنقدر که باید و شاید نداشتم شرمنده‌ام برای غمش کم گذاشتم قطره بدون عشق به دریا نمی رود پایی که روضه آمده هر جا نمی رود هر کس پیِ غلامی این خانه می رود «هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود» چشمان ما همینکه ز گریه نشان گرفت مثل همیشه فاطمه تحویل‌مان گرفت ای وای اگر که ماه محرم نداشتیم والله بی حسین خدا هم نداشتیم داغش نبود اگر دل خرّم نداشتیم «ای کاش غیر غصه او غم نداشتیم» آیا نظیرش آمده در عالمین؟ نه ما را گدا کنید ولی بی حسین نه بعد از وفات کاش محبت به من کنید جسم مرا محافظت از سوختن کنید با اشک روضه شستشوی این بدن کنید «بر من لباس نوکری ام را کفن کنید» یک لحظه هم مباد زمان را هدر دهید پیش از همه امام رضا را خبر دهید تا خواندمش بدون کلامی قبول کرد دادم به هر طریق سلامی قبول کرد طعنه نزد به من تو کدامی؟ قبول کرد «بی امتحان مرا به غلامی قبول کرد» سجده به خاک او عمل واجب من است ایرانی‌ام امام رضا صاحب من است هنگام مرگ سائل سلطان شدن خوش است چشم انتظار شاه خراسان شدن خوش است مثل خودش غریب و پریشان شدن خوش است در خاک غلط خوردن و گریان شدن خوش است از سوز زهر رنگ رخ او سفید شد آقا شبیه مارگزیده شهید شد صد شکر زخم تیر روی پیکرش نبود هنگام دست و پا زدنش خواهرش نبود چشمی به فکر غارت انگشترش نبود دستی پی کشیدن موی سرش نبود این داغ ها برای حسین است والسلام اوج بلا، بلای حسین است والسلام
اگر رد شدیم از محرم، حسین(ع) اگر رفت وقت صفر هم، حسین(ع) مگر می‌شود جوهر یادِ تو نباشد به رگ‌های عالم حسین(ع)؟ مگر قلب ما از تو و یادِ تو جدا می‌شود قدرِ یک دم حسین(ع)؟ مگر لطف تو می‌شود کم به ما؟ مگر عشقِ ما می‌شود کم؟ حسین(ع) همه شادی و شوق اهل جهان فدای تو و شورِ این غم ،حسین(ع) ربیعِ دل من فقط عشق توست مگر می‌شود بی‌تو باشم حسین(ع)؟
مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها آتش در بی مهابا عمر زهرا را گرفت دود این آتش تمام اهل دنیا را گرفت ضربه ی سیلی جوان مرتضی را پیر کرد ضربه ای که روشنی چشم حورا را گرفت در سکوت شهر، دود و آتش و بی حرمتی جان زهرا را نه تنها جان مولا را گرفت پاره کرد افسار خود را مردکی که بی صفت در خیانت پیشگی جای یهودا را گرفت صفحه ای خون رنگ در تاریخ دنیا باز شد یک لگد از مادری فرزند فردا را گرفت بین کوچه دامن مولا به دست فاطمه بود تا وقتی که قنفذ راه آنها را گرفت خانه تا مسجد قلاف پُر به پهلویش زدند آن قلاف پُر که جان مادر ما را گرفت جاهلیت در لباس اولی و دومی انتقام خندق و بدر و احد ها را گرفت برنخواست از شهر فریادی به یاری علی باز بُت جای خداوند تعالی را گرفت
علیه‌السلام 🥀 اگرچه مسکن او آستانه در شد بهشت مدفن گنج نهان حیدر شد کسی که فاطمه د‌ُرج وجود او شده است همان که آیه ای از آیه های کوثر شد کسی که هم نفس فاطمه است در باطن بهشت از نفس گرم او معطر شد شدند لؤلؤ و مرجان برادر تنی اش کسی که دُرّ نجف بود و دُرّ احمر شد زبرجدی که خودش جلوه‌های والتین است کسی که در ملکوتش حسین دیگر شد ع ستاره ای ندرخشیده ماه مجلس ماست کسی که عالم بالا از او منور شد ندیده حضرت سلمان به او توسل کرد رواق قدس نگاهش حذیفه پرور شد حدیث سلسله مشتاق قال محسن ماند شکوه خطبه او آرزوی منبر شد بسوزد آن همه مسجد بسوزد آن منبر نگفت از تو و همدست با ستمگر شد به روی سینه در پا گذاشت تا آتش بهشت پشت در خانه سوخت محشر شد میان هجمه دوزخ به سمت خانه وحی شکست شاخه طوبی و غنچه پرپر شد شکست تا که در خانه بر زمین افتاد چه شد که بار مصیبت چهل برابر شد بدون شبهه و شک در سپاه مسمار است سه شعبه ای که نصیب علی اصغر شد ▫️
السلام علیک یا انسیة الحوراء یا فاطمه الزهرا علیهاالسلام مسمار ِ داغ ، داغ مرا بیشتر نکن بین شراره ،قلب مرا پرشرر نکن دیوار یک طرف،در ِ افتاده یک طرف در این میان مرا تو دگر خون جگر نکن بشکسته با لگد یکی از دنده های من از بین استخوان شکسته گذر نکن یک سوم از سلاله ی زهراست پشت در خود را برای ریشه ی آنها تبر نکن شش ماه در هوای شکوفایی گلم شش ماه ِ انتظار مرا بی ثمر نکن دل را که خسته از غم هجر پدر شده ماتم سرای داغ عظیم پسر نکن حالا که من شدم سپر ِ جان مرتضی' او را میان بغض عدو بی سپر نکن رحمی نما به حیدر و او را میان غسل با دیدن جراحت من محتضر نکن (عبدالمحسن)
السلام علیک یا ابن الحیدر یا محسن بن علی علیه السلام پنجمین گوهر حیدر مددی یا محسن پسر سوّم کوثر مددی یا محسن گرچه پای تو به دنیا نرسیده امّا شده ای بر همه سرور مددی یا محسن تو شدی باب جنان ِ دگر هر شیعه شافع عرصه ی محشر مددی یا محسن زینت دوش نبی نیستی امّا نامت بر لب ما شده زیور مددی یا محسن تویی شهزاده و من مفتخرم در کویت شد مقامم به تو نوکر مددی یا محسن تا ابد از تو و شأنت بنویسم آقا کوری دیده ی منکر مددی یا محسن شده مدح تو و اولاد پیمبر در اصل هدف خلقت جوهر مددی یا محسن مادرت حامی حیدر شد و در پشت در شده ای حامی مادر مددی یا محسن شد علی بی کس و تو همره مادر بودی لشکر صاحب منبر مددی یا محسن هم تو را کشته و هم مادر مظلومت را لگد ثانی کافر مددی یا محسن گوئیا حنجر تو پاره شد از میخ داغ پشت در غنچه ی پرپر مددی یا محسن (عبدالمحسن)
صلوات‌الله علیه 🔅 برید باد صبا خاطری پریشان داشت مگر حدیثی از آن زلف عنبر افشان داشت نسیم زلف نگار از نسیم باد بهار فتوح روح روان و لطافت جان داشت صبا ز سلسلۀ گیسوی مسلسل یار هزار سلسله بر دست و پای مستان داشت بیام یار عزیز ملیج روح افزا است دم مسیح توان گفت بهره ای زان داشت حدیث آن لب و دندان چه دُر فشانی کرد شکست رونق لؤلؤ، سبق ز مرجان داشت یمن کجا و بدخشان؟! مگر صبا سخنی از آن عقیق درخشان و لعل رخشان داشت بیادم از نفس خرم صبا آمد گلی که لعل لبی همچو غنچه خندان داشت بخضرت خطش از خضر جان و دل می برد چه طعنه ها که دهانش به آب حیوان داشت خطا است سنبله گفتن به سنبل تر او به اعتدال قد و قامتی به میزان داشت هزار نکتۀ باریکتر از مو اینجاست به صد کرشمه ز اسرار حسن جانان داشت مهی کلاه کیانی بسر چو کیکاوس که افسر عظمت بر فراز کیوان داشت بخسروی، همۀ بندگان او پرویز جهان بصحبت شیرین به زیر فرمان داشت ز نای حسن همی زد نوای یا بُشری جمال یوسفی اندر چه زنخدان داشت صبا دمید خور آسا ز مشرق ایران مگر که ذره ای از تربت خراسان داشت محل امن و امانی که وادی ایمن هر آنچه داشت از آن خطۀ بیابان داشت مقام قدس خلیل و منای عشق ذبیح که نقد جان بکف از بهر دوست قربان داشت مطاف عالم امکان ز ملک تا ملکوت که از ملوک و ملک پاسبان و دربان داشت بمستجار درش کعبه مستجیر و حرم اساس رکن یمانی ز رکن ایمان داشت بمروه صفۀ ایوان او صفا بخشید حطیم و زمزم از او آبرو و عنوان داشت مربع حرمش رشک هشت باغ بهشت که پایه برتر از این نُه رواق گردان داشت به قاف قبهٔ او پر نمی‌زند عنقا بر آستانهٔ او سر همای گردان داشت درش چو نقطه محیط مدار کون و مکان هر آفریده نصیبی بقدر امکان داشت شها سمند طبیعت ز آمدن لنگست بدان حظیره امید وصول نتوان داشت فضای قدس کجا رفرف خیال کجا براق عقل در آن عرصه گرچه جولان داشت در تو مهبط روح الامین و حصن حصین ز شرفۀ شرف عرش و فرش، ایوان داشت قصور خلد ز مقصورۀ تو یافت کمال ز خدمت در آن روضه، رتبه رضوان داشت توئی رضا که قضا و قدر سر تسلیم بزیر حکم تو ای پادشاه شاهان داشت تو محرم حرم خاص لی مع اللهی ترا عیان حقیقت جدا ز اعیان داشت تجلی احدیت چنان ترا بربود که از وجود تو نگذاشت آنچه وجدان داشت جمال شاهد گیتی بهستی تو جمیل که از شعاع تو شمعی فلک فروزان داشت کتاب محکم توحید از آن جبین مبین به چشم اهل بصیرت دلیل و برهان داشت حدیث حسن ترا خواند فالق الاصباح که از افق غسق اللیل را گریزان داشت تو باء بسمله ای در صحیفۀ کونین ز نقطۀ تو تجلی نکات قرآن داشت ز مصدر تو بود اشتقاق مشتقات ز مبدء تو اصالت اصول اکوان داشت مقام ذات تو جمع الجوامع کلمات صفات عز تو شأنی رفیع بنیان داشت حقایق ازلی از رخ تو جلوه نمود دقایق ابدی از لب تو تبیان داشت نسیم کوی تو یحیی العظام و هی رمیم شمیم بوی تو صد باغ روح و ریحان داشت مناطق فلکی چاکر تراست نطاق ز مهر و ماه بسی گوی زر بچوگان داشت فروغ روی ترا مشتری هزاران بود ولی که زهرۀ آن زهره روی تابان داشت بمفتقر بنگر کز عزیز مصر کرم به این بضاعت مزجاه چشم احسان داشت به این هدیه اگر دورم از ادب چه عجب همین معامله را مور با سلیمان داشت ▫️ آیت‌الله غروی اصفهانی رضوان‌الله تعالی علیه
"" در مسلک ایرانیان سلطان رضاجان است شاهی‌که بی‌لشگرکشی سلطان ایران است آرامِ‌جان ماست آقایی که دامانش تنها توسل‌خانه‌ی آهوی حیران است مهمان‌نواز است آنقدر که زائرش هربار مانند صاحب‌خانه‌ها در صحن، مهمان است هرجای ایران نام او را بر لب آوردیم دیدیم روی هرلبی بعد از رضا، "جان" است وقتی ضریحش را بغل کردم دلم وا شد در وقت دل‌تنگی فقط آغوش درمان است از بس که اینجا آه درهم می‌شود تکرار انگار در صحن و رواق آیینه بندان است انگار سائل پادشاهی می‌کند اینجا انگار در درب ورودی شاه، دربان است از آب سقاخانه می‌نوشند و خوشحال‌اند کمتر کسی اینجا گرفتار غم نان است درماندگان راهی به‌جز مشهد نمی‌بینند تنها پناه بی‌پناهان در خراسان است 📝
ملجاء کُلّ اولیا نجف است دومین خانه ی خدا نجف است جز درِ خانه اش مرو جایی باطن عرش کبریا نجف است جان‌ پیغمبر است در اینجا مرقد ختم انبیا نجف است خبری نیست جز در این ایوان که خبرها از ابتدا نجف است در نجف می شود خدا را دید انتهای سلوک ما نجف است اربعین روزیِ زیارت اوست اوّلِ راه کربلا، نجف است ۵ شهریور ۱۴۰۲ نجف اشرف مرقد مطهر امیرالمومنین علیه السلام
🔹رضای تو🔹 دلم جواب بَلی می‌دهد صلای تو را صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را... به‌جاست کز غم دل رنجه باشم و دل‌تنگ مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را تو از دریچۀ دل می‌روی و می‌آیی ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن که خضر راه شوم چشمۀ بقای تو را خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح که داده با دل من وعدۀ لقای تو را... شبانی‌ام هوس است و طواف کعبۀ طور مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را به جبر گر همه عالم رضای من طلبند من اختیار کنم زآن میان رضای تو را... دلِ شکستۀ من گفت «شهریارا» بس که من به خانۀ خود یافتم خدای تو را
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹مبدأ دوران🔹 شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم، مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی‌زره آمده در معرکه یک‌بار دگر تا خودِ صبح، خطر دور و برش می‌‌چرخید تیغِ عریان شده بالای سرش می‌چرخید مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن «جگر شیر نداری سفر عشق مکن»... باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید: «من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم» طاقت ‌آوردن این درد نهان آسان نیست شِقشقیّه‌ست و سخن گفتن از آن آسان نیست...
تا صبح علی بود و مناجات شَبش در اوج دعا روح حقیقت‌طلبش لبیک‌زنان به جای پیغمبر خفت ذکر «بِاَبی اَنتَ و اُمّی» به لبش
🔹محرم تا صفر🔹 از آغاز محرم تا به پایان صفر باران نشسته بر نگاه اشک‌ریز ما عزاداران محرم از سفر آغاز شد با کاروان دل صفر با رفتن خیرالبشر، دل می‌سپارد جان محرم زخم‌های جاودان بر دل مکرر زد صفر پاشید طوفان نمک بر زخم بی‌پایان محرم کاروان زخم‌ها مهمان صحرا شد صفر بار دگر آورد سمت کربلا مهمان محرم هفت‌گردون روضه‌خوان آل طاها شد صفر شد هفت‌دریا غرقِ خون دل در این طوفان محرم با حسین فاطمه ماه شهیدان شد صفر با قلب تنهای حسن شد درد جاویدان محرم سورۀ کهف از لب خونین تلاوت شد صفر شمس‌الشموس عشق شد تفسیر الرحمان محرم تا صفر مشکی‌ست یکسر رنگ شهر ما حسینیه، خیابان، تکیه، مسجد، کوچه و میدان مگر اشک غزل در روز محشر آبرو باشد وگرنه ما کجا و نام پاک آبرومندان
علیه‌السلام 🔹شاید تو خواستی...🔹 شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست این‌گونه زخم‌خورده و بی‌سر بیاورم یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی این شعله را چگونه به دفتر بیاورم؟ با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت کاری نداشت واژۀ بهتر بیاورم وقف تو اشک‌ها و غزل‌هام، تا اگر گفتی گواه عشق بیاور، بیاورم فصل عزا تمام شد اما چگونه من پیراهن عزای تو را دربیاورم تا می‌وزید نام تو، پر می‌کشید دل چیزی نمانده بود که پر دربیاورم نزدیک بود در تب گودال قتلگاه از عرش ربنای تو سر دربیاورم با اشک آمدم به وداعت که لااقل آبی برایت این دم آخر بیاورم این واژه‌ها به کار رثایت نیامدند با زخم‌های تو چه برابر بیاورم؟ آخر نشد که آب برایت بیاورند؟ این روضه را گذاشتم آخر بیاورم امسال هم دعای فرج، بی‌جواب ماند من می‌روم برای تو یاور بیاورم قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست این بیت هم، سرِ غزلی که فدای توست
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست این قصّۀ جانگداز را پایان نیست پای تو دو ماه، عاشقی کرده دلم دل کندن از این کتیبه‌ها آسان نیست
علیه‌السلام 🔹به حریمت پناه آوردم🔹 می‌رسم خسته می‌رسم غمگین گرد غربت نشسته بر دوشم آشنایی ندیده چشمانم آشنایی نخوانده در گوشم می‌رسم چون کویری از آتش چون شب تیره‌ای که نزدیک است تشنهٔ آفتاب و بارانم دیده کم آب و سینه تاریک است آمدم تا کنار مرقد تو دامنی اشک و آه آوردم مثل آهوی خسته از صیّاد به حریمت پناه آوردم آمدم تا خزان قلبم را با نگاهی پر از جوانه کنی بشکند بغض و اشک‌هایم را مثل تسبیح دانه‌دانه کنی در طواف تو مثل پروانه هستی‌ام را به باد خواهم داد تا نگاهم کنی تو را سوگند به عزیزت جواد خواهم داد
محمود ژولیده ای تاج امامت بسرت یوسف زهرا وی خَلعت عصمت به برت یوسف زهرا شک نیست که سلطان جهانی تو پس از این از بعد وفات پدرت یوسف زهرا باباست گرفتار نگاه و نفَس تو مادر بزند بوسه سرت یوسف زهرا المنة لله که تو حجت حقی عالم همه تحت نظرت یوسف زهرا صد شکر که این تاج ولایت بسر توست شمشیر علی بر کمرت یوسف زهرا پیغمبر اکرم شده بس مفتخر از تو ای هیبت احمد سپرت یوسف زهرا تو منجی زهرایی و او چشم براهت کی میرسد از ره خبرت یوسف زهرا چشمان پر اشک حسنین است بسویت عباس شده خونجگرت یوسف زهرا تو قبلۀ دلهایی و معنای نمازی ما شیعۀ اثنی عشرت یوسف زهرا رفتی به پس پردۀ غیبت بسلامت برگرد دگر از سفرت یوسف زهرا زیباست که طاووس جنان رخ بنماید گسترده شود بال و پرت یوسف زهرا بازآ که کلام تو کلام اللهِ محض است این است بقرآن هنرت یوسف زهرا برگرد که احکام همه مانده معطل اسلام شده دربدرت یوسف زهرا لعنت به کسانی که همه حق تو بردند شد غصب تمام ثمرت یوسف زهرا ای رفته به تاراج حقوقت، أقِمِ الحَرب شد شیعۀ تو پشت سرت یوسف زهرا روزیکه مسلط بشوی بر همه عالم جمع شهدا دور و برت یوسف زهرا بر بام فلک پرچم تو یکسره بالاست تا کفر ببیند اثرت یوسف زهرا در هم شکند قدرت پوشالی بت ها با ضربت تیغ و تبرت یوسف زهرا گردن بزنی چون همه طاغوت جهان را یکجاست فقط درد سرت یوسف بر ضارب زهرا بزنی ضربت سیلی ای مادر تو منتظرت یوسف زهرا ای منتقم محسن شش ماهه کجایی صد روضه شده همسفرت یوسف زهرا در روضۀ ارباب چه بی صبر و قراری قربان تو و چشم ترت یوسف زهرا ما منتظر فجر ظهوریم اماما تا صبح قریب سحرت یوسف زهرا از خون شهیدان حرم فتح دمیده محسن حججی شد قمرت یوسف زهرا آغاز امامت امام زمان (عج) مدح
او هم کنار پیکر بی سر رسیده است هم پای عمّه تا لب مقتل دویده است افتاده روی سینه ی زخمی ترین شهید از زخم سنگ و تیغ و عصا بوسه چیده است او هم هزار و نهصد و پنجاه کینه را در عمق زخم های گل چیده دیده است پیغام کشته بین دو دریا به شیعه را از لابلای حنجر پاره شنیده است از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام کلّ مسیر ،اشک نگاهش چکیده است هر قطره آب خورده عمو را صدا زده لطمه زنان ِروضه ی دست بُریده است بازار رفته است به او حق دهید که مثل تمام فاطمه ها قدخمیده است از نسبت کنیزی ِ موسرخ ِ بزم شام هر صبح وشام رنج زیادی کشیده است خوابی اگر رسیده به چشمان خیس او با خواب ِ تیر ِ حرمله از جا پریده است مرگش فرا رسیده ولی او حقیقتاً در کربلا میانه ی مقتل شهیده است ️عبدالمحسن حضرت سکینه (س) روضه
خورشید تابناک تمام مسیرها هستند در طواف تو ماه منیرها ای شاهراه یازدهم در مسیر نور ای دست گیر قاطبه ی مستجیرها دست کسی به دامن درکت نمی رسد از تو نگفته اند به غیر از خبیرها تفسیر آیه های خدا را قلم بزن وامانده است بی تو کلام دبیرها معراج عشق در حرم سامرای توست کوری چشم شور تمام حقیرها ما را گدای سامره خواندند و بعد از آن خط خورد نام ما ز جهان فقیرها نورت شکافت لشکر ظلمت پرست را دنیا ندیده است تو را چون اسیرها در تنگنای سامره می خواند چشم تو از چشم شیعه درد نهان ضمیرها آشفته است حال جهان منجی اش کجاست؟ فرزند تو خلاصه ی نعم الامیرها حسن کردی امام عسکری (ع) روضه
چگونه پلك ترت ميل خواب داشته باشد ؟ اگر برادر تو درد آب داشته باشد تو خواهري و براي گلوي نازك اصغر طبيعي است دلت اضطراب داشته باشد خدا كند كه از اين لشگر خبيث ، اقلّاً يكي بيايد و قصد ثواب داشته باشد خدا كند پدرت وقت باز گشت به خيمه رباب را كه ببيند جواب داشته باشد حسين شيعتي از حلق پاره گفت به گوشت كه شعر روضه مضامين ناب داشته باشد هزار مرتبه راضي به مرگ مي شوي آري اگر پدر ، سرِ از خون خضاب داشته باشد اجازه مي دهي از شام چند جمله بگويم ؟ به شرط اينكه مصيبت حجاب داشته باشد چگونه هضم كنم ؟ اي وقار محض ، سكينه كه دستهاي تو ردّ طناب داشته باشد چگونه هضم كنم كه يزيد ، چوب به يك دست به دست ديگر خود هم شراب داشته باشد نخواستي كه بفهمد كسي ، چرا كه كشيدي چه قدر مي شود اين غم عذاب داشته باشد! اراده كرد خداوند بعد رفتن اصغر تو را به خانه كنارش ، رباب داشته باشد تصوّرش به خدا غيرممكن است برايم كه شصت سال، دلي ، پيچ و تاب داشته باشد تو هم شبيه ربابي به سايه كار نداري پس از حسين و علي اصغرش قرار نداري محمد قاسمی حضرت سکینه (س) روضه
امشبم را سحر نمی‌آید خواب، در چشمِ تر نمی‌آید مدحش از من که بر نمی‌آید چون سکینه دگر نمی‌آید دختر شاه...گوهر نایاب بی‌قرینه... درست مثل رباب روضه می‌خواند، روضه با احساس روضه‌اش داشت عطر و بوی یاس شرم یک مرد... روضه‌ای حساس وای از مشک پاره‌ی عباس روضه‌ی دست و چشم و مشک عمو روضه‌ی قطره‌قطره اشک عمو روضه‌خوان چشم‌های خود را بست مادرش دست می‌زند بر دست رأس اصغر به روی نیزه نشست پای نیزه قد سکینه شکست خواهر اصغر است حق دارد به خدا خواهر است حق دارد به روی ناقه خواند نافله را دور ناقه شنید هلهله را چه کند خنده‌های حرمله را چشم دشمن به سوی قافله را مثل یک مرد... مثل عمه‌ی خود صبر می‌کرد... مثل عمه‌ی خود قلبش از غصه‌ها کباب شده بعد سقا فقط عذاب شده مثل او از خجالت آب شده وارد مجلس شراب شده خیزرانِ یزید پیرش کرد حرف مردی پلید پیرش کرد دختر بی‌قرینه‌ی پدرش روضه‌خوان مدینه‌ی پدرش همه‌جا شد سکینه‌ی پدرش یادش افتاده سینه‌ی پدرش... ... زیر پای سوارها افتاد روی گل، ردِ خارها افتاد یادش افتاد آه آهِ حسین غرق در خون همه‌سپاه حسین بود یک نیزه تکیه‌گاه حسین داد می‌زد که قتلگاهِ حسین... ... پر شد از خونِ زخم‌های تنش پر شد از تیر و نیزه‌ها بدنش وسط حجره‌ی محقر خود چشم گریان... میان بستر خود باز در لحظه‌های آخر خود یادش افتاد داغِ خواهر خود کنج ویرانه خواهرش جان داد سر بابا برابرش... جان داد علی سپهری محمدجواد شیرازی حضرت سکینه (س) روضه
فریاد عَلَیکُنَ شنیدم با پای برهنه می دویدم با دست ورم کرده به صحرا خار از کف پای خود کشیدم وقتی که عدو مرا لگد زد خوردم که زمین نفس بریدم سنگ آمد و خورد از سر من افتادم و جز خنده ندیدم در سینه ی من غصه ی بسیار با نعره ز جای خود پریدم تا زمزمه ی پدر گرفتم بر نیزه سرش بریده دیدم مثل سر تو کبود هستم زخمی شده ی یهود هستم... محمد حبیب زاده حضرت سکینه (س) روضه
صاحب عزای سامرا آجرک الله مأنوس اشک و روضه ها آجرک الله بودی تو در شهر مدینه داغدار ِ شش ماهه ی شیر خدا آجرک الله در پشت درب خانه بین آتش و میخ مادر تو را می زد صدا آجرک الله حالا تو سمت موطن خود رهسپاری داری به لب سوز و نوا آجرک الله داغ پدر آتش زده بر سینه ی تو داری به تن رخت عزا آجرک الله آخر شده بابای تو با زهر کینه از بند زندان ها رها آجرک الله کاری شده زهر جفا در پیکر او می لرزد او سر تا به پا آجرک الله بر دامنت سر می گذارد با دل خون راحت شود از هر بلا آجرک الله شکر خدا در زیر سایه جان سپارد رأسش نمی گردد جدا آجرک الله دیگر نمی گردد تن او پاره پاره از مرکب ده بی حیا آجرک الله آقا ندیدی بر تنش زخم ِ روی زخم از نیزه و سنگ وعصا آجرک الله در وقت تدفینش خدا را شکر دیگر لازم نباشد بوریا آجرک الله ️عبدالمحسن امام عسکری (ع) روضه
زچشم پر گهر من خدا خبر دارد زجان پر شرر من خدا خبر دارد که بود معتمد و ظلم او چگونه شکست ز کینه بالو و پر من خدا خبر دارد زهمزمانی با سه خلیفه در شش سال چه آمده به سر من خدا خبر دارد زسوز زهر شرر زا چگونه می گذرد زشام تا سحر من خدا خبر دارد شرار زهر ستم همچو شمع آبم کرد زسوزش جگر من خدا خبر دارد میان این همه دشمن چه ها کند مهدی؟ زغربت پسر من خدا خبر دارد زبعد من برسد غیبت خدائی او زصب منتظَر منخدا خبر دارد سید رضا مؤید امام عسکری (ع) روضه
جان دو عالم شود فدای پیمبر شیعه گی ماست به امضای پیمبر نور ولا داشتن ما به جز این نیست در دل ما هست تولای پیمبر آب و گل ما سرشته گشته به ایمان بوده دلیلش غبار پای پیمبر جان نبی جان علی بود که خوابید نفس پیمبر علی به جای پیمبر معجزه کرده ست نبی با دم یاهو ذکر علی زینت لبهای پیمبر عشق علی زینت اعمال بشر شد بوده چنین حرف به فتوای پیمبر عشق علی چیست شده زینت ابرار نفس نبی کیست به جز حیدر کرار
. بهشت هستی ---------- منم گدا منم گدا ، گدای کوی فاطمه روز و شبم می گذرد به گفتگوی فاطمه فتاده دل به پای او صفای دل صفای او داده به عشق آبرو آب وضوی فاطمه من که غمین و خسته ام دیده ز غیر بسته ام بود دل شکسته ام به جستجوی فاطمه دل شده پای بست او دیده بود به دست او مستم و مست ، مست او مست سبوی فاطمه جهان ازوست گلستان جنان ازوست گل فشان می دهد ای جهانیان بهشت بوی فاطمه میان کوچه ای خدا به پیش چشم مجتبی دست سیاه شب چرا خورده به روی فاطمه خصم که باب کین گشود آتش کینه را فزود زد به تمام هست و بود شعله عدوی فاطمه "یاسر" اگر کند رها مرغ دل شکسته را بال گشاید از وفا باز به سوی فاطمه ** حاج محمود تاری «یاسر»