eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
11 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتى كه آتش سائل دامان در باشد بايد به ارث مادرى مشتاق تر باشد ای کاش میشد صفحه تاریخ را سوزاند وقتی طناب و شعله سر فصل خبر باشد حتى طناب اينجا براى رفع حاجاتش ميخواهد اول شخص عالم در سحر باشد هرگز ندیده هیچکس حاجت روایی ها در خانه شیخ الائمه مختصر باشد طوفان غربت در مدينه اين چنين ميخواست تا صورت سجاده اش از غصه تر باشد وقتى عبا از روي دوشش بر زمين افتاد جبريل آمد تا برايش بال و پر باشد نیش و كنايه بيشتر از هر كسى ميخواست در ماجراى تلخ كوچه خيره سر باشد از روضه های فاطمه این قوم میدانست این بار باید هیزم در بیشتر باشد با دست بسته مثل حيدر ميبرند او را تا سهم قلب شيعيان خون جگر باشد
به نام خدا ای به دلها نور باور صادق آل پیمبر ای رُخت مِهر مکرّر صادق آل پیمبر ای ششم نور امامت روشن افزای کرامت ای جهان از تو منوّر صادق آل پیمبر ای نسیم صبح صادق ای معطّر از شقايق ای معطّر از صنوبر صادق آل پیمبر صادق آل رسولی نور چشمان بتولی جانی و جانان حیدر صادق آل پیمبر حجّت پروردگاری مرتضی را یادگاری ای حسن را زیب و زیور صادق آل پیمبر هم حسین دیگری تو هم عزیز حیدری تو هم تو یاسی هم تو کوثر صادق آل پیمبر هم رئیس مذهبی تو هم چراغ مکتبی تو هم طلوع صبح خاور صادق آل پیمبر نور مکتب از وجودت دین بجا از هست و بودت جلوه گاه مِهر داور صادق آل پیمبر معدن حکمت تویی تو منبع رحمت تویی تو این تویی برتر ز گوهر صادق آل پیمبر در لقب صابر تو هستی فاضل و طاهر تو هستی ای تو از نسل مطهّر صادق آل پیمبر خاتمت را نقش آری « حَسْبِی الله » است باری ای به دستت سِرِّ دلبر صادق آل پیمبر ای کَبیِرُ الْقَدْر آقا ، ای کَثیِرُ الصَّبْر آقا بر عبادت ها مُقَدَّر صادق آل پیمبر بر لبم آه است و نجوا در دو چشمم موج دریا در دلم شوری ز محشر صادق آل پیمبر زهر کین با تو چها کرد آتش ماتم بپا کرد سوختی ، گشتی تو پرپر صادق آل پیمبر با غمت دلها پریشان در غمت جان شمع سوزان از غمت عالَم مکدّر صادق آل پیمبر قبر تو زائر ندارد گنبد و حائر ندارد آنچه دارد داغِ اکبر صادق آل پیمبر ای تلاطم بخش عالَم این منم در بحر ماتم کشتی بشکسته لنگر صادق آل پیمبر از هجومِ وحشیانه در سرای تو شبانه خون جگر شد ماه و اختر صادق آل پیمبر تیغ دشمن روبرویت بغض غربت در گلویت آتش داغت به پیکر صادق آل پیمبر این منم «یاسر» که داغت قبر بی شمع و چراغت بر دلم افکنده آذر صادق آل پیمبر ** محمود تاری «یاسر»
روضه رفتن های ما تجدید بیعت کردن است روضه روضه دستِ بیعت میفشارم با حسین دوست دارم مرگ را،چون‌ وقت مرگم میرسد کیف دارد لحظه های احتضارم با حسین سیدپوریاهاشمی
ای هردو جهان قبضه به مشتت زهرا  از داغ  پدر  خمیده  پشتت  زهرا رازی که نگفتی  پسرت  صادق گفت آن  ضرب غلاف تیغ  کشتت  زهرا مرحوم
بیدل دهلوی بیدل دهلوی » غزلیات » ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس نوحه‌کن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد دل آفتاب آنجاکه زبر خاک شد شام است وبس از قبول عام نتوان زیست مغرور کمال آنچه تحسین دیده‌ای زین قوم دشنام است و بس حق‌شناسی کو، مروت کو، ادب کو، شرم کو جهد اهل فضل بر یکدیگر الزام است و بس گلرخان دام وفا از صید الفت چیده‌اند گردش چشمی‌که هوش می‌برد جام است و بس هرچه می‌بینی بساط‌ آرای عرض حیرت است این گلستان سربه‌سر یک نخل بادام است و بس هیچکس را قابل آن جلوه نپسندید عشق جوهر حیرانی آیینه اوهام است و بس در ره عشقت‌ که تدبیر آفت بیطاقتی‌ست هر کجا واماندگی‌ گل‌ کرد آرام است و بس بال آهی می‌کشد اشکی‌ که می‌ربزیم ما شبنم ما را هوا گشتن سرانجام است و بس از تعلق آنقدر خشت بنای کلفتی اندکی از خود برآ، عالم سر بام است و بس چون سیاهی رفت از مو، فکر خودرایی خطاست جامه هرگه شسته‌گردد باب احرام است و بس فطرت بیدل همان آیینهٔ معجزنماست هر سخن‌ کز خامه‌اش می‌جوشد الهام است وبس
ای دُر یمِ عصمت یا حضرت معصومه ای فاطمه ی عترت یا حضرت معصومه ای خاک رهت جنّت یا حضرت معصومه ای سایه ی تو عفّت یا حضرت معصومه قم از تو یم رحمت یا حضرت معصومه محتاج دمت حکمت یا حضرت معصومه تو در حرم موسی انسیّه ی حورایی انسیّه ی حورایی محبوبه ی یکتایی محبوبه ی یکتایی ممدوحه ی طاهایی ممدوحه ی طاهایی ریحانه ی بابایی ریحانه ی بابایی آیینه ی زهرایی در صورت و در سیرت یا حضرت معصومه تنها نه محیط قم، ایران به تو می نازد عصمت به تو می نازد، ایمان به تو می نازد عترت به تو می نازد، قرآن به تو می نازد تفسیر و اصول و دین، عرفان به تو می نازد جنّ و ملک و حور و انسان به تو می نازد بانوی همه خلقت یا حضرت معصومه شمس و قمر و النجم، جنّ و ملک و انسان جنّ و ملک و رضوان، حور و پری و غلمان هم حوری و هم غلمان هم مالک و هم رضوان هم عالم و هم حاکم هم بنده و هم سلطان دارند به تو چشمِ، لطف و کرم و احسان گیرند زتو حاجت یا حضرت معصومه نبوَد عجب ای بانو شاهی به گدا بخشی وز گرد حریم خود بر روح شفا بخشی بر روح، شفا بخشی بر سینه صفا بخشی حاجات خلایق را از لطف و عطا بخشی بر خلق زمین بخشی بر اهل سما بخشی داری زحق این قدرت یا حضرت معصومه ای کعبه ی اهل دل ایوان طلای تو ای سرمه ی حور العین خاک کف پای تو قم نه همه ی عالم مرهون عطای تو فیضیّه بُود دائم در ظلّ همای تو گردد درِ جنّت باز از صحن و سرای تو یک بذل تو صد جنّت یا حضرت معصومه ای بانوی نُه افلاک ای مادر اهل قم ای خاک حریم تو تاج سر اهل قم ای کوثر فیض تو در ساغر اهل قم آید زنسیمت جان در پیکر اهل قم گلدسته ی صحنینت روشن گر اهل قم ای قم حرم امنت یا حضرت معصومه آنانکه به شهر قم بر عرض ادب آیند آنانکه به پای جان رو سوی تو بنمایند در صحن تو روگردان از جنّت اعلایند هر گام که ای بانو در صحن تو  پیمایند هر زائر قبر تو هم زائر زهرایند نازند بدین رتبت یا حضرت معصومه ای دسته گل زهرا زیحانه ی اهل البیت ریحانه ی اهل البیت دُردانه ی اهل البیت زوّار حریم تو پروانه ی اهل البیت قبر تو بوُد کعبه در خانه ی اهل البیت قم گشته زفیض تو کاشانه ی اهل البیت نازند به تو عترت یا حضرت معصومه ای چشم رضا دیده در حُسن تو زهرا را هم صورت زهرا را هم زینب کبری را خاک حرمت دارد اعجاز مسیحا را دل می بری از رفعت صد مریم عذرا را معصومه ای ای بانو ذرّیه ی طاها را ای فاطمه در فطرت یا حضرت معصومه تو جان سجود استی تو روح قیام استی موسای محمّد را تورات تمام استی دخت صلوات ستی فرزند سلام استی فخریّه ی اجداد و آباء عظام استی الحق که یکی مریم از هفت امام استی ای فاطمه را زینت یا حضرت معصومه تو پاکی و معصومه من عبد گنه کارم تو بحر کرم داری من دست تهی دارم سرمایه ی من تنها اشکی است که می بارم گر اهل بهشت استم گر مستحق نارم هم بنده ی این کویم هم «میثم» این دارم ممنونم از این منّت یا حضرت معصومه
تو ای رواقِ منوّر ز پرتوِ اِشراق که هست از تو ، فروغِ کرانه آفاق تو ای نمای بهشتِ برین به صفحه خاک که تافته است فروغت به جبهه نُه طاق صفای آینه ات روشنای دیدهٔ مِهر ز تابِ قُبّه ات افتاده مَه به چاهِ مَحاق اِرَم به ظلّ امانت خَزَد ز شرمِ حضور به پیشِ قدرِ تو دارد اگر خیال سیاق ز آستانِ تو دور است کین و بخل و حسد به سدّهٔ تو ملازم ، وفا و صدق و وِفاق غم و ملال بَری از دلِ مقیمِ درت تو را به خلد برین است گوئیا میثاق نسیمِ کوی تو پیکِ صفای خسته دلان زلال جوی تو بر آبِ زندگی مصداق ملازمِ سرِ کوی تو هر چه صاف ضمیر ز آستانِ تو مطرود هر که اهلِ شِقاق ز خوان جود و نوالت بَرد به قصدِ شِفا نصیبه ای به صد ابرام ، قاسمُ الاَرزاق مطافِ خلقِ جهان است از آن حریمِ درت که آرمیده به خاکت حبیبهٔ خلّاق به نام ، فاطمه ، معصومه نعتِ آن بانو کز اوست اهل ولا را عنایت و اشفاق از اوست کعبهٔ آمالِ عاشقانِ ولا دیارِ قم به عیان و نهان ، علی الاِطلاق فروغِ دیدهٔ هفتم امام کون و مکان سرورِ سینهٔ هشتم ، امیرِ عرش وثاق طُفیلِ درگهِ او ، نفسِ عفّت و عصمت امینِ بارگهش ، عدل و دین به استحقاق اَلا حمیده خصالی که خود سَجیّهٔ توست کرم به اهلِ نیاز و به عاجزان ارفاق تو مریمی که کتابِ کمال و فضلِ تو را به چرخِ چارُم ، عیساست کاتبِ اوراق چگونه مدحِ تو گویم که طبعِ من به مَثَل بُود چو قطره و قَدرت چو یم ، به استغراق سحرگهان به هوای طوافِ کوی تو ، چرخ نهد به توسن گیتی نورد خویش ، یراق به قامتِ تو برازنده حِلّهٔ عفّت به بارگاهِ تو بگشوده مکتبِ اخلاق مُلازمِ تو حیا بالغُدوِّ و الآصال مؤآنس تو وفا بالعَشیّ و الاِشراق مَلک به خاکِ درت در سجود با اخلاص فَلک به چاکریت از مجرّه بسته نِطاق مقام و منزلتت آنچنان رفیع و مَنیع که از حکایتِ آن عاجز است هر نطّاق تو آن سلاله پاکی ز نسلِ مصطفوی که هست دفترِ وصفِ تو را فلک وُرّاق تو آن کریمه که محضِ کَرم گرَت خوانند قسم به نفسِ کرامت که نیست خود اغراق نسیم چون گذرد از حریمِ بارگهت کنند اهلِ ولا عطرِ خلد ، استنشاق تو ای مسافرِ سر منزلِ قبول ، افسوس نشد نصیبِ تو جایی که بودیش مشتاق جهان ملول شد آنگه که خاطرت آشفت ز دردِ هجر برادر ز دستبردِ فراق به یادِ باب و برادر کنی به خطّهٔ قم گهی به طوس نظر منعطف گهی به عراق
دلی که عشق و ارادت به راستان دارد در آستانهء قم ، سر بر آستان دارد در آستانهء قم ، از سلالهء خورشید ودیعه ای است که انوار جاودان دارد به یُمن مقدم این تابناک اختر پاک تمام خطهء قم، رنگ آسمان دارد یگانه دختر معصومه ای که فرمودند زیارت حرمش اجر بیکران دارد کسی که اشک ارادت در این حرم افشاند دو چشم تر ، نه که "عینان تجریان" دارد در این حریم چرا موج میزند ملکوت که سایه از پر و بال فرشتگان دارد گرفته رخصت پرواز بین مشهد و قم کبوتری که در این روضه آشیان دارد از این حریم مقدس اجازه می طلبد کسی که شوق نیایش به «جمکران» دارد چه مسجدی که ز گلدسته های زیبایش بلال هم هوس گفتن اذان دارد کسی که می رود آنجا می آورد با خود دلی که رایحهء صاحب الزمان دارد میان شهر قم و جمکران جدایی نیست خوشا کسی که سفر سوی این و آن دارد ثنای حضرت معصومه حدّ معصوم است به شأن و شوکت او، شعر کی توان دارد؟ به پاکدامنی مریم است این بانو که از مسیح نسب دارد و نشان دارد هنوز جای قدمهای اوست بیت النور هنوز چشم به آن خانه کهکشان دارد و از مجاورت او ز شهر قم، تابش فروغ علم به شش گوشهء جهان دارد قسم به عشق که شایستهء نثار اینجاست اگر که اشک شما رنگ ارغوان دارد بهشت خواب و خیالی است بی محبت او ولای اوست که پروانهء جنان دارد در آزمایش علم و عمل بکوش اینجا که سرسپردگی دوست، امتحان دارد
بانوی کرامت و حیا معصومه آئینه ی حضرت رضا معصومه بر رشته ی چادر تو بستیم دخیل في الجنة اشفعي لنا معصومه ...... غوغای اجابت ، حرم معصومه است هر گوشه سخن از کرم معصومه است در روز جزا قبول پرونده ی ما وابسته به ( لا و نَعَم ) معصومه است
  رو کن به سوی قبله‌ی دل‌ها در قم باشد حرم عترت طاها در قم ای عاشق قبر فاطمه! تربت او پنهان به مدینه گشت و پیدا در قم ........ در کشور ما بُوَد به تقدیر اله یا حضرت معصومه! رضا مهر و تو ماه گویند تویی شفیعه‌ی روز جزا یا فاطمة! اشفعی لنا عندالله
اي حرم كبريا حريم تو در قم چرخ نگفته است با مقيم درت قُم زیر پی زائر تو خار نماید نرم چو استبرق و لطیف چو قاقُم شيعتِ جدّ تو چون سلام تو گويند جدّ توشان گويد السّلامُ عليكم قبّهٔ زرّينِ بارگاه تو هر روز نور فشاند بدين فراشته طارُم گر یک قندیلش از حریمِ تو بدْهند گردون بدْهد بها ،تمامتِ انجُم روی نشويد خَضِر به چشمهٔ حيوان تا زد زی تربتِ تو بهر تيمّم حوران از یکدگر شکَر برُبایند چون تو کنی در بهشت عدن تبسّم پيش تو مشغول بانوان بهشتی معرفت كردگار را به تعلّم چون تو به نُزهتگه بهشت خرامی حوا جُستن نيارد از تو تقدم شب تو ز بهر خداي گرْسِنه خفتي خود را حوّا نگه نداشت ز گندم يزدان از بهر چون تو پاک نژاده بر سر آدم نهاد تاجِ تكرُّم نخلهٔ مریم چو چوبِ خوابگه ات نیست شاخهٔ طوبی کجا و شاخهٔ هیزم راحمه بر دامن ولاي تو زد چنگ كرد بر ايّوب ،كردگار ترحّم عيسي در مهد، بهر پاكي مريم كرد گر از قدرت خداي تكلّم نیز تورا در نُبی ،ستود به پاکی یزدان درآیتِ لِیُذهِبَ عنکُم آنكه تو را چون بتولِ عَذرا داند هست به ظلمات وهم جان و دلش گم معني هر دو يكي است صورتشان دو بادهٔ سوري چه در قِنینِه چه در خُم عين بتولي تو و بتول تو را عين واین مثلِ خمّ و باده، بهر تفهُّم مانَد پرّ ملک به زیر پی خلق بس که مَلَک راست بر درِ تو تراکُم زائر از روضهٔ تو بازگراید وَرداً فی جَیبِهِ وآساً فی الکُمّ حرمتِ درگاهِ تو چنانکه درو نیست سلطان را بر سرِ گدای تحکُّم نام تو گر کس بر اودمد به درستی چشمهٔ حیوان برآید از دم کژدم چون سپرد راه بارگاه تو زائر مرکب او بر پرِ فرشته نهد سُم مرکب او سم نهد به پرّ فرشته مشک فشاند به روی خورشید از دم روزی کاعمال را دهند تشکّل روزی کافعال را دهند تجسُّم حبّ تو گردد بهشت وبغض تو دوزخ هردو ز بهر عذاب و بهر تنعُّم مأمون سازد به کام تنّین مأمن چون تو زنی درخدای دستِ تظلّم منقبت تو فزون بود ز تخيّل مَحمدت تو برون بود ز توهّم مدح سُرا بس بود تو را نسبِ تو اي كه محمّد اب است و فاطمه ات اُم مهر تو وآباي تو سفينهٔ نوح است گيتي درياي پر ز جوش و تلاطُم نامه سيه كرده از گنه به سوي تو آمده ام با هزار گونه تندّم گر تو نشويي به آب رحمت او را شسته نگردد به آب دجله و قُلزم سيصدخواهم قصیده گفت به مدحت وين به مديحت مرا قصيدهٔ سيّم طبع تو باشدسروش بلبل خوشگوی منقبتِ اهل بیت را به ترنّم
دیده شد امشب قمر در محضر شمس الشموس از ستاره پر شده دور و بر شمس الشموس از مدینه نور می تابد به سمت آسمان اول ذالقعده آمد دلبر شمس الشموس هشت جنت وام دار حضرت معصومه است زینت عرش خدا شد کوثر شمس الشموس جبرئیل آمد برای آنکه حکاکی کند ذکر یا معصومه بر انگشتر شمس الشموس از کریمه جز رضا جانش نمیخواهد دلم حرف دل را میزنم با خواهر شمس الشموس...