eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزۀ خود را به گمانش که شب است زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است یا رب! این نقطۀ لب را که به بالا بنهاد؟ نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ که دمادم لب من بر لب بنت العنب است منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است عشق آنست که از روی حقیقت باشد هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
معراج روح دعا پيغام بيداری دل هاست دعاسرچشمه ی جاری دل هاست دعا معراج روح عا شقان ا ست به بحرعشق ،نوح عاشقان ا ست دعاعشق و تمنا و نياز است دعا آئينه ی صوم و نماز است دعا نور تجلّی بخش هستی است دعا يك جلوه ای ازحق پرستی است دعا گلزار ایمان و امان است دعا گل نغمه ی روح و روان است دعا منزلگه عشق حبيب است دعا بردرد بی درمان طبيب است دعا سوگند معشوق ا ست وعاشق دعا پيوند مخلوق است وخالق دعا يعنی فروغ مطلب ما دعا ذكراست برروی لب ما دعا تطهير دل ازهرنفاق است زلال ناب شورو اشتياق ا ست دعا رمزی است بين عبد و معبود كليد گلشن عشق است و موعود دعا يك رشته ازدنيابه عقباست دعا پيوستن قطره به دريااست دعا چون آه ،دامنگير روح است دعا زيباترين تفسير روح است نيايش شيوه ای از اوليا بود سلاح اصفيا و انبيا بود دعاپرورده ی جان رسول است دعا محبوب زهرای بتول است دعا زيباست درگفتار زهرا دعا نوری است در رخسار زهرا دعا زينت ده هرزيب وزين است گلی درگلشن جان حسين است دعا گنجينه ی عشق واميداست دعا ذكر لب پاك شهيداست دعا نوراميد مؤمنين است دعامطلوب زين العابدين است دعا محبوب جان اوليا بود فروغی ازهدايت از دعا بود دعا يك چشمه ی جاری است ای دل شكوه حضرت باری است ای دل دعا موجی زشور و اشتياق است دعا فرياد هجران و فراق است دعا گل نغمه ی ناب هم عهدی است دعا تنها كليد وصل مهدی است
تش شرم شب است و گریه و ناله کنم به حال خودم که مرهمی بگذارم به روی بال خودم بگیر دست کسی را که اوفتاده ز پا مرا تو وانگذاری دمی به حال خودم میان آتش شرم وگناه می سوزم که آب می شوم از هُرم انفعال خودم مرا ببخش که دربند پنجه ی نفسم شکایتی نکنم چون که خود وبال خودم زبس که خار گنه می رود به پای دلم به دست خویش کَنَم چاه، بر زوال خودم همیشه غرق سؤالم،چه می کنم با خود؟ چسان جواب برآرم، براین سؤال خودم به غیر گریه چو طفلان مرا زبانی نیست چگونه حرف زنم با زبان لال خودم مرا به حُرمت آل عبا تو می بخشی تمام عمر بر این باور خیال خودم به محضر تو «وفایی»به گریه می گوید ببر مرا به سوی وادی کمال خودم _هاشم _وفایی
بهار دل، شده خزون؛ دردامو از چشام بخون من اومدم یه‌بار دیگه، پاسفره‌ی ماه‌رمضون توو گیر و دار زندگی، عادّی شده برام خطا با این‌همه روو سیاهی، بازم به من گفتی: بیا ای خالق بنده نواز! می‌خوام که از تو، دور نشم خیلی داره دیر میشه‌ها؛ یه‌کاری کن، عوض بشم ببین دارم داد می‌زنم؛ گناه منو بیچاره کرد توو صحرای هوای نفس، دل منو آواره کرد ای که تویی به هر زمان، قرار قلب بی‌قرار گناه این بندتو باز به ‌پای نادونیش بزار به زیر بار معصیّت، قدکمون اومدم خدا به محضرت یه‌باردیگه پشیمون اومدم خدا ببین پاسفره‌ی دعا، اشکای این سینه‌زنو میگه میون گریه‌هاش، ببخش منو؛ ببخش منو ای خالق آلاله‌ها! منو یه‌شب ببر حرم از در خونه‌ی حسین، کجارو دارم که برم؟! آی عاشقا مثل شما، این‌ همه‌ی حرف منه فقط امید ما همین، گریه و سینه‌زدنه مرثیه‌خونی کارمه؛ مثل تموم عالمین میون گریه هی میگم: حسین حسین حسین حسین آقا شنیدم که یه‌روز، خون ‌به ‌دل شما شده میون گودال بلا، سر از تنت جداشده آقا شنیدم سرتو، به‌روی نیزه‌ها زدن با کعب نی، نامحرما به تن بچّه‌ها زدن بین زمین و آسمون، با اشک جاری از دو عین یه‌مادری ناله می‌زد، غریب مادر؛ ای حسین
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است هر آه جگرسوز که از سینه برآید در دامن صحرای جزا سایه بیدی است هر نوع شکستی که ترا روی نماید چون موج درین بحر پر و بال جدیدی است تا خلوت یوسف که صبا راه ندارد از دیده یعقوب عجب راه سفیدی است در دامن دشتی که تو می می کشی امروز هر لاله او شمع سر خاک شهیدی است صائب اگرت دیده بیدار نخفته است در پرده شبگیر عجب صبح امیدی است
روحِ من مُرده یه کاری کن خدا من و زنده کن نذار بشم تباه خسته از راه اومدم، بد کِسِلم سنگینی کرده رو دوشِ من گناه حالم و گرفته نفْس ِ لعنتی جَوونیم رفته و دیگه برنگشت آبِروم رفته خدایا چه کنم؟ عمر من بدونِ بندگی گذشت روبروت میشینم و زار میزنم تا حلالم کنی منت میکشم کمتر از همه ثوابِ منه و بیشتر از همه خجالت میکشم دادی آب و نونم و نفهمیدم تو رو قرآن یه کمی به روم بیار غصه میخورم که روبِرا نکرد- -بندگیم و نِعمتایِ بیشمار مطمئنم واسه تو کاری نداشت ببَری پیش ِ همه آبِروم و ولی دستم و گرفتی گم نشم کردی روشن روزایِ پیشِ روم و قربونت برم! نفهمیدم، ببخش اومدم برای درمان...چه کنم؟! رفته لذّت گناهام و بگو... با تبِ عذابِ وجدان چه کنم؟! داره زجرم میده احساس ِ گناه یکی آرامش ِ باطنم بشه کارِ من پیش ِ خدا، گیره و کاش یه نفر بیاد و ضامنم بشه یادم اومد که بابام بهم میگفت نکنه هر جایی زانو بزنی مادرم میگفت عزیزم نکنه وقتِ غم به هر کسی رو بزنی ضامنم حاضره و وقتِ سحر از حرم همراهِ زائرا میام ای خدا تا از سرم راضی بشی شب هشتم با امام رضا(ع) میام گفتم آقاجون پادرمیونی کن گفته ناراحت نباش میخرَمت من و بخشیده و شد ذکر لبم: «قربونِ این همه لطف و کرَمت» از سرم راضی شده امام رضا(ع)* داره لبخندِ رضایت میزنه خدا هم داره یکی یکی یکی خط به خط گناهام و خط میزنه! * یا وَلِيَّ اللّهِ! إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوباً لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاكُمْ اى ولىّ خدا! بى گمان ، ميان من و خداوند عزوجلّ، گناهانى است كه جز رضايت شما، آنها را محو نميكند. (فرازی از زیارت جامعهٔ کبیره)
روحِ من مُرده یه کاری کن خدا من و زنده کن نذار بشم تباه خسته از راه اومدم، بد کِسِلم سنگینی کرده رو دوشِ من گناه حالم و گرفته نفْس ِ لعنتی جَوونیم رفته و دیگه برنگشت آبِروم رفته خدایا چه کنم؟ عمر من بدونِ بندگی گذشت روبروت میشینم و زار میزنم تا حلالم کنی منت میکشم کمتر از همه ثوابِ منه و بیشتر از همه خجالت میکشم دادی آب و نونم و نفهمیدم تو رو قرآن یه کمی به روم بیار غصه میخورم که روبِرا نکرد- -بندگیم و نِعمتایِ بیشمار مطمئنم واسه تو کاری نداشت ببَری پیش ِ همه آبِروم و ولی دستم و گرفتی گم نشم کردی روشن روزایِ پیشِ روم و قربونت برم! نفهمیدم، ببخش اومدم برای درمان...چه کنم؟! رفته لذّت گناهام و بگو... با تبِ عذابِ وجدان چه کنم؟! داره زجرم میده احساس ِ گناه یکی آرامش ِ باطنم بشه کارِ من پیش ِ خدا، گیره و کاش یه نفر بیاد و ضامنم بشه یادم اومد که بابام بهم میگفت نکنه هر جایی زانو بزنی مادرم میگفت عزیزم نکنه وقتِ غم به هر کسی رو بزنی ضامنم حاضره و وقتِ سحر از حرم همراهِ زائرا میام ای خدا تا از سرم راضی بشی شب هشتم با امام رضا(ع) میام گفتم آقاجون پادرمیونی کن گفته ناراحت نباش میخرَمت من و بخشیده و شد ذکر لبم: «قربونِ این همه لطف و کرَمت» از سرم راضی شده امام رضا(ع)* داره لبخندِ رضایت میزنه خدا هم داره یکی یکی یکی خط به خط گناهام و خط میزنه! * یا وَلِيَّ اللّهِ! إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوباً لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاكُمْ اى ولىّ خدا! بى گمان ، ميان من و خداوند عزوجلّ، گناهانى است كه جز رضايت شما، آنها را محو نميكند. (فرازی از زیارت جامعهٔ کبیره)
حسن گل دردامن صحرامشخص می شود قطره وقتی جمع شد دریامشخص می شود گرچه زاهداهل تسبیح ودعا درجلوت است وقت خلوت شدت تقوا مشخص می شد ماهمه عبدیم در دربار سلطان نجف رزق نوکر محضرمولا مشخص می شود چای ریز و منبری مداح ،شاعر ، سینه زن هرکدام ازجانب زهرا مشخص می شود اشک چشم گریه کن ازآب حوض کوثراست لطف ساقی در کف سقا مشخص می شود رزق هر چشمی نخواهدبود گریه برحسین چشم تر درعالم بالا مشخص می شود (قدر زر زرگرشناسدقدرگوهرگوهری) قیمت این اشک هافردامشخص می شود پلک چشمم داغ شدازگریه برداغ حسین شدت عشق ازهمین گرما مشخص می شود شیرخوارش تشنه بودو آب مهر مادرش اوج مظلومیتش اینجا مشخص می شود غنچه ی پرپر اگر درپشت خیمه دفن شد ماه رفته پشت ابر اما مشخص می شود
✔ یا صاحب الزّمان! تقدیم به ماه مبارک روی شما. ببخشید آقای ما... دیر شد. قرار بود این هدیه‌ی دسته‌جمعی به نیمه‌ی شعبان برسد. (از زحمت دوستان خیلی متشکّرم) ابر است، حائل است، تماشا نمی‌شوی خورشید من! ولی تو که حاشا نمی‌شوی سرمازده است باغ جهان، ای بهار جان! صبحِ سپیدِ این شب یلدا نمی‌شوی ما فکر هر که‌ایم به غیر از تو، ای غریب! حق داری آشنای دل ما نمی‌شوی صحرانشین عالم امکان! بگو چرا مهمان خانه‌های دل ما نمی‌شوی؟ قربانی‌ام کنند به پیش قدوم تو کاش آن زمان که وارد کاشانه می‌شوی! الغوث‌های ما به تو دارند التجا پس مُستغاث می‌شوی‌ام یا نمی شوی؟ تاریکی فراق به امروز هم رسید ای روزگار شب‌زده! فردا نمی‌شوی؟ یک روز می‌رسد که بگویند او رسید ای روز جمعه! صدر خبرها نمی‌شوی؟ بی‌خود میان زشتی خود دست و پا مزن دنیای بی امام! تو زیبا نمی‌شوی یوسف! بدان که با همه‌ی دل‌ربایی‌ات هرگز شبیه یوسف زهرا نمی‌شوی هرگز وجود "غایب حاضر" شنیده‌ای؟ گفتم به شیخ، هم‌نظر ما نمی‌شوی؟ حُسن ختام شعر خدا! هر چه می‌کنم در وصف شاعرانه‌ی من جا نمی‌شوی غزلی دوازده بیتی از ۱۱ شاعر.
آنچنانکه درصدف، دُرّ و گهر ارزنده است ناله های بنده ات وقت سحر ارزنده است درهم و برهم خریدی تا بفهمانی به من بندهء بدکار تو هم اینقدر ارزنده است بدتر از حُرّ پشیمانم ولی زخم سرم مثل زخم فطرس بی بال و پر ارزنده است پیش چشم این و آن بشکن شبی ظرف مرا عاشقی وقتی که دارد دردسر ارزنده است کاهلی این گدا از لطف صاحبخانه است دست خالی آمدم چون بیشتر ارزنده است گر بدانم آخرش مادر به دادم می رسد... هرچه هم بیرون بمانم، پشت در ارزنده است خواهش محتاج را زهرا به چشمش می کشد پیش حیدر التماس رهگذر ارزنده است جان به لب آمد هزاران بار و گفتم یاعلی در نجف جانم بگیری، این سفر ارزنده است تا مُحرّم، روزی شش گوشهء من را بده تا نمُردم یک حرم من را ببر ارزنده است هرسحر گفتم حسین و گریه کردم با حسن بردن اسم حسن از هر نظر ارزنده است قاسم آمد پیش ارباب و صدا زد ای عمو مادرم گفته برو! این چشم تر ارزنده است آبرویم ریخت پیش فاطمه ردّم نکن دستخط مجتبایت را بخر ارزنده است مثل اکبر قد کشید اندازه عباس شد پیش داغ اعظمش درد کمر ارزنده است
دَر آمده با رزم تو از دشمن آه ازرق شده مغلوب تو با نیم نگاه تکرار حسن بودی و میگفت حسین: لا حول ولا قوة الا باالله..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جبــریل درخانه ی خیرالنسا دسته گل آورده زعرش خدا خبـــربـده بـه سائل بی نــوا پــدرشــده کـــــریم آل عبــا ولیمــه می‌دهد همـه شهررا جـودوکـرم چنین کنداقتضا نــورعلی نــورعلی نــور،یا... بــروی دستهــای ، شیـرخدا دوباره مجتبی رسیــده آیا؟ ماهِ مدینه تاسحر می شود مَحــو دراین شمـایل دلـربا آقــا زاده آمـــده، مـــرحبـــا یاقاسم بن الحسن المجتبی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نــورخدای ذوالمنــن راببین سبط رســول مؤتمن راببین به روی دست حسن بن علی آینـــه ی حُسنِ حسن راببین به سیــدشبــاب اهل بهشت تبسّــــــــمِ پدرشـدن راببین شبنمِ‌اشکِ شوقِ‌چشمانِ‌‌اَبر به‌ روی برگِ یاسمن راببین به گوش‌اواذان بگویاحسین ولــذّت عمـــوشـدن را ببین امام مجتبی به خنده گوید زینب جان دوباره من راببین سخت،دلِ پـدرشــده مبتلا یاقٰاسِم بنِ الحَسَنِ الْمُجتَبیٰ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به حُسنِ‌رحمــانی‌قاسم،سلام به نــور پیشــانی قاسم،سلام نوررخش‌حسرت‌خورشیدوماه به وجـه نـــورانی قاسم،سلام قلبش،بیتُ الحَسَنِ‌ والحُسَین به قلــب ربـّــٰانی قاسم،سلام حُسنش،حُسنِ‌ حَسَنِ بن علی به حُسنِ یزدانیِ قاسم،سلام عَلَم گرفت روزطَف‌روی‌دوش به عَلَـم گَـردانی قاسم،سلام اِنْ تُنْـکِـرونیٖ فَاَنَابنُ‌الْحَـسَن به رزم طـوفانی قاسم،سلام سلام ای جلــوه ی بی انتها یاقاسم بن ‌الحسن المجتبی ــــ‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ‌ لطف توچون پدرتمـام،قاسم مرحمتت عَلَی‌الـــدوام،قاسم جـودبه ارث بردی وکـــرامت مِنْ آبـائِکَ الکِـــــــــرام،قاسم ماه صیــام حُسنِ مَطْلـــعِ تو مُحـــرَّمت حُسنِ خِتام،قاسم حریم توست مسجدالحرامم قسـم به مسجدالحرام،قاسم حضــرت عباس علیـه‌السلام کنـــدبه پـای توقیـــام،قاسم هرشب‌جمعه‌حجت‌بن‌الحسن دهـد به تـربتت  سلام،قاسم چـه کــرده‌ای بادل آل عبـــا؟ یاقاسِــم بنِ الحسنِ المُجتبیٰ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای‌همه‌عالم‌زتودرهای‌وهو وارث‌حُسنِ‌حَسَنی‌موبه‌مو نقاب‌بردارزصورت‌که ماه دارد ،دیــــدنِ تــورا آرزو خشنـودمیشود زدیدار تو بنشین پیش پدرت روبرو بزن به قلب‌لشگردشمن و اِنّیٖ اَنَالقــاسمِ جانانه گو رزم تو رزم حسن بن‌علی دشمن از تیـغ تو بی آبرو ای به فنارفته ز شمشیرتو ازرق شامی و پسرهای او ای نوه ی حضرت خیبرگشا یاقاسِم بنِ الحسنِ المُجتبیٰ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دل توگشت مبتلای حسین درسرتوحال‌وهوای حسین وگشتـه ای نیـابتـاً ازحسن هم سفــرکــرببـلای حسین چقدرگریه کردی ازغصه‌ی غریبی و سوزصدای‌حسین بی زره ازحرم وداع کردی‌و پشت سرتوگریه های ‌حسین مروکه نوعروس گریان‌توست ببین که افتـاده به پای‌حسین این قدردست‌وپانزن،خودت‌را بگذاریک لحظه به جای‌حسین پانکش از درد به روی زمین سخت‌است‌این‌صحنه‌برای‌حسین چـادرنــوعــروس آتش گرفت همینکه‌سوخت‌خیمه‌های‌حسین ســر تورفت بـرروی نیـــزه ها یاقـاسِـــمِ بنِ الحسنِ‌المُجتَبیٰ
از همان اول عزیز قلب این دنیاشده پیش این یوسف قدم هر صورتی رسواشده سجده براین ماه پاره مستحبی واجب است تا ببوسد هر که آمد بر قد او تا شده این عسل یا که طلا باشد ز نهردولبش هرنداری از پر قنداق او دارا شده باز دیده از نبی دنیا جمال دیگری آن نمک درچهره احمد در او پیداشده آمده پایین که آقایی کند بر هر چه هست بی خبر ماییم که آقا بر آن بالا شده بی بهانه بر گدا بخشید آقای کریم خوشبحال اهل یثرب چون حسن بابا شده گر نخوانم قاسمش نام حسن آید به او بین مدینه چون دوباره صاحب مولا شده دارد او چشمی به بابا و نگاهی بر عمو درصفا و مروهٔ عشقش چه او زیبا شده
مثل دستی که مزین به عقیق یمن است این پسر زینت بابای کریمش حسن است از شجاعت زره حیدر اگر پشت نداشت پشت و روی تو زره نیست همان پیرهن است
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است
عزیز کرده‌ی شاهنشه مدینه سلام بزرگ زاده ای و من غلام ابن غلام میان سلسله اولاد حضرت زهرا تویی که قاسمی و با ابالحسن همنام مورخان ننوشتند روز میلادت شب ششم به تو منصوب گشته در ایام کسی که از تو طلب کرده رزق کرببلا قسم به حضرت نجمه نمیشود ناکام شفا گرفت به نام تو دردهای دلم شدی همیشه برایم "مسکن الآلام" تو نان سفره‌ی دو سفره دار را خوردی شبیه بارش باران عنایت تو مدام تو که مفسر اَهلیٰ مِنَ العسل هستی کمی به ما بچشان یاکریم ازاین جام بدون شک به تو آن لحظه وحی نازل شد ز جبرئیل مقرب گرفته ای الهام حسین تا بغلت کرد گفت آه حسن ز سینه‌ی تو کند بوی دلبر استشمام تمام اهل حرم در پی تو گریانند چه محشری تو به پا کرده ای میان خیام به وقت رفتن اگر قامت تو کوته بود به روی خاک شدی قد کشیده مثل امام همه به حال پریشان نجمه خندیدند نگاه او به سرت بود کربلا تا شام
سپرده ام غزلم را به اختیار حسن پریده مرغ دلم باز در مدار حسن زبان چگونه بگوید فضائل او را چگونه وصف شود حُسن بیشمار حسن؟! کریم اگر که تو باشی؛همه گدا هستیم خدا گذاشت کرم را در انحصار حسن و همنشینیِ او با جزامیان یعنی که خار ها همه گل می‌شود کنار حسن کمانِ ابرو و تیغِ نگاه او کافیست که بین معرکه هر کس شود شکار حسن فدای همت مردانه اش که افتاده جمل به زیر قدم های استوار حسن برای مصلحت دین سکوت کرد و نشست زمان صلح مشخص شد اقتدار حسن دوباره زنده شد انگار مجتبی وقتی که آمدند به میدان دو یادگار حسن دو بال لشکر او قاسم اند و عبدالله به معرکه دو لب تیغ ذوالفقار حسن پسر به زیر لب "احلی من العسل"میگفت به قلب معرکه میرفت با شعار حسن که ناگهان همه ی دشت از حسن پر شد هجا هجا شد فرزند نامدار حسن روایت است به محشر نمی‌شود غمگین هر آنکسی که به دنیاست سوگوار حسن و بر صراط، قدمهای او نمیلرزد کسی که رفته به پابوسی مزار حسن
  آفتاب علی الدوام حسن سحر مسجد‌الحرام حسن ماه زیبای پشت بام حسن حسنی زاده‌ای به نام حسن ای حُسینی ترین سلام حسن مثل دریا به جزر و مد عباس بینِ اَبروت بوسه زد عباس گفت پیشت علی مدد عباس می‌روی و تمام قد عباس ایستاده به احترام حسن جلوه‌ی بی نظیرِ شیر جمل نوجوان دلیر شیر جمل روشنیِ ضمیر شیر جمل جگر شرزه شیر شیر جمل شد نصیبت همه مرام حسن جلوه ی نور پنج تن قاسم دومین نسخه‌ی حسن قاسم مردِ پیکار تن به تَن قاسم یَلِ بی باک و صف شکن قاسم ای قیامت شده قیام حسن تیغ تیز تو می‌کند غوغا شیوه‌ی رزمِ تو خود مولا رجزت مثل مجتبی زیبا ازرق شام و بچه هایش را می‌کُشی مُنتها به نام حسن چار شانه ؛ نه آبشاری تو استواری تو اقتداری تو نوه ی شاه ذوالفقاری تو صاحب تیغ آبداری تو ای علی اکبر نیام حسن مدد از نامت استغاثه ی ما دم زدن از تو ذکر خاصه ی ما رزم تو بخشی از شناسه ی ما وصف جنگیدنت حماسه ی ما رجزت حامل پیام حسن طاق محراب ؛ کنج ابرویت شانه کرده نسیم گیسویت رعد و برق است نعره‌ی هویت میمنه ؛ میسره ، ثناگویت یک تنه لشکر نظام حسن دفترت را بگو غزل اُفتاد شوکت و هیبت ازل اُفتاد در پِیِ جانِ تو اجل اُفتاد بر زمین شیشه‌ی عسل اُفتاد تَرَک اُفتاده بین جام حسن به روی خاک جا به جا شده‌ای هدف زخم سنگ ها شده‌ای زیر سم خُرد و نخ نما شده‌ای زیر پا مانده ، بیصدا شده‌ای قد کشیده شدی ؛ تمام حسن!
نبوی خصلت ای حَسن سیما علوی غیرت ای گل زهرا هرکه حُسن تو دید، با خود گفت حَسنی دیگر آفریده خدا گیسویت عنبرین و مُشک‌افشان قامتت چون قیامت کبری لبت اَحلی من العسل، شیرین! نقطه‌ی خال تو، چو اَب زیبا چَشم تو، رَشک چشمه‌ی زمزم صف مژگان تو، سپاه صفا بند نعلین توست، گیسوی حور از حریر بهشتی‌ات دیبا صورتت را چو کعبه پوشاندند تا نبیند حسود دون، آن را گیسویت را چو نجمه شانه کشید عِطر گل می‌وزید، در هر جا مِهر تو، هم‌چو بارش باران قَهر تو، هم‌چو غرش دریا نام تو قاسم است و قسمت شد در ازل، با تو جلوه‌ی بابا قاف تو، قرب حق‌تعالی بود الف توست، قامت رعنا سین تو، رَشک سینه‌ی سَینا میم تو، چون مسیح روح افزا سیزده ساله، فارغ‌التحصیل شدی از درس سیدالشهدا عطر گل‌برگ‌های پیکر تو پر شده در زمین کرب و بلا خفته‌ای با عروس مرگ ای گل حجله‌ات قتلگاه و جشنت عزا رَخت دامادیَت شده کفنت بستی از خون سر، به دست حنا دست و پا گم کند، عمو چون دید می‌زدی در برش، تو دست و پا پیکرت را کشید در آغوش گفت : قاسم! دو چشم خود بگشا! من عدو نیستم، عموی تو ام باز کن لب، بگو جواب مرا
دارد به رویِ چشمِ خود اَبرویِ حسن را جانم،چقدر می‌دهد او بویِ حسن را اینقدر عقیله به سری شانه نمی‌‌زد بر شانه ی خود ریخته گیسویِ حسن را ای کاش گره وا شود از بندِ نقابش ای کاش نشانی بدهد رویِ حسن را ارث از پدرش بُرده اگر سفره گشوده او آمده تا گرم کند کویِ حسن را بند آمده این راه شبیه پدرش باز آورده پِیِ خویش هیاهویِ حسن را هر روز عسل می‌چکد از کنج لبانش دارد همه شیرینیِ کندوی حسن را ای ارزق شامی چه بلایی سرت آورد دیدی به تنت ضربه ی بازوی حسن را باید قدمی چرخ زند پیشِ عمویش تا بشنود این معرکه هوهوی حسن را سوگند که خون نه به رگش غیرت زهراست ابن‌الحسن است این نوه ی حضرت زهراست مانند حسن هرکه پدر داشته باشد مانند علمدار جگر داشته باشد او پشتِ نقاب است اگر روش ببینند گویند عشیره دو قمر داشته باشد اصلا به زره فکر نکرده است،محال است قاسم به زره نیز نظر داشته باشد با دست تُهی رفت و رجز خواند و به هم ریخت ای وای اگر تیغِ دوسَر داشته باشد با این هنرِ رزم عمو زیر لبی گفت باید علم؛این،شیر پسر داشته باشد دل می‌بَرَد از خیمه و دل می‌دَرَد از خَصم فرزندِ علی چند هنر داشته باشد باید که کَرَم خانه بسازند برایش باید که چنین خانه،دو در داشته باشد حق بود بسازند ضریحش،حسنی بود اما حرمی کاش پدر  داشته باشد.... تصمیم حسین است:هر آنچه حسنش گفت در نامه اش از روضه ی کوچه،حسنش گفت... انگار خودت حلقه ی ماتم شده‌ای تو دورت چه شلوغ است چرا کَم شده‌ای تو یکریز پُر از روضه ی بازی پسرِ من مانند علی مثل مُحَرم شده‌ای تو رفتی و نگفتی به منِ سوخته بابا رفتی و نگفتی که چرا خم شده‌ای تو بستم به سرت شالِ خودم را که نریزی ای کاش نبینند مُعَمَم شده‌ای تو من هیچ،تو فکرِ جگرِ نجمه نکردی اینقدر پُر از زخمِ مجسم شده‌ای تو باید که تو را بِکَنَم از خاک عزیزم در خون وشن و تیر چه محکم شده‌ای تو صد سنگ چه کردند که این خنده عوض شد صد نعل چه کردند که دَرهَم شده‌ای تو خون می زند از پیرهن از هر طرفت وای بدجور پُر از چشمه ی زمزم شده‌ای تو امید من این است که نجمه نشناسد ای جان،چه سرت آمده مبهم شده‌ای تو گفتند یتیمی سرِ گیسوت کشیدند تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدند
السلام ای قاسم داماد یا ابن الکریم مرد میدان ، شاخه شمشاد یا ابن الکریم همچو عباس و علی اکبر ، حسین و مجتبی پهلوان بودی تو مادر زاد یا ابن الکریم با ابالفضل است حسابش ، نه کرام الکاتبین هر کسی که با تو در افتاد یا ابن الکریم مرگ در راه عمو را گفتی احلی من عسل عشق را این حد ، که یادت داد؟ یا ابن الکریم بس بود در مدح و توصیفت همین که داشتی چون ابالفضل علی استاد ، یا ابن الکریم ازرق شامی شده با همتت خانه خراب تا قیامت خانه ات آباد یا ابن الکریم تا ابالفضلی شود قدت ، شبیه غیرتت نعل ها بر جان تو افتاد یا ابن الکریم جان نجمه بیشتر از این عمو را دق نده زیر دست و پا نزن فریاد یا ابن الکریم
جلوه ي روي پنج تن قاسم  ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم  ماهْ رخسار انجمن قاسم  سرو خوش قامت چمن قاسم  ذكر من وقت پر زدن قاسم  كيست اين نوجوان؟قرار حسن  وارث عزّت و وقار حسن  دُرّ دردانه ي تبار حسن  همه جا هست دستيار حسن  حسن خانه ي حسن قاسم  گيسوان حسن مجعّد بود  پاي تا فرق چون محمّد بود  عشق بي عشق او مردّد بود  رنگ او سبز چون زبرجد بود  پس عقيق است در يمن قاسم  گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل  همه بي قاسمند، ول مَعطل  نكته اي گويمت ولي مُجمَل  خوش بحالش كه بود از اوّل  با اباالفضل همسخن قاسم  در جلالت به كبريا رفته  صولتش هم به مصطفي رفته  هيبتش هم به مرتضي رفته  در كرامت به مجتبي رفته  با حسين است هموطن قاسم  روي او قبله از ازل شده است  لب او شيشه ي عسل شده است  صاحب پرچم و كتل شده است  مشكلاتم اگر كه حل شده است  هست مشكل گشاي من قاسم  آه اگر بر بلا دچار شود  آه از آن دم كه سنگسار شود  با سرِ نيزه ها شكار شود  كفنش خاك و سنگ و خار شود  مثل اربابِ بي كفن قاسم  چشمش از تشنگي كه كم سو شد  سكّه ي جنگ آن ورش رو شد  وارث روضه هاي پهلو شد  بدنش پاره پاره از تو شد  آه از نعل و از دهن قاسم 
شب احلى من العسل آمد شب گل گفتن و غزل آمد شب شادی شب برات رسید وقت حَیّ على الصلات رسيد روزه داران حضور دیدار است بشتابید وقت افطار است دم افطار سفره گستردند رطبی از مدینه آوردنــــــد رطب از کوچه بنی هاشم خوشمزه مثل خنده قاسم سفره دار مدینه مسرور است که به دامان او گل نور است قاسمش را سپید جامه کند تا به گوشش اذان اقامه کند بسکه قاسم قشنگ و ناز و گل است بر لبش ان یکاد و چار قل است دامن نجمه گل به بار آورد گلی از باغ ذوالفقار آورد غنچه ای از شکوفه زار حسن شاهد حسن و اقتدار حسن نفس یــاس بــا نـســیـم آمــد پسر حضرت کـریـم آمــد درِ گوشش چه حرفهایی گفت نینوایی و کربلایی گفت گفت با لحن و شور لالایی : قاسمم تو امید بابایی سیزده سال دیگر ای پسرم می شوی تشنه پرپر ای پسرم کربلا عرصه ی حضور شود صحنه ی غیرت و شعور شود جای بابا طلایه داری کن بر عمویت حسین یاری کن هیچ بی اذن او نفس نکشی پا ز میدان رزم پس نکشی در هیاهوی تن به تن بابا حیدری باش مثل من بابا در رگ‌ و ریشه ات علی جاری است خون تو قطره قطره بیداری است زنده کن نام و یاد بابا را مست کن جرعه جرعه دریا را
می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد انتقام نفس خسته ی مادر باشد همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد ذوالفقاری ست دوباره به سر مرهب ها قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد سیزده ساله ولی خوب به او می آید که به فرزند علی مالک اشتر باشد آرزو داشته تا چند صباحی دیگر ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده کشته هایش ولی امروز فراتر باشد ازرق شام نفهمید که در محضر او لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم همه گفتند که شاید علی اکبر باشد کسی از ضربه ی تیغش به سلامت نگذشت اجل کوفه و شام است و مقدر باشد
پسر رفته به بابايش خبرها اينچنين باشد كرم را ارث از او برده اثرها اينچنين باشد به حق در آسماني اينچنين نوراني و زيبا توقع هم همين باشد قمرها اينچنين باشد به ظاهر سينزده سالش ولي خضر است شاگردش به حيدر رفته در هيبت نظرها اينچنين باشد به اصرار خودش آمد به سختي شد عمو راضي كه در آخر وداع،حال پدرها اينچنين باشد براي او شهادت از عسل هم هست شيرين تر براي عاشق بي دل سفرها اينچنين باشد در آورده به زانو ارزق و اولاد ارزق را به نسل مرتضي كلأ جگرها اينچنين باشد به زير سم مركب ها قدش هم قد اكبر شد در اين راهي كه او رفته خطرها اينچنين باشد چه دامادي چه قدي به،به اين طرز حنابندان به پيش آل پيغمبر هنرها اينچنين باشد
خیمه روشن شد سخن گفتی غزل یعنی همین مرگ شیرین است پس ضرب المثل یعنی همین قبل رفتن ساعتی ماندی در آغوش عمو عاشقی اینگونه خوش باشد بغل یعنی همین بعد وصلت با شتاب از خیمه بیرون آمدی قصد میدان کرده ای ماه عسل یعنی همین لشکری کفتار را از روی اسب انداختی الله الله وارث شیر جمل یعنی همین یک به یک اولاد ازرق روی خاک افتاده اند شیوه ی جنگیدن و طرز جدل یعنی همین کعبه ی من در طواف تو غبار کربلاست اه دشمن حلقه زد دورت زحل یعنی همین زیر پا کوبی دشمن بند بندت شد جدا لرزه افتاده است در صحرا گسل یعنی همین
دارم از پای بساط سفره ات پا می شوم بعد از این شبها خدایا باز تنها می شوم دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می شوم دست شیطان بسته بود و دست سلطان باز بود تا ابد ممنون این الطاف مولا می شوم میهمانی رو به پایان است و حالم خوب نیست میزبانم که رود من عبد هرجا می شوم حال و روزم مثل حال و روز عبدی مذنب است چاره ای دیگر نمانده رو به صحرا می شوم امشب از درد فراق اشکم به راه افتاده است میل گریه دارم و راهیِ دریا می شوم امشب این العفوها بوی جدایی می دهد الوداع ای ماه، دلتنگ سحرها می شوم چهره ام از فرطِ معصیت غبارآلوده شد با چنین وضعیتی عبد تو آیا می شوم؟ توبه هایم را بخر، اما گناهم را ببر ورنه امشب دست بر دامان زهرا می شوم تشنگی این روزها لبهای ما را خشک کرد با لب خشکیده غرق واحسینا می شوم رضا باقريان مناجات با خدا مناجات
من از این نفس از این بی سر پا خسته شدم خودم از دست خودم آه خدا خسته شدم اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم من از این چشم که جز تو همه را می بیند از همین کوری و این منظره ها خسته شدم به همه وعدۀ جبران محبت دادم جز تو ای خوب... از این رسم وفا خسته شدم لا اقل کاش دمی شکر گذارت بودم من از این لال زبانی به خدا خسته شدم ای که ناگفته همه حاجت ما رادادی قسمتم کن بروم کرببلا خسته شدم شاعر : موسی علیمرادی مناجات با خدا مناجات
مهمونی رفتنِ گدا پیش خدا لیاقته یه بار دیگه پیش خدا بشی گدا سعادته هر کی بودی، هرکی شدی اگه دوباره اومدی خدا رو شاهد می گیرم شک نکنی عنایته هر کاری کردی زیر ذره بینِ حق بودی ولی اگه که رسوا نشدی تا به حالا کرامته خدا تو رو ببخشه و بازم بری گناه کنی قسم به ذات کبریا این عملت خیانته باید که عمری بسوزی شاید که بخشیده بشی چاره ی درد بخششت پیش خدا سماجته ماه رمضون که می رسه، شبای جمعه که میاد جا نمونی از کاروان درِ خونش قیامته اگه که گریه های تو جواب نداد بگو حسین ذکر حسین تو این شبا وسیله ی شفاعته بدون ذکر او دلی عاشق و شیدا نمی شه موندن پای پرچمش، عاقبتش شهادته رضاباقریان مناجات با خدا مناجات
ای که می خواهی جمال بی منال یار را در حریم دل چرا ره می دهی اغیار را دیدن نادیده را عشق خودی ها حائل است از خودی بگذر که تا بی پرده بینی یار را درس هشیاری برو در مکتب مستان بخوان زانکه این مکتب به مستی می کشد هشیار را در مسیر عشق همچون میثم خرمافروش با علی باش و به گردن نه طناب دار را «روزه داری» را دهان بسته تنها شرط نیست طاقت اُشتر به ما ثابت کند این کار را پاک کن زآیینه دل گرد خودبینی که کور با عصایی می کند پیدا رهِ هموار را گر که در حصن امان خواهی زحق اذن دخول در کف نفس دنی هرگز مده افسار را در مذاق اهل عالم حرف حق تلخ است تلخ زهر گردد چون شکر، دارو شود بیمار را در مقام خاکساری همچنان «ژولیده» باش کز مسیر خاکساری یافت این آثار را (ژولیده نیشابوری) مناجات با خدا مناجات